touraj atef
28th February 2011, 09:59 AM
روزگار غريبي است روزگاري كه از هر سوي فرياد آزادي و آزادي خواهي را مي شنوي و شايد به همين دليل است كه به ياد بزرگاني افتي كه سالهاي دور و آن هنگام كه جهل و ظلم حاكم بر ملتها بود بزرگاني چون لوتر كينگ و گاندي و امير كبير و دكتر محمد مصدق و...فرياد آزادي زدند و چنين است كه به نگاره هاي گاندي مي نگرم دست نو شته اي از گاندي و حكايتي بعد از آن را تصميم گرفته ام كه باز گويم مهاتما مي گويد
----------------------------------------------------------------------------------------
قسمتي از دست نوشتههاي مهاتما گاندي
من ميتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو يا شيطانصفت باشم
من مي توانم تو را دوست داشته يا ازتو متنفر باشم،
من ميتوانم سکوت کنم، نادان و يا دانا باشم،
چرا که من يک انسانم، و اينها صفات انساني است
و تو هم به ياد داشته باش:
من نبايد چيزي باشم که تو ميخواهي ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را ديگري بايد برايت بسازد و
تو هم به ياد داشته باش
مني که من از خود ساختهام، آمال من است،
تويي که تو از من مي سازي آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند.
لياقت انسانها کيفيت زندگي را تعيين ميکند نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزي باشم که تو ميخواهي
و تو هم ميتواني انتخاب کني که من را ميخواهي يا نه
ولي نميتواني انتخاب کني که از من چه ميخواهي.
ميتواني دوستم داشته باشي همين گونه که هستم، و من هم.
ميتواني از من متنفر باشي بيهيچ دليلي و من هم،
چرا که ما هر دو انسانيم.
اين جهان مملو از انسانهاست،
پس اين جهان ميتواند هر لحظه مالک احساسي جديد باشد.
تو نميتواني برايم به قضاوت بنشيني و حكمي صادر كني و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروي ماورايي خداوندگار است.
دوستانم مرا همين گونه پيدا مي کنند و ميستايند،
حسودان از من متنفرند ولي باز ميستايند،
دشمنانم کمر به نابوديم بستهاند و همچنان ميستايندم،
چرا که من اگر قابل ستايش نباشم نه دوستي خواهم داشت،
نه حسودي و نه دشمني و نه حتا رقيبي،
من قابل ستايشم، و تو هم.
يادت باشد اگر چشمت به اين دست نوشته افتاد
به خاطر بياوري که آنهايي که هر روز ميبيني و مراوده ميکني
همه انسان هستند و داراي خصوصيات يک انسان، با نقابي متفاوت،
اما همگي جايزالخطا.
نامت را انساني باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاي متفاوتشان شناختي،و يادت باشد که کاري نه چندان راحت است...
-----------------------------------------------------------------------------------
از گاندي گفتم و حال سخن از ناخدا دارم
سالها به پرواز انديشيدم و دوست داشتم كه به گونه اي شگرفت در جامعه اي كه هم رنگ جماعت نبودنها جرم نابخشودني است پرواز كنم و با دو بال شجاعت و سخاوت در مقابل سختي ها صبر و در مقابل بد انديشي ها بخشش داشته باشم حكايت روز گار من چون داستان همه آدمياني بود كه در دنياي امروز مي گويند
نگاه نكن چو ن نوع ديدن تو با ديگران فرق دارد
و نشنو چون آن چيز هائي كه مي شنوي همه ماجرا نيست
و نگو كه گفتني هاي تو بر دل ننشيند زيرا سالها است كه قصه ديگري گفته اند
اما سعي كردم كه
ببينم آن چيزي را كه ديدني است و بايد ديد و از دريچه نگاهم نه آنچه به من ديكته مي شود نظاره كنم
بشنوم آن چيزي را كه با افكار در بر گفته از خلاقيت و نو آوري و انسانيت و دگر انديشي گفته مي شود
بگويم ز آنچه در قلب دارم و به دنبال آئين و سنن گذشتگان نباشم بلكه بر پايه شك و اين سخن كه شايد به گونه ديگر توان گفتن سنجيده و تحليل نمود عمل كرده ام
و از اين رو بود كه در هنگام ديدن و شنيدن و گفتن نه تنها ذهنم با كلمه " چرا " آشنائي داشت بلكه با سوال " چرا كه نه " هم پيماني بي نظيري مي كرد و از اين رو بو د كه مرا رند و ديوانه و شايد هم فريب كاري ناميده اند اما به اين سخنان نمي انديشيدم زيرا خواستم كه خود شوم و از دريچه نگاه خود بينم و شنوم و گويم و اين جرم بزرگي بود اما ديدن و شنيدن و گفتن از زبان ديگران را جرم بزرگتر مي ديدم اگر خو د ديدن و خود شنيدن و خود گفتن را جرم حساب كنيم
