ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قالي زندگي



touraj atef
9th April 2011, 11:03 AM
آسمان تهران گرفته است وعده دل به دلدار مي دهد به درختان بيد مجنون باغچه مي نگرم و در ذهنم تصور مي كنم كه نگاهي به آسمان كرده و چشمكي مي زند و مي گويد
- بر من ببار با وفا,منتظرم
و از تصوير كشيدن اين خيالات ذهن تصوير پردازي كه آشناي دور و نزديك گاه به گاهي تراوشات يك ذهن ديوانه مي خواند به خنده مي افتم به كوچه مي روم گربه خال خالي طوسي مي بينم كه با چشمهاي سبزش مرا مي نگرد و ميو ميو مي كند با گربه ها مهربان شده ام كه خاطره اي دور و نزديك را برايم تداعي مي كند كه هر گربه اي چو اين گربه خال خالي و چه يك شير درنده را برايم خوشايند چون توماس اومالي و دوشس كارتون محبوب سالهاي دورم يعني گربه هاي اشرافي مي كنند گربه چشمهاي پرسشگري دارد گوئي به من مي گويد
- نمي فهمي چه مي گويم ؟
و من تنها لبخندي مي زنم زيرا نمي دانم چه مي گويد شايد گرسنه است و مي انديشم كه در ذهن گربه ايش مي گويد
- عجب آدم ناداني است من غذا مي خواهم آن وقت به من لبخند مضحكش را نشان مي دهد كاش يك موش گنده بود تا حسابي خودش و آن خنده مضحكش را مي رسيدم
به سوي شهر كلانتر مي روم از ماشينهاي صداي بلند موسيقي شنيده مي شود يكي رپ ايراني گوش مي دهد و آن دگري سرش را تكان مي دهد و نجواي استاد شجريان را به قول رفيق دور و نزديك به رگ مي زند و آن سو تر بانوئي در حالي كه مقنعه اش را مرتب مي كند روژ لب در پشت فرمان مي زند در حاليكه آقائي كه در جلوي او است موهاي آشفته و سگرمه هاي در هم رفته دارد و...
در اين كلان شهر هر كسي بازي خود را دارد و نقش خود را مي زند گوئي حكايت ما ايرانيان و ايران زمين چون طرحهاي پيچيده فرشهايمان شده است كه در هر سويش گلي و نقشي زده شده است و شايد اگر كمي ذهن خود را بر روي خودمان متمركز كنيم براحتي مي توانيم دريابيم كه هر كدام نقش ها بر قالي زيستن خود مي زنيم چون ابرهاي خاكستري شهر تهران و يا بيد مجنون باغچه سراي ما و يا گربه خوش خط و خال به دنبال يك رهگذر دانا و يا بانوئي كه صبح آغاز هفته هم زيبائي را از ياد نبرده است و يا آن آقائي كه مي خواهد همچنان زمختي مردانگيش را به نمايش تلخي كشاند و من مي انديشم كه دامنه افكار و اعمال و نتيجه گيري همه ما بافتن قالي زندگيمان بر دار هستي نمي تواند باشد ؟ روزگار آمده و رفته اند كودكي و نوجواني و جواني و ميان سالي و پيري را برخي طي مي كنيم و بعضي ديگران در ايستگاه هائي وداع با اين جهان داريم اما همه ما قالي خود را مي باقي دردهاي و درمانها و غمها و شادي ها و ... چون گره ها بر قالي زندگيمان است گاهي دوست داريم به بازي رنج آور و مضحك آرزوي بازگشت به گذشته باز گرديم و تمامي گره هاي قالي هاي خود را باز كنيم اما نمي دانيم اگر قرار باشد همواره اين گونه عمل كنيم زندگي ما به اتمام مي رسد و هيچ قالي بر دار هستي نداريم شايد بسياري از ما يادمان رفته است كه هر قالي نقاط تيره و روشني دارد گلهاي قالي همه يكسان نيست رنگهاي نقشهاي آن هم همواره زيبا نيست اما يك قالي از همه اين وقايع تشكيل شده است از همه شكستها و پيروزي ها غرور ها و سر افكندگي ها و شاديها و غمها پس چه بهتر خواهد بود كه بافتن قالي را تا به آخر ادامه دهيم و اين گونه نباشد كه مرتب بخواهيم گره ها را باز كنيم و باز از روز اول شروع كنيم بيائيم باور كنيم كه در همين لحظه اكنون هم مي توان نقشها زيباتري زد مي توان گره هاي محكم تري را با زندگي باور ساخت به گذشته نيانديشيد مگر براي كسب تجربه و زدن نقشهاي زيباتر در زندگي كه در پيش روي داريم بيائيم باور كنيم كه معماري ذهنمان را نمي توان با حسرت و ادامه غصه به گذشته سازمان دهي كنيم بيائيم باور كنيم كه براي بافتن قالي زندگي نيازمند طرحي داريم كه نه از ذهن كه از دل بر مي آيد دلي كه اعتماد بايد داشته باشد اعتماد به زندگي و تجربه هائي كه آموخته است دلي كه هنوز مي تواند عشق را باور كند ايمان به ادامه راه داشته و اميد را به آغوش بگيرد همان اميدي كه بيد مجنون رو به ابر دارد تا عشوه گري آُسمان را به رضايت وصل باراني به زمين رساند همان اميدي كه گربه خال خالي دارد كه روزي رهگذر لبخندي را با چاشني ظرفي همراه خوراكي كند همان اميدي كه بانوئي كه رژ بر لبان مي زند نسبت به خود دارد و زيبائي خويشتن را با لبخندي بر لب در آينه باور دارد حتي اگر نيم لبخندي كم رنگ باشد و شايد روزي هم نصيب آن آقاي آشفته حال شود تا قدري زلفي شانه زند و باور كند كه براي مردانگي زمختي شرط لازم و كافي هيچگاه نبوده كه اصولا چنين شرطي ندارد آري امروز مي تواند روز بافتن گلهاي اميد بر قالي زندگي باشد امروز مي تواند ايمان به بافتن قالي زيبا زندگي باشد امروز مي تواند طرح عاشقانه اي بر قالي زندگي را باور كرد امروز مي توان به عشق اعتماد كرد با عشق قالي را بافت و ديد و بوئيد و باور كرد كه گرچه زندگي گاهي چون اين آسمان شهر ابري و گرفته است اما در اندرونش لطف و باران و عاشقانه ترنمي دارد بيائيم امروز عشق را دهيم و بوسه را باور كنيم و چشمها را چون حكايت آن عاشق شوريده سالهاي نه چندان دور بار ديگر بشوريم بيائيد كه دار قالي منتظر نقش عشق است بايد امروز ديوانگي كرد امروز بايد خوشبختي را در آغوش باور كرد امروز باد روز وصل باشد روز اعتماد روز باور ريشه ها بايد اعتماد كنيم به او كه گفته اند اعتقاد به او كافي است اما اعتماد به دل و اميد گره ها ي قالي را محكم و نقش عشق مي زند باور كنيم كه چنين بادا و قالي بافاني چون بي نظير هنرمندان اين مرز و بوم باشيم كه قالي زيباي زندگي را خود خواهيم بافت و بس

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد