PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان زندگي اشرف پهلوي 26



dj milad
23rd December 2008, 09:24 PM
داستان زندگي اشرف پهلوي 26

اعتراف به اعتياد
روانكاو: آيا در شب مشروب مي خوريد؟
اشرف: بله
روانكاو: مواد مخدر؟
اشرف: بله از سال ها پيش، ترياك كشيدم، از بوي ترياك و صداي سوختن آن خوشم مي آيد. وقتي خيلي بچه بودم پدرم را مي ديدم كه با دوستانش و امراي ارتش دور منقلي كه گلوله هاي سرخ آتش آن زيبا بود، نشسته و ترياك مي كشيدند و چاي مي خوردند. . . من در حالي كه بيست ساله نشده بودم ترياك كشيدم، مدتي از مرفين استفاده مي كردم، حالا هروئين استفاده مي كنم ولي اينها آرامش موقتي مي دهند و خيلي زود كابوس من تكرار مي شود. . .
وحشت از سقوط سلطنت
روانكاو: آيا مي تواني از كشور خود بيرون بروي، از دربار و در جايي ديگر به زندگي ساده اي اكتفا كني؟
اشرف: نه! من همه نگراني ام دربار و سلطنت است، هميشه اضطراب دارم كه برادرم از تخت به زير آيد، مي ترسم آنچه كه حق ما و خانواده ماست از دست برود، مي ترسم روزي برسد كه برادرم شاه نباشد و من خواهر شاه نباشم، هر وقت از دربار دور مي شوم كارها سروسامان خود را از دست مي دهد و آن طور كه بايد پيش نمي رود، اين موضوع آزارم مي دهد و بر رنج من مي افزايد. برادرم بدون من هيچ است، خواهرهايم نمي توانند با پادشاه دوست باشند، من بايد آنجا باشم، من بايد در دربار باشم تا حادثه ناگواري پيش نيايد، ما براي كشور و مردم كشورمان مفيد هستيم. اين يك واقعيتي است كه همه مردم كشور ما مي دانند.
روانكاو: اگر همه مردم مي دانند پس چرا مخالفت مي كنند؟
اشرف: عده اي هستند كه نمي دانند. . . ؟
شوراي روانكاوان
براي كلينيك روان درماني پروفسور ژوليوس در اتريش اشرف يك بيمار معمولي نبود او مي توانست الگوي پديده قدرت طلبان طبقات خاص اجتماعي شرق باشد. گروه روانكاوان كلينيك پروفسور ژوليوس سرانجام پس از 20 روز روانكاوي كه مجموع آن 58 ساعت كار انجام شده بود به اين نتيجه رسيد كه اشرف در هجوم قدرت طلبي و شخصيت كاذبي كه از پدرش الگوبرداري شده بود اسير و مهار شده است، شوراي روانكاوان پس از مدت ها بحث عقده گشايي كه از طريق روانكاوي انجام داده بودند به اين نتيجه رسيدند كه به بيمار توصيه اي مهم انجام دهند و از او بخواهند كه به اين توصيه عمل كند، تا حوادث آن طور پيش نرود كه كار از اين بدتر شود، شوراي روانكاوان كلينيك پروفسور ژوليوس به اشرف پيشنهاد كردند براي حفظ سلامي خود از دربار خارج شود و از مسائل سياسي دور شود آنها به اشرف گفتند كه از نظر جسمي و رواني ظرفيت كشش بار سنگين قدرت نمايي هاي سياسي دربار را ندارد، اشرف به اين توصيه پوزخند زد و به اتفاق همراهان از كلينيك خارج شد در حالي كه حداقل مداواي او سه ماه طول مي كشيد!»(124)
كارخانه روشنفكرسازي اشرف
اين نويسنده در شماره 24 نشريه جوان مورخه 4/2/1358، درباره ارتباط شبه روشنفكران با خاندان پهلوي در ذيل تيتر كارخانه روشنفكرسازي «اشرف» مي نويسد:
