PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راه بهشت



تووت فرنگی
22nd February 2011, 05:24 PM
مردی با اسب و سگش در جاده ای راه می رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی صاعقه ای فرود آمد و آن ها را کشت. اما مرد نفهمید که دنیا را ترک کرده است و هم چنان با دو جانورش پیش رفت. پیاده روی درازی بود. تپه بلندی بود. آفتاب تندی بود . عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به دروازه بان گفت: روز به خیر اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟ دروازه بان: اینجا بهشت است - چه خوب که به بهشت رسیدیم خیلی تشنه ایم.
- می توانیدوارد شوید و هرچه قدر می خواهید بنوشید ولی ورود حیوانات به بهشت ممنوع است. مرد ناامید شد چون خیلی تشنه بود ولی حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفت به مزرعه ای رسید که دروازه ای قدیمی داشت و به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می شد. مردی در زیر سایه درخت دراز کشیده بود. مسافر گفت: روز به خیر. مرد با سرش جواب داد. - ما خیلی تشنه ایم . من و اسبم و سگم. مرد به جایی اشاره کرد و گفت : