PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : میخواهم راز خوشبختیم را با شما شریک شوم!



7raha7
31st March 2011, 08:23 PM
سلام!!! الان باید برم کلی ظرف بشورم... اما اول چند خط واسه شما مینویسم بعد میرم! الان ساعت 7:24بعد از ظهره و من دارم اینا رو اینجا تایپ میکنم تا به اون کسی که داره این متنو میخونه بگم: ....(آخ چی بگم؟؟؟)[nishkhand]
خب بی مقدمه شروع میکنم: خیلی از ماها کتاب راز نوشته راندا برن رو خوندیم... و ازش حسابی هم لذت بردیم... اما چرا باوجود اینکه خوندیمش یا میدونیم راز چیه نتونستیم خوشبخت و کامیاب بشیم؟؟؟ چیزی که من اینجا میخوام بگم نحوه استفاده از قدرت واقعی تو زندگی روزمره مونه. یه زندگی ایرانی! واسه همین برای همراهی با من از تو منوی ابزارهای موضوع(بالای همین صفحه) گزینه اشتراک در موضوع رو بزنید تا در هر سری مطالب کوتاه اما بشدت موثری که میگم رو بخونید. میگم کوتاه چون میدونم عده زیادی از بروبچی که میان سایت وقتشون واسه شون مهمه و میخوان در چند خط لپ مطلبو بگیرن... منم خلاصه میگم بهتون اما سریالی!!!(کم گوی و گزیده گوی چون در....._در را با فتحه بخوانید!)[nishkhand]
اولش با داستان زندگی خودم شروع میکنم... چیزی که فکرشم نمیکنید... و از اونجایی که در این سایت کسی منو در دنیای واقعی نمیشناسه( جز یکی دونفر) همه حرفام واقعیته و بدون ریا(چون هیچ سودی به حالم نداره!)[labkhand]
امیدوارم درک کنید چی میگم... پس اول با داستان کوتاه زندگی من همراه شید!(فعلا میرم ظرفا رو بشورمممممم)
خب ظرفها با همراهی گروه پاپ مورد علاقه ام شسته شدند!(موقع ظرف شستن آهنگ گوش میدم...)[khabalood]
بریم سر اولین قسمت از زندگی من که خداییش عجب بهشت و جهنمی بود!:

7raha7
31st March 2011, 08:44 PM
تولد من
طبق اساطیر و افسانه ها من بچه ناخواسته ای بودم... یعنی مادرم نمیخواست اصلا باردار شه... چرا؟ چون درست داشت سال بعد از زایمان اولشو تجربه میکرد. یه تجربه تلخ که توش دادش تپل و سفیدم مرده به دنیا اومد... بله من درست موقعی بدنیا اومدم که مامانم دچار افسردگی شدید بود و حتی داشت ماجرای زندگیش با بابام به طلاق میکشید و دکترا هم سر معالجه مامانم با شوک الکتریکی به توافق رسیده بودن ...یعنی آخرین راه درمان که حتی منجر به از دست دادن بخشی از حافظه اش میشد...
من در این شرایط بدنیا اومدم! خوشقدمی من شاید منجر به حفظ زندگی والدینم شد.... اما خود من چی؟؟؟ به نظرتون خوشبخت بودم؟؟؟
اولین قسمتو اینطور به پایان میرسونم: رابطه من و مامانم طوری بود که وقتی من چهار دست و پا میرفتم دنبالش اون از من فرار میکرد... خودزنی میکرد... خب بیمار بود... و نوزادی من در چنین حالتی سپری شد...

7raha7
31st March 2011, 09:01 PM
وقتی توی رود غرق شدم!
زندگی من پر از حوادثیه که توش شاید باید میمردم... اما نه تنها نمردم حتی یه خراش سطحی هم برنداشتم... حوادثی که هرکی توش گیر میکرد دیگه باید قید زندگی رو میزد... جدای از زیر ماشین رفتنم و اینا میخوام واسطه تون چندتا از مهمترین این حوادثو بگم...
تو اصفهان یه محلیه به نام درچه... پر از باغ. اون زمونا تو درچه یه رودی بود که جریان تند و تیزی داشت... و تا حالا عده زیادی از بچه ها و عشاق ناامید که قصد خودکشی داشتنو تو شکمش جا داده بود!
منم یه بچه تپل و سفید و رود عاشق قورت دادنم بود... و همین کارو هم کرد... این که به چه نحوی و چه شکلی بماند.. چون یاداوریش وا3 خودمم سخته!
فقط خلا3 بگم بهتون: من تو رود غرق شدم... داشتم راستی راستی میمردم که یهو دوتا دست اومدن منو کشیدن بیرون.(دست کسی بود که رفته بودیم خونه شون مهمونی... خونه همونا بود که درچه بود) کجا منو کشیدن بیرون؟؟؟
منکه زیرآب بودم و اصلا انگار نه انگار آب رفته تو شش هام و دارم میمیرم... جریان آبم که منو با خوش برده بود چندین متر اونورتر...
میدونید... وقتی امروز از صاحب دست میپرسم از کجا فهمیدی باید بری کجای رود منو دربیاری بهم میگه: نمیدونم چی شد اصلا... فقط حس کردم اونجایی! فقط میدونستم باید درت بیارم....
منکه قانع نشدم... شما شدین؟؟؟
پایان قسمت دوم

7raha7
31st March 2011, 10:32 PM
وقتی بدبخت شدم!
مامان من وقتی حالش خوب بود بهترین مامان دنیا بود! واسه عروسکام لباس میدوخت... طرحهای کتاب قصه هامو رو روبالشتیام گلدوزی میکرد... کارایی میکرد که هیچ مامانی نمیکرد... همه دنیاش من بودم... دنیا همین بود تا ... تا هشت سالگیم... زایمان مهسا خواهرم ... و افسردگی پس از زایمان مامانم...
یه خلاصه ای بهتون میگم از شخصیت خودم تو این سن: تو مدرسه ای درس میخوندم که خاله ام معاونش بود: لوس بودم... ننر... رییس ! و تعریف نباشه خیلی باهوش... واسه همین معلما کاریم نداشتن... اما بچه ها... خب باید بگم من تو اون مدت دوستای زیادی نداشتم...
دغدغه های من از همون بچگیم با بقیه فرق داشت...
وقتی اونا داشتن غصه عروسک نداشته شونو میخوردن من غمم مامانم بود و مشکلاتش....
خلاصه با بدنیا اومدن مهسا( عشق کوچک من!) مامانم دوباره شروع کرد به مصرف دارو... داروهایی که رفته رفته داشتن جسمشو تحلیل میبردن...
داروهایی که تعادل هورمونا تو بدنشو بهم زدن ... و تومورها رشد کردند...
این شد که مامانم سرطان سینه گرفت...البته نه همون موقع... وقتی من 11ساله بودم ... طعم بدبختی واقعی رو چشیدم...: تکیه گاهی نداشتم... درحالیکه باید تکیه گاه کسانی میشدم: خواهر خردسالم... بابام که خستگیای سرکارشو شیرین زبونیای کودکانه من از بین میبرد...
پایان قسمت سوم

kazim
2nd April 2011, 01:44 PM
بقیه اش چی نمی نویشی

7raha7
3rd April 2011, 03:58 PM
افسردگی
تا حالا شده بخواین گریه کنید اما نتونید؟؟؟ من یه همچین حالی داشتم... چون خواهرم به من نگاه میکرد... اگه گریه میکردم اونم گریه اش میگرفت...
استدلالهای اون دوران من با وجود کودکانه بودنش حالا واسم منطقی تره...
من ناخواسته داشتم خودم خودمو دوست میداشتتتتتتتتتتم!!!!
اینو حالا دارم میفهمم ... زمانیکه شبها خودم لپ خودمو میکشیدم و به خودم میگفتم:
شب بخیر کوچولووووووووو
زمانیکه خودم خودمو تنبیه میکردم با انجام ندادن کارای مورد علاقه ام...
بگذریممممم
اینا اقدامات هوشمندانه من بودن... کسی بهم یاد نداده بود.. اما قانون جذب انگار بطور فطری تو وجودم بود...
بریم سر زندگیم: بله... مامانم سرطان سینه گرفت... دوره های شیمی درمانیش شروع شدند... شیمی درمانی بداخلاقش میکرد. افسردگی هم که داشت. روحیه شم که افتضاح بود. پیشبینی شما چیه؟؟؟: بله مامانم خودشو باخت... و به خاطر تومور یکی از اعضای بدنشو بریدن. باعمل جراحیش نه تنها یه عضو از دست داد بلکه دستشم آسیب دید... و من و مامانم از نظر روحیه نقطه مقابل هم بودیم!
حالا چشم اندازی دوباره از شخصیت من: با نقل مکان ما مدرسه منم طبیعتا عوض شد... حالا دیگه خودم نبودم... با همه دوست بودم. اما عملا هیشکی دوست من نبود
تنهای تنها بودم... دوره ابتدایی اینجوری سر شد و کار من کاری بود که حالا میفهمم چقدر هوشمندانه بود: مشغول کردن خودم برای کمتر فکر کردن به بیچارگیم
خدا واقعا هدایتم کرد
اما یه اتفاق بد... یعنی بدتر از بد: بلوغ روانیم زود شروع شد... از نظر روانی زود بزرگ شدم در حالیکه مامانم منو دوست نداشت. یعنی وقت نداشت منو دوست داشته باشه پیشبینی شما چیه؟؟؟ : همه دوستام از اطرافم پراکنده شدن... دیگه فکرم مشغول نبود و اومدم سراغ خودم
نتیجه: افسردگی من ... اونم در سن 12سالگی!

7raha7
3rd April 2011, 04:01 PM
بدتر شدن اوضاع

خب... وارد دوران راهنمایی شدم... اوضاع خراب بود... جنگای مامان و بابام و تاثیرش رو مهسا. اما اینا کمترینش بودن... یه دختر تو این سن با دوستاش میپلکه... من دوستی که نداشتم هیچ تازه منفورم بودم... و دلایل منفور بودنم دلایلیه که خودمم واقعا قبولشون دارم... بله هم سنام حق داشتن از من متنفر شن
چون قلنبه سلمبه حرف میزدم(منظورم لحن کتابیه... افتضاح بود!)
عزیز دردونه معلمایی بودم که همه از اون معلما نفرت داشتن( به خدا خودمم از اون معلما خوشم نمیومد)
مغرور بودم( شاید چون خودمو لایق این غرور میدونستم بخاطر تمام حوادث زندگیم)
اخمو بودم
و....
خلاصه هیشکی منو دوست نداشت... و ازم سوء استفاده میشد
با وجود برج زهرماری بودنم واسه دوستیابی دست به روشهای اشتباهی زدم که منجر به سوءاستفاده از من میشد مثل انشا نوشتن واسه بقیه

درست کردن تحقیقای درسیشون
و....
تهش وقتی فهمیدم هیچوقت به نتیجه نمیرسم افسردگیم شدیدتر شد و به فکر خودکشی افتادم
رفتارم با مهسا وحشتناک شده بود
راستی جالبه بهتون بگم که از افسردگیم هیشکی خبر نداشت. اما خودم اینو با مطالعه کتاب فهمیدم: شبایی که زیر پتوم گریه میکردم
افکار عجیبی که به سرم هجوم می آورد
آره... اوضاع داشت هی بدتر و بدتر میشد...
باید چی کار میکردم؟؟؟

7raha7
3rd April 2011, 04:09 PM
خب......... تا الان فقط به بخشی از بدی زندگی گذشته ام پی بردید... بقیه شو نمیگم چون نه حوصله من میکشه نه حوصله شما....
اما بهتون فقط یه چشم انداز از وضعیتمو میگم:
شرور و بد اخلاق!( من از شیطنتهایی که کردم و گند های اینترنتی که بالا آوردم بهتون هیچ نگفتم... گناهای من اونقدر بزرگ بودن که همیشه انگیزه ام واسه نزدیکی به خدا منجر مبشد به نا امیدی!)
مغرور و تنها، پرخاشگر، عقده ای( به خاطر بلوغ روانیم... اینو بگم که من هیچوقت تو زندگیم بچگی نکردم! هیچوقت! هنوزم خیلی از کارای بچگانه واسه ام عقده اس....)
با همه دعوا میکردم: خانواده، دوستامممممم...(اگه دوستی واسه م پیدا میشد البته!)
خلاصه واقعا آدم حال بهم زنی بودم... اما یه سوال از شما: تو اون شرایط کی میتونست کمکم کنه؟؟؟
شما وقتی تو یه جمعی هستید و سرتون درد میگیره تمام 100نفر آدمو ساکت میکنید یا خودتون اتاقو ترک میکنید؟؟؟
کی اقدام میکنه؟ شما یا اطرافیانتون؟؟؟

ساناز فرهیدوش
3rd April 2011, 08:09 PM
با سلام و تشکر از رهای عزیزم

می تونم با افتخار عنوان کنم با توجه به گذشته ایی نه چندان شیرین ایشون به پختگی عقلانی بسیار خوبی رسیدند .
شرایط دشوار شاید غیر قابل تصور و تحمل برای هرکس باشه در عین حال در سال های بعدی به دلیل کسب تجربیات چندین سال جلوتر و با کیفیت بهتر در زندگی گام بر می دارند .
رمز ماندگاری و شاید موفقیت چنین افرادی در سال های بعد چیزی جز صبر و سخت کوشی نیست .
درود بر رهای عزیزم .[golrooz]

warrior
4th April 2011, 04:06 PM
سلام من بر تو ای که خودت میدانی برای من چه هستی.
(چی غلنبه!!!!)
الان خوبی؟
منتظر بقیه شم.

rangin kaman
4th April 2011, 05:08 PM
کاش میگفتی که الان چطوری وبدبختی هات تموم شده یا نه

7raha7
5th April 2011, 06:22 AM
خیلی زود میگمممممممممممممممم!!!
اینم ادامه اش!!!

ببینید من نمیخوام شعار بدم: تو میتونی عوض شی!!! تو میتونی قدرتمند شی!!!
نه... فقط میخوام این رازو با شما شریک شم... شما تا الان شاهد چشم اندازی از گذشته من بودید ... حالا حال و روز الان منو ببینید:
امروز... من اونقدر دوست دارم که وقتی از خونه میرم بیرون مشغول سلام و علیک با آدمایی میشم که نمیشناسمشون... در حالیکه اونا منو کامل میشناسن... تحت عنوان اینکه دوست من بودن!
این روزا غیر ممکنه که به کسی بگم دوستت دارم و اون گریه اش نگیره یا تحت تاثیر قرار نگیره...
غیرممکنه که با کسی صحبت کنم و دیدگاهش با دیدگاه قبلیش یکسان بمونه!
یه نکته بد: تا حالا با هرکی دعوا کردم بلافاصله گریه اش گرفته!
این خوب نیس ... فقط میخوام بگم قدرت من تو کلاممه... چیزی که قبلا نداشتم!
حالا براتون از زبون یه دختر میگم: اگه لباس من رنگی باشه که از مد افتاده باشه نه تنها کسی چیزی بهم نمیگه بلکه چند روز بعدش میبینم آشناهام هم رفتن همون رنگو خریدن... یه جک بی مزه رو اگه من تعریف کنم همه میخندن اما اگه یکی دیگه...
بعد از تحولم تا حالا هیچ کسی تو کوچه و خیابونا بهم متلک ننداختن: همه بهم احترام میذارن حتی لات های محل!
کوچولو ها هروقت منو میبینن بهم سلام میکنن... با وجود اینکه همو نمیشناسیم... علتشم اینه که من همیشه بهشون لبخند میزنم!
نفس من، سایه من، قدم من،،، تحوله! به این مسئله کاملا ایمان دارم... چون تاحالا فقط با حضورم به خیلی از دعواها خاتمه دادم و با کلامم دل خیلیا رو لرزوندم....
فروشنده های بی حوصله بعد از اینکه من از مغازشون میزنم بیرون خلقشون میاد سرجااااا... علتشم اینه که هیچ مشتری مثل من باهاشون برخورد نکرده: اول که وارد میشم خیلی گرم سلام میکنم... بهشون میگم خسته نباشید و در آخر ازشون خیلی گرم تشکر میکنم حتی اگه کالای موردنیاز منو نداشته باشن...
و در آخر این بخش فقط میتونم بگم:
نمیدونم تا حالا تاثیر این جمله رو روی فروشنده ها یا در کل اطرافیانتون امتحان کردید یا نه: موقع خدافظی... وقتی بگید: فیض خدا با شما...
طرف مقابل فقط به شما خیره میشه!!!

7raha7
5th April 2011, 06:25 AM
خوشبختی من یا تحولم فقط به خاطر عشق ورزیدنمه.... بذارید ماجرا رو خیلی خیلی ساده اش کنیم تا واقعا بتونید اونو به مرحله اجرا در بیارید
قبلش واسه اونایی که راز رو نخوندن یه خلاصه میگم: انسانها متناسب با احوال درونیشون از خودشون امواجی ساطع میکنن که این امواج روی اطرافیان تاثیر داره... و امواج مشابه رو جذب میکنه... در نتیجه اگه شما انسان ترسویی باشید اطرافتون انسانهای ترسویی هم دیده خواهند شد.
اما فکرشو بکنید یه لحظه... حتی اگه مسخره باشه: وقتی تو کوچه راه میرید و نسبت به اطرافیانتون حتی غریبه ها احساس عشق دارید.... این یعنی ساطع کردن موج عشق ... یعنی گفتن دوستت دارم به اونا بدون استفاده کردن کلام.
اینقدر نسبت به دنیای اطرافتون ظالم نباشید... در اطراف شما بنای هرچیزی بر اساس عشق بنا شده... میگید نه؟؟؟: تولد خود شما بخاطر عشق والدینتون بوده.... اون نجاری که کمد شما رو ساخته فقط فکر نون درآوردن واسه زن و بچه اش بوده! این یعنی عشق!
یعنی حتی علت کفشی که پاتونه هم عشقه! چیزی که شاید بیشتر از همه نادیده میگیریدش....
تو این دنیا هر استدلالی دو حالت داره: یا درسته یا نادرست
فرض کنیم استدلال من اشتباهه: بنابراین زندگیتون همونی که بود باقی میمونه
اما اگه فرض کنیم درسته: شما متحول میشین... این چیز کمی نیست
شما داستان موسی و شبانو باید شنیده باشید . شبانی که خدا رو دوست داشت اما به شیوه خودش... یه شیوه اشتباه! موسی وقتی به شبانه چیز گفت خدا کلی دعواش کرد.. چون اون کار شبانو بیشتر ترجیح میداد.
شما دارید زندگی میکنید. مثل اون شبان... اگه روش زندگی کردنتون اشتباه باشه اما نیت عشق باشه مثل نیت شبان مطمئن باشید خدا این زندگی رو بیشتر دوست داره نسبت به وقتی که خودتونو اسیر یه مشت حقیقت منطقی و درست کنید اما در اصل : زندگی نکنید!

در آخر ذکر این نکته بسیار بسیار الزامی ست:" اشتباه راه رفتن" با" به راه اشتباهی رفتن" خیلی متفاوته...کسی که اشتباه راه میره حتی اگه به راه درستی هم بره..............اما اگه به راه اشتباهی برید.. خیلی فرق داره ها!
شما تا الان جزو کدوم دسته بودید؟؟؟

ساناز فرهیدوش
5th April 2011, 06:02 PM
به نظر من زندگی یه آزاد راهه .آدم ها خیلی تند می رن و فکر می کنن راه رو خیلی خوب بلدند تا وقتی که بهجایی می رسند که احساس می کنند گم شدند ، اینجاست که که حسابی می ترسند ونا امیدانه می خوان از اولین خروجی برند بیرون اما جایی رو نمی بینند و به محض اینکه از ته قلبشون به مثابه جی پی اس به متصل می شوند آنجاست که راه رو پیدا می کنند !
زندگی فراز و نشیب های خیلی زیادی داره . مشکلات هیچ وقت نابود یا کوچک نمی شوند بلکه این مایی که بزرگ می شویم و پیروزمندانه به مرحله ی بعدی می شویم و به گذشتمون شاید بخندیم !

warrior
5th April 2011, 09:08 PM
دقیقا حرف های رهای عزیز عین واقعیته...
اگرهم قبول نداشتین برید به دلایل علمیش یه سری بزنید.
دانشمندان یک قسمت مخروطی شکل در مغز پیدا کردند که از انسان فرکانس متساطع میکنه و همچنین فرکانس های اطراف رو میگیره.
حالا این فرکانس ها بر چه اساسی ایجاد میشه؟ بر اساس احساسات درونی افراد.یعنی هر چه که احساس درونی شما بهتر باشه فرکانس هاتون مثبتتره و هر چیزی که دراطراف شماست رو تحت تاثیر خودش قرار میده.اعم از اشیا و انسان ها و هر چیز دیگری.
و همچنین یک همچین چیزی در دین عزیز خودمون هم داریم که میشه این قضیه رو ازش استنباط کرد:
اگر انسانی قصد انجام کاری را داشته باشد تمام اطرافیان و چیز های دور و برش تحت تاثیر او قرار میگیرند.
حالا نمیدونم که جمله رو درست گفتم یا نه اما منظورش همین بوده.
و اندازه این فرکانس 1024مگا هرتزه.
و همچنین یک مباحثی هست که در ایروبیک مقداری مقدماتی روش کار میکنن. به نام چاکرا های انرژی .
اگرهم دربارش تو گوگل سرچ کتید فکر کنم یه چیزایی ازش به دست بیارید.
این 7 چاکرای بدن هم کارشون همینه.
فکر کنم خیلی صحبت کردم.
ممنون که برای منم وقت گذاشتید.
عشق بورزید.[golrooz]

7raha7
6th April 2011, 04:51 AM
اشتباه کنید!!! و از اشتباه کردنتون اصلا نترسید! مهم نفس کاره: زندگی کردن... عشق ورزیدن.... همین اشتباهات میتونن منجر به نغییر دیدگاه شما بشن... جالبه بدونید خدا از بنده هاش واسه رسیدن به مقاصدش استفاده میکنه... حتی از اشتباهاتشون... یه بار من یه شماره ای رو اشتباهی گرفتم... در حالیکه نمیدونستم.... و خلاصه همش به همون شماره پیامک دادم...پیامک های دگرگون کننده!!! هرچند طرف پسر دراومد و کلی هم آبروم رفت... و بهم زنگ زد و گفت: شما حالتون خوبه؟؟؟
اما از اونجایی که بعد این اقا آشنا از آب دراومد خبرشو دارم که بعداز ظهر همون روز با یکی از دوستاش که قهر بود دوباره آشتی کرررررررررد
تاثیر خودتونو نادیده نگیریددددددددددددددد

7raha7
6th April 2011, 04:58 AM
حالا اگه دارید با خودتون کلنجار میرید که چطور عاشق زندگی کنید.... بیاید بریم سراغ راه حل
زندگی یه الاکلنگه... هر روز صبح که از خواب بیدار میشید این الاکلنگ صفر صفره: یعنی یه خط موازی با افق... یعنی هر دو کفه اش مساوی!
تو یه کفه اش جواهره تو یکی دیگه قیر سیاه! اگه توازن این کفه ها بهم بخوره و الاکلنگ کج شه طوری که کفه ی جواهر بره بالا چی میشه؟؟؟ جواهرا میریزن تو دستای شمایی که وسط اون الاکلنگ نشستی(مگه جا قحط بود آخه؟؟؟)[nishkhand]
اگه برعکسش اتفاق بیفته قیر سیاه میریزه روتون... اتفاقی که اصلا خوشایند نیس![nadidan]
با عشق ورزیدن توازن این الاکلنگو بهم بزنید و صاحب جواهرا بشین... کار آسونیه: به خودتون عشق بورزید... بوییدن رو عاشقانه اش کنید: چای که دم میکنی اول بوش کن و دوستش داشته باش... ببین چقدر بوش خوبه![cheshmak]
دستاتو که با صابون میشوری مثل بچه ها بو کن دستاتو.... و دستاتو دوست داشته باش[tafakor]
همین کارو با بقیه احساساتت بکن: شکلات بخور و راستی راستی راستی از شیرینیش لذت ببر! بستنی رو لیس بزن! تو حیاطتون وقتی کسی نیس لی لی بازی کن! لمس کن همه چی رو ... راه که میری از کنار درختا که رد میشی برگاشونو لمس کن... قشنگیا رو ببین... غروب خورشیدووو ... با ابرا تو ذهنت شکلک بساز... اشتباه نکن: این کارا بچگی نیست!
این کارا دوست داشتن زندگیه.... عشق ورزیدن به احساساتته... احساسات تو یعنی خودت
به من بگو تو این دنیا اگه تو در حق خودت این کارا رو نکنی دیگه کی میتونه این کارا رو بکنه برات؟؟؟ کی میتونه لذت برف بازیو بهت بچشونه جز خودت؟؟؟ کی میتونه لذت آب بازی کردنو بهت بچشونه؟؟؟ [soal]اگه این حقو از خودت بگیری مطمئن باش بعد ها پشیمون میشی... پشیمونی به خاطر همه حق هایی که از خودت گرفتی تحت عنوانه: بزرگ بودن! عاقلانه رفتار کردن!