«اعضاي خانواده پهلوي به طور ناخودآگاه سعي داشتند كه بين خود و علم و دانش رابطه نزديك برقرار سازند و همگي سعي مي كردند كه از نظر علمي و هنري در رديف آدم هاي مهم و قابل اعتناي جامعه باشند. در حالي كه عملاً هيچ يك استعداد علمي و هنري نداشتند. يعني در ميان تمام افراد خانواده پهلوي حتي به عنوان نمونه و مثال حتي يك نفر پزشك يا استاد دانشگاه يا عالم به معني وسيع كلمه وجود نداشته است و شايد بتوان گفت ثريا و فرح تنها آدم هاي با سواد اين خاندان بودند كه چيزي بيش از نيم قرن بر ملتي كهنسال حكمفرماني كردند اما پهلوي هاي جديد يعني فرزندان رضاخان به علم دوستي و معاشرت با روشنفكران پرداختند، محمدرضا پهلوي سعي مي كرد از طريق پول نفت ملت ايران با دانشگاه ها ارتباط برقرار كند و مدارك و امتيازات دانشگاهي بسيار به دست آورد، ناگفته نماند كه رضاخان يكي از آرزوهايش اين بود كه بچه هايش در دانشگاه تحصيل كنند و مدارك مهم تحصيلي به دست آورند، زيرا خود مردي بي سواد بود و حتي تا قبل از نخست وزيري سواد خواندن و نوشتن درست و حسابي نداشت. يكي از مترجمان قديمي كشور ايران (ذبيح لله منصوري) در جايي اعتراف كرده است كه رضاخان به آثار موريس مترلينگ عشق مي ورزيده و كسي را مأمور كرده بود كه ترجمه هاي ساده و رواني كه اين مترجم از آن آثار جاوداني و به يادماندني مترلينگ به عمل مي آورده روخواني كند.
بچه هاي رضاخان به طور ناخودآگاه در مقابل علاقه پدر به تحصيل علم و افتخارات علمي كمپلكسه (عقده اي) شده بودند و از اينكه پسر آدمي بي سواد هستند رنج مي بردند و چون خود نيز نتوانستند به هر طريق در راه علم موفقيتي به دست آورند احساس حقارت مي كردند، اما اين حقارت را از طريق يك انتقامجويي وحشتناك ارضاء مي كردند. مثلاً شاه پست رياست دانشگاه تهران بزرگترين و قديمي ترين دانشگاه ايران را به رئيس دفتر همسرش سپرد و از اين طريق غرور و شخصيت جامعه علمي كشور را لگدمال ساخت. او هر ساله به بهانه مراسم سالگرد دانشگاه گروهي از برجسته ترين استادان دانشگاه را وادار مي كرد كه دست او را در انظار ببوسند و چون بعضي از استادان زير بار اين خفت و خواري نمي رفتند، از طرف شاه آزار مي ديدند و يا مقام خود را از دست مي دادند. به عنوان مثال بعد از شبه انقلاب سفيد شاه رؤساي دانشگاه را كه خود انتخاب مي كرد آدم هاي چندان عالم و دانشمند نبودند، او در اين انتخابات يك كار شيطاني انجام مي داد، يعني اهل علم دانشگاه را با انتخاب يك رئيس نه چندان شايسته آزار مي داد.
در مورد دادگستري نيز چنين مي كرد، براي قضات شرافتمند و عالم وزيري انتخاب مي كرد كه در بيشتر موارد آن توهيني به دانشمندان حقوق بود. شاه از اين طريق شخصيت كشي را در كارهاي حساس و مهم ترويج مي كرد.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــ
124- نوشته آلبرتو بليجي، ترجمه دكتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 23، مورخه 28/12/1358، ص 37-.36

