تووت فرنگی
27th March 2011, 04:39 AM
لبریز بودم....لبریز....
کنار حاشیه های پشت بام، موهایم را به باد دادم.....
و دود می کردم مدام غصه هایم را....
لبریز بودم....لبریز...
و اصرار می ورزیدم بر دیدن ماه....
و همه چیز خوشحالم می کرد....حتی پنجره ی غمگین همسایه ی روبرو که بوی تند غربت می داد
می رقصیدم..... و پای می کوبیدم بر فکر هایی که مصرانه می آمد برای سرکوب آن لحظه های تهی بودن
لبریز بودم....لبریز.....
تا وقتی که سحر شد
تا وقتی که روبروی عکس تو نشستم....
و یک سااااااااااااااال تفاوت را با تمام وجودم حس کردم.
لبریز بودم...لبریز
کنار حاشیه های پشت بام، موهایم را به باد دادم.....
و دود می کردم مدام غصه هایم را....
لبریز بودم....لبریز...
و اصرار می ورزیدم بر دیدن ماه....
و همه چیز خوشحالم می کرد....حتی پنجره ی غمگین همسایه ی روبرو که بوی تند غربت می داد
می رقصیدم..... و پای می کوبیدم بر فکر هایی که مصرانه می آمد برای سرکوب آن لحظه های تهی بودن
لبریز بودم....لبریز.....
تا وقتی که سحر شد
تا وقتی که روبروی عکس تو نشستم....
و یک سااااااااااااااال تفاوت را با تمام وجودم حس کردم.
لبریز بودم...لبریز