7raha7
6th April 2011, 05:17 AM
کاش میگفتی که الان چطوری وبدبختی هات تموم شده یا نه

رنگین کمان عزیززززززززززززز!!!!
بدبختی ها هیچوقت تمومی ندارن...(البته اگه اسمشونو بذاری بدبختی...)
من به این نتیجه رسیدم که: وقتی بدبختم در یه حدی در حال نزولم... و اگه احساساتم منفی باشه نزول من سرعت بیشتری میگیره....
تو این شرایط اوضاع خرابترم میشه
اما اگه میخوام روند پیشرفت من صعودی بشه باید اول خودمو صعودی کنم!
باید به سمت بالا جهت گیری کنم...
یعنی مخالف با جهتی که توش درحال حرکتم: نزول
و این جهتگیری حتی اگه منجر به صعود نشه مطمئنا از سرعت نزول کم میکنه[cheshmak]

rangin kaman
6th April 2011, 09:28 AM
منم مشکلاتی داشتم که فکر میکردم همه چیز بامن سر لج داره وبه سمت هدفم که میرم ازم دور میشه که شاید گفتنش سخت باشه اخه من اهل اینجور مکالمات نیستم وفقط تو اینترنت حرف های دیگران رو گوش میدم.ولی الان تو کاری موندم که هیچ ندایی نمیگه کاردرست چیه . شایدبا خوندن مشکلات وراه حل هات جرقه به ذهنم بخوره.قبول داری تو بعضی کارا آدم میرسه به اخر دنیا[soal]

ساناز فرهیدوش
6th April 2011, 09:25 PM
وقتی میریم گردش یا سفر موانع زیادی هستند که می تونند ادامه ی مسیر رو غیر ممکن کنند و بر داشتنشون خیلی سخت یا غیر ممکنه اما می شه دورشون زد نه ؟
اطرافیا رو که نمی شه عوض کرد این سکان زندگی رو کاشکی بلد باشم مثل رها جونم کمی این طرف اون طرف بچرخونم زندگی رو خدم به کام خودم شیرین تر کنم .
به نظر من رها خانم به قینت تمام این ثانیه ها یه دل بزرگ به دست اورده .
دلی که همه تو محبتش ذوب می شوند .

rangin kaman
7th April 2011, 09:46 AM
شیرینی اش به کنار میترسم تو این پیچوندن فرمون خودم و بقیه رو بندازم تو دره.کاش تصمیم ما روی بقیه تاثیر بدی نداشت

ساناز فرهیدوش
7th April 2011, 08:27 PM
یک حرف کوچک ، یک عمل ساده خیلی زندگی آدم رو عوض می کنه .
رها خانم روی عشق ورزیدن تاکید کردند کاملا با تواضع و بی منت .خالص و عاشقانه بودن و عمل کردن نعمتی است که خدا به هر کس عطا نمی کند . اما تلاش برای دستیابی آن رایگان است امتحان کنید .

7raha7
8th April 2011, 06:02 AM
منم مشکلاتی داشتم که فکر میکردم همه چیز بامن سر لج داره وبه سمت هدفم که میرم ازم دور میشه که شاید گفتنش سخت باشه اخه من اهل اینجور مکالمات نیستم وفقط تو اینترنت حرف های دیگران رو گوش میدم.ولی الان تو کاری موندم که هیچ ندایی نمیگه کاردرست چیه . شایدبا خوندن مشکلات وراه حل هات جرقه به ذهنم بخوره.قبول داری تو بعضی کارا آدم میرسه به اخر دنیا[soal]
خب وقتی طرز فکرت نسبت به دنیا همینه همینطورم میشه... کتاب راز نوشته راندا برن رو حتما بخون...
جلد دومش که محشره: قدرت
اگه جلد دومو بخونی انگار که همون جلد اولو خوندی با کلی مفاهیم و مطالب جدید دیگه


وقتی میریم گردش یا سفر موانع زیادی هستند که می تونند ادامه ی مسیر رو غیر ممکن کنند و بر داشتنشون خیلی سخت یا غیر ممکنه اما می شه دورشون زد نه ؟
اطرافیا رو که نمی شه عوض کرد این سکان زندگی رو کاشکی بلد باشم مثل رها جونم کمی این طرف اون طرف بچرخونم زندگی رو خدم به کام خودم شیرین تر کنم .
به نظر من رها خانم به قینت تمام این ثانیه ها یه دل بزرگ به دست اورده .
دلی که همه تو محبتش ذوب می شوند .
دقیقا !!! دقیقا همینه!!!
رکسانا جان.. ممنون از همراهیت... واقعا نظر لطفته


یک حرف کوچک ، یک عمل ساده خیلی زندگی آدم رو عوض می کنه .
رها خانم روی عشق ورزیدن تاکید کردند کاملا با تواضع و بی منت .خالص و عاشقانه بودن و عمل کردن نعمتی است که خدا به هر کس عطا نمی کند . اما تلاش برای دستیابی آن رایگان است امتحان کنید .
بله... خب عشق ورزیدن به نظر من آسونترین کاریه که میتونیم در حق هم انجام بدیم....[cheshmak]

7raha7
8th April 2011, 06:45 AM
تشکرررررررررررر!!!
بیشتر روزایی که از مدر3 میام... بعد از خوردن یه فنجون چایی و انجام یه سری از دستورات جناب مامان! میام میشینم پشت میز کامپیوتر و اینا رو تایپ میکنم... حالم خوب خوبه چون مثل همیشه تو مدرسه اوقات خوشی داشتم... و با نوشتن اینا بهم یادآوری میشه که چطوری خوشبخت شدم؟؟؟ بهم عقایدم یادآوری میشن... بهم یادآوری میشه که تو زندگی خودم یه قهرمانم! خلاصه اعتماد به نفسم بیشتر میره بالا... بیشتر موفقیتو حس میکنم... و بیشتر احساس خوشبختی میکنم... تمام علتشم اون کسیه که داری این متنو میخونه!ازتون ممنونم... واسه همین بهتون میگم تاثیر خودتونو نادیده نگیرید! خجالت نکشید: اینجا سایته و کسی شما رو تو دنیای واقعی نمیشناسه... پس بدون خجالت برید به یه کاربر بگید چقدر دوستش دارید و چقدر براتون مهمه! بدون اینکه واکنش اون طرف واستون مهم باشه یا انتظار جواب داشته باشید! از اینجا شروع کنیدددددد.......[shaad]
خیلی وقتا همین کار شما منجر به نجات یه زندگی میشه...
یه بار من بلایی سر یکی از دوستانم آوردم که میخواست خودکشی کنه! [nadidan]باید اعتراف کنم رفتارم باش تند بود اما گاهی شکستن آدما لازمه... چون تو رو خرابه ها نمیتونی ساختمان نو بسازی... باید خرابه ها برن... تا بشه یه شخصیت جدیدو ساخت ... باید به آدم زشتی کثافتی که توشه رو نشون داد... باید بهش خونواده ها رو نشون داد... بچه های گرسنه رو....
خلاصه عصر همون روز دوستم میخواست بره خودکشی کنه...(من روحمم خبر نداشت به خدا!)[negaran] که همون موقع براش یه پیام میاد از طرفش یکی از دوستانش: پیامی پر از عشق و علاقه! و همین باعث شد اون منصرف شه... منم که بعد از این کار اشتباهم پشیمون بودم فقط داشتم از خدا میخواستم درستش کنه....
اونم درستش کرد! اما به شیوه خودش!!![cheshmak]

7raha7
8th April 2011, 06:50 AM
تو دین اسلام همیشه اصل بر برائته.... (هرچند شک دارم تمام مسلمونا رعایتش کنن!)
یعنی همیشه بنا رو بر خوشبینی بذار. بر نکات مثبت!
وقتی به یکی میگی برام خوشبختیت مهمه و دوستت دارم با خودت مطمئن باش یه تاثیری داره: اون شخصی که میره خونه با خانوادش مهربونتر میشه... خانوادش با همسایه ی جوونشون مهربونتر میشن... همسایه دست از لجبازی برمیداره و میره اجاره خونشو میده به صاحب خونه.... صاحب خونه با پولی که داره میره واسه زنش طلا میگیره... زنش با بچه مهربونتر میشه و به سر بچه یه دست نوازشی میکشه... و بچه طعم شیرین خوشبختی رو حس میکنه...
و شما دنیا رو عوض کردید!!!
حالا شمایی که به اون شخص گفتین دوستش دارید روحتونم از این مساله خبر نداره... اما خواه ناخواه قهرمانید... قهرمان دنیا!!! آخه مگه دنیا کجاس؟ دنیا چیه؟؟؟

warrior
8th April 2011, 11:48 AM
دقیقا این خوشبینی ای که رهای غزیز میگه خیلی مهمه ...
یکی از خصلت های من که نمیدونم خوبه یا نه ( چون خیلیا تحسینش کردن و همینطورم خیلیا سرزنشش کردن) اما مطمئنم که خوبه!!!!
مین خوشبینیه.
من خیلی خوشبینم. مثلا وقتی یک نفر از کنارم رد میشه و بهم تنه میزنه حتی اگه از عمد باشه با خودم میگم حتما ذهنش مشغول یک چیز مهم بوده که منو ندیده.
یا مثلا وقتی چند نفر دارن کنار من آروم صحبت میکنن و من اسم خودمو میشنوم با خودم نمیگم که دارن در مورد من بد میگن بلکه با خودم میگم کهحتما دارن درباره خوبی های من صحبت میکنن. بعد از صحبت هاشونم ازشون تشکر میکنم . با این که تا حالا خیلیا از تشکر من مات موندم اما بازم در موردشون فکر بد نکردم.
یا در هر مورد دیگه ای.خیلی از این جور چیزای کوچیک هست که آدم اگه بهشون توجه کنه و درستشون کنه زندگیش عالی میشه .
نمیخوام مبالغه کرده باشم اما واقعا یکی از راز های خوب زندگی کردن من همینه.
ممنونم که متن منم خوندید.
عشق را فراموش نکنید.

ساناز فرهیدوش
8th April 2011, 07:28 PM
با خوش خلقی خیلی چیزا می شه به دست اورد و مهم تر از همه دل های انسان ها !

7raha7
9th April 2011, 06:14 AM
همه چیز فقط با صداقت شما درست میشه... صداقت شمایی که از ابراز علاقه ات به دیگرون نمیترسی... خجالت نمیکشی... واکنش دیگرون برات مهم نیست...
میدونید.... وقتی یه آدم متفاوته همه متوجه تفاوتش میشن... و نوع برخوردها هم باش متفاوت میشه... حتی اگه کسی اونو نشناسه...مثلا تو همین محیط اینترنتی خودمون! وقتایی که چت میکردم همه تعجب میکردن ... و همواره از دوچیز نامطمئن بودن: سنم... دختر بودنم!
(خب همونطور که میدونید تو چت همه بهم دروغ میگن... یکیم که راست میگه همه بهش شک میکنن)
گاهی وقتا شما موفقیت یکیو میبینید و میرید ازش میپرسید قضیه چیه....
تاحالا شده خودتون جای همچین آدمی باشید؟؟؟ کسی که همه میرن سمتش و ازش میپرسن: فلانی چی کار کردی؟؟؟ چی کار کردی اینقدر دوست داری؟؟؟ چی کار کردی اینقدر خوشبختی؟؟؟
آیا شایستگیشو ندارید که تو جامعه شخصی باشید که علاوه براینکه خودش خوشبخته راز خوشبختیشو هم به دیگرون میگه؟؟؟
مطمئنا دارید... خب دیگه... تو قسمت بعدی بحثمون میره سمت علم فیزیک!!! و بهتون بیشتر از قدرت واقعی میگم... وقتی که قبل از امتحان دادن میدونید بیست میگیرید!!! و پیشگوییهاتون از ژول ورن و مندلیفم صحتش بیشتر میشه!!!

7raha7
10th April 2011, 06:09 AM
امروزه با استفاده از فیزیک کوانتوم ثابت شده که همه چیز از قبل وجود داشتن و هیچ آفرینش جدیدی دیگه صورت نمیگیره... میدونید این یعنی چی؟؟؟ یعنی چیزی که قرآن مسلمونا و کتاب مقدس مسیحیا و... از خیلی وقت پیش گفتنش... دم دستی ترین مثالی که میتونم براتون بزنم داستان عید مبعثه... واقعه ای که پیامبر(ص) بعدش رحلت کرد... قبلش باید امام علی(ع) رو به عنوان امام و خلیفه معرفی میکرد... وقتی خدا به پیامبر میگه: دین من کامل شد و نعمت تمام...
به تیکه نعمت تمامش توجه کنید...میدونید این یعنی چی؟؟؟ حالا بهتون یه چشم انداز نشون میدم که فکرشم نمیکردید: یعنی اینکه شما اینجا باشید، اینکه من از تو رود نجات پیدا کنم، اینکه موفق باشید و... از قبل وجود داشته...! چشم اندازی که میخوام با تصورش به عمق علاقه خدا نسبت به خودتون پی ببرید اینه: خداوند در برهه های مختلفی از زندگیتون خودشو به شما یادآوری میکنه. اینو دیگه همه قبول دارن: بعضی مواقع یه اتفاقی میفته که تو به یاد خدا میفتی... دلت واسش تنگ میشه.
اینا علتش چیه؟ : این یادآوریا از قبل وجود داشتن
باز یعنی چی؟: یعنی خدا از همون روزی که تو رو آفرید تو تمام عمرت یه سری روزا رو نشونه گذاری کرد... روزهایی که توشون خودشو به یاد تو میاره
یعنی اینکه من امروز اینجا این مطلبو بذارم و تو بخونیش تصادفی نیست... یعنی از قبل وجود داشته...
ای بابااااا هنوزم نفهمیدی؟؟؟
بابا یعنی امروزم یکی از همون روزاییه که خدا خودشو به تو یادآوری میکنه... یکی از همون روزای نشون شده!!!
الان... در این ساعت خاص من افتخار اینو دارم که وسیله ای باشم برای خدا تا از طریق من به یکی از اهدافش بر3... میخوام بهتون بگم دوستتون دارم!!!
به نظرتون الان کی به شما گفته دوسستتون دارهههههههههههههههه؟؟؟؟

warrior
11th April 2011, 05:20 PM
توبگو!
اینی که میگی بر میگرده به عالم زر دیگه؟
زر و ازل و روز انتخاب و اونای دیگه ؟ یا نه منظورت چیز دیگه ایه که بهش میگن کتاب اسرار خداوندی ؟ یا نه یه چیز دیگه؟

Arash.All
11th April 2011, 10:30 PM
سلام .
بر خلاف خیلی تاپیک های دیگه که جنبه Fun دارن و کل فروم رو پر کردن و اگه من مدیر بودم 90% شون رو شوت می کردم بیرون این مطلب ارزش Stick شدن داره ، مدیر عزیزی که این مطلب رو میخونن لطف کنن تاپیک رو مهم بکنن ، تاپیک جالبی خواهد شد .
عشق دقیقاً اون چیزی هست که زندگی رو زیبا می کنه ، یه زمانی توی زندگیتون ممکنه برسه (که کاملاً هم به خودتون بستگی داره) که شما گرسنه هستید اما تماشای غذا خوردن دیگران براتون لذت بخش میشه ، زمانی پیش میاد که کاملاً بی حوصله و خسته هستید اما کارهایی که دیگران در حال انجام اون ها هستن براتون جالب میشه ، حتی کارهای معمولی ، زمانی که به این مرحله رسیدین مطمئن باشید که دارین از این تاپیک بهره میبرید و استفاده مثبت می کنید .
آلبرت انیشتین یک جمله خیلی معروف داره :

Love is a better teacher than duty
عشق معلمی برتر از وظیفه است

این جمله شاید مهمترین جمله ای باشه که من بکار می گیرم توی زندگیم و به نظر من ارزش بسیار زیادی داره .
زمانی میشه که کاری به شما محول میشه و مسئولیت انجام اون رو دارید ، زمانی میشه که خودتون از روی علاقه به طرف یک کار میرید ، در دو حالت سعی کنید با علاقه شدید (که کلمه Passion برای علاقه شدید و جنون وار بکار میره) و با بیان بهتر با عشق به یک کار تن بدین ، چرا که شما وقت برای اون کار صرف می کنید ، میتونه خیلی بی حوصله و بی علاقه باشه میتونه هم خیلی با عشق و علاقه باشه و شادی ، تست کنید ببینید روحیتون در چه حالت بهتر هست .
من وقتی این تاپیک رو دیدم بسیار بسیار خوشحال شدم که هنوزه آدم هائی وجود دارن توی جامعه که روی مسئله فکر کردن برای تغییر به سوی مثبت کار می کنن و توی نسل جدید هم پیدا میشن و این باعث افتخار هست .
جا داره از رها همگی تشکر کنیم که چنین تاپیکی رو باز کرده و مطمئناً ادامه می ده بحث رو .
مشکل بسیاری از مردم دنیا این هست که نمی تونن دیدشون رو به اطرافشون تغییر بدن .
الان جلوی چشمم پرینتری هست که 3 سال پیش اون رو خریدم ؛ با هدف پرینت کردن کتاب ... ، زمانی میشد که برام اصلاً اهمیتی نداشت که وجود داره یا نه ، اما بعد از تغییر روند فکری به این نتیجه رسیدم که این دستگاه پرینتر در سه سال و خورده ای پیش یکی از موارد مهمی بود توی ذهنم که بخرم و خرید اون هم بسیار برام خوشحال کننده بود ، چون خرید یک پرینتر لیزری سیاه سفید با قیمت 120 هزار تومان باعث میشد من از خرید کتابهایی که هر کدوم از اونها قیمت یک پرینتر رو داشتن جلوگیری کنم و برای من از لحاظ هزینه درگیری فکری رو پیش نمی آوردن .
بسیار از کسانی که روز امتحان فرا میرسه و قرار هست فردا برن امتحان بدن طرز فکرشون این هست که آیا توی این درس قبول میشن ؟ آیا نمره معقولی کسب می کنن ؟ اگه قبول نشن چی کار کنن ؟ مدل خاکی که قصد دارن توی سرشون بریزن بعد از گند زدن به امتحان باید از چه مدلی باشه ؟ چرا زودتر اقدام نکردن به درس خوندن و ... ؟ بار ها این موارد قبلها برای من پیش اومده اما با تغییر روند فکری و دوست داشتن اون درسی که ازش متنفرید و با علاقه و عشق اون رو خوندن نه تنها نتیجه بهتری کسب میشه بلکه کمک می کنه در زمان خوندن از درسی که ازش تنفر دارید لذت ببرید . تغییر روند فکری امتحان فردا به مطالعه یک جزوه / کتاب درسی برای افزایش اطلاعات و یادگیری بجای نگرانی های بی جا برای امتحان کمک می کنه براحتی بشه درس خوند و لذت برد .
در ادامه حرف های رها برای دوست داشتن / عشق ورزیدن به هر چیزی توصیه می کنم اگر هدفی در حال حاضر برای خودتون در نظر نگرفتید به فکر باشید و هرچه زودتر هدف خودتون رو تهیه کنید ، جالب اینکه هدف هم دقیقاً به عشق و علاقه بر میگرده ، دقیقاً چیزی رو به عنوان هدف انتخاب می کنید که اون رو دوست دارید و بهش عشق می ورزید ، وقتی تمایل به فعالیت در یک فیلدی رو ندارید مطمئناً اون رو هدف خودتون قرار نمیدین چون بهش علاقه ای ندارید .
امیدوارم علاوه بر باز کننده تاپیک دوستان دیگه هم مشترک بشن توی بحث و فقط خواننده نباشن .
نهایتاً :
Live with passion
با شور و شوق دیوانه وار زندگی کنید .

7raha7
12th April 2011, 03:34 PM
توبگو!
اینی که میگی بر میگرده به عالم زر دیگه؟
زر و ازل و روز انتخاب و اونای دیگه ؟ یا نه منظورت چیز دیگه ایه که بهش میگن کتاب اسرار خداوندی ؟ یا نه یه چیز دیگه؟
مهدی عزیز... خدا بگم چی کارت کنه... این پیغامت باعث شد کلی تو اینترنت بچرخم!!! (اما از صمیم قلب سپاسگزارم... تو دوستی هستی که همیشه به من بهونه های خوبی برای searchکردن میدی... )
خیلی زود منظورمو روشنتر میگم

آرش عزیز از لطفتون سپاسگزارم... همراهی شما واقعا برام ارزشمنده...
دوستان از صمیم قلب از همتون ممنونمممممممممممممممممممم م[golrooz]

7raha7
12th April 2011, 03:38 PM
تصادفی؟؟؟
به این فکر کنید که هیچ چیز تصادفی نیس!!! تمام عمرتون زندگی کردید... هی زندگی کردید... هی زندگی کردید... و الان اینجایید و دارید این مطالبو میخونید!!! این یعنی چی؟؟؟
آیا این معنیش این نیست که یکی از اهداف آفرینش شما خوشحالی منه؟؟؟(شما که اینا رو میخونید خب من خوشحال میشم!)
این یعنی من خیلی مهمم!!!! یعنی خیلی خوشبختم!!! یعنی یکی از هزارتا اهداف آفرینش شما مربوط به منهههههههههههههههههه
حالا از خودتون بپرسین: اگه همه آدما طرز فکرشون اینطور بود چی میشد؟؟؟
جدا تصورشو بکنید چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟
الان دارم تو دلم اینو با لحن کشیده ای میگم: چی میشد!!!!!