dj milad
23rd December 2008, 09:26 PM
داستان زندگي اشرف پهلوي 25
توضيحات بيمار رواني




روانكاو: بعدها آن مرد را نديدي و از او خبري به دست نياوردي؟
اشرف: نه جرأت نمي كردم از كسي درباره او بپرسم چون ممكن بود بفهمند كه من با او چه رابطه اي داشتم اين موضوع باعث ناراحتي و وحشت من مي شد.
روانكاو: آيا در آن سال ها كسي از مرداني كه در اطراف تو بودند توانستند نظرت را جلب كنند و با آنها رابطه جنسي داشته باشي؟
اشرف: بله. . . نه. . . به ياد ندارم. . .
روانكاو: آيا كسي بود كه بخواهد به تو تجاوز كند؟
اشرف: نه، من اين را مي خواستم، ولي كسي جرأت نمي كرد، وقتي پانزده ساله بودم افسر جواني كه اغلب همراه پدرم بود عاشق من شده بود، از او خواستم كه با من رابطه داشته باشد اما او نيز جرأت نمي كرد. پدر بسيار قدرتمند بود همه از او مي ترسيدند.
روانكاو: آيا از قدرت او لذت مي بردي؟
اشرف: مدتي بله، يعني زماني كه بچه بودم اما وقتي اين قدرت او موجب مي شد كه مردها از من هم بترسند و به طرفم نيايند از او بدم مي آمد.
روانكاو: يعني از پدرت بدت آمد؟
اشرف: بله
روانكاو: بعد چه كردي؟
اشرف: هيچي؛ دلم مي خواست قوي بشوم به قدرت برسم آنقدر زياد كه هر كاري كه دلم مي خواست بدون ترس انجام دهم.
روانكاو: براي به دست آوردن قدرت چه كردي؟
اشرف: هميشه پدرم را به خاطر مي آوردم، پدرم الگوي من شده بود، بين ترس و لذت و شجاعت و قدرت. . . من از او خوشم مي آمد چون قادر بود هر كاري كه دلش مي خواهد انجام بدهد هيچ كس جرأت نمي كرد بالاي حرف او حرف بزند.
روانكاو: حتي مادرت؟
اشرف: . . . به ياد ندارم. . . كه او حرفي زده باشد و مادرم مخالفت كرده باشد. »(123)
عشق به افسر جوان
«پرفسور ژوليوس» در دومين دور، از روانكاوي به همراه دكتر ژان و دكتر لئوناردو استاد دانشگاه و شاگرد (آدلر) به بررسي قسمت ديگري از زندگي اشرف مي پردازد. نظر پزشكان اين است كه اشرف در دومين روز بعد از روانكاوي هيپنوتيزم مقدماتي وضع بهتري دارد.
روانكاو: آيا تا كنون شاهد قتل بوده ايد؟
اشرف: بله
روانكاو: خودتان از نزديك؟
اشرف: بله
(يادداشت دكتر لئوناردو: بيمار بسيار آرام و بدون تشنج حرف مي زند. )
روانكاو: آيا در قتل شركت داشته ايد؟
اشرف: بله
روانكاو: خواهش مي كنم بيشتر توضيح بدهيد؟
اشرف: اولين بار سربازان گارد خانه ما يك مرد روستايي را كه دوان دوان به طرف پدرم مي آمد و به اخطار كسي توجه نداشت با گلوله كشتند و من نعش او را از نزديك ديدم. دومين بار در زمان نزديكي هاي جنگ بود كه پدرم در محوطه قصر زمستاني پس از بحث و گفتگوي تند با يكي از محافظان او را با شليك دو تير كشت و بار سوم يك افسر جوان را با اسلحه خود به قتل رساندم.
روانكاو: چرا او را كشتيد؟
اشرف: براي اينكه به امر من توجه نكرده بود.
روانكاو: از او چه خواستيد؟
اشرف: (سكوت). . .
روانكاو: خواهش مي كنم به ياد بياوريد؟
اشرف: او افسر جوان و زيبايي بود. به من هم بسيار علاقه داشت، از او خواستم كه به اتاق خوابم بيايد. آمد، از او خواستم كه با من. . . كند، اما فرمان مرا انجام نداد، مرا عصبي و از خود بيخود كرد.
روانكاو: چرا دستور شما را اطاعت نكرد؟
اشرف: مي ترسيد، مي گفت كه همسر دارم، بعد اصرار كردم و حتي خواهش كردم. او از ترس مي لرزيد و امر مرا انجام نمي داد، عصبي و از خودبي خود شدم اسلحه كمري او را گرفتم و از فرط خشم تيري در سينه او خالي كردم، او در زير پاي من افتاد و وقتي نگهبان ها و محافظان ديگر آمدند او مرده بود.
روانكاو: آيا كسي شما را مؤاخذه نكرد، آيا محاكمه نشديد؟
اشرف: نه
روانكاو: حتي بازجويي نشديد؟
اشرف: نه. . . (سكوت). . . براي اينكه احتياجي نبود، او در اتاق من كه يك شاهزاده بودم و خواهر شاهنشاه بودم حضور يافته بود، اين حضور مي توانست موجب مرگش شود.
روانكاو: آيا شما از اين حادثه متأثر و ناراحت هم شديد؟
اشرف: بله ناراحت شدم، ولي خيلي زود فراموش كردم.
روانكاو: من دكتر ژان هستم شما مرا نمي شناسيد؟
اشرف: نه
روانكاو: آيا در خانواده شما از اينكه زني به شوهرش خيانت كند كاري عادي بود؟
اشرف: كار مهمي نبود.
روانكاو: آيا مادر خودتان هم معشوق داشت؟
اشرف: بعد از مرگ پدرم بله، ولي اين موضوع را كسي نمي دانست جز خود من. يكي از خواهران من هم معشوق داشت؟
روانكاو: آيا اعضاي دربار با هم رابطه جنسي داشتند؟
اشرف: بله
روانكاو: با محارم؟
اشرف: نه نه، من از اين كار خوشم مي آيد، يعني لزومي نبود كه تن به چنين كاري بدهيم.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ
123 -نوشته آلبرتو بليچي، ترجمه دكتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخ 21/2/1358، ص 37، .36
{wave}

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد