touraj atef
2nd April 2011, 02:16 PM
دروغ سيزد ه بدر شده در ميان ما باقي
گوئي بوده و هست و خواهد ماند جاري
آري تحفه ديرين كهني است اين دروغ
كذبي به پادشاهي دادگر و پر فروغ
كه زير دستانش كشته و كردند با دروغ پيوند
تا نگردد فكر وخيال عدل گستر مكدرو ناخرسند
مردمان شهر رفتند در بيغوله وهر ناكجا آباد
بهر فرار از كمندي كه سرهاي بي گناه مي داد بر باد
ريسماني كه نخست محكوم مي كرد و بكشت
و بعد مي پرسيد اين كشته چه كرد و چه گفت
و اين حكايت شد باقي و جاودان درزمانه
نحسي سيزده حضوربي غم در خانه و كاشانه
راهي دشت و زدند گره اي بر سبزه مردمان
بهر اميد و باز شدن اين همه رنج وخسران
قصه من نيز چنين بود تا شب يلدائي
گشتم حيران چشمهايش در بهار بهانه هائي
خيالم گفت دروغ سيزده بود در شب يلدائي؟
پس چرا جاودانه با من بود آن معشوق يلدائي؟
چشمايش تنها دروغم گفت و بس؟
ليك پس چرا زند دلم بهانه اش بي بس؟
ياد آرم روزگارنوروزو سيزده بود
آتش يلدا در نوروز همچنان سوزانم بود
ناگه فرصتي با چشم بادامي سايه خيال
قدم زني و شنودن وقهقهه شاد و بي خيال
هوس بوسه اي بي محابا در ديداري نا به هنگام
مرا در گرفت و ليك نبود اين دل را جسارت و مجال
آري حسرتي بود آن مدفون بوسه در دل بي انتها
خيالي كه هيچگاه نگشتم بهر آن بي خيال و بي خيال
ليك با خيال بوسه يار بادامي چشم
گشتم مجنون و در انتظارباگرياني چشم
دروغ سيزده را نكردم باور
شدم با سيزده عاشقانه ياور
نيست دروغي همره عاشفانه به يار
دانم كه او تنها هست دل مرا تيمار
باز سيزده اي آمد شده ام به ياد يار
در بي كران طلب فقط خواهم بوسه يار
بوسه اي كه باشد عشق و مهر بي كران
باشد كه ديگر نباشد غم و درد و خسران
بوسه اي كه باشد عشق و مهر بي كران
باشد كه ديگر نباشد غم و درد و خسرانhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/04/d8b9d8b7d8a7d8b1.jpg?w=300&h=300 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/04/d8b9d8b7d8a7d8b1.jpg)
گوئي بوده و هست و خواهد ماند جاري
آري تحفه ديرين كهني است اين دروغ
كذبي به پادشاهي دادگر و پر فروغ
كه زير دستانش كشته و كردند با دروغ پيوند
تا نگردد فكر وخيال عدل گستر مكدرو ناخرسند
مردمان شهر رفتند در بيغوله وهر ناكجا آباد
بهر فرار از كمندي كه سرهاي بي گناه مي داد بر باد
ريسماني كه نخست محكوم مي كرد و بكشت
و بعد مي پرسيد اين كشته چه كرد و چه گفت
و اين حكايت شد باقي و جاودان درزمانه
نحسي سيزده حضوربي غم در خانه و كاشانه
راهي دشت و زدند گره اي بر سبزه مردمان
بهر اميد و باز شدن اين همه رنج وخسران
قصه من نيز چنين بود تا شب يلدائي
گشتم حيران چشمهايش در بهار بهانه هائي
خيالم گفت دروغ سيزده بود در شب يلدائي؟
پس چرا جاودانه با من بود آن معشوق يلدائي؟
چشمايش تنها دروغم گفت و بس؟
ليك پس چرا زند دلم بهانه اش بي بس؟
ياد آرم روزگارنوروزو سيزده بود
آتش يلدا در نوروز همچنان سوزانم بود
ناگه فرصتي با چشم بادامي سايه خيال
قدم زني و شنودن وقهقهه شاد و بي خيال
هوس بوسه اي بي محابا در ديداري نا به هنگام
مرا در گرفت و ليك نبود اين دل را جسارت و مجال
آري حسرتي بود آن مدفون بوسه در دل بي انتها
خيالي كه هيچگاه نگشتم بهر آن بي خيال و بي خيال
ليك با خيال بوسه يار بادامي چشم
گشتم مجنون و در انتظارباگرياني چشم
دروغ سيزده را نكردم باور
شدم با سيزده عاشقانه ياور
نيست دروغي همره عاشفانه به يار
دانم كه او تنها هست دل مرا تيمار
باز سيزده اي آمد شده ام به ياد يار
در بي كران طلب فقط خواهم بوسه يار
بوسه اي كه باشد عشق و مهر بي كران
باشد كه ديگر نباشد غم و درد و خسران
بوسه اي كه باشد عشق و مهر بي كران
باشد كه ديگر نباشد غم و درد و خسرانhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/04/d8b9d8b7d8a7d8b1.jpg?w=300&h=300 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/04/d8b9d8b7d8a7d8b1.jpg)