7raha7
12th April 2011, 08:55 PM
بازی کنیدددد
به نظر خودم این چیزی که میخوام الان بگم مهمترین بخش حرفامه...
چون از حالا به بعد میخوام شروع کنم به گفتن تمام ترفندهای روانشناسانه که شک دارم بتونید همه شو با هم یک جا پیدا کنیدددد. تمام اینا برگ سبزیه از کتب روانشناسیه معروف و اساس مذاهب مختلفی که در گوشه و کنار دنیا وجود دارن.
خب دیگه زیادی تند رفتم... اولش بحث اصلا علمی نبود اما انگار کم کم داره علمی میشه... علمی نه به معنی اینکه فرمول فیزیک و شیمی بگیم... به این معنی که تمام حرفامون مستند و مدرک دار باشه ...
درمورد بازی کردن... همه ما قوه ی تخیل داریم و هر کدوممون به یه میزانی دارای هوش و استعدادهای طبیعی مخصوصا خلاقیت هستیم... اما اشتباه ما اینجاست که از این استعدادها اشتباهی استفاده میکنیم... بحثو میکشونم به اونجایی که میخوام: قوه ی تخیل...
به عنوان یه دختر و با توجه به شناختی که از دخترای اطرافم دارم اینو میگم: چرا قوه ی تخیلی که صرف تجسم شاهزاده ی آرزوها یا رویاهای دوردست میکنیم صرف خودمون نشه؟؟؟
قوه ای که از نظر علمی اثرش اثبات شده: ساده ترین روش برای پی بردن به صحتش اینه که چشماتونو ببندید و خودتونو درحال دویدن تصور کنید. یک... دو... یک ... دو...
غیر ممکنه سرعت تنفستون حتی شده یه کوچولو بیشتر نشه. میدونید... من از این تجربه ها زیاد دارم : تو روزای سرد زمستون وقتایی که چشمامو میبندم و خودم در حال سخنرانی واسه یه جمعی تصور میکنم بلافاصله خیس عرق میشم! [nishkhand]اینم از اون حقه هاست که آدم به بدن خودش میزنه...
خیلی از طرز فکرا هستند که اگه ما داشتیم دنیا عوض میشد. شده تا حالا برای خودتون جو سازی کنید؟؟؟ مثلا وقتی که میخواهید درس بخونید فرض میکنید درسو دارید واسه کسی توضیح میدید... من اینو خیلی تا حالا امتحان کردم.
تصوراتی که واقعیت ندارن اما میتونن واقعیتو کنترل کنن...
زیاد پیچیده اش نمیکنم... فقط میخوام به این سوال فکر کنید: اگه تو دنیا هرکسی خودشو ناجی دنیا میدونست چی میشد؟؟؟


من جواب این سوالو درمورد خودم رک و پوست کنده میگم: من نجات دهنده ی دنیا هستم ... آیا وقتم اینقدر بی ارزشه که برم چت کنم؟؟؟ نتیجه: ترک کردن اعتیادم به چت که واقعا داشت بیچاره ام میکرد!
من نجات دهنده ی دنیا هستم... آیا اینقدر ظالمم که درمورد انسانهایی که قراره نجاتشون بدم غیبت کنم؟؟؟ اصلا این کار در حد منه؟؟؟ نتیجه : ترک کردن یه عادت خاله زنکی که تو جمع دوستانه انجام ندادنش واقعا مشکله اما من نه تنها خودم از پسش بر میام دیگرون رو هم به همون مسیری میکشونم که دلم میخواد
و این قدرته: همه چیز همیشه همونطور میشه که من میخوام...
من میخوام نجات دهنده ی دنیا باشم... کی میتونه انکارش کنه؟؟؟

7raha7
15th April 2011, 07:12 AM
زندگی شخصی من وقتی فهمیدم ناجی دنیام...
میخوام ببینید چقدر عادات بدم آسون از بین رفتند... انگار که اصلا نبودن!
من ناجی دنیام ... چه چیزی کمک میکنه که به هدفم بیشتر نزدیک شم؟؟؟ در حال حاضر تغییر خودم و رسیدگی به درسهام
چه چیزی درس خوندن منو مختل میکنه: آهنگ گوش دادنم... تلویزیون دیدنم... سایت گردیم، وقت گذرونی با دوستام... کل کل کردن با اعضای خانواده ام... و هزارتا کار بد دیگه
پس به عنوانه یه ناجی: آهنگ گوش دادنمو کنترل میکنم... نجات دنیا اونقدر مهمه که حتی میتونم کلا بذارمش کنار!- آخ نه... مشکله....
من این آهنگارو دوست دارم! نه نه... در حال حاضر کارای مهمتری دارم. من ناجی دنیام! وقتم مهمه!
سایت گردی؟؟؟ آخه این چه کمکی به تغییر من و بهتر شدن اوضاع درسم میکنه؟؟؟ مگه ناجی دنیا میشه بی سواد و بدبخت باشه؟؟؟
تلویزیون که اصلا هیچی... اگه قراره نجات دنیا رو به این آسونی با این کار مختل کنم میخوام صد سال سیاه چشمم به این برنامه های جذابش نیفته...
و به این ترتیب من هی بیشتر و بیشتر عوض میشم چون: به عنوان یه ناجی لیاقتشو دارم... وقتم واسه خودم و دنیایی که قراره نجاتش بدم مهمه...
اگه واقعا یه ناجی نبودم حالا هستم. ناجی خودم! و وسعت و گستردگی وجود انسان انصافا اندازه یه دنیاست...
پس نجات دادن خودم= نجات دادن دنیا
دنیایی که منم.....
حالا از خودتون بپرسید اگه همه همینطور فکر میکردن چی میشد؟؟؟
هرکس بیشترین حد خوب بودن خودش بود! این جمله یه کم زشته... اینطوریش میکنیم: هرکس یه نسخه سوپر من خودش بود.
در یک خانواده اگه فرزند خانواده فکر کنه سوپر منه کل خانواده عوض میشه. چرا این اصلو تعمیمش ندیم؟؟؟ میون دوستامون... و صد البته خودمون... وقتی با یه بازی ساده درجه قدرتمون رو آخرین حد خودش تنظیم میشه...
راهش ساده اس... خواهش میکنم فقط یک روز این ترفندو امتحان کنید... حتی شده از الان شروع کنید ... امتحانی... مهم نیس نصف روز سپری شده باشه...
فقط تصور کنید که نجات دهنده ی دنیا هستیدددد
شب ببینید روزتونو چطور گذروندید؟؟؟
تمام این چیزا تو ذهن شماست... نه کسی میتونه مسخره تون کنه نه میتونه بهتون بگه که چقدر بچه هستید و ... و...
پس فقط یه بار امتحانش کنیددد....نتیجه اش رو هم حتما بهم بگین

ساناز فرهیدوش
15th April 2011, 09:53 PM
رها خانم عزیز در پی تحقق یک شعار زیببا هستند و البته جهانی (( بیایید دنیا را تبدیل به جایی بهتر برای زندگی کنیم ))

7raha7
16th April 2011, 06:12 AM
رها خانم عزیز در پی تحقق یک شعار زیببا هستند و البته جهانی (( بیایید دنیا را تبدیل به جایی بهتر برای زندگی کنیم ))
رکسانای عزیز... باز هم از همراهیتون ممنونم...




ناجی دنیا... ناجی دنیا؟؟؟
خب... خیلی از تفکرات هستند که اگر ما طی وقت گذرونی در زندگی روزمره مون اجراش کنیم زندگیمون عوض میشه. و نه تنها زندگی خودمون ، بلکه دنیا هم عوض میشه. چون همه ی تغییرات به ما بستگی داره. نمونه بارزش زندگی خودم... یه تغییر کوچولو و ساده که چند وقت پیش رخ داد: ساعات درسی من تنظیم تنظیمه... طبیعیه که باید برنامه ی غذاییمو هم با این ساعات وفق بدم. چون وقتی غذا میخورم (مخصوصا اگه این وعده وعده ی ناهار باشه) بعدش شل میشم و خوابم میگیره... من همیشه میتونم به خودم تلقین کنم که انرژی دارم و همینه که شبای امتحان منو بیدار نگه میداره. اما بعد از ناهار جدا نمیتونم! حالا هرچی این ناهار دیرتر خورده بشه علاوه براینکه وقت من بیشتر تلف میشه من دارم به ساعات اوج کارایی مغزم نزدیک میشم درحالیکه ناهرمو دیر خوردم و خوابم میاد! همه شم تقصیر مامانهههههههه[nishkhand]
چندین بار ازش خواستم به محض این که من از مدرسه میام سفره ناهارو آماده پهن کنه که من تا قبل از2ناهارمو بخورم! از 2 بگذره و بشه مثلا دو و نیم تمام برنامه ریزیام بهم میریزن. بابام هم قبلا با مامانم این مشکلو داشت... درمورد تنظیم ساعات وعده های غذایی!
هیشکی نمیتونست مامانو عوض کنه! منم دیدم برنامه ریزیام جدی جدی دارن بهم میریزن... خلاصه به مدت یک هفته وقتی ساعت یک و نیم از مدرسه میومدم خونه خودم فوری ناهار یه چیزی میخوردم: نون پنیری، تخم مرغی...
اون مهربونم کلی آشپزی کرده بود زورش میومد من از ناهارش نخورم!!!: من نه قهر کردم ... نه دعوا راه انداختم... فقط خودم خواستم زندگیمو عوض کنم. بعد از یه مدت بدون اینکه بین من و مامانم هیچ گفتوگویی در این مورد پیش بیاد دیدم که سفره ی ناهار سر ساعت یک و نیم پهنه! گویا همه شون دلشون واسه دیدن من سر سفره ناهار تنگ شده بود... و بدین ترتیب ساعت ناهار ما تنظیم شدددددددد!
کاری که بابام هم نتونسته بود انجامش بده... این مثالها در مقابل کارایی که شما میتونید با تغییرات کوچیک به انجام برسونیدشون خیلی پیش پا افتاده اس! از اینجا رو طرز بازی کردن (مثل همون نجات دنیا)بیشتر کار میکنیم... اگه تو دنیا فقط 10نفر ایمان بیارن که میتونن دنیا رو نجات بدن یا حداقل تصور کنن میتونن دنیا واقعا عوض میشه ! تاکید میکنم: تو کل دنیا فقط 10نفرررر!

AtIsHpArE
16th April 2011, 11:17 AM
موافقم با حرفات رهای عزیز
برا منم خیلی خیلی اتفاق افتاده و خلاقیت و خوش قلبی نجاتم داده و بنا به قول سهراب:
زندگی حس غریب است که یک مرغ مهاجر دارد!
یعنی باید دل بدل زندگی داد و با حسی امیخته به بیم و امید جلو رفت!

ساناز فرهیدوش
16th April 2011, 01:32 PM
یک کشیک آمریکایی ( نامش رو به خاطر نمیارم ) عنوان کرد وقتی بچه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . در نوجوانی می خواستم کشور را و در جانی شهرم را اباد سازم اما اکنون در پیری متوجه شدم اگر خودم را آباد ساخته بودم تمام ارزو هایم محقق می شد .
هر کس می تواند با تغییر خودش و پیمودن راه درست بر دیگران نیز تاثیر گذار باشد .
درود واقعا و از صمیم دل درود به رهای عزیزم .

7raha7
18th April 2011, 02:17 PM
موافقم با حرفات رهای عزیز
برا منم خیلی خیلی اتفاق افتاده و خلاقیت و خوش قلبی نجاتم داده و بنا به قول سهراب:
زندگی حس غریب است که یک مرغ مهاجر دارد!
یعنی باید دل بدل زندگی داد و با حسی امیخته به بیم و امید جلو رفت!
درسته درسته درستههههههههههههه
ممنوووووووووووون


یک کشیک آمریکایی ( نامش رو به خاطر نمیارم ) عنوان کرد وقتی بچه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . در نوجوانی می خواستم کشور را و در جانی شهرم را اباد سازم اما اکنون در پیری متوجه شدم اگر خودم را آباد ساخته بودم تمام ارزو هایم محقق می شد .
هر کس می تواند با تغییر خودش و پیمودن راه درست بر دیگران نیز تاثیر گذار باشد .
درود واقعا و از صمیم دل درود به رهای عزیزم .
رکسانا من اگه تو رو نداشتم تو این تاپیک دلمو به که خوش میکردم؟؟؟
انگار دیگه مثل قبل بازدید نداره... شایدم من اشتباه میکنم... آخه دو نفر بودن که همیشه پای نوشته هام تشکر میزدن و خلا3 اینطوری میفهمیدم نوشته مو خوندن... الان که تشکرشون نیس دارم پیش خودم میگم یعنی نوشته هام بد بودن؟؟؟ آخه این دوتا آدم واسم خیلی مهمنننننننننننننننننننننن ننننننننننننننن[naomidi][naomidi][naomidi]

7raha7
18th April 2011, 07:59 PM
ثانیه هایی که با تو دشمنی دارند....
میگن برای اینکه بتونی دشمنتو شکست بدی اول باید خوب بشناسیش... اگه وقتتو تلف میکنی و زمان یکی از بزرگترین دشمناته اول باید بدونی چیه؟؟؟ طبق یک نظریه زمان در اثر انبساط عالم بوجود میاد. البته استفاده از فعل به وجود اومدن یه کم اینجا ناجوره. مخصوصا اینکه زمان مفاهیم متفاوتی داره... طبق نظریات روانشناسی زمانی که ما باهاش دشمنی داریم در اصل یک مفهومه که خودمون واسه خودمون تعریف میکنیم: زمانی برای استراحت، زمانی برای سرگرمی و... و... و این زمانو با ساعت مچی مون به واحدهای کوچکتری تقسیمش میکنیم: ثانیه.
و هر ثانیه ای که میگذره در اصل بخشی از زمان ماست که داره هدر میره. پس دشمنی ما با زمان همون دشمنی ما با ثانیه هاست ... این تصورو تو خودتون بوجود بیارید... معجزه میکنه: دشمنیتون با زمان رو تبدیلش کنید به دشمنی تون با ثانیه ها. ثانیه هایی که به خون شما تشنه ان! و دارن از عمد تند تروتندتر میرن که عمرتون تلف شه!!! نتیجه ی این تصور: دیگه دوست ندارید سرتونو شیره بمالند!!!
من خودم در زندگی شخصیم... وقتایی که میخوام صبح از خواب بیدار شم... اصلا احتیاج ندارم به اینکه یه صدای بنگ بلند به من این اراده رو بده که بی خیال خواب شیرین دم صبح شم... فقط کافیه یه ساعت که ثانیه شمارش صدا داره تو اتاقم باشه... اصلا هم واسم آزاردهنده نیس... چون شبا که میرم بخوابم اینقدر از انرژیم در طول روز استفاده کردم که جدی خوابم میبره. و مساله صدای ساعت تبدیل میشه به یه مسئله ی بی اهمیت. اما صبحها ، موندن من تو رختخواب از خستگی من نشات نمیگیره... از تنبلی من نشات میگیره! یا مواقعی که دارم درس میخونم فکرم میره یه جای دیگه فوری صدای ساعت میاد: زمانم داره هدر میره... ثانیه ها دارن میدون... حالا نوبت منه!

ساناز فرهیدوش
18th April 2011, 09:25 PM
درست زمانی که دارید ذهنتون رو متمرکز می کنید که کار خاصی انجام بدید مخصوصا درس انگار که البوم وقایع زندگی مدام جلوی چشمان ما تکرار می شوند .
بهترین کار اینه که کاغذی بردارید و مسائل مهم رو یادداشت کنید .
به فکرتان اجازه جولان ندید .مسائلی هستند که حل ان ها از عهده ی ما بر نمیاد . این جور موقع ها من می گم خدایا خودت درستش کن . یه بار امتحان کنید لطفا .

e.einitabar
18th April 2011, 10:21 PM
درست زمانی که دارید ذهنتون رو متمرکز می کنید که کار خاصی انجام بدید مخصوصا درس انگار که البوم وقایع زندگی مدام جلوی چشمان ما تکرار می شوند .
بهترین کار اینه که کاغذی بردارید و مسائل مهم رو یادداشت کنید .
به فکرتان اجازه جولان ندید .مسائلی هستند که حل ان ها از عهده ی ما بر نمیاد . این جور موقع ها من می گم خدایا خودت درستش کن . یه بار امتحان کنید لطفا .



منم مثل شما همین کار رو میکنم فقط بعضی وقت ها از خدا خجالت میکشم که در زمانی که ناامید میشم واقعا حسش میکنم
در پناه حق

Rez@ee
20th April 2011, 08:03 AM
وقتی مهربانی را بیاموزیم





(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)







فرصت ِ آیینه‌ها در پشت در مانده‌ست
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد
می‌شود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون،



روشنی از عشق
می‌شود جشنی فراهم کرد



می‌شود در معنی یک گل شناور شد







(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)








مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده‌ست
موسم نیلوفران یعنی که باران هست



یعنی یک نفر آبی‌ست
موسم نیلوفران یعنی



یک نفر می‌آید از آنسوی



دلتنگی







(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)

می‌شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی



می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت
با نگاهی



با نفس‌های نگاهی
می‌شود سرشار



از راز بهاری شد
دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت
چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی
چشم‌ها را می‌شود پرسید









(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)







یک نفر تنهاست
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
در زمین زندگانی
آسمان را می‌شود پاشید
می‌شود از چشم‌هایش ...



چشم‌ها را می‌شود آموخت
می‌شود برخاست
می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت
می‌شود دل را فراهم کرد
می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد





(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)





جای من خالی‌ست
جای من در عشق
جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی‌ست
من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!


(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)


می‌شود برگشت
می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد


در کجا یک کودک ده‌ساله



در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
می‌شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی‌ست
می‌شود از رد باران رفت
می‌شود با سادگی آمیخت
می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد
می‌شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد












(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)







من بهار دیگری را دوست می‌دارم
جای من خالی‌ست
جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب‌ها
جای من در چشم‌های دختر خورشید
جای من در لحظه‌های ناب
جای من در نمره‌های بیست



جای من در زندگی خالی‌ست








(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)





می‌شود برگشت
اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن
می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ



جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می‌شود پرسید
چشم‌ها را می‌شود آموخت




مهربانی کودکی تنهاست



(http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)


سروده محمدرضا عبدالمالكيان




مهربانی را بیاموزیم



مهربانی را هدیه دهیم











http://www.iranvij.ir/upload/images/rh2925tw2zk9lwxk8t0.jpg (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fshervin8060.persia ngig.com%2FDARHAM.htm)

warrior
20th April 2011, 05:46 PM
سلام و هزاران درود بر رهای بسیار عزیز.
ببخش که چند وقتی نبودم و تشکر هام پای تاپیک هات نخورده!
در مورد ثانیه ها صحبت کردی، بحثی بس مهم و جدی!
واقعا اگه ما از زمان درست استفاده کنیم ، به خیلی از درجات معنوی و تحصیلی و جسمی میرسیم.
واقعا ممنونم که این بحثو مطرح کردی.

7raha7
20th April 2011, 10:45 PM
مهدی عزیززززززززززز... خواهش میکنم.... بهرحال این تاپیک به خاطر حضور دوستانی مثل شما و استاد فیزیک(چند خط بالاترررر) داغه که با پستهاتون باعث میشید این تاپیک بازم دیده بشه...
از همه شما ممنووووووووونم....





یادم میره آدم خوبی باشم
قرار شد یکی یکی تصوراتی رو بگم که با داشتنشون زندگیتون عوض میشه... و اگر هر روز یه یادداشت بذارید پس زمینه گوشیتون تحت عنوان تصور امروز من : ناجی دنیا یا مثلا : دشمنی ثانیه ها... همین که روزتون با این تصورات شروع بشن کافیه . اما اعتراضی که خیلی ها نسبت به این قضیه دارند(اینو میگم چون تجربه اش کردم...) اینه که ما یه ساعت یادمونه میخوایم چی باشیم... دوساعت یادمونه... بعدش دیگه اینقدر درگیر مشغله هامون میشیم که اصلا یادمون میره صبح صبحونه چی خوردیم چه برسه به اینکه...
در این مورد پائولو کوئیلو یه کار جالبی کرد و من اینو با مسائل دیگه تعمیمش دادم: سنگ های جادویی!
مقدمه مو اینجوری شروع میکنم : برای خودتون یادآور بسازید...
کاری که پائولو کوئیلو کرد داستانش اینه : یه روز آقای پ (اسمشو کامل نمیگم... حال ندارم!)[shaad] داشت از کنار یه رودی رد میشد که یه سنگ خوشگل دید و برش داشت... خدا رو شکر کرد به خاطر زیباییهاش همون موقع این به ذهنش رسید که سنگو بذاره تو جیبش و هر وقت دستشو کرد تو جیبش و دستش خورد به سنگ یادش بیاد که بگه خدا رو شکر... سوال من از شما اینه: روزی چندبار دستاتونو میکنید تو جیباتون؟؟؟ حداقل ده بار... آیا در حالت عادی روزی ده بار از ته دل خدا رو شکر میکنید؟؟؟
ادامه داستان : آقای پ همونطور که میدونید به مناطق زیادی مسافرت میکنه... یه روز تو یه مملکت غریب داشته با یکی از دوستاش قدم میزده دوستی که از بومیهای همونجا بوده. وقتی خم میشه سنگ از جیبش میفته بیرون. دوستش میپرسه این چیه؟: میگه : سنگ شکر گزاری... وقتی دستم میخوره بهش خدا رو شکر میکنم... دوستش میگه : عجب... پس این سنگ ویژگی خاصی داره برات... آقای پ میگه نه.. یه سنگه کاملا معمولیه... اما اسمش سنگ شکرگزاریه...
همزمان با این ملاقات دوست اقای پ ، دخترش مریض بوده و خود این اقا هم نداشته که هزینه ی بیمارستان دخترشو بده. داستانو اینجوری تمومش میکنم : هزینه بیمارستان جور شد ... فقط با فروش تعداد زیادی سنگ معمولی در اون منطقه بومی تحت عنوان سنگ شکرگزاری ... کی باورش میشهههه!!!! بیاید درهای معرفتو به روی خودتون باز کنیددددددددددد....

تووت فرنگی
21st April 2011, 03:11 AM
سلاام [shaad] [golrooz]من تو این تاپیک نبووودم [negaran] و یهو اوووومدم [nishkhand]
اول اینکه باید از خانوم رها تشکر کرد که با عشق و علاقه میییادد اینجا واین هارو مینویسه [taajob][cheshmak]
ولی نظرات من : [sootzadan](اگه کسی ناراحت شد شرمنده اینا نظرات منه !!![khanderiz])
ببینید وقتی انسان کار ناشایستی رو انجااام میده یا در گذشته زندگی خوشی نداشته[narahatish] به نظر من لزومی نیست که بیاااد و همه زندگیشو واسه انسان هایی که زیاد نمیشناااسه تعریف کنه [hoshdar]شاید الان عالی ترین شده بااااااااااااااااااشه ولی انسان باید از ناکامی یا ... زندگیش پند بگیره و دیگه اون هارو فراموش کنه و سعی کنه بهترین باشه [esteghbal]
چون اونا باعث به یاد اوردن بدی های قبل میشن !!!!
باتشکر از رهااااااااااااااااا عزیزم [tashvigh][golrooz]

warrior
21st April 2011, 05:33 PM
درود.
پیرو این بحث یادم میره آدم خوبی باشم بگم واقعا پیشنهاد عالی ایه. من خودم یه همچین چیزی دارم .ودوستم هم همینطور. مثلا مال دوستم چندتا از حروف انگلیسیه که تمام زندگیشو بتهاشون پر کرده. رو تمام دیوار های خونشون زده. همه رو هم خیلی زیبا کشیده و نوشته و جلوه زیبایی هم داره. هیچ کس هم نمیدونه اونا چین( البته به جز من[bamazegi]) .