و اين گونه بود كه اگر پرواز را ياد نگرفتم اما لذت پرواز كردن را حس كردم و در اين انديشه رفتم كه پروا ز حتي اگر كم باشد و همراه بال شكسته باز پرواز است و بسيار قوي تر از حبس شدن در قفس روز مر گيها و ترسها و هم رنگ جماعت شدنها ارزش داردو اين انتخابي است كه خود بايد كرده و از بين آن كه آيا " قصد پرواز دارم "و يا" حضور در قفس را دوست دارم" گزينشي داشته باشم شايد اين انتخاب باعث شود كه حس كنيم كسي ما را دوست ندارد و همگان ترجيح مي دهند كه همان شخص قديمي را ببينند اما به ياد بياوريم آن چيزي كه مهم است اين خواهد بو د كه خود از خويشتن راضي بوده و بي ريا و با شجاعت در مقابل مقاومتها و سخاوت در برابر بد گوئي ها و بد انديشي ها پرواز بي ريا و بي محدو ديت را تجربه كنيم و شايد همين گفتار و اين باور باعث شده كه جاو دانه فروغ ادبيات ما فروغ فرخزاد گفته است
پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردني است
پس پرواز كن
بي بهانه
با بهانه زيستن بي ريا و همره بالهاي شجاعت و سخاوت
و چنين است كه پيام شجاعت دهم
پيام مهر
انسانيت و حكايت ما شدن ها را باز گويم ياد نجوائي افتم كه سالهاي دور شنيدم كه مي خواند
چه كسي خواست كه "من و تو "ما نشويم آري بزدلي و جهل و بي مهري خواست پس بر خيزيم و شويم آنچه گاندي گفت
من نبايد چيزي باشم که تو ميخواهي ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را ديگري بايد برايت بسازد و
تو هم به ياد داشته باش
مني که من از خود ساختهام، آمال من است،
تويي که تو از من مي سازي آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند.
لياقت انسانها کيفيت زندگي را تعيين ميکند نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزي باشم که تو ميخواهي
و تو هم ميتواني انتخاب کني که من را ميخواهي يا نه
....
باشد كه باورش باشد
باشد كه شجاعتش باشد
باشد كه سخاوتش باشد
----------------------------------------------------------------------------------------
قسمتي از دست نوشتههاي مهاتما گاندي
من ميتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو يا شيطانصفت باشم
من مي توانم تو را دوست داشته يا ازتو متنفر باشم،
من ميتوانم سکوت کنم، نادان و يا دانا باشم،
چرا که من يک انسانم، و اينها صفات انساني است
و تو هم به ياد داشته باش:
من نبايد چيزي باشم که تو ميخواهي ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را ديگري بايد برايت بسازد و
تو هم به ياد داشته باش
مني که من از خود ساختهام، آمال من است،
تويي که تو از من مي سازي آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند.
لياقت انسانها کيفيت زندگي را تعيين ميکند نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزي باشم که تو ميخواهي
و تو هم ميتواني انتخاب کني که من را ميخواهي يا نه
ولي نميتواني انتخاب کني که از من چه ميخواهي.
ميتواني دوستم داشته باشي همين گونه که هستم، و من هم.
ميتواني از من متنفر باشي بيهيچ دليلي و من هم،
چرا که ما هر دو انسانيم.
اين جهان مملو از انسانهاست،
پس اين جهان ميتواند هر لحظه مالک احساسي جديد باشد.
تو نميتواني برايم به قضاوت بنشيني و حكمي صادر كني و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نيروي ماورايي خداوندگار است.
دوستانم مرا همين گونه پيدا مي کنند و ميستايند،
حسودان از من متنفرند ولي باز ميستايند،
دشمنانم کمر به نابوديم بستهاند و همچنان ميستايندم،
چرا که من اگر قابل ستايش نباشم نه دوستي خواهم داشت،
نه حسودي و نه دشمني و نه حتا رقيبي،
من قابل ستايشم، و تو هم.
يادت باشد اگر چشمت به اين دست نوشته افتاد
به خاطر بياوري که آنهايي که هر روز ميبيني و مراوده ميکني
همه انسان هستند و داراي خصوصيات يک انسان، با نقابي متفاوت،
اما همگي جايزالخطا.
نامت را انساني باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاي متفاوتشان شناختي،و يادت باشد که کاري نه چندان راحت است...
-----------------------------------------------------------------------------------
از گاندي گفتم و حال سخن از ناخدا دارم
سالها به پرواز انديشيدم و دوست داشتم كه به گونه اي شگرفت در جامعه اي كه هم رنگ جماعت نبودنها جرم نابخشودني است پرواز كنم و با دو بال شجاعت و سخاوت در مقابل سختي ها صبر و در مقابل بد انديشي ها بخشش داشته باشم حكايت روز گار من چون داستان همه آدمياني بود كه در دنياي امروز مي گويند
نگاه نكن چو ن نوع ديدن تو با ديگران فرق دارد
و نشنو چون آن چيز هائي كه مي شنوي همه ماجرا نيست
و نگو كه گفتني هاي تو بر دل ننشيند زيرا سالها است كه قصه ديگري گفته اند
اما سعي كردم كه
ببينم آن چيزي را كه ديدني است و بايد ديد و از دريچه نگاهم نه آنچه به من ديكته مي شود نظاره كنم
بشنوم آن چيزي را كه با افكار در بر گفته از خلاقيت و نو آوري و انسانيت و دگر انديشي گفته مي شود
بگويم ز آنچه در قلب دارم و به دنبال آئين و سنن گذشتگان نباشم بلكه بر پايه شك و اين سخن كه شايد به گونه ديگر توان گفتن سنجيده و تحليل نمود عمل كرده ام
و از اين رو بود كه در هنگام ديدن و شنيدن و گفتن نه تنها ذهنم با كلمه " چرا " آشنائي داشت بلكه با سوال " چرا كه نه " هم پيماني بي نظيري مي كرد و از اين رو بو د كه مرا رند و ديوانه و شايد هم فريب كاري ناميده اند اما به اين سخنان نمي انديشيدم زيرا خواستم كه خود شوم و از دريچه نگاه خود بينم و شنوم و گويم و اين جرم بزرگي بود اما ديدن و شنيدن و گفتن از زبان ديگران را جرم بزرگتر مي ديدم اگر خو د ديدن و خود شنيدن و خود گفتن را جرم حساب كنيم
و اين گونه بود كه اگر پرواز را ياد نگرفتم اما لذت پرواز كردن را حس كردم و در اين انديشه رفتم كه پروا ز حتي اگر كم باشد و همراه بال شكسته باز پرواز است و بسيار قوي تر از حبس شدن در قفس روز مر گيها و ترسها و هم رنگ جماعت شدنها ارزش داردو اين انتخابي است كه خود بايد كرده و از بين آن كه آيا " قصد پرواز دارم "و يا" حضور در قفس را دوست دارم" گزينشي داشته باشم شايد اين انتخاب باعث شود كه حس كنيم كسي ما را دوست ندارد و همگان ترجيح مي دهند كه همان شخص قديمي را ببينند اما به ياد بياوريم آن چيزي كه مهم است اين خواهد بو د كه خود از خويشتن راضي بوده و بي ريا و با شجاعت در مقابل مقاومتها و سخاوت در برابر بد گوئي ها و بد انديشي ها پرواز بي ريا و بي محدو ديت را تجربه كنيم و شايد همين گفتار و اين باور باعث شده كه جاو دانه فروغ ادبيات ما فروغ فرخزاد گفته است
پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردني است
پس پرواز كن
بي بهانه
با بهانه زيستن بي ريا و همره بالهاي شجاعت و سخاوت
و چنين است كه پيام شجاعت دهم
پيام مهر
انسانيت و حكايت ما شدن ها را باز گويم ياد نجوائي افتم كه سالهاي دور شنيدم كه مي خواند
چه كسي خواست كه "من و تو "ما نشويم آري بزدلي و جهل و بي مهري خواست پس بر خيزيم و شويم آنچه گاندي گفت
من نبايد چيزي باشم که تو ميخواهي ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را ديگري بايد برايت بسازد و
تو هم به ياد داشته باش
مني که من از خود ساختهام، آمال من است،
تويي که تو از من مي سازي آرزوهايت و يا کمبودهايت هستند.
لياقت انسانها کيفيت زندگي را تعيين ميکند نه آرزوهايشان
و من متعهد نيستم که چيزي باشم که تو ميخواهي
و تو هم ميتواني انتخاب کني که من را ميخواهي يا نه
....
باشد كه باورش باشد
باشد كه شجاعتش باشد
باشد كه سخاوتش باشد