7raha7
21st April 2011, 08:02 PM
سلاام [shaad] [golrooz]من تو این تاپیک نبووودم [negaran] و یهو اوووومدم [nishkhand]
اول اینکه باید از خانوم رها تشکر کرد که با عشق و علاقه میییادد اینجا واین هارو مینویسه [taajob][cheshmak]
ولی نظرات من : [sootzadan](اگه کسی ناراحت شد شرمنده اینا نظرات منه !!![khanderiz])
ببینید وقتی انسان کار ناشایستی رو انجااام میده یا در گذشته زندگی خوشی نداشته[narahatish] به نظر من لزومی نیست که بیاااد و همه زندگیشو واسه انسان هایی که زیاد نمیشناااسه تعریف کنه [hoshdar]شاید الان عالی ترین شده بااااااااااااااااااشه ولی انسان باید از ناکامی یا ... زندگیش پند بگیره و دیگه اون هارو فراموش کنه و سعی کنه بهترین باشه [esteghbal]
چون اونا باعث به یاد اوردن بدی های قبل میشن !!!!
باتشکر از رهااااااااااااااااا عزیزم [tashvigh][golrooz]

ladyعزیززززززز... ممنون... نظر شما برام خیلی با ارزشه... اما خداییش فکرشو بکن که اگر بدون مقدمه و بدون تعریف کردن زندگیم میومدم و از نکاتی میگفتم که باعث موفقیتم شدن دیگه اثر الانشو نداشت...
چون این تصور اکثر ما موقع خوندن کتب روانشناسیه: اینا همش شعاره... اینا همش تئوریه... و در عمل چیز دیگه اس...
خلاصه باید از دنیای واقعی گفت... از زندگی واقعی... و از اجراهای واقعی ترفندها و تاثیر واقعیش رو زندگی...
بازم از نظرت ممنونم... لطف کردی[golrooz]

7raha7
24th April 2011, 03:02 PM
خوووووووووووووووووب....
سلام! بخاطر تاخیرم عذرخواهی میکنم... دوستان اینو به حساب پررویی من نذارن اما تشکرهای شما به معنی حاضری زدن شماست![nishkhand] و اگه حاضری نزنید من دلم میگیره که یعنی چی شده که فلان کاربر که قبلا نوشته هامو میخوند حالا دیگه نمیخونههههههه؟؟؟
بحثی که میخوام قانعتون کنم تو زندگی شخصیتون تعمیم و گسترشش بدید:

تنظیم یادآوررررررر
مثل همیشه اول از خودم میگم ... من یه گردنبند دارم که توش یه انگشتر از پدربزرگمه و همیشه وقتی مشغول تلف کردن وقتم هستم و چشمم میخوره به این گردنبند یا لمسش میکنم یاد پدربزرگم میفتم.... و فوری ذهنم میره سمت اینکه اگر پدربزرگم در زندگیش به کمال نرسیده الان کمال من میتونه منجر به کمال اون هم بشه چون حاصل زندگیش من بودم... درمورد این اعتقاد بعدا با هم بحث میکنیم....
فعلا بریم سمت یادآورها.... سنگ شکرگزاری پائولو کوئیلو یعنی پرورش یه حس قشنگ تو وجودتون: اینکه در طول روز بارها شکرگزاری کنید. کاری که قبلا نمی کردید.... یادتونه یه جا گفتم هیچی تصادفی نیست؟
یعنی اینکه من یه عالمه ترفند روانشناسی یاد بگیرم تصادفی نیست : شرایط زندگیم ایجاب میکرد
یعنی عضویت شما تو این سایت یا حداقل خوندن این تاپیک توسط شما تصادفی نیست: من خواستم دانسته هامو با شما شریک شم
شما دارید این تاپیکو میخونید و این تصادفی نیست و در این تاپیک پیشنهادات مختلفی پیش روی شما قرار میگیرن... پیشنهاداتی برای جهت دادن به فکرتون... شما ممکنه اونا رو عملی کنید... یا عملی نکنید.
درهر صورت همونطور که گفتم گاهی بنده ها وسیله ای هستند برای خدا به منظور رسیدن به اهداف عالیش.
پس چرا چشماتونو بازتر نمیکنید: خدا هر روز داره گزینه هایی برای زندگی بهتر در مقابل شما میذاره.
یا با خوندن مطالب این تاپیک... یا با خوندن یه کتاب... یه حدیث...یه آیه...
پس چطوری میتونید اینقدر ظالم باشید نسبت به دو نفر : اول نسبت به خدایی که براتون سنگ تمام گذاشته
و شما قضاوتهای ناعادلانه ی زیادی درموردش میکنید
دوم نسبت به خودتون: زیر درخت سیب نشستید. گرسنه هستید . اما دستتونو دراز نمیکنید تا یه سیب بچینید.
شما هنگام مطالعه زیر درخت کمال و معرفت نشستید... روزمره هزارتا پیشنهاد میان پیش شما... خود من تا حالا تو این تاپیک چقدر به شما پیشنهاد دادم؟؟؟ : فکر کنید ناجی دنیا هستید، دشمنی تون با زمان رو به دشمنی با ثانیه ها تبدیل کنید... یادآور بسازیدو...و...
من کسی نیستم که بخوام ازتون بپرسم: تا حالا به چندتاشون عمل کردید...
اما سوال نهایی من اینه که: اگر زندگی شما متحول نمیشه تقصیر کیه؟؟؟
تقصیر درخت سیبه یا اون کسی که زیر درخت سیب نشسته؟؟؟؟
یعنی حتی کنجکاو هم نیستید تجربه شون کنید؟ تجربه کنید که مثلا اگه شما ناجی دنیا بودید در وضعیت فعلی چی کار میکردید؟
میدونید... یه چیزی بین خودمون بمونه... ولی ایجاد همین تاپیک علتش باور یک روزه من بود: من ناجی دنیام!
بله... من فقط این باور رو طی یک ماه گذشته یه بار عملیش کردم...
و منجر به ایجاد یه پروژه ی جدید شد: شریک شدن دانسته هامون با هم تو این تاپیک...
حالا من کوچیکم... نوجوونم... شماهایی که شاغل هستید با این باور ناجی بودن باید بتونید پروژه های بزرگتری رو تو زندگیتون برگزار کنید! تمام اینا رو واسه این گفتم که قانعتون کنم : تحول شما بستگی به خود شما داره... نه من... نه کتب روانشناسی... و نه هیچ چیز و هیچکس دیگههههههههه...

tarannom101
25th April 2011, 01:12 AM
[QUOTE=7raha7;221781
نمیدونم تا حالا تاثیر این جمله رو روی فروشنده ها یا در کل اطرافیانتون امتحان کردید یا نه: موقع خدافظی... وقتی بگید: فیض خدا با شما...


این جملتون خیلی زیبا بود سعی میکنم ازش استفاده کنم[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
25th April 2011, 01:22 AM
حالا اگه دارید با خودتون کلنجار میرید که چطور عاشق زندگی کنید.... بیاید بریم سراغ راه حل
زندگی یه الاکلنگه... هر روز صبح که از خواب بیدار میشید این الاکلنگ صفر صفره: یعنی یه خط موازی با افق... یعنی هر دو کفه اش مساوی!
تو یه کفه اش جواهره تو یکی دیگه قیر سیاه! اگه توازن این کفه ها بهم بخوره و الاکلنگ کج شه طوری که کفه ی جواهر بره بالا چی میشه؟؟؟ جواهرا میریزن تو دستای شمایی که وسط اون الاکلنگ نشستی(مگه جا قحط بود آخه؟؟؟)[nishkhand]
اگه برعکسش اتفاق بیفته قیر سیاه میریزه روتون... اتفاقی که اصلا خوشایند نیس![nadidan]
با عشق ورزیدن توازن این الاکلنگو بهم بزنید و صاحب جواهرا بشین... کار آسونیه: به خودتون عشق بورزید... بوییدن رو عاشقانه اش کنید: چای که دم میکنی اول بوش کن و دوستش داشته باش... ببین چقدر بوش خوبه![cheshmak]
دستاتو که با صابون میشوری مثل بچه ها بو کن دستاتو.... و دستاتو دوست داشته باش[tafakor]
همین کارو با بقیه احساساتت بکن: شکلات بخور و راستی راستی راستی از شیرینیش لذت ببر! بستنی رو لیس بزن! تو حیاطتون وقتی کسی نیس لی لی بازی کن! لمس کن همه چی رو ... راه که میری از کنار درختا که رد میشی برگاشونو لمس کن... قشنگیا رو ببین... غروب خورشیدووو ... با ابرا تو ذهنت شکلک بساز... اشتباه نکن: این کارا بچگی نیست!
این کارا دوست داشتن زندگیه.... عشق ورزیدن به احساساتته... احساسات تو یعنی خودت
به من بگو تو این دنیا اگه تو در حق خودت این کارا رو نکنی دیگه کی میتونه این کارا رو بکنه برات؟؟؟ کی میتونه لذت برف بازیو بهت بچشونه جز خودت؟؟؟ کی میتونه لذت آب بازی کردنو بهت بچشونه؟؟؟ [soal]اگه این حقو از خودت بگیری مطمئن باش بعد ها پشیمون میشی... پشیمونی به خاطر همه حق هایی که از خودت گرفتی تحت عنوانه: بزرگ بودن! عاقلانه رفتار کردن!


این قسمت از حرفاتو خیلی پسندیدم امتحانش میکنم هرچند کم و بیش این کارو میکردم[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
25th April 2011, 01:33 AM
وقتی میریم گردش یا سفر موانع زیادی هستند که می تونند ادامه ی مسیر رو غیر ممکن کنند و بر داشتنشون خیلی سخت یا غیر ممکنه اما می شه دورشون زد نه ؟
اطرافیا رو که نمی شه عوض کرد این سکان زندگی رو کاشکی بلد باشم مثل رها جونم کمی این طرف اون طرف بچرخونم زندگی رو خدم به کام خودم شیرین تر کنم .
به نظر من رها خانم به قینت تمام این ثانیه ها یه دل بزرگ به دست اورده .
دلی که همه تو محبتش ذوب می شوند .


سلام
شاید نشود به گذشته باز گشت و یک آغاز زیبا ساخت

ولی میشود از هم اکنون آغز کرد و یک پایان زیبا ساخت[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
25th April 2011, 01:51 AM
امروزه با استفاده از فیزیک کوانتوم ثابت شده که همه چیز از قبل وجود داشتن و هیچ آفرینش جدیدی دیگه صورت نمیگیره... میدونید این یعنی چی؟؟؟ یعنی چیزی که قرآن مسلمونا و کتاب مقدس مسیحیا و... از خیلی وقت پیش گفتنش... دم دستی ترین مثالی که میتونم براتون بزنم داستان عید مبعثه... واقعه ای که پیامبر(ص) بعدش رحلت کرد... قبلش باید امام علی(ع) رو به عنوان امام و خلیفه معرفی میکرد... وقتی خدا به پیامبر میگه: دین من کامل شد و نعمت تمام...
به تیکه نعمت تمامش توجه کنید...میدونید این یعنی چی؟؟؟ حالا بهتون یه چشم انداز نشون میدم که فکرشم نمیکردید: یعنی اینکه شما اینجا باشید، اینکه من از تو رود نجات پیدا کنم، اینکه موفق باشید و... از قبل وجود داشته...! چشم اندازی که میخوام با تصورش به عمق علاقه خدا نسبت به خودتون پی ببرید اینه: خداوند در برهه های مختلفی از زندگیتون خودشو به شما یادآوری میکنه. اینو دیگه همه قبول دارن: بعضی مواقع یه اتفاقی میفته که تو به یاد خدا میفتی... دلت واسش تنگ میشه.
اینا علتش چیه؟ : این یادآوریا از قبل وجود داشتن
باز یعنی چی؟: یعنی خدا از همون روزی که تو رو آفرید تو تمام عمرت یه سری روزا رو نشونه گذاری کرد... روزهایی که توشون خودشو به یاد تو میاره
یعنی اینکه من امروز اینجا این مطلبو بذارم و تو بخونیش تصادفی نیست... یعنی از قبل وجود داشته...
ای بابااااا هنوزم نفهمیدی؟؟؟
بابا یعنی امروزم یکی از همون روزاییه که خدا خودشو به تو یادآوری میکنه... یکی از همون روزای نشون شده!!!
الان... در این ساعت خاص من افتخار اینو دارم که وسیله ای باشم برای خدا تا از طریق من به یکی از اهدافش بر3... میخوام بهتون بگم دوستتون دارم!!!
به نظرتون الان کی به شما گفته دوسستتون دارهههههههههههههههه؟؟؟؟



این برداشتت خیلی جالب و زیبا بود ممنون[golrooz][golrooz][golrooz]

7raha7
25th April 2011, 05:57 AM
به به........ میبینم که یه دوست دیگه هم به جمعمون اضافه شدهههههههه... خیلی خوشحال شدم... الان ساعته 6و 24دقیقه صبحه که دارم اینو تایپ میکنم و میخوام متنی که دیروز تو wordتایپ کردم کپیش کنم اینجااااااااا
دیدن پستهای ترنم عزیز باعث شد کلا خوشحال شم و امروز روز خوبی باشه برام... چون روز خوبی رو شروع کردممممم[cheshmak]
بریم سر مطلب امروز:
سلام سلام سلام.... تا همین الان سر یخچال بودم.... چند دقیقه دیگه هم باید برم کلاس.... قبلش چند خطی براتون تایپ میکنمممممم....(به این میگن استفاده بهینه از وقت....!)


موضوع امروز: عزم و اراده شما
خب.. تو قبلی گفتم همه چی بستگی به خود شما داره....و همین هم هست.... حالا ما میدونیم همه چی بستگی به خودمون داره... باید چی کار کنیم؟؟؟؟
اقدام بعدی شما طبیعتا باید حرکت باشه... حرکت به سمت رشد و پویایی ... اما فقط 2 درصد از انسانهای موفق جهان هستند که اینجور مواقع (یعنی بعد از پی بردن به اینکه همه چی بستگی به خودشون داره) شروع به حرکت میکنن...
سوال: چرا؟؟؟
چون بقیه خوابشون میاد... همین هم هست: تنبلی....[shaad]
میدونید.... وقتی که میفهمیم کجا کارمون میلنگه باید سریع اقدام کنیم.... اما نمیکنیم.... میخوایم امروز بفهمیم چطوری خودمونو قانع کنیم که اقدام کنیممم؟؟؟که حرکت کنیم؟؟؟
اولین عاملی که منجر به حرکت انسان میشه انگیزه اس... از خودتون بپرسید: هدفتون از زندگی کردن چیه؟؟؟ میخواهید به کجا برسید؟؟؟
تا اینجا همش من نویسنده بودم.... یه کم شمام بنویسید دیگه... اینجوری که نمیشه... بنویسید هدفتون چیه؟؟؟؟ بنویسید : به نظرتون خدا برای چی شما رو آفریده؟؟؟؟
گاهی هم پیش میاد که با وجود داشتن انگیزه باز هم حرکت نمیکنیم... علت چیه؟؟؟ : دوتا علت داره... یا انگیزمون به قدری چرت و پرته که خودمونم خندمون میگیره بهش فکر کنیم
یا فراموشش میکنیم.... لابد میپرسید مگه میشه آدم هدف زندگی کردنشو فراموش کنه؟
در جوابش: بله میشه... انسانها موجودات بسیار فراموشکاری هستند....[negaran]
از میون مسلمونا نصف بیشترشون فقط موقع نماز یاد خدا میفتن .... اونم نه همه ی ساعات نماز.... بقیه شو به فکر بدبختی خودشون هستند
میون تمام انسانها ...همه شون، وقتی با مادرشون دعواشون میشه فقط 15درصدشون حواسشون هست که : این مامانمه.... نه ماه منو گذاشت سر شکمش... جدای از همه ی این حرفا احترامش واجبه
بله.... فراموشکاریم... به همین سادگی یادمون میره باید به کیا احترام بذاریم.... یادمون میره داریم کیو میپرستیم.... یادمون میره که اصلا داریم واسه چی زندگی میکنیم؟
پس لطفا از امروز به بعد دیگه فراموش نکنید دارید واسه چی زندگی میکنید.
هیچ چیز اتفاقی نیست .... اینم یه پیشنهاد دیگه اس.... برای تغییر، برای تحول...
فاصله شما تا تحول فقط یه متره: به همون اندازه ای که میتونید دستتونو دراز کنید.... و سیبو بچینید!
با ساختن یادآور.... سنگ شکرگذاری.... یه یادداشت رو در یخچال، یه یادداشت رو صفحه کامپیوتر، رو صفحه گوشی.... مرتب به خودتون یادآوری کنید: واسه چی دارید میجنگید؟؟؟؟ واسه چی اینقدر دارید تو سر و کله خودتون میزنید که زنده بمونید؟؟؟ [B]انگیزه تون چیه؟؟؟

تووت فرنگی
25th April 2011, 06:02 AM
خوشماااااااااااان آمد[nishkhand]

Admin
25th April 2011, 06:20 AM
سلام ... قبل از هر چیز از رها خانم برای اینکه نکات خیلی خوبی رو در این بخش ذکر کردن ممنونم و تشکر می کنم.

امیدوارم از این به بعد هم در تمامی مراحل زندگی موفق باشید ...

منم کم و بیش مطالب شما رو دنبال می کردم و خوشحالم که با شما در سایت همکاریم و می تونیم از مطالب خوبتون بهره مند بشیم.

موفق و موید باشید

tarannom101
25th April 2011, 12:41 PM
به به........ میبینم که یه دوست دیگه هم به جمعمون اضافه شدهههههههه... خیلی خوشحال شدم... الان ساعته 6و 24دقیقه صبحه که دارم اینو تایپ میکنم و میخوام متنی که دیروز تو wordتایپ کردم کپیش کنم اینجااااااااا
دیدن پستهای ترنم عزیز باعث شد کلا خوشحال شم و امروز روز خوبی باشه برام... چون روز خوبی رو شروع کردممممم[cheshmak]
بریم سر مطلب امروز:
سلام سلام سلام.... تا همین الان سر یخچال بودم.... چند دقیقه دیگه هم باید برم کلاس.... قبلش چند خطی براتون تایپ میکنمممممم....(به این میگن استفاده بهینه از وقت....!)


موضوع امروز: عزم و اراده شما

خب.. تو قبلی گفتم همه چی بستگی به خود شما داره....و همین هم هست.... حالا ما میدونیم همه چی بستگی به خودمون داره... باید چی کار کنیم؟؟؟؟
اقدام بعدی شما طبیعتا باید حرکت باشه... حرکت به سمت رشد و پویایی ... اما فقط 2 درصد از انسانهای موفق جهان هستند که اینجور مواقع (یعنی بعد از پی بردن به اینکه همه چی بستگی به خودشون داره) شروع به حرکت میکنن...
سوال: چرا؟؟؟
چون بقیه خوابشون میاد... همین هم هست: تنبلی....[shaad]
میدونید.... وقتی که میفهمیم کجا کارمون میلنگه باید سریع اقدام کنیم.... اما نمیکنیم.... میخوایم امروز بفهمیم چطوری خودمونو قانع کنیم که اقدام کنیممم؟؟؟که حرکت کنیم؟؟؟
اولین عاملی که منجر به حرکت انسان میشه انگیزه اس... از خودتون بپرسید: هدفتون از زندگی کردن چیه؟؟؟ میخواهید به کجا برسید؟؟؟
تا اینجا همش من نویسنده بودم.... یه کم شمام بنویسید دیگه... اینجوری که نمیشه... بنویسید هدفتون چیه؟؟؟؟ بنویسید : به نظرتون خدا برای چی شما رو آفریده؟؟؟؟
گاهی هم پیش میاد که با وجود داشتن انگیزه باز هم حرکت نمیکنیم... علت چیه؟؟؟ : دوتا علت داره... یا انگیزمون به قدری چرت و پرته که خودمونم خندمون میگیره بهش فکر کنیم
یا فراموشش میکنیم.... لابد میپرسید مگه میشه آدم هدف زندگی کردنشو فراموش کنه؟
در جوابش: بله میشه... انسانها موجودات بسیار فراموشکاری هستند....[negaran]
از میون مسلمونا نصف بیشترشون فقط موقع نماز یاد خدا میفتن .... اونم نه همه ی ساعات نماز.... بقیه شو به فکر بدبختی خودشون هستند
میون تمام انسانها ...همه شون، وقتی با مادرشون دعواشون میشه فقط 15درصدشون حواسشون هست که : این مامانمه.... نه ماه منو گذاشت سر شکمش... جدای از همه ی این حرفا احترامش واجبه
بله.... فراموشکاریم... به همین سادگی یادمون میره باید به کیا احترام بذاریم.... یادمون میره داریم کیو میپرستیم.... یادمون میره که اصلا داریم واسه چی زندگی میکنیم؟
پس لطفا از امروز به بعد دیگه فراموش نکنید دارید واسه چی زندگی میکنید.
هیچ چیز اتفاقی نیست .... اینم یه پیشنهاد دیگه اس.... برای تغییر، برای تحول...
فاصله شما تا تحول فقط یه متره: به همون اندازه ای که میتونید دستتونو دراز کنید.... و سیبو بچینید!
با ساختن یادآور.... سنگ شکرگذاری.... یه یادداشت رو در یخچال، یه یادداشت رو صفحه کامپیوتر، رو صفحه گوشی.... مرتب به خودتون یادآوری کنید: واسه چی دارید میجنگید؟؟؟؟ واسه چی اینقدر دارید تو سر و کله خودتون میزنید که زنده بمونید؟؟؟ [B]انگیزه تون چیه؟؟؟



همه شب فکر من این است و همه روز سخنم
زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننماید وطنم[golrooz][golrooz][golrooz][tafakor]

tarannom101
25th April 2011, 02:27 PM
همه شب فکر من این است وهمه روز سخنم که چرا غافل از احوال دل خویش تنم

زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننماید وطنم[golrooz][golrooz][golrooz][tafakor]

tarannom101
25th April 2011, 02:52 PM
مجبور شدم به هر کسی رو بزنم
بر درگه هر غریبه زانو بزنم
تحقیر شدم چونکه فراموشم شد
یک سربه شما اهل ولایت بزنم


انسان اگه بخواد به هدفش برسه باید و ناگزیره که از یک راهنمای راه بلد کمک بگیره که در غیر این صورت اگه به بی راهه رفت و دچار مشکل شد کسی غیر خودش رو نباید سرزنش بکنه

شما نمتوانید راه بلدی رو پیدا کنید(چه برای اهداف دنیایی و چه امور آخرتی)که قابل مقایسه با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشد

پس باید با اونها ارتباط بر قرار کرد

چه ارتباطی؟ اگه دوس داشتید براتون میگم[golrooz][golrooz][golrooz]

rangin kaman
25th April 2011, 04:47 PM
کوچکترین کار ما میتونه بشه بزرگ ترین کار دنیا.مادری که برای بچه اش وقت و انرژی میزاره تااون خوب تربیت بشه و رشد کنه.به احساساتش اهمییت میده تا اون هم بتونه بعدا به احساسات دیکران اهمیت بده.درک اش میکنه تا اون هم وقتی بزرگ شد بتونه همه رو درک کنه.اون مادر میشه ناجی همه دنیا.کی دلش می خواهد حالا که یک روز یک مادر خوب بشه؟خوب باش تا بتونی خوبی بیافرینی.

warrior
26th April 2011, 01:16 PM
در مورد هدف ، اگه یادت بیاد من یک تاپیک گذاشتم به نام "آفرینش انسان (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?t=80684&page=2)"
تو این تاپیک قصد داشتم با همکاری دوستان هدف از خلقت رو بررسی کنیم اما همچین نگرفت!
ما برای اینکه هدف رو فراموش نکنیم باید بدونیم که هدف چیه؟
اگر کسی میدونه هدف چیه لطفا به من هم کمک کنه.

7raha7
26th April 2011, 01:29 PM
سلام... پستهاتون داره زیاد میشه... عجب حالی میده خداییش... [shaad]فقط اگه یه وقت بعضیاشون که مرتبط با موضوع نیستند و فقط فضا اشغال کردند رو حذف کردم ناراحت نشین هااااااااااااا... [nishkhand]
موضوع امروزو میذارم: عوامل تقویت عزم و ارده2
همونطور که تو پست قبلی گفتم اولین عامل و مهمترینش انگیزه اس... عامل بعدی که میتونه محرک شما باشه برای حرکت به سمت کمال، دونستن عواقب کارتونه....
توضیح این مساله با یه مثال ساده تره: خب من در کل فامیل به بی خیالی و خونسردی معروفم.... البته نه به خوشنامی...
مامانم بیشتر از همه از دستم شاکیه.... حق داره خب: من اگه فردا امتحان داشته باشم عین خیالمم نیس
خواهرم نقطه مقابل من: شب خوابش نمیبرهههههههههههه
خیلی وقتا پیش میاد که جدی حال و حوصله انجام دادن کاری رو ندارم: درس خوندن... جارو کردن خونه... ظرف شستن...
با وجود بی خیالیم به عاقبتش که فکر میکنم... و بلاهایی که درصورت انجام ندادنش به سرم میاد فکر میکنم مو به تنم سیخ میشه: دعوای کل اعضای خانواده با منننننننننننننننن!
درمورد زندگی مون .... و تغییر و تحولاتمون میشه گفت: بهتره از بدو تولدمون تا حالا رو در نظر بگیریم.... اگه بخوایم روند پیشرفت در زندگیمونو به صورت یه نمودار نشون بدیم این روند نزولیه یا صعودی؟ آیا شما نسبت به روز قبلی بهتر شدید؟ این منو یاد پروژه ی آمار پارسالم میندازه که گروهمون باید یه پروژه آماری تحویل معلم میداد... معمولا تو پروژه های آماری انسانها با هم مقایسه میشن: درصد فراوانی شون و...و....
اما پروژه ما مقایسه یک انسان با خودش بود... خود دیروزش. اینی که دارم بهتون میگم کاملا علمی و مستنده: ما جنبه های مختلف زندگی رو درنظر گرفتیم و برای هر کدومشون یه سقفی تعیین کردیم برای نمره دادن... و از انسان مورد نظرمون که در ظاهر خیلی هم موفق بود خواستیم هر روز به خودش از100نمره بده . البته این 100به 10تا قسمت 10نمره ای تقسیم میشد: 10نمره واسه روابط عمومی، 10نمره واسه مطالعه و...و....
و نمودار شو کشیدیم...3ماه تمام این کارو ادامه دادیم .... و در آخر وقتی خواستیم بررسی کنیم روندش صعودی بوده یا نزولی... انسان مورد مطالعه مون افسردگی گرفت!
و این... نمایی از زندگی انسانی بود که از همه سو مورد ستایش بود... و موفقیتهای چشمگیری داشت.
تصورشو بکنید: این نمودار مال یک انسان موفق بود، اگر مال شما بود چه شکلی میشد...؟
بله... هر روز بیشتر نزول میکنیم و عین خیالمونم نیست.... اهدافمونو فراموش میکنیم... از دیروزمون بدتر میشیم... نه درسی و نه عبرتی ... عاقبت همه ما : پشیمونی
یه سوال: به نظرتون پشیمونی بدترین حسی نیست که بعد از کشیدن نمودار ممکنه بیاد سراغتون؟ این همه روزه تلف شده، عمره هدر رفته ، آخرش که چی؟ پشیمونی؟
عاقبت شما چیه؟؟؟ آیا پشیمونی قانعتون میکنه؟ بعید میدونم.....................................

7raha7
26th April 2011, 01:40 PM
سلام ... قبل از هر چیز از رها خانم برای اینکه نکات خیلی خوبی رو در این بخش ذکر کردن ممنونم و تشکر می کنم.

امیدوارم از این به بعد هم در تمامی مراحل زندگی موفق باشید ...

منم کم و بیش مطالب شما رو دنبال می کردم و خوشحالم که با شما در سایت همکاریم و می تونیم از مطالب خوبتون بهره مند بشیم.

موفق و موید باشید
ممنون... تمام حرفاتون برای من مایه دلگرمیه...


همه شب فکر من این است وهمه روز سخنم که چرا غافل از احوال دل خویش تنم

زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننماید وطنم[golrooz][golrooz][golrooz][tafakor]
جمله زیبایی بود...


مجبور شدم به هر کسی رو بزنم
بر درگه هر غریبه زانو بزنم
تحقیر شدم چونکه فراموشم شد
یک سربه شما اهل ولایت بزنم


انسان اگه بخواد به هدفش برسه باید و ناگزیره که از یک راهنمای راه بلد کمک بگیره که در غیر این صورت اگه به بی راهه رفت و دچار مشکل شد کسی غیر خودش رو نباید سرزنش بکنه

شما نمتوانید راه بلدی رو پیدا کنید(چه برای اهداف دنیایی و چه امور آخرتی)که قابل مقایسه با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) باشد

پس باید با اونها ارتباط بر قرار کرد

چه ارتباطی؟ اگه دوس داشتید براتون میگم[golrooz][golrooz][golrooz]

دوست داریمممممممممممممممم


کوچکترین کار ما میتونه بشه بزرگ ترین کار دنیا.مادری که برای بچه اش وقت و انرژی میزاره تااون خوب تربیت بشه و رشد کنه.به احساساتش اهمییت میده تا اون هم بتونه بعدا به احساسات دیکران اهمیت بده.درک اش میکنه تا اون هم وقتی بزرگ شد بتونه همه رو درک کنه.اون مادر میشه ناجی همه دنیا.کی دلش می خواهد حالا که یک روز یک مادر خوب بشه؟خوب باش تا بتونی خوبی بیافرینی.
تمام حرفات چیزایی هستن که میخوام بهتون بگم... وای خدا من از دنیا دیگه چی میخوام وقتی میتونم یکی رو متقاعد کنم یه ناجیه... رنگین کمان عزیز حرفات منو به وجد آورد... امیدوارم تو زندگی واقعی هم از این مفاهیم استفاده کنی... خیلی دوست دارم خودت بشی جزو کسانی که زندگیشون مدرکی باشه برات اثبات همه حرفام و ترفندهای روانشناسانه... من تا اینجا فقط از زندگی خودم گفتم.. چی میشه شمام بگی...


در مورد هدف ، اگه یادت بیاد من یک تاپیک گذاشتم به نام "آفرینش انسان (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?t=80684&page=2)"
تو این تاپیک قصد داشتم با همکاری دوستان هدف از خلقت رو بررسی کنیم اما همچین نگرفت!
ما برای اینکه هدف رو فراموش نکنیم باید بدونیم که هدف چیه؟
اگر کسی میدونه هدف چیه لطفا به من هم کمک کنه.
اونو هم به زودی روش کار میکنیم... اما فقط خلاصه بگم که هدف کماله... و این کمال نسل به نسل میون انسانها میچرخه... و محدود به یه زمینه یا رشته خاصی نیست... کمال میتونه در هر زمینه ای باشه

دوستان از همراهی همه شما سپاسگزارم[golrooz]

rangin kaman
26th April 2011, 11:01 PM
(تمام حرفات چیزایی هستن که میخوام بهتون بگم... وای خدا من از دنیا دیگه چی میخوام وقتی میتونم یکی رو متقاعد کنم یه ناجیه... رنگین کمان عزیز حرفات منو به وجد آورد... امیدوارم تو زندگی واقعی هم از این مفاهیم استفاده کنی... خیلی دوست دارم خودت بشی جزو کسانی که زندگیشون مدرکی باشه برات اثبات همه حرفام و ترفندهای روانشناسانه... من تا اینجا فقط از زندگی خودم گفتم.. چی میشه شمام بگی...)

تمام مطلب هات رو میخونم با دقت،ترجیح دادم فقط بخونم.از این به بعد شاید بنویسم دوست نداشتی پاکشون کن.
شرمنده که نمیتونم خیلی از زندگی ام بگم براتون،اینجوری راحت ترم مخصوصا اینکه بعضی ها تو سایت منو میشناسن.من متاهل ام و یک پسر خوشگل کوچولو دارم.بیشتر حرفام شاید از همین زاویه باشه.اشکالی نداره که؟

تووت فرنگی
27th April 2011, 04:24 AM
1-خداوند انسان را خلق كرد و رها كرد در زمين و هيچ دخالتي در زندگي او ندارد
2-خداوند انسان را خلق كرد و در حال حاضراز دور بر آن نظارت دارد و دخالتي در كارهاي او ندارد
3-خداوند انسان را خلق كرد ودربعضي از امور بر آنها نظارت دارد
4-خداوند انسان را خلق كرد وكامل بر آنها نظارت دارد و همه چيز را در كنترل خود دارد
نظر تو چيه؟


http://aryaclick.net/img_gallery/design/umbrella_art/ui15.jpg (http://aryaclick.com/)

7raha7
27th April 2011, 08:13 PM
(تمام حرفات چیزایی هستن که میخوام بهتون بگم... وای خدا من از دنیا دیگه چی میخوام وقتی میتونم یکی رو متقاعد کنم یه ناجیه... رنگین کمان عزیز حرفات منو به وجد آورد... امیدوارم تو زندگی واقعی هم از این مفاهیم استفاده کنی... خیلی دوست دارم خودت بشی جزو کسانی که زندگیشون مدرکی باشه برات اثبات همه حرفام و ترفندهای روانشناسانه... من تا اینجا فقط از زندگی خودم گفتم.. چی میشه شمام بگی...)

تمام مطلب هات رو میخونم با دقت،ترجیح دادم فقط بخونم.از این به بعد شاید بنویسم دوست نداشتی پاکشون کن.
شرمنده که نمیتونم خیلی از زندگی ام بگم براتون،اینجوری راحت ترم مخصوصا اینکه بعضی ها تو سایت منو میشناسن.من متاهل ام و یک پسر خوشگل کوچولو دارم.بیشتر حرفام شاید از همین زاویه باشه.اشکالی نداره که؟
اشکال؟؟؟ اگه قراره اینجا حرفای کسی اشکال داشته باشه اون منم چون وسط حرفام خیلی دارم میزنم جاده خاکی![nishkhand]
بگوووووووووو منتظرماااااااااااااااا[esteress][esteress][esteress]


1-خداوند انسان را خلق كرد و رها كرد در زمين و هيچ دخالتي در زندگي او ندارد
2-خداوند انسان را خلق كرد و در حال حاضراز دور بر آن نظارت دارد و دخالتي در كارهاي او ندارد
3-خداوند انسان را خلق كرد ودربعضي از امور بر آنها نظارت دارد
4-خداوند انسان را خلق كرد وكامل بر آنها نظارت دارد و همه چيز را در كنترل خود دارد
نظر تو چيه؟


http://aryaclick.net/img_gallery/design/umbrella_art/ui15.jpg (http://aryaclick.com/)
جودی جونممممممممممممم
دیدگاه من در این مورد یه دیدگاه درحال بلوغه... یعنی هنوز به حد بلوغ خودش نرسیده... نظرات من درمورد خدا هیچوقت قطعی نیست... و هیچوقتم سر خدا درجا نمیزنم. منظورم اینه که اگه درمورد خدا به چیزی برسم همونجا درجا نمیزنم... هی میدوم... هی میدوم... و این شاید کار درستی نباشه... اما دست خودم نیس دیدگاهم خیلی متغیره.... فکر کنم ترنم عزیز جواب سوالاتتو متناسب با دیدگاهای خودش خوب بدونه( توجه کنید: گفتم متناسب با دیدگاهای خودش... چون هر کسی با هر ملیتی دیدگاهش تحت تاثیر مذهبشه... و هرگز مستقل از مذهبش نیست... و این مصداق کامل وابستگی ما انسانها به مذهبه... به عبارتی وابستگی ما انسانها به دنیایی که از ناشناخته ها میگه... ناشناخته هایی که عاشق شناختنشون هستیممم)[alaghemand]

تووت فرنگی
28th April 2011, 08:28 PM
3-خداوند انسان را خلق كرد ودربعضي از امور بر آنها نظارت دارد

به نظرم این درسته ..ولی اصلا ربطی به بحثت نداره [nishkhand][nishkhand][nishkhand]

ببخشـــــــــــــــید [narahatish][golrooz]

rangin kaman
30th April 2011, 12:29 PM
رها خانم کجایی؟چقدر بیام اینجا و منتظرت بشینم.[golrooz]

7raha7
1st May 2011, 04:33 PM
بچه ها شرمنده همتونم... واسه یه مدت سرم شلوغه و اومدنم به سایت همراه با نظمیه...
خیلی زود درست میشه و بازم مطالبو میذاررررررررررررم
شما فعلا تا میتونید بحث کنید که تاپیک سوت و کور نمونهههههه[cheshmak]

ساناز فرهیدوش
2nd May 2011, 11:52 PM
دوستان خوبم با جا خالی کردن رهای عزیزم شما هم از لحظات خوشبختی خودتون بنویسد .

ساناز فرهیدوش
2nd May 2011, 11:55 PM
خوشبختی لبخند پدر ومادر است .
لحظه ایی است که فکر میکنی بزرگترین و امن ترین پناهگاه خلقت را یافته ایی در اغوش گر مشان.
خوشبختی برایم روزی شاید نمره 20 بود یا تشویق معلم و شاگردان .
معجزه ی سلامتی باشد یا هر چیز گرانقدر ی که در ذهن می اید .
خوشبختی لحظه ایست که تو خود را می نگری وقدر انچه را داری با سپاس خدای دو چندانش می کنی .

باستان شناس
3rd May 2011, 12:06 AM
دوستان عزيز و گلم[golrooz]
درود بر همگي شما دوستان نو انديش و كاملا منطقي من....[tashvigh]
موفقيت از ان همگي شما باشد...[golrooz]

عزيزان دوست دارم در ي فضاي ارام و كاملا منطقي با هم گپ بزنيد تا تفكرات هيچ كس آسيب نبينه
مطمنا احترام گداشتن به ديگران ...اول محترم نگه داشتن خودمون هست....
پس مهربانانه با هم بحث كنيم تا دلمون دلخور نشه ديگه ....باشه دوستان من ....قول داديد ها...

7raha7
3rd May 2011, 06:15 AM
موضوع خیلی خیلی خیلی مهم امروز: سپاسگزاری......... (یک کار فراموش شده!)
خیلی زود میرم سر اصل مطلب... انسانها چه مواقعی از کسی بابت چیزی تشکر میکنن؟ موقعی که کسی در حقشون لطف میکنه یا مثلا از کسی چیزی میگیرن... پس سپاسگزاری یه جورایی نشات گرفته از حس بی نیازیه : حالا که دارمش و از داشتنش بی نیازم... پس سپاسگزارم!
و این.... اصلیه که اکثر ما بدون اینکه بدونیمش انجامش میدیم... در حقیقت توی جامعه ما و نه فقط جامعه ما ... در هر جای دنیا این کار یه وظیفه اس... با گفتن اینکه این کار یه وظیفه اس دو نتیجه میشه گرفت: اولا اونایی که اساسا انسانهای سپاسگزاری نیستند پس در انجام وظیفه شون دارن کوتاهی میکنن...
دوما : سپاسگزاری کردن ما... که هر روز بابت کارهایی از هم تشکر میکنیم یعنی یه کار خیلی خیلی معمولی
این یعنی: اکثر ما انسانهای سپاسگزاری نیستیم... فقط در حد مینیمم انجامش میدیم: یعنی در همون حدی که موظفیم انجام بدیم
بیاید امروز از خودمون بپرسیم : تا حالا از این حد کمترین، جلوترم رفتیم؟؟؟
لابد از خودتون میپرسید : جلوتر از این ؟؟؟ این دیگه چه صیغه ایه آخه.....
خب... اگر شما جزو دسته دومید یعنی هر روز دارید در حد یه وظیفه از دیگرون تشکر میکنید... توجه کنید که این دیگرون شامل حال خدا هم میشه... اونم در حد وظیفه اس . میدونید چرا؟ چون ما میگیم : خدایا شکرت سالمم.... خدایا شکرت روزیمو دادی...
بچه ها ما خیلی عقبیم... چون تا الانش اینا وظیفه مون بوده که انجامش بدیم! اگر سالمیم ... سلامتیمون یه عطیه اس از جانب خداوند و موظفیم بابتش سپاسگزار باشیم هرچند خیلی وقتام نیستیم...
اما کسی که میخواد بیشتر از این حد معمولی سپاسگزار باشه...: ما اصولا بابت چیزایی که داریم سپاسگزاری میکنیم... چی میشه اگه بخوایم بابت چیزایی هم که نداریم سپاسگزار باشیم؟؟؟
خدایا... من هنوز کنکور ندادم... و تکلیف دانشگاهم مشخص نیستتتتت... اما پیشاپیش از تو سپاسگزارم که دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شدممممممممممممم!!!
و میدونم که هنوز نه شاغلم نه به کمال رسیدم... اما سپاسگزارم ازت که در آینده استاد یه دانشگاه خواهم شد... و واسه کلی دانشجو سخنرانی میکنم و زندگیاشونو عوض میکنم!
و تا الان... هیچ کار مهمی تو زندگیم نکردم! اما پیشاپیش از تو سپاسگزارم که در آینده این پروژه ای که جرقه اش الان تو ذهنم زده شده به ثمر میشینه و وسپاسگزارم که خواهم تونست با استفاده از تاثیرات میدان مغناطیسی زمینو جابه جا کنم!(این همون جرقه اس...)
خدایا... من همین الانشم خوشبختم اما... پیشاپیش سپاسگزارم که از این خوشبخترم خواهم شد... خیلی زود... به کوتاهی یک چشم بهم زدن..

warrior
3rd May 2011, 03:31 PM
متشکرم از رهای عزیزم.
یک مبخثی هست که اطرافیانم از بس که براشون گفتم دیگه کلمه به کلمه شو حفظن !
اونم اینه که اگه شما یک چیزی رو تو ذهن خودتون داشته باشید اون چیز بر محیط اطراف شما هم تاثیر میذاره و تمام محیط اطراف شما در راستای اون تفکر شما قرار میگیره. البته اگر به معنای حقیقی کلمه به اون فکرتون معتقد باشید. ما توی قرآن خودمون هم داریم که اگر شما تصمیم به یک کاری بگیرید تمام محیط اطراف شما دست به دست هم میده که شما به اون مقصدتون برسید.
در مغز ما انسان ها یک قسمت مخروطی شکل هست که در ایمن ترین منطقه مغز قرار داره.
این منطقه مسئولیت تولید و انتشار و دریافت فرکانس ها و انرژی های اطراف رو داره.
مطمئنم که همتون تا حالا اینو تجربه کردین که اطرافیانتون تحت تاثیر حس شما قرار بگیرن. خو ب اون همین مسئله است. حالا چرا همیشه اینطوری نیست ، چون گاهی انرژی اونها از شما بیشتره و این انرژی اون هاست که شما رو در بر میگیره. حالا استفاده هایی که از این قضیه شده به بحث اینجا مربوط نمیشه ، اگه بشه بعدا براتون بگم خیلی خوب میشه.
متشکرم که شما متن منو خوندید.
در ضمن من میدونم که رهای عزیز یه اشاره کوچیک به این بحث کردن و اصلا حرفای من کم به اینجا ارتباط داشت اما دوست داشتم که براتون بگم.
بازم ممنونم.[golrooz]

7raha7
5th May 2011, 12:38 AM
ادامه از بخش قبلی
خب .. نخواستم بخش قبلی خیلی طولانی شه واسه همین دو قسمتش کردم...
طبق اون چیزی که قبلا گفتم در جهان حاضر هیچ آفرینش جدیدی صورت نمیگیره... این مساله هزاران سال پیش در کتب مقدس مطرح شده و امروزه با فیزیک کوانتوم اثباتش کردن.. پس اگر من امروز بیست میگیرم این اتفاق از قبل وجود داشته... در حالیکه من نمیدونستم... و همین تا قبل از امتحان مایه ی عذاب من و استرسم و در نتیجه به خطر افتادن سلامت روانیم میشه.... حالا جدیدنا به خودم میگم: منکه آخرش بیست میگیرم... پس دیگه چمه؟؟؟ وقتی این اتفاق از قبل وجود داشته واسه چی باید براش غصه بخورم؟؟؟
یه کم گسترده تررر: منکه میدونم دارم تلاشمو میکنم و شکی نیست که دانشگاه اصفهان قبول میشم... پس دیگه چرا باید غصه بخورم؟؟؟
منکه میدونم به همه آرزوهام میرسم پس دیگه چرا باید وقتمو صرف خیالپردازی درمورد آرزوهام بکنم؟؟؟
در حقیقت میشه گفت تو این دنیا وقایعی هستند که به نام ما ثبت شدن: بیست گرفتنم... دانشگاه قبول شدنم...
به نام خود خود خودمون...و ما هر چیزی که تو سرمونه مسلما به نام ما ثبت شده: چون هیچ چی اتفاقی نیست
پس اگه من تو ذهنمه که دنیا رو عوض کنم : این ذهنیت من از قبل وجود داشته
به نظرتون چرا باید در ذهن یک انسان همچین چیزی آفریده بشه یا برنامه ریزی بشه که همچین چیزی تو ذهنش باشه؟؟؟ : چون از حالت بالقوه به بالفعل در خواهد اومد.اون کسی که آفریننده اس و ما بهش میگیم خدا هیچ کاری رو بی هدف انجام نمیده.
و شکر گزاری بابت چیزی که میدونید نصیبتون میشه یعنی : ایمان به همین اصولی که گفتم... و ایمان در هر جایی به کار شما سرعت میده... مثل یه کاتالیزورررررررررر.
توجه کنید که هر ذهنیتی که دارید، و تمام آرمانها و آرزوهاتون، به نام خودتونه... منحصرا مال شماست. و اگه مال شما نبود پس این آرمان تو سر شما نبود... داشتن یک آرزوی قلبی توسط شما یعنی اینکه این مال شماست... کاریه که شما انجامش خواهید داد چون ایده اش در ذهن شماست... و لازمم نیست شب و روز غصه شو بخورید : چون بلاخره انجام میشه... به هر شکلی...از قبل وجود داشته... تموم اینا با برنامه ریزیههههه... شما میدونید که به آرزوتون میرسیددددد...
و این... قدرته

7raha7
5th May 2011, 12:39 AM
انسانهای قدرتمند
سلام... بازم موشکی میرم سر اصل مطلب... میخوایم امروز بدونیم یه انسان موفق کیه؟؟؟
اولین نکته که در هر کتابی میتونید حتی شده یه اشاره غیرمستقیمم بهش ببینید : استفاده از یه قدرت برتر
اشتباه نکنیدددد... ما با جادو جنبل کاری نداریم... اما ایمان بوجود خدا........ یه قدرت برتر....
مثل یه خشکه مقدس نگید : نعوذ بالله... خدا آفریننده ی شما و در عین حال نزدیکترین کس به شماست... چرا از قدرتش در جهت رسیدن به منافعتون استفاده نمی کنید؟؟؟
شاید دارم یه کم جاه طلبانه حرف میزنم... اما این یه واقعیته که انسانهای موفق مثل یه آینه میمونند که قدرتهای خداوندی رو بازتابش میدن تو همون مسیری که میخوان... و مثل یک عدسی این نیرو رو روی اهدافشون متمرکز میکنن... لابد میپرسید چطوری؟
خب قبلش باید در مورد خدا چندتا چیزو بدونیم: خدا قدرت برتره... و حد و اندازه نداره...
ما هم قطره ای از این قدرت برتریم... چنانچه اون از روح خودش در ما دمیده. نتیجه: ما هم بی حد و بی اندازه ایم.
خدا مورد پرستشه و تمام پدیده ها تحت تصرفش هستند... و ما هم جزئی از خداییم ... نتیجه: تمامی پدیده ها تحت تصرف ما هستند...
و اگر بخوام هی بیشتر و بیشتر ادامه بدم تحقق شعار عرفا رو خواهید دید: انا الحق...
بله... این اغراق نیست: ما خداییم. ما جزئی از اون هستیم... و این چیزیه که در مذهب اسلام که میدونم مورد پذیرش اکثر شماست روش تاکید شده... با روایات و داستانهای مختلف: وقتی که همه فرشته ها به انسان سجده کردند
وقتی خدا خطاب به انسان میگه تو را جانشین خودم در زمین قرار دادمممم...
همه چیز تحت کنترل شماست و همه حوادث در اون جهتی هستند که بدون شک به نفع شماست. حتی خود شما هستین که تعیین میکنید خدا باهاتون چطوری رفتار کنه.
اگه بخوام حرفامو با یه مثال بیشتر توضیح بدم در حقیقت انسان مثل یه برنامه نویس میمونه... خودشه که بعضی از مفاهیمو تعیین میکنه...
یه کودک هیچ علمی نسبت به گناه نداره: طبق همون مثال کامپیوتری: هیچ برنامه ای رو با فرمت گناه نمیخونه و باز نمی کنه... چون اصلا براش تعریف نشده .
پس پاکه... اما ما : به خوبی میدونیم گناه چیه... دروغ چیه... غیبت چیه...
و برای تک تک اینا واسه خودمون یه سری حد و مرز تعیین میکنیم... و به عبارت کامپیوتری واسه خودمون تعریفش می کنیم... که این تعاریف در تک تک انسانها متفاوته . واسه همینه که اگه زدن یه حرفی واسه کسی به معنی دروغه ممکنه شما بهش بگید دهاتی چون اصلا به نظر شما دروغ نیست...
بحثو پیچیده اش نمیکنم... بریم سراغ مفهمومی که شما از خدا برای خودتون تعریف میکنید و خدا هم طبق همون مفهوم با شما رفتار میکنه... این قسمت طولانی شد.. تو قسمت بعد خواهید فهمید منظورم چیه...

7raha7
6th May 2011, 11:17 PM
خدا مثل آب...
اگر بخوام در ادامه نوشته های قبلیم بگم خدا مثل آب میمونه اغراق نکردم...
شما اب رو در هر ظرفی بریزید به شکل همون ظرف در میادددد. همین نکته درمورد خدا هم صادقه: خدا نوریه که در هر ظرفی جاری میشه و به شکل همون ظرف درمیادددد اگه ظرفتون قلبی شکل باشه خدا هم قلب میشه و زشت شدن ظرف همانا و بعدش....
امیدوارم منو بخاطر مثالهایی که استفاده میکنم سرزنش نکنید ولی همینم هست... بچه تر که بودم فکر میکردم هر کار بدی که میکنم خدا فوری تلافیشو سرم در میاره... واسه همین صبحا که از خونه بیرون میزدم از زمین و اسمون برام بلا میبارید... اما بعد از اینکه طرز فکرمو عوض کردم روابطم با خدا عوض شد... و این عوض شدن تو یه تصادف جون منو نجات داد که فکر میکنم گفتنش برای شما خالی از لطف نباشه...
شب بود... از آسمون داشت آروم آروم برف میومد. تو اتوبان اصفهان-..... بودیم. داشتیم از یه مهمونی برمیگشتیم که جاتون خالی توش کسی نمونده بود که ما غیبتشو نکرده باشیممممم! [nishkhand]برف هم بصورتی نبود که بشینه... سرعت ماشینم کم بود... ماشینمون گرم و نررررم... داشتم سنگین میشدم واسه خواب... یهو پریدم بالا به خودم گفتم: نه نمیخوابم... بابام که پشت فرمونه از آینه منو میبینه و خودشم خوابش میگیره... تصادف میکنیمااااااااا! اما نیمه ی تنبل وجودم گفت: خدا مواظبته... بی خیال بگیر بخواب... و من با این تصویر تخیلی تو ذهنم خوابم برد: دو تا دست سفیدو بزرگ که ماشین ما رو دو دستی گرفته بودددد(من قوه تخیلم خیلی قویه....) [nishkhand]تو خواب ناز بودم که یهو با فریاد یا ابوالفضل مامانم پریدم بالا... چشمامو که باز کردم تصویری که جلوی چشمم بود این بود: داریم میریم تو دیوار! بله... ماشینمون رفت تو دیوار سیمانی اتوبان... کمونه کرد... رفت اونور جاده وای خدا... دوباره؟؟؟ نههههههههههههههه...[nadidan]
بازم خوردیم تو اون یکی دیواررر... مامانم داد میزد: میل بافتنیااااا میل بافتنیااااا[negaran]
آخه منو خاله مو و مهسا(خواهرم ) عقب بودیم و تو دست خاله میل بافتنی بود... خدا میدونه اگه این میلها میرفت تو چشمای یکیمون چی میشد... خاله ام منو قاپید ولی مهسا بدبخت سرش شد مثل یه توپ تنیس که بین بالشتک صندلی بابا و درماشین گیر کردههههه
اگه ذهنم اون موقع کار میکرد حتما نجاتش میدادم.... [nishkhand]خلاصه ماشین با صدای بلندی ایستاددد... با قل قل بازی که ماشینمون تو جاده در آورده بود حسابی مچاله شده بود...نکته داستان: اولین کاری که من موقع پیاده شدن از ماشین کردم : (شرمنده!) سر فحشو کشیدم به خدا...(بازم شرمنده)[nadidan]
شب با هزار بدبختی رسیدیم خونه:... (بی خیال)
فرداش یه خبر جالب بهم رسید: اون شب تو اون جاده نه تا ماشین به همین شکل تصادف کردن و تو این اوضاع یه پرایدی کلا تیکه تیکه شده بود...
فردا ی اون روز: بابام ماشینو برد نعمیر ... هر کی ماشینو دیده پرسیده چندتا کشته داده؟؟؟
و ما همگی سالم سالم بودیمممممممممممم
شب رسید: خدایااااااااااااااااااا... غلط کردمممممممممممممممممم!
(.........)
(از نوشتن ادامه داستان و الفاظی که من برای رسوندن عمق پشیمونیم به خدا استفاده شون کردم معذوریمممممم)

7raha7
8th May 2011, 10:24 PM
مرض داری اینقد بهونه میاری؟؟؟
عنوانی که نوشته ام یه کم زننده اس... ولی جدا اعصابم خورده از این کارایی که بعضیا میکنن... اطرافیانمو میگم... من براتون از خدا گفتم.... و اینکه با تصورات مثبتتون نسبت به خدا خودتونو بهش نزدیک کنید... و براتون از ضرورتش گفتم... و قدرتی که به ما انسانها داده شده... همینو تو جلسات بحث و گفتوگو هم گفتم... اکثر انسانهای تنبل اینجور مواقع میگن: عجب... راست میگی حق با توئه... ولی اگه الان بخوام با خدا یهویی خودمونی شم که نمیشه... بذار گناهمو ترک کنم... بذار حجابمو رعایت کنم بعد... بذار یادبگیرم دروغ نگم بعد...
و با این به تاخیر انداختنها پروژه ی نزدیک شدن به خدا موکول میشه به ده سال دیگه.... یعنی زمانی که شما مطمئن شدید دیگه گناهی نکردید که موجب دوری شما از خدا شه و...و...
مطمئن باشید خود شما هم همینطورید... یعنی تفکر غالب یه ملت مسلمان (به ظاهر مسلمان!!!) همینه : اول باید آدم خوبی شی... تا بتونی به خدا نزدیک شی...
قاطعانه میگم : این تصور اشتباهه!
نه که کاملا اشتباه باشه... در مرحله ی اول اشتباهه... این تصور باید در مرحله دوم روابط شما با خدا تو ذهنتون باشه...
تقصیر شماهم نیست... مشکل از عرضه کنندگان دینه... دین اسلام یه دین محشره... اما حیف که درست به مردم عرضه اش نمیکنن... بگذریم...
خب... اگه این تصور اشتباهه پس تصور درست چیه؟
برای جواب به این سوال قبلش من این سوالو از شما میپرسم: ضرورت وجود خدا چیه؟
در زندگی روزمره میگم براتون: من یه انسان گناهکارم... گناه بزرگ من... گمراه کردن دیگرون بود! چطوری؟ عقایدم سردرگم کننده بود... موضع سیاسیم موضع خوبی نبود...( به سن من نگاه نکنید.... کسی که سرش از بچگی تو کامپیوتر باشه یه کمی زیادی میدونه که این براش خوب نیسسسس)[nishkhand]
و بدین ترتیب با اظهار عقایدم یه مشت آدم ساده که هیچ مطالعه ای نداشتن و بی چون و چرا حرفای قلنبه سلنبه رو قبول میکردن گمراه شدننننننن... اولش میخواستم به خدا نزدیک شم... اه... لعنت به این جوگیرشدنای دوران نوجوونی! میخواستم بی خیال اظهار عقیده شم... اما گاهی جوگیر میشدم .... ترک این گناه برام سخت بود...
بله... بدون خدا برام سخت بود... گناهمو ترک نکردم... اما به خدا نزدیک شدم... بهش گفتم خودمم از خودم بدم میاد که اینجوریم. کمکم کنه درست شم. و بلافاصله بعدش : درست شدم! کی کمکم کرد: .... همونی که از اولش نیتم از ترک گناه خودش بود.
حالا اگه میخواستم هی صبر کنم و خودم زور بزنم شاید دیگه خیلی دیر میشد. من هنوزم دارم تاوانشو پس میدم... هنوزم یکی هست که کشوندمش به راه اشتباه و یه موضع بد مذهبی... حالا به راه آوردنش برام از شکنجه هم بدتره!
خوب شد که زود تموم شد وگرنه نمیدونم الان باید غصه گمراه کردن چند نفرو میخوردم!
توجه! توجه! خانم ها و آقایان!!! مهم نیس تا به الان چقدر گناه کردید! مهم نیست اگر الان دروغگو و دزد و بدهکار و حتی بدترش... فاسد هستید... مهم نیست اگر الان کثافت داره از سرو روتون بالا میره... مهم نیست اگه دارید بدترین کارای دنیا رو میکنید... مهم نیست اگه قاتل، بی رحم، عصبانی، خراب، بی اراده، هوس باز، تنبل، و ...و.... هستید.
از همین الان رابطه با خدا رو شروع کنید: برای رابطه با خدا ترک گناه نکنید
برای ترک گناه با خدا رابطه برقرار کنید. این ضرورت وجود خدا در زندگی شماست: به جریان انداختن نور و قدرتش در زندگیتون در جهت رفع عیباتون و مشکلاتتون. ایمان داشته باشید اون شما رو میپذیره... به هر اندازه ای هم که کثیف باشید با برداشتن یک قدم اون شما رو در آغوش میگیره! و به این ترتیب... با اومدن نور تاریکها میرن: تجلی روح خدایی در تمام ذرات زندگیتون ............

tarannom101
11th May 2011, 04:26 PM
[QUOTE=*Niloofar*;227088]3-خداوند انسان را خلق كرد ودربعضي از امور بر آنها نظارت دارد

به نظرم این درسته ..ولی اصلا ربطی به بحثت نداره [nishkhand][nishkhand][nishkhand]

ببخشـــــــــــــــید [narahatish][golrooz]


باسلام يه مثال

آيا لامپ فقط براي روشن شدن به منبع اصلي نياز داره و بعد براي روشن موندنش به آن منبع و نيروگاه برق نيازي نداره؟ يا اينكه تا زماني كه ميخواد روشن بمونه بايد لحظه به لحظه اون ارتباط رو داشته باشه والا خاموش ميشه؟[tafakor][golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
11th May 2011, 04:46 PM
[QUOTE=7raha7;228047]
موضوع خیلی خیلی خیلی مهم امروز: سپاسگزاری......... (یک کار فراموش شده!)
خیلی زود میرم سر اصل مطلب... انسانها چه مواقعی از کسی بابت چیزی تشکر میکنن؟ موقعی که کسی در حقشون لطف میکنه یا مثلا از کسی چیزی میگیرن... پس سپاسگزاری یه جورایی نشات گرفته از حس بی نیازیه : حالا که دارمش و از داشتنش بی نیازم... پس سپاسگزارم!
و این.... اصلیه که اکثر ما بدون اینکه بدونیمش انجامش میدیم... در حقیقت توی جامعه ما و نه فقط جامعه ما ... در هر جای دنیا این کار یه وظیفه اس... با گفتن اینکه این کار یه وظیفه اس دو نتیجه میشه گرفت: اولا اونایی که اساسا انسانهای سپاسگزاری نیستند پس در انجام وظیفه شون دارن کوتاهی میکنن...
دوما : سپاسگزاری کردن ما... که هر روز بابت کارهایی از هم تشکر میکنیم یعنی یه کار خیلی خیلی معمولی
این یعنی: اکثر ما انسانهای سپاسگزاری نیستیم... فقط در حد مینیمم انجامش میدیم: یعنی در همون حدی که موظفیم انجام بدیم
بیاید امروز از خودمون بپرسیم : تا حالا از این حد کمترین، جلوترم رفتیم؟؟؟
لابد از خودتون میپرسید : جلوتر از این ؟؟؟ این دیگه چه صیغه ایه آخه.....
خب... اگر شما جزو دسته دومید یعنی هر روز دارید در حد یه وظیفه از دیگرون تشکر میکنید... توجه کنید که این دیگرون شامل حال خدا هم میشه... اونم در حد وظیفه اس . میدونید چرا؟ چون ما میگیم : خدایا شکرت سالمم.... خدایا شکرت روزیمو دادی...
بچه ها ما خیلی عقبیم... چون تا الانش اینا وظیفه مون بوده که انجامش بدیم! اگر سالمیم ... سلامتیمون یه عطیه اس از جانب خداوند و موظفیم بابتش سپاسگزار باشیم هرچند خیلی وقتام نیستیم...
اما کسی که میخواد بیشتر از این حد معمولی سپاسگزار باشه


سلام

امام سجاد(عليه الاسلام) حديثي داره به اين مضمون

خداوندا چگونه ميتوانم شكرگزار تو باشم كه براي هر شكري كه مي كنم شكري لازم است كه اجازه شكر كردن را به من داده ايي[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
11th May 2011, 05:00 PM
ادامه از بخش قبلی
خب .. نخواستم بخش قبلی خیلی طولانی شه واسه همین دو قسمتش کردم...
طبق اون چیزی که قبلا گفتم در جهان حاضر هیچ آفرینش جدیدی صورت نمیگیره... این مساله هزاران سال پیش در کتب مقدس مطرح شده و امروزه با فیزیک کوانتوم اثباتش کردن.. پس اگر من امروز بیست میگیرم این اتفاق از قبل وجود داشته... در حالیکه من نمیدونستم... و همین تا قبل از امتحان مایه ی عذاب من و استرسم و در نتیجه به خطر افتادن سلامت روانیم میشه.... حالا جدیدنا به خودم میگم: منکه آخرش بیست میگیرم... پس دیگه چمه؟؟؟ وقتی این اتفاق از قبل وجود داشته واسه چی باید براش غصه بخورم؟؟؟
یه کم گسترده تررر: منکه میدونم دارم تلاشمو میکنم و شکی نیست که دانشگاه اصفهان قبول میشم... پس دیگه چرا باید غصه بخورم؟؟؟
منکه میدونم به همه آرزوهام میرسم پس دیگه چرا باید وقتمو صرف خیالپردازی درمورد آرزوهام بکنم؟؟؟
در حقیقت میشه گفت تو این دنیا وقایعی هستند که به نام ما ثبت شدن: بیست گرفتنم... دانشگاه قبول شدنم...
به نام خود خود خودمون...و ما هر چیزی که تو سرمونه مسلما به نام ما ثبت شده: چون هیچ چی اتفاقی نیست
پس اگه من تو ذهنمه که دنیا رو عوض کنم : این ذهنیت من از قبل وجود داشته
به نظرتون چرا باید در ذهن یک انسان همچین چیزی آفریده بشه یا برنامه ریزی بشه که همچین چیزی تو ذهنش باشه؟؟؟ : چون از حالت بالقوه به بالفعل در خواهد اومد.اون کسی که آفریننده اس و ما بهش میگیم خدا هیچ کاری رو بی هدف انجام نمیده.
و شکر گزاری بابت چیزی که میدونید نصیبتون میشه یعنی : ایمان به همین اصولی که گفتم... و ایمان در هر جایی به کار شما سرعت میده... مثل یه کاتالیزورررررررررر.
توجه کنید که هر ذهنیتی که دارید، و تمام آرمانها و آرزوهاتون، به نام خودتونه... منحصرا مال شماست. و اگه مال شما نبود پس این آرمان تو سر شما نبود... داشتن یک آرزوی قلبی توسط شما یعنی اینکه این مال شماست... کاریه که شما انجامش خواهید داد چون ایده اش در ذهن شماست... و لازمم نیست شب و روز غصه شو بخورید : چون بلاخره انجام میشه... به هر شکلی...از قبل وجود داشته... تموم اینا با برنامه ریزیههههه... شما میدونید که به آرزوتون میرسیددددد...
و این... قدرته


سلام

نابرده رنج گنج ميسر نميشود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد


فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره(سوره زلزله)[golrooz][golrooz][golrooz]

tarannom101
12th May 2011, 03:12 AM
[QUOTE=7raha7;229381]
مرض داری اینقد بهونه میاری؟؟؟
عنوانی که نوشته ام یه کم زننده اس... ولی جدا اعصابم خورده از این کارایی که بعضیا میکنن... اطرافیانمو میگم... من براتون از خدا گفتم.... و اینکه با تصورات مثبتتون نسبت به خدا خودتونو بهش نزدیک کنید... و براتون از ضرورتش گفتم... و قدرتی که به ما انسانها داده شده... همینو تو جلسات بحث و گفتوگو هم گفتم... اکثر انسانهای تنبل اینجور مواقع میگن: عجب... راست میگی حق با توئه... ولی اگه الان بخوام با خدا یهویی خودمونی شم که نمیشه... بذار گناهمو ترک کنم... بذار حجابمو رعایت کنم بعد... بذار یادبگیرم دروغ نگم بعد...
و با این به تاخیر انداختنها پروژه ی نزدیک شدن به خدا موکول میشه به ده سال دیگه.... یعنی زمانی که شما مطمئن شدید دیگه گناهی نکردید که موجب دوری شما از خدا شه و...و...
مطمئن باشید خود شما هم همینطورید... یعنی تفکر غالب یه ملت مسلمان (به ظاهر مسلمان!!!) همینه : اول باید آدم خوبی شی... تا بتونی به خدا نزدیک شی...
قاطعانه میگم : این تصور اشتباهه!
نه که کاملا اشتباه باشه... در مرحله ی اول اشتباهه... این تصور باید در مرحله دوم روابط شما با خدا تو ذهنتون باشه...
تقصیر شماهم نیست... مشکل از عرضه کنندگان دینه... دین اسلام یه دین محشره... اما حیف که درست به مردم عرضه اش نمیکنن... بگذریم...
خب... اگه این تصور اشتباهه پس تصور درست چیه؟
برای جواب به این سوال قبلش من این سوالو از شما میپرسم: ضرورت وجود خدا چیه؟
در زندگی روزمره میگم براتون: من یه انسان گناهکارم... گناه بزرگ من... گمراه کردن دیگرون بود! چطوری؟ عقایدم سردرگم کننده بود... موضع سیاسیم موضع خوبی نبود...( به سن من نگاه نکنید.... کسی که سرش از بچگی تو کامپیوتر باشه یه کمی زیادی میدونه که این براش خوب نیسسسس)[nishkhand]
و بدین ترتیب با اظهار عقایدم یه مشت آدم ساده که هیچ مطالعه ای نداشتن و بی چون و چرا حرفای قلنبه سلنبه رو قبول میکردن گمراه شدننننننن... اولش میخواستم به خدا نزدیک شم... اه... لعنت به این جوگیرشدنای دوران نوجوونی! میخواستم بی خیال اظهار عقیده شم... اما گاهی جوگیر میشدم .... ترک این گناه برام سخت بود...
بله... بدون خدا برام سخت بود... گناهمو ترک نکردم... اما به خدا نزدیک شدم... بهش گفتم خودمم از خودم بدم میاد که اینجوریم. کمکم کنه درست شم. و بلافاصله بعدش : درست شدم! کی کمکم کرد: .... همونی که از اولش نیتم از ترک گناه خودش بود.
حالا اگه میخواستم هی صبر کنم و خودم زور بزنم شاید دیگه خیلی دیر میشد. من هنوزم دارم تاوانشو پس میدم... هنوزم یکی هست که کشوندمش به راه اشتباه و یه موضع بد مذهبی... حالا به راه آوردنش برام از شکنجه هم بدتره!
خوب شد که زود تموم شد وگرنه نمیدونم الان باید غصه گمراه کردن چند نفرو میخوردم!
توجه! توجه! خانم ها و آقایان!!! مهم نیس تا به الان چقدر گناه کردید! مهم نیست اگر الان دروغگو و دزد و بدهکار و حتی بدترش... فاسد هستید... مهم نیست اگر الان کثافت داره از سرو روتون بالا میره... مهم نیست اگه دارید بدترین کارای دنیا رو میکنید... مهم نیست اگه قاتل، بی رحم، عصبانی، خراب، بی اراده، هوس باز، تنبل، و ...و.... هستید.
از همین الان رابطه با خدا رو شروع کنید: برای رابطه با خدا ترک گناه نکنید
برای ترک گناه با خدا رابطه برقرار کنید. این ضرورت وجود خدا در زندگی شماست: به جریان انداختن نور و قدرتش در زندگیتون در جهت رفع عیباتون و مشکلاتتون. ایمان داشته باشید اون شما رو میپذیره... به هر اندازه ای هم که کثیف باشید با برداشتن یک قدم اون شما رو در آغوش میگیره! و به این ترتیب... با اومدن نور تاریکها میرن: تجلی روح خدایی در تمام ذرات زندگیتون ...........

سلام

يه وقت يه نداي بلند ميشه به اين مضمون اسكتوا يا ملائكتي همه ساكت ميشن بعد ميپرسن خدايا چرا گفتي ساكت شيم ندا مياد گوش كنيد بنده ي گنه كار من اومده در خونم

باز آي بازآي هرآنچه هستي بازآي

صد بار اگر توبه شكستي بازآي

اين درگه ما درگه ناوميدي نيست

گر كافر و گبر و بت پرستي بازآي

خدا تو يه حديث قدسي درباره ي اوناي كه بهش پشت كردن ميفرمايد

اگه اوناي كه بهم پشت كردن مي دونستن چقدر عاشقشونم از شوق ميمردن

[golrooz][golrooz][golrooz]

7raha7
12th May 2011, 03:39 PM
حالا نوبت مرحله ی بعده
بعد از فراخواندن خدا به زندگیتون کم کم گناه کمرنگ میشه... کنترلش دست شما نیست . این دو تا با هم یه جا نمیمونن: کمال و قدرت برتر- تاریکی و گناه
پس به محض اومدن خدا و این قدرت برتر گناهان شما کمرنگتر میشن و کم کم وقتشه توبه کنید... یه باور اشتباه دیگه ی مذهبی اینه که وقتی میخواید یه گناهو ترک کنید بلافاصله توبه کنید. بازم قاطعانه میگم : اشتباهه...[nadidan]
اگر به انجام دادن اون گناه معتاد شده باشید این توبه شما رو پیش خدا بدقول میکنه... موقعی توبه کنید کنید که میدونید دیگه نمیرید سمت این گناه... هیچی نباید براتون مهمتر از آبروتون پیش خدا باشه... بدقولی هم که دیگه آفت آبرو هستش!
سوال اینه : گفتم موقعی توبه کنید که میدونید نمیرید سمت گناه.... چه موقع میدونید که نمیرید سمت گناه؟ وقتی اون گناه در وجودتون کمرنگ و کمرنگتر میشه... چه موقع کمرنگ میشه: جواب این سوال همون بحث قبلیه.... موقعی که به سمت خدا میرید.
و چرا ارزش یه توبه کار پیش خدا زیاده؟؟؟؟ : چون دیگه اینکه این انسان گناهو انجام نمیده قطعی شده... دیگه گناه تمووووووووووم شد! این یه انسان تازه اس! انگار که تازه متولد شده باشه!
و با تکیه بر روایات دین خودتون میگم : کسی که توبه کنه (توبه ی واقعی!) از گناهش پاک پاکه... گویا تازه از مادر متولد شده باشه. و خدا کامل کامل کامل می بخشددش!
بعد از توبه شما تازه رسیدین به مرحله دوم.... حالا خدا رو دارید. چی کار کنید که از دستش ندید و بهش هی نزدیکتر شید؟؟؟ : برای از دست ندادنش گناهای بیشتری رو ترک کنید. این میشه همون تصوری که گفتم در مرحله اول داشتنش اشتباهه. حالا باید برای نزدیکتر شدن به خدا آدم خوبتری شدددددددد!
این یعنی رشد و پویایی و کمال برترررر
این یعنی قدرت!

rangin kaman
13th May 2011, 08:43 PM
حالا نوبت مرحله ی بعده
بعد از فراخواندن خدا به زندگیتون کم کم گناه کمرنگ میشه... کنترلش دست شما نیست . این دو تا با هم یه جا نمیمونن: کمال و قدرت برتر- تاریکی و گناه
پس به محض اومدن خدا و این قدرت برتر گناهان شما کمرنگتر میشن و کم کم وقتشه توبه کنید... یه باور اشتباه دیگه ی مذهبی اینه که وقتی میخواید یه گناهو ترک کنید بلافاصله توبه کنید. بازم قاطعانه میگم : اشتباهه...[nadidan]
اگر به انجام دادن اون گناه معتاد شده باشید این توبه شما رو پیش خدا بدقول میکنه... موقعی توبه کنید کنید که میدونید دیگه نمیرید سمت این گناه... هیچی نباید براتون مهمتر از آبروتون پیش خدا باشه... بدقولی هم که دیگه آفت آبرو هستش!
سوال اینه : گفتم موقعی توبه کنید که میدونید نمیرید سمت گناه.... چه موقع میدونید که نمیرید سمت گناه؟ وقتی اون گناه در وجودتون کمرنگ و کمرنگتر میشه... چه موقع کمرنگ میشه: جواب این سوال همون بحث قبلیه.... موقعی که به سمت خدا میرید.
و چرا ارزش یه توبه کار پیش خدا زیاده؟؟؟؟ : چون دیگه اینکه این انسان گناهو انجام نمیده قطعی شده... دیگه گناه تمووووووووووم شد! این یه انسان تازه اس! انگار که تازه متولد شده باشه!
و با تکیه بر روایات دین خودتون میگم : کسی که توبه کنه (توبه ی واقعی!) از گناهش پاک پاکه... گویا تازه از مادر متولد شده باشه. و خدا کامل کامل کامل می بخشددش!
بعد از توبه شما تازه رسیدین به مرحله دوم.... حالا خدا رو دارید. چی کار کنید که از دستش ندید و بهش هی نزدیکتر شید؟؟؟ : برای از دست ندادنش گناهای بیشتری رو ترک کنید. این میشه همون تصوری که گفتم در مرحله اول داشتنش اشتباهه. حالا باید برای نزدیکتر شدن به خدا آدم خوبتری شدددددددد!
این یعنی رشد و پویایی و کمال برترررر
این یعنی قدرت!
رها جان یک تفکر غلط میتونه ما رو به بیراهه بگشونه ،نباید خدا رو با آدم ها مقایسه کنی و ازش انتظار داشته باشی مثل آدم ها عکس العمل نشون بده[taajob].خدا مهربان تر و کریم تر از اینه که بد قولی ما نسبت به اون باعث خراب شدن رابطه یا نپذیرفته شدن ما توسط او بشه.هر لحظه که دلت هوای خدا رو کرد و از بدیات شرمنده شدی توبه کن >خودش دستت رو میگیره و کمکت میکنه تا بقیه راه رو درست بری.چرا فکر می کنی تمام کار روی دوش ماست و یک تنه باید به جنگ بدی هامون بریم؟در تمام راه،در تمام لحظه لحظه های زندکی خدا پیش ماست. خدا از رگ گردن به ما نزدیک تره یعنی چی؟این قرب معنوی رو میرسونه ،یعنی هر چقدر هم که ما از خدا دور بشیم اون باز هم به ما نزدیک ترینه.نزدیکی اون به ما مپل نزدیکی دو تا جسم به هم نیست.مثل نزدیکی دو تا قلبه.همینقدر که تو از کارت پشیمون باشی یعنی قدم اول،حالا اینجاخداست که قدم دوم رو برمیداره.از کجا میدونیم تا کی زنده ایم که مدام توبه کردن رو عقب بیندازیم؟ [soal]در کنار باور های غلط باور های درستی تو مذهب ماست.تو کدوم جاده بی نقشه میریم که تو جاده پر خطر زندگی با باور خودمون حرکت کنیم! قران و سخن اهلبیت نقشه ماست برای رسیدن.یک سرچی بکن تو این دو تا ببین در باره توبه چی گفتن.نمی خواهی که بی نقشه و راهنمایی به خدا برسی؟رها جان همون طور که برای نظر روانشناس ها و جامعه شناس ها ارزش قائلی ،یک سری هم به نظر علمای دین در این باره بزن. خوب بود کمان ابرو هم میومد و نظرش رو دراین باره میگفت.[golrooz]

7raha7
16th May 2011, 05:51 AM
سلااااااااام!!! از خط دهم به بعد نوشته های شما که همون حرفای منه... اما از خط دهم به قبلش..
درسته... خدا مهربون و بخشنده اس... اصلا خود منم همینو گفتم... اما خود ما نباید با تکیه بر همین بخشندگی هر کاری دلمون خواست بکنیم. و انسان موقعی مراقب رفتارشه که براش طرف مقابل مهم باشه ... اکثر ما میزنیم به بی خیالی... چون میگیم خدا که مارو داره در همه حال میبینه. پس دیگه چی کار کنیم... دیگه لو رفتیم تموم شد! یکیم نیست بگه آخه آدم عاقل... تقصیر خودته!
حساسیت و غیرت داشتن سر اون آبرویی که ما پیش خدا داریم باعث میشه حساستر باشیم که بدقول نشیم... چرا؟ چون به خدا علاقه داریم و نمیخوایم از دستش بدیم. از طرفی هم باید به یاد داشته باشیم که خدا همواره بخشنده اس و اگه بدقول شدیم بازم راه برگشت هست... اما اگه قرار باشه این قضیه هی تکرار بشه ... یعنی هی اشتباه کنیم... هی دوباره برگردیم...
اونوقت خب تمام انرژیمون که داره صرف درجا زدن میشه! فراموش نکنید که من دارم از یک زندگی آرمانی و یک روند صعودی و روبه کمال و پویایی میگم...از یک زندگی موفق... پس ممکنه یه کمی با یه سری باورها در زندگی عادی بیفته در تعارض![cheshmak]زندگی عادی ، عادیه بخاطر افکار عادی و رفتارهای عادی. و یک زندگی موفق متمایزه به خاطر قوانین و محدودیتهایی متفاوت که خود انسان پیرامون زندگیش ترسیم میکنه... نه خدا! یعنی : من خودم میخوام آبروم پیش خدا نره و این قانونیه که خودم وضعش میکنم... وگرنه خداوند که الحمدالله حرفی نزده!!![nishkhand]
ممنون از نظرت... رنگین کمان عزیز... خیلی لطف کردی
فیض خدا با شما دوستان خوبم... تا بعد[golrooz]

7raha7
22nd May 2011, 10:18 AM
صعوددددددددددددددددد...! صعودددد؟؟؟
حالا شما خدا رو به زندگی خودتون فرا خواندید... میرسیم به اون مرحله که قدرته... : یعنی استفاده از قدرت خداوندی در جهت خواسته ها و اهدافمون... برای رسیدن به اهدافمون سه قدرت انسانی داریم : ایمان ، عشق ، تمرکز... که با قوی کردن هر کدوم از اینا میشه نیروی خداوند و کایناتو در جهت خواسته ها به جریان انداخت.
اولیش : ایمان
خب... ایمان یعنی باور داشتن یه چیزی... ما از این قدرت در زندگی روزمره مون خیلی استفاده میکنیم : هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی...
ما با ایمان داشتن گاهی خودمونو محدود میکنیم... در اینجا مجبورم یه کم غیر علمی حرف بزنم : کی میگه اگه شبا ساعت خوابت کمتر از هفت ساعت بشه میمیری؟؟؟ دانشمندا؟؟؟
از همین دانشمندا برید بپرسید روزی چند ساعت میخوابن...
من ساعات خوابو مثال زدم چون خودم مدتی باهاش درگیر بودم... قبلا سرم شلوغ بود هنوزم هست. اما قبلا وقت کم می آوردم... هرچی هم از اتلاف وقتم میخواستم جلوگیری کنم نمیشد! تهش می دیدم یه کارو از قلم انداختم! اینقدر اعصابم خرد میشد وقتی طبق برنامه ریزیم باید مثلا این کتابو بخونم و نمیرسم... تهش مجبور میشم از ساعت خوابم بزنمممم! بی خوابی... اعصاب خوردی بیشتررر... کم خوابی... چشمای قرمززز... بله خب دردسرام بیشتر شدند... علتش چی بود: ایمان من به اینکه بلاخره این کم خوابیدن کار دستم میده!
نه... امروز دیگه به این ایمان دارم که : رسیدن به هدف اونقد شیرینه که از ساعات خواب که هیچی... میشه از خورد و خوراکم زد! گاهی آدم ساعت 4 صبح میشینه جزوات و مطالبی رو که باید بخونه نگاه میکنه : وای خدای من! چطور میتونم بخوابم وقتی این همه مطلب هست که هنوز یادشون نگرفتم! به علایقتون توجه کنید و طبق روندی جهانی به روز شده پیش برید: وای خدای من! چطور میتونم بخوابم وقتی هنوز مقاله جدیدی که در ارتباط با موضوع مورد علاقم نوشته شده رو نخوندم!
و بعد بی خوابیا شروع میشن... عجیبه... انسان که باید حتما هفت ساعتو بخوابه... پس چطوری میشه دووم آورد؟
من اینو تجربه اش کردم! نیرویی مافوق تصورتون در جسمتون جریان داره ... طوری که حتی متوجه گذر زمان هم نمیشید... و تموم تمرکزتون روی رسیدن به هدفتونه و خوابیدن آخرین عاملیه که بهش فکر میکنید...البته گاهی وقتا هم استراحت لازمه... به شرط اینکه کنترل شده باشه.
اما میخوام بگم اون نیرویی که باعث میشه آدم تا 4 صبح بشینه روی هدفش کار کنه چیه؟ : ایماان...
طبیعت انسان اینه : ایمان محرکه!
تا حالا پیش اومده که سر موضوعی با کسی درگیری داشته باشید و حق با شما باشه و حقتون یهو ضایع شه؟ عکس العمل شما چیه؟ به یکی بگید حتما تو همچین حالتی ازتون فیلم بگیره چون من اینو دیدم و رو خیلیا تستش کردم : برقی که یهو میاد تو چشماشون... صداشون تیز میشه... تند تند حرف میزنن و میشه ترشح آدرنالینو کاملا تو وجودشون تشخیص داد...
در چنین حالتی تا کسی رو متقاعد نکنید که دارید درست میگید ول کن ماجرا نیستید!
این نیرو از کجا میاد و آدرنالین برای چی ترشح میشه؟
از اینجا : شما ایمان دارید که حق با شماست و شما درست میگید
توجه کنید : ایمان دارید!

داداشی
22nd May 2011, 10:37 AM
خوشبختی کو که راز داشته باشه؟[soal]

7raha7
22nd May 2011, 10:43 AM
ایمان
من دوست ندارم بگم : خب... دوستای خوب و نازنین! داشتن ایمان چیز واقعا خوبیه!!! به به به![khande]
نههههههههههههه... بیاید واقعا بشینیم بررسی کنیم چطور میشه ایمانو تقویت کرد: اولین راه حل... تو حرفای قبلمم گفتم : رویدادهایی که از قبل وجود داشتن...
کافیه ایمان داشته باشید که همه چیز تحت کنترل شماست. اینو باورش کنید...
شما هستید و وجود دارید : چون قرار بوده باشید و به وجود بیایید.
و دارید الان نفس میکشید : برنامه ریزی شده که شما نفس بکشید
و در حال حاضر دارید به کمال برتر و زندگی ایده آلتون فکر میکنید ... یعنی چی؟ یعنی : برنامه ریزی شده که بهش فکر کنید...
سوال : چرا باید برنامه ریزی شه که من به همچین چیزی فکر کنم؟؟؟
جواب : راست میگی.... خب دو حالت داره : یا این برنامه ریزی بیهوده اس چون سرانجامی نداره . این فرض باطله چون برنامه ریز خداست و خدا هیچوقت کاریو بیهوده انجام نمیده
فرض دوم اینه که این برنامه ریزی بیهوده نیست و هدفمنده (مثل یارانه ها!!!)
یعنی چی بیهوده نیست؟؟؟ : سرانجامی داره
سر انجام یک تفکر : عملی میشههههههههههههه
شک نکنید... تمام راز خوبشختی من و تمام کلیدهای موفقیت همه ما در همینه: به تموم اینایی که گفتم ایمان داشته باشید
ایمان داشته باشید چون من براتون منطقی استدلال کردم و استدلالام درستن... [nishkhand]اگه درست نیستن یکی بیاد درستشو بگه... [nishkhand]
به چیز درست ایمان بیارید![nishkhand]

7raha7
22nd May 2011, 10:51 AM
خوشبختی کو که راز داشته باشه؟[soal]

داداشی عزیززززززززززززز... اگه حوصله داشتی از اولش بخون تا بفهمی خوشبختی چیه...[cheshmak]
فکر میکنم با این همه چیزایی که اینجا نوشتم بی انصافی باشه اگه تهش هیچی به هیچی....[tafakor]
( آخ جون... حالا میفتین تو رودربایستی و به توصیه هام عمل میکنید!!! منم قصدم همین بود... وگرنه انتظاری ندارم که[nishkhand][nishkhand][nishkhand])

warrior
24th May 2011, 05:35 PM
سلام.
باتشکر از نوه عزیزم.( ای بابا اشتباه کردم ، چرا منو تو این موقعیت قرار میدید...)
رهای عزیز .
اومدم تا یک چیزی رو به همه گوشزد کنم.
دوستان ممکنه این راز رو مثل راز فرکانس ها افراد زیادی در سرتاسر دنیا بدونن ، اما باید به این توجه کنید که دوستان کسانی که به اون عمل میکنن کم اند.

ساناز فرهیدوش
30th May 2011, 12:23 AM
خوشبختی رموزی دارد !! اما زیاد سخت نیست القبای ساده ایی را داراست که در قلب شما نهفته است . بدان سر بزنید و زنگار غم و کینه بزدایید تا بدانید که می توانید بی قید و شرط دوست بدارید هر موجودی را که افریده ی خداوند مهربان است .

ساناز فرهیدوش
30th May 2011, 12:58 PM
گاهی اوقات ((خ )) خوشبختی گم می شود !!! این غریب واژه چیست که ما را این چنین هراسان می کند ؟
خوشبختی هم هست هم نیست !!!!!
اما این دل است که می گوید که هست یا نیست !

7raha7
21st June 2011, 08:18 AM
بچه ها هستین هنوز؟؟؟ میخوام بازم مطلب بذارم... با تشکر زدن حاضری بزنید لطفا!(پررویی منو ببخشید... شرمنده>)

7raha7
29th June 2011, 02:45 PM
ا
احساس(همراه با نسخه آپدیت شده ی رهااااااا)
خب.... سلام ! حالتون خوبه؟؟؟ (به قول آقای حلت الان حتی اگرم حالتون بد باشه باید بگید : بهتر از این نمیشه!)
بی مقدمه میرم سر اصل مطلب... یه مطلب مهم! خیلیا ممکنه با خوندن این مطلب منو متهم به سنگدلی کنن... ولی این چیزی که میخوام درموردش صحبت کنم کنترل احساساته نه سرکوبش... راستش ما تو جهانی داریم زندگی میکنیم که محکومیم احساستمونو سرکوب کنیم... ! این کار بعضی جاها مفیده... اما اگر یاد بگیرم چطوری در راستای رسیدن به اهدافمون کنترلشون کنیم محشر میشه... مثل همیشه با یه مثال بازترش میکنم... راندا براون نویسنده کتاب راز میگه عاشق زندگی کنید... همه رو دوست داشته باشید! ولی تا حالا شده یکی رو ببینید و تو همون برخورد اول ازش بدتون بیاد؟ خیلیا اینطورین... و همینطور خودمن! دیدید بعضی جوونا معتاد میشن ... میری ازشون میپرسی توکه به فلاکت افتادی چرا عوض نمیشی؟؟؟ میگن: نمیتونم... قدرتشو ندارم! یا دونفری که محاله بتونن بهم برسن عاشق همدیگه میشن...و همه رو عذاب میدن خودشونم عذاب میکشن...ولی وقتی میری ازشون میپرسی : آخه چرا؟؟؟ میگن : کار دله دیگه... عاشقیه... دست خودمون نیست!
نخیر! احساسات خاموش و روشن دارن... گاهی خودبه خودی روشن میشن.... اما کنترل خاموش و روشن کردنشون دست شماست! منحصرا دست شماست! شما میتونید براحتی اون درسی که ازش متنفرید رو به بهترین درستون تبدیل کنید! فقط یه کم اولاش سخته...اولاش باید به خوتون تلقین کنید! بعد به مزایای یادگرفتنش فکر کنید... و نکات مثبت یهویی زیاد و زیادتر میشن... مهم نیس نمرتون تو اون درس کمتر شده... مهم شما هستین...
یا موقعی که از شخصی بدتون میاد اونم به یه علت نامشخص... میتونید یه کم درمورد خصوصیات مثبتشم فکر کنید...
هی بیشتر و بیشتر فکر کنید.. اونچه که درمغز شما میگذره تاثیر مستقیمی روی قلبتون داره!
و اگر عاشق کسی هستید که میبینید نمیتونید ازش دل بکنید و دیوانه وار دوستش دارید اما این عشق جلوی پیشرفتتونو میگیره این عشقو کمرنگش کنید... وجود شما مثل یه دریاست که همه چی رو میتونه تو خودش حل کنه. اما کار کردن با احساسات زمان میبره... آروم آروم باید رامشون کرد تا تحت سلطه ما دربیان. ممکنه بعضیا بگن : غیر ممکنه... بعله ... بعضی جاها غیر ممکنه! اما تشخیص اینکه کجا ممکنه و کجا نیست از عهده ما خارجه! اونچه که الان مهمه پیشرفت ماست. من دوستای زیادی داشتم که با پسری رابطه داشتند و واقعا هم دوستش داشتن! اما این رابطه داشت اونا رو به ورطه ی نابودی میکشوند... وقتی باهاشون صحبت کردم به شدت حرفامو رد کردن. اما آروم بهشون نزدیکترشدم. بهم بیشتر اعتماد کردن... نیتم این بود که کمکشون کنممممم.... وقتی باهم بیشتر صمیمی شدیم چشم اندازهای مختلفی رو از آیندشونو نشونشون دادم... و متاسفانه گاهی این چشم انداز به قدری بد بود که اونا رو به گریه مینداخت... و همین باعث میشد تو وجود اونا یه انگیزه برای تغییر به وجود بیاد... این انگیزه که : نمیخوام اونی بشم که توی اون چشم انداز بود...
و وقتی به افراد میقبولونی که لیاقتشون بیشتر از این وضعیتیه که توش به سر میبرن معجزه میشه! تمام این کارا رو شمام میتونید توی ذهن خودتون انجام بدید...
وقتی که میخواید یک احساسو خاموش کنید یا کمرنگش کنید به یاد انگیزه هاتون بیفتید.(البته این برای وقتیه که اون احساس مانع پیشرفت شماست) دقیقا مثل وقتایی که روزه هستید و یه یخچال پراز خوردنی هم گوشه آشپرخونه اس... چه انگیزه ای شمارو مجبور میکنه نرید سمتش؟
وقتی میخواید یک احساسو خاموش کنید چشم اندازهای مختلف آیندتونو تو ذهنتون تصور کنید... و ببینید آیا این چشم انداز همونیه که انتظارشو دارید؟
وقتی میخواید یک احساسو خاموش کنید نگاه کنید که الان چی هستید؟ و اینکه آیا لیاقت بهترشو ندارید؟
توی متن بعدی درمورد روشن کردن یک احساس بحث خواهیم کرد.... روشهای بالا همشون جواب میدن من از روی تجربه اینو میگم و باتوجه به اینکه یه نوجوونم و زیاد هم دچار غلیان احساس میشم! جواب میدن فقط به این شرط که این افکار مداوم باشن... درمورد اینکه چطوری میشه بهشون تداوم بخشید هم تومتن بعدی میگم...حسابی هم آپدیت شدم... بهترشدم!مهربونتر!خیلی همتونو دوست دارم[esteghbal]
فیض خدا با همگی شما دوستان خوبم
[golrooz]

ساناز فرهیدوش
23rd July 2011, 10:36 PM
امروز تبلیغ های زیادی رو برای انجام دادن کارها در کم ترین زمان ممکن مشاهده می کنیم از اموختن زبان تا رژیم لاغری !
اما برای نفوذ در دل های دیگران چه کنیم ؟
خودمان باشیم ، کار ها را همان طور که باید انجام دهیم و مسولیت ان ها را بپذیریم .
بدانیم که خداییی هست مهربان تر از همیشه ، شنوا وبینا .
خدایی که متعلق به تمام موجودات و تمام لحظه هاست .
پس ان چه را بر خود می پسندیم بر دیگران نیز بپسندیم . اینگونه دنیا را به جایی بهتر برای زندگی تدیل کنیم نظر شما چیه ؟

7raha7
30th July 2011, 06:51 AM
امروز تبلیغ های زیادی رو برای انجام دادن کارها در کم ترین زمان ممکن مشاهده می کنیم از اموختن زبان تا رژیم لاغری !
اما برای نفوذ در دل های دیگران چه کنیم ؟
خودمان باشیم ، کار ها را همان طور که باید انجام دهیم و مسولیت ان ها را بپذیریم .
بدانیم که خداییی هست مهربان تر از همیشه ، شنوا وبینا .
خدایی که متعلق به تمام موجودات و تمام لحظه هاست .
پس ان چه را بر خود می پسندیم بر دیگران نیز بپسندیم . اینگونه دنیا را به جایی بهتر برای زندگی تدیل کنیم نظر شما چیه ؟

سلام... بابت تاخیرام عذر میخوامممممم
در جواب رکسانای خوبم میخوام بگم که کاملا با حرفاش موافقم... اصلا هدفمم از درست کردن این تاپیک همینه
دیدین پشت شیشه اتوبوسا یا کامیونا گاهی جملات قشنگی مینویسن؟ زندگی من گاهی با خوندن این جملات عوض میشد... شخصیتم و دیدگاهم بهتر میشد... چرا؟ فقط بخاطر یه جمله!

برای همین گفتم بذار اگر یه روز یه دوستی خواست زندگیشو عوض کنه... یا شخصیتشو بهتر کنه... کاش بتونم یه نقش کوچیکی تو این عوض کردنه داشته باشم... مهم نیس کسی نوشته هامو میخونه یا نه... با نوشتنشون بهم این حس دست میده... دخترا و پسرایی رو تو ذهنم تصور میکنم که نوشته هامو میخونن .. گاهی تو دلشون میگن این رها مخش پاره سنگ برمیداره...![nishkhand]
گاهیم ممکنه بگن عجب... راست میگه... باید یه بارم این روشو امتحان کنیم... [cheshmak]
کجایی ای دووووووووووووووووست... که بدونی روح من تشنه شنیدن همیناسسسسسسسسس[shaad]

انریکه
14th August 2011, 05:36 PM
همه ما خودمان را چنين متقاعد ميكنيم كه با ازدواج زندگي بهتري خواهيم داشت،
وقتي بچه دار شويم بهتر خواهد شد، و با به دنيا آمدن بچه‌هاي بعدي زندگي بهتر...

ولي وقتي مي‌بينيم كودكانمان به توجه مداوم نيازمندند، خسته ميشويم.
بهتر است صبر كنيم تا بزرگتر شوند.

فرزندان ما كه به سن نوجواني ميرسند، باز كلافه ميشويم، چون دايم بايد با آنها سروكله بزنيم. مطمئناً وقتي بزرگتر شوند و به سنين بالاتر برسند، خوشبخت خواهيم شد.

با خود ميگوييم زندگي وقتي بهتر خواهد شد كه :
همسرمان رفتارش را عوض كند،
يك ماشين شيكتر داشته باشيم،
بچه هايمان ازدواج كنند،
به مرخصي برويم
و در نهايت بازنشسته شويم...

حقيقت اين است كه براي خوشبختي، هيچ زماني بهتر از همين الآن وجود ندارد.
اگر الآن نه، پس كي؟ زندگي همواره پر از چالش است.
بهتر اين است كه اين واقعيت را بپذيريم و تصميم بگيريم كه با وجود همه اين مسائل،
شاد و خوشبخت زندگي كنيم.

خيالمان ميرسد كه زندگي، همان زندگي دلخواه،
موقعي شروع ميشود كه موانعي كه سر راهمان هستند ، كنار بروند:
مشكلي كه هم اكنون با آن دست و پنجه نرم ميكنيم،
كاري كه بايد تمام كنيم،
زماني كه بايد براي كاري صرف كنيم،
بدهي‌هايي كه بايد پرداخت كنيم و ...
بعد از آن زندگي ما، زيبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آنكه همه اينها را تجربه كرديم،
تازه مي فهميم كه زندگي، همين چيزهايي است كه ما آنها را موانع مي‌شناسيم.
اين بصيرت به ما ياري ميدهد تا دريابيم كه جاده‌اي بسوي خوشبختي وجود ندارد.

خوشبختي، خودٍ همين جاده است.

پس بياييد از هر لحظه لذت ببريم.
براي آغاز يك زندگي شاد و سعادتمند لازم نيست كه در انتظار بنشينيم:
در انتظار فارغ التحصيلي، بازگشت به دانشگاه، كاهش وزن ، افزايش وزن،
شروع به كار، ازدواج، شروع تعطيلات، صبح جمعه،
در انتظار دريافت وام جديد، خريد يك ماشين نو، باز پرداخت قسطها،
بهار و تابستان و پاييز و زمستان،
اول برج، پخش فيلم مورد نظرمان از تلويزيون، مردن، تولد مجدد و...

خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد.
هيچ زماني بهتر از
همين لحظه
براي شاد بودن وجود ندارد.
زندگي كنيد و از حال لذت ببريد.

اكنون فكر كنيد و سعي كنيد به سؤالات زير پاسخ دهيد:

ساناز فرهیدوش
15th August 2011, 03:42 PM
هدف داشتن ، تلاش کردن برای رسیدن به ثانیه هایی که برای رسیدن بهشون لحظه شماری می کنی ...... جزو فکرای خوبیه که میشه هرروز داشت .
اما آدم های فاز منفی و کسل کننده که تمام انرژی آدم رو تو روز می گیرند چی ؟ دغدغه های امروز و ترس از فردا .
هر کدام رو تو دو کفه ی جدای ترازوی زندگی می گذارم . انقدر خسته شدم که نمی تونم تشخیص بدم کدام کفه سنگین تره !!!!!
خواب چشمانم را می دزد و دو کفه با یکدیگر در می امیزند .
فکر های خوب و بد با یکدیگر دوست می شوند .
دخل و خرج می خواهند بر سر میز مذاکره بشینند که ناگاه آرزو ، دنیای ذهنم را بر هم می ریزد . بی هیچ نتیجه ، ذهن سرگردان شد دیگر نمی خواست به زندگی برگردد ! نا امید و خسته بود تا آرزو لختی او را به دنیای خیال بر د ! استراحتی کرد آبتنی در برکه ی امید و بازگشت چرا که صبحی زیبا در انتظارش بود .

borzooi
19th August 2011, 05:18 AM
[golrooz]

borzooi
19th August 2011, 05:19 AM
[tashvigh]

borzooi
19th August 2011, 05:19 AM
[tashvigh][khande]

borzooi
19th August 2011, 05:19 AM
[golrooz][tashvigh]

7raha7
1st October 2011, 06:33 AM
سلام ... یه سلام خنک صبگاهیییییی... بچه ها من ده دقیقه دیگه باید برم مدرسه! باورتون نمیشه همین الانشم کلی پیغام بی جواب دارممممم... شرمنده ی اخلاق ورزشکاری همه تونم هستمبذارید غعلا بچسبم به درسممممم... دانشگاه صنعتی شریف تهران که قبول شدم مخلص همه تونم هستم... رکساناجون شما این تاپیکو زنده نگهدارررر... دوروز دیگه ممکنه خبر سکته مغزیمو دراثر زیادی فیزیک خوندن بشنوین اونوقت آه بکشید که هی وای مننننن... دختر خوبی بود... کاش نوشته هاشو میخوندیمممم... راستی چقدر سایت عوض شده. دست آقا مصطفی و همه بچه های زحمتکش سایت دردنکنه. همه تون خیلی ماهین. دوستتون دارم خیلی زیادددددد. پیشرفت کنید.اونقدر که وقتی برگشتم سایت فقط من شما رو با شکوفاییام شگفت زده نکنمممم شماهم منو شگفت زده کنینننننن... خدانگهدار

7raha7
1st October 2011, 06:35 AM
سلام ... یه سلام خنک صبگاهیییییی... بچه ها من ده دقیقه دیگه باید برم مدرسه! باورتون نمیشه همین الانشم کلی پیغام بی جواب دارممممم... شرمنده ی اخلاق ورزشکاری همه تونم هستم
بذارید غعلا بچسبم به درسممممم... دانشگاه صنعتی شریف تهران که قبول شدم مخلص همه تونم هستم... رکساناجون شما این تاپیکو زنده نگهدارررر... دوروز دیگه ممکنه خبر سکته مغزیمو دراثر زیادی فیزیک خوندن بشنوین اونوقت آه بکشید که هی وای مننننن... دختر خوبی بود... کاش نوشته هاشو میخوندیمممم... راستی چقدر سایت عوض شده. دست آقا مصطفی و همه بچه های زحمتکش سایت دردنکنه. همه تون خیلی ماهین. دوستتون دارم خیلی زیادددددد. پیشرفت کنید.اونقدر که وقتی برگشتم سایت فقط من شما رو با شکوفاییام شگفت زده نکنمممم شماهم منو شگفت زده کنینننننن... خدانگهدار

LUCKLY
1st October 2011, 10:37 AM
واقعا تاپیکه جالب ولازمیه به نظر من تو این دوره زمونه اکثر مردم افسردگیو تجربه کردن من فک میکنم یه دلیلش بالا بودن سطح توقعاتمونه ویه دلیلش قدر ندونستن لحظه هایی که بعدها میفهمیمهمون لحظه ها لحظه هایی که ما خوشبخت بودیم مثل من ,من خودم وقتی برا کنکور درس میخوندم همش فک میکردم خوش بحال اونایی که الان دانشگاهن چقد خوشبختن و چه احساس خوبی میتونن داشته باشن ولی بعد از اینکه کنکور دادم تازه فهمیدم اون موقعها انگار احساس بهتری داشتم و شادتر بودم میدونید چرا چون اون وقتا هدف داشتم وهدفم برام خیلی مهم بود تنها وتنها هم برای رسیدن به اون تلاش میکردم ولی وقتی به هدفم نرسیدم البته به یه بخشیش رسیدم در واقع اون رشته ای که میخاستم قبول شدم ولی اون دانشگاهی که میخاستم نه و همین بالا بودن سطح توقعاتم باعث شد تا سال اول دانشگاه افت تحصیلی شدیدی داشته باشم اون موقع فک میکردم اگه برم اون دانشگاه چقد خوشبخت میشم و الان دیدگاهم به خوشبختی اینه :همین که کسایی رو دارم که گاهی دل تنگم میشن یعنی خوشبختم همین که خدایی رو دارم که وقتی از همه کس وهمه چیز بریدم وخستم پشت وپناهمه وقتی دارم ازش دور میشم به یادمه ودستاشو به سمتم میگیره تا منو به طرف خودش هدایت کته خوشبختم وقتی انگیزه ی پیشرفت دارم خوشبختم از همه مهمتر وقتی خدا بهم فرصت زندگی داده یعنی منو دوستم داره پس من خوشبخت خوشبختم عزیزای دل از خدا میخام که جاده ی خوشبختیو برامون مسیری قرار بده که ما رو به خودش برسونه .آمین

7raha7
13th October 2011, 10:48 PM
ممنون از تعاریفتونننننننن... راستش من فک میکنم منظورتون از سطح توقع یه جورایی انتقاد به منم هست. هرچند شما خب دوست هستین وحرفتونو از روی دوستی زدین. ممنون. اینکه گفتم صنعتی شریف... واسه اینه میخوام درحد صنعتی شریف تلاش کنم... اونوقت ببینیم چی قبول میشم. من برای رتبه اول کنکور شدن درس میخونم. خودمم میدونم که رتبه اول نمیشم. اما تلاشمو در اون حد میکنم.... همچین دیدگاهی ضربه ای به کسی نمیزنه. چون خودمم میدونم صرفا تلقینیه. ولی باعث میشه از اینی که هستم به مراتب بالاتری صعود کنم.

tarannom101
8th November 2011, 11:39 PM
حالا نوبت مرحله ی بعده


بعد از فراخواندن خدا به زندگیتون کم کم گناه کمرنگ میشه... کنترلش دست شما نیست . این دو تا با هم یه جا نمیمونن: کمال و قدرت برتر- تاریکی و گناه
پس به محض اومدن خدا و این قدرت برتر گناهان شما کمرنگتر میشن و کم کم وقتشه توبه کنید... یه باور اشتباه دیگه ی مذهبی اینه که وقتی میخواید یه گناهو ترک کنید بلافاصله توبه کنید. بازم قاطعانه میگم : اشتباهه...[nadidan]
اگر به انجام دادن اون گناه معتاد شده باشید این توبه شما رو پیش خدا بدقول میکنه... موقعی توبه کنید کنید که میدونید دیگه نمیرید سمت این گناه... هیچی نباید براتون مهمتر از آبروتون پیش خدا باشه... بدقولی هم که دیگه آفت آبرو هستش!
سوال اینه : گفتم موقعی توبه کنید که میدونید نمیرید سمت گناه.... چه موقع میدونید که نمیرید سمت گناه؟ وقتی اون گناه در وجودتون کمرنگ و کمرنگتر میشه... چه موقع کمرنگ میشه: جواب این سوال همون بحث قبلیه.... موقعی که به سمت خدا میرید.
و چرا ارزش یه توبه کار پیش خدا زیاده؟؟؟؟ : چون دیگه اینکه این انسان گناهو انجام نمیده قطعی شده... دیگه گناه تمووووووووووم شد! این یه انسان تازه اس! انگار که تازه متولد شده باشه!
و با تکیه بر روایات دین خودتون میگم : کسی که توبه کنه (توبه ی واقعی!) از گناهش پاک پاکه... گویا تازه از مادر متولد شده باشه. و خدا کامل کامل کامل می بخشددش!
بعد از توبه شما تازه رسیدین به مرحله دوم.... حالا خدا رو دارید. چی کار کنید که از دستش ندید و بهش هی نزدیکتر شید؟؟؟ : برای از دست ندادنش گناهای بیشتری رو ترک کنید. این میشه همون تصوری که گفتم در مرحله اول داشتنش اشتباهه. حالا باید برای نزدیکتر شدن به خدا آدم خوبتری شدددددددد!
این یعنی رشد و پویایی و کمال برترررر
این یعنی قدرت!

باسلام

خدا میفرماید من تنها در یک جا جا میگیرم اونم قلب مومنه

القلب حرم الله

ومیفرماید شریک خوبی هستم اگه کسی غیر از من وارد قلبت بشه من میرم

این حرف رها خانم درسته خدا و گناه یک جا نمیمونن

پس اگه گناه وارد قلب بشه خدا میره واگه میخوای خدا تو قلبت بمونه باید گناه رو بیرون کنی از قلبت

چون تا اون هست خدا نمیاد

پس باید عجله کنیم چون ممکنه تا فردا زنده نباشیم برا بینرون کردن گناه از حرم خدا (قلب) با توه واقعی

کارشیطون همینه که مارو از این کار منصرف کنه حتی شده برا یه سااعت

پس

باز آی باز آی هرآنچه هستی باز آی

صد بار اگر توبه شکستی باز آی

فیض حق با شما[golrooz][golrooz][golrooz]

حسین متقی
9th November 2011, 01:02 AM
عرضم به حضورتون که
اولیش تلقین بیش از حد خوش شانسیه که باعث میشه همه چیزای دلخواهم سریع در دسترسم باشن
دومیش نادیده گرفتن شانسه که باعث میشه با وجود سختی ها کم نیارم
سومیش احساس حضور خداس که باعث میشه اتفاق افتادن هر چیزی رو از حرکت ماهیچه های چشمم تا.... رو با حکمت و دلیل و
فرمان خدا بدونم و کلا دنیا- زمان- علم- و... رو یه پازل چندین بعدی ساخته خدا بشناسم وفرض کنم و در نظر بگیرم
چهارمیش این بوده که از وقتی 1و2و3رو فهمیدم باید عمل کنم یاد گرفتم هر کاری دلم میخواد بکنم یعنی همین الان مثل یه بچه 9 ساله بازی میکنم(به روش خودم) و مثل بابای 45سالم تصمیم بگیرم با جدیت تمام و کلا انتخاب مسیر زندگیمو کاملا خودم به دست بگیرم
پنجمیش رو هنوز پیدا نکردم واگه پیدا کنم موفقیت و خوش بختیم به توان 10 میرسه
البته از روی 1و2و3و4 میدونم پنجمیو خود خود خودم واز روی تجربیاتم باید به دست بیارم
البته یه چیز دیگه هم هست که توی این شماره ها نیست
گفته های امامان وپیامبران و کلا معصومین وامام خمینی و کلا ولایت فقیه رو از تصمیم خودم بالاتر میدونم

ساناز فرهیدوش
9th November 2011, 09:58 AM
سلام ... یه سلام خنک صبگاهیییییی... بچه ها من ده دقیقه دیگه باید برم مدرسه! باورتون نمیشه همین الانشم کلی پیغام بی جواب دارممممم... شرمنده ی اخلاق ورزشکاری همه تونم هستم
بذارید غعلا بچسبم به درسممممم... دانشگاه صنعتی شریف تهران که قبول شدم مخلص همه تونم هستم... رکساناجون شما این تاپیکو زنده نگهدارررر... دوروز دیگه ممکنه خبر سکته مغزیمو دراثر زیادی فیزیک خوندن بشنوین اونوقت آه بکشید که هی وای مننننن... دختر خوبی بود... کاش نوشته هاشو میخوندیمممم... راستی چقدر سایت عوض شده. دست آقا مصطفی و همه بچه های زحمتکش سایت دردنکنه. همه تون خیلی ماهین. دوستتون دارم خیلی زیادددددد. پیشرفت کنید.اونقدر که وقتی برگشتم سایت فقط من شما رو با شکوفاییام شگفت زده نکنمممم شماهم منو شگفت زده کنینننننن... خدانگهدار


با تلاش و پشتکاری که از رهای عزیزم سراغ دارم مطمئن هستم که قبول میشه . در عین حال باید برترین هارو خواست تا به حداقل ها دست پیدا کرد .
هرکس هم فاز منفی بیاد قبول میشی نمیشی سرو کارش با دی جی و باستان هست !!
ایشون که تلاش می کنه ما هم دعا میکنیم (در جهت گرفتن یه شیرینی تپل )[nishkhand]

7raha7
22nd March 2012, 06:26 AM
یوهوووووووووووووووو! حالا دست دست دست....
هیسسس! همه خوابن! چرا اینقده شلوغش میکنی....؟
بچه ها.... نوروزو به همتون تبرییییییییییییییک میگم. سال جدید با همه دغدغه هاش شروع شد... ایشالا که خداوند عاقبت همه مونو بخیر کنه. ولی خدا.... چرااااااااااااااااا من؟
قصه اش چیه؟ قصه اش اینه که امسال کنکور دارم. و حالا بعد از این همه وقت باید درست توی این دوران بحرانی بیماری مادرم دوباره عود کنه. خدا چراااااااااااااااا من؟
7فروردین عمل جراحی داره.... با تموم وجودتون براش دعا کنید.... متوسل به دعا تون میشم چون بهش اعتقاد دارم.
هیچوقت خودمو نمیبخشم اگه مساله ای پیش بیاد که باعث بشه فکر کنه مانع پیشرفتم شده. اینجوری از پا درمیاد!
میدونید چیه.... هر آدمی که بودم .... بودم! مهم نیست.... الان تمام تلاشمو میکنم که واقعا انسان موفقی شم.
چون کمال پدر و مادر ما در به ثمر نشستن ماست.... و حتی کمال خیلی از انسانهای قبل از ما. تصورشو بکنید در بوجود اومدن ما چند نسل دخیل بودن!
برام دعا کنید که بتونم موفق شم. دعا کنید همه چی به خوبی و خوشی تموم شه.
وااااااااایییییییییییییی.. ... از وقتی که شروع کردم به آماده شدن واسه کنکور فکرشم نمیکردم همچین داستانی پیش بیاد.
خدااااااااااااااااااااا.... آخه چرا من؟ چرااااااااااااااا؟چرا حالا؟
بازم شروع شد. همه کابوس اون سالها دارن شروع میشن. جایی نیست که من توش خودمو بیرون بریزم.... جز یه جا. پیش خدا... که مدتیه ازش خیلی دور شدم.... شاید چون قصه این عشق هم قصه ی عادت شده بود!
بازم شانس آوردم که تا الانش درسمو خوندم. واسه از الان به بعدمم دعا کنید.
میدونید... هنوز هیچی معلوم نیست. بعد از عملش مشخص میشه که بازم باید دوره های شیمی درمانیو شروع کنه یا نه. که این اصلا خوب نیست! شیمی درمانی افتضاحه! حداقل وا3 مامان من.... کمترین اثرش بداخلاقیشه...
دعا کنید که فقط یه تومور معمولی باشه. نیاز به شیمی درمانیم نباشه[khanderiz]

خب.... داراراراممممم.... باز روشن شدم.... کجا بودیم؟
آهان.... دست دست دست.... نوروزتون مباررررررررررررک!

ساناز فرهیدوش
22nd March 2012, 12:10 PM
در دل مهربونت غو غای نور خداوند است .
این شور وعشق را قسم می دهم به پاکی وجودت و شادمانی روز افزونت را خواهانم .

ساناز فرهیدوش
7th July 2012, 08:22 AM
سلام سلام میبینم اینجا کسی رموز خوشبختی رو نمی نمویسه دیگه !!! الان همه در مدینه فاضله فاضله تشریف دارند نه ؟!!!

من یه رمز با حال دارم اونم اتمام پروژه ها و اتمام کارهای نیمه تمامه که انرژی رو دوباره در وجود ادمی زنده می کنه .
قطع رابطه با آدم های سو ء اسستفاده گر و ادمی های مثل اسکروچه که همش میگن نمیهو این حرفا همش فاز منفی میدن !
عرض کنم که فعلا اینا خوب بیده شما جدیدا رمزی چیزی کشف نکردین بچه ها ؟!!؟!؟!؟

7raha7
7th July 2012, 10:22 AM
ای بابااااااااااااااااااااا.. ..
انداختیمون تو رودرواستییییییییییییییییی یی...
رمز خوشبختی... خب به نظرم این چیزا رو تو یه تاپیک دیگه کار کنیم بهتر باشه. این تاپیک فراموش شده یا بهتره بگم... کهنه شده... ولی نگاش که میکنم میگم... ای بابا... عجب روزایی داشتیما...

ساناز فرهیدوش
14th August 2012, 11:54 PM
وقتی کار نیکی می کنی وقتی ارزش داره که انتظار تشکر نداشته باشی ! چر ا؟ چون باید ا ز نورش ببینی و بدونی که داری با خدا معامله می کنی !

ساناز فرهیدوش
3rd September 2012, 09:34 PM
خوشبختی می آید ، آهسته در می زند .............

7raha7
25th October 2012, 01:39 PM
pech pech: مىخوام برگردم... اجازه هست؟

ریپورتر
25th October 2012, 02:09 PM
بله بی صبرانه منتظر بازگشتت هستیم.بفرمایین[nishkhand]

Rez@ee
25th October 2012, 05:03 PM
pech pech: مىخوام برگردم... اجازه هست؟

سلام رهای مهربون.
جات خیلی خالیه.
امضات رو هم عوض کن[golrooz]

7raha7
27th October 2012, 04:50 PM
خب
سلام به همه دوستای خوبم...هی همه میپرسن چی شد چی کار کردی گفتم بیام یه جا کلی بگم...خب..القصه داشتم میگفتم...
بعدازاینکه نتایج کنکور اومد اصلا امیدی نداشتم صنعتی اصفهان یا اصفهان اون رشته ای که میخوام رو بیارم.همینم شد و نیاوردم!
کلا اوضاع روحیم افتضاح بود و اصلا به انتخاب رشته فکر هم نمیکردم چون بهرحال بخاطر یه سری مسایل ومشکلات میبایست اصفهان میبودم. نمیشد. به خانوادم گفتم اصلا راجع بهش باهام صحبت نکنین. و رفتم تو خودم.
نمیدونم چمه کلا اینجور مواقع با خودم دشمن میشم!
تموم آهنگای موردعلاقه مو پاک کردم. نت گردیم تعطیل شد... دوستای دور و نزدیکمم بی خیال شدم. باهمشون سرد شدم
موهامو کوتاه کردم اندازه2سانت! از خدا هم دور شدم...خیلی دور...
پدرم ازم میپرسید آخه تو به چی علاقه داری؟ هرسری یه چی سرسری بهش میگفتم. کامپیوتر...برق...مکانیک..
خودمم یادم رفته بود به چی علاقه دارم...از نظر خودم موندنم قطعی بود. اما پدرم انتخاب رشته کرد واسم. و من اینو روزی فهمیدم که واسه تربیت دبیری زنگ زدن خونمون گفتن بیا واسه مصاحبه...
فردا امتحان دارم. برم واسش بخونم. ادامه ماجرا رو بعدا میگم
رکسانای عزیز؟ اجازه بهم ندادیا...

7raha7
28th October 2012, 01:23 PM
خب... همونطوركه گفتم اوضاع روحي جالبي نداشتم. همينطوري مه و ماااات. رفتم مصاحبه. پدرم برام دبيري زبان و فيزيك و رياضيو زده بودن.
حتي نگفتن كدومش قبول شدي.
بهرحال نميدونم . شايد خواست خدا بود. چون حتي واسه تحقيق و پرس و جو اومده بودن در خونه همسايه ها.
وقتي همسايه مون اومد دم در و گفت اومدن من هنوز هنگ بودم... پنچر شده بودم. گفتم ديگه قبولم. پس تموم آرزوهام و نقشه هام واسه يه سال موندن برباد رفت.
جالبه اصلا هم سراغ 4نفري كه من بعنوان معرفم تو فرم نوشتم نرفته بودن.
اما روزي كه نتيجه رو زدن... من ثانيه به ثانيه شو يادمه. 3 نصفه شب بود. با چندتا از بروبچ همسن خودم تو محيط مجازي انلاين بوديم. فك كنيد من از كي تا 3 داشتم هي صفحه سازمان سنجشو تازه ميكردم. يهو پي ام بارون شدم كه رهاااااااااااا بدو نتايجو زدن...
ديدم ولي باورم نميشد!
تربيت دبيري كه قبول نشدم. خب اينش شايد تا حدودي مطابق ميلم بود... ولي به هدفم نرسيدم... رشته بعدشو آوردم.
كه اونم چندان مطابق ميلم نبود
تا صبحش خوابم نبرد.
پدرم اون روز شيفت كارشون جوري بود كه صبح ميومد.
وقتي كليدو انداخت تو در و ئرو باز كرد من آروم نشسته بودم رو پله پاركينگ...
فقط ازش پرسيدم: بابا؟ چرا با من اين كارو كردي؟
چرا بهم هيچوقت ايمان نداري كه خودمم ميتونم تصميم بگيرم؟؟[narahat]
به قول يه دوستي سمفوني سكووووووت

s69
28th October 2012, 06:45 PM
من که وقت نمیکنم اینجا بیام و بخونمش البته چند قسمتش رو خوندم
اگه تونستی یا البته اگه خواستی برام ایمیل کن تا بخونمش مادر من هم یه مریضی شبیه به مریضی مادر شما داره البته شبیهش
saeidbaghere@yahoo.com
بهت میخوره نویسنده قهاری باشی چون خیلی خوب کلمه ها رو کنار هم اوردی
ممنونم
s69

7raha7
30th October 2012, 02:17 AM
من که وقت نمیکنم اینجا بیام و بخونمش البته چند قسمتش رو خوندم
اگه تونستی یا البته اگه خواستی برام ایمیل کن تا بخونمش مادر من هم یه مریضی شبیه به مریضی مادر شما داره البته شبیهش
saeidbaghere@yahoo.com
بهت میخوره نویسنده قهاری باشی چون خیلی خوب کلمه ها رو کنار هم اوردی
ممنونم
s69
سلام. خواهش مىکنم نظر لطفتونه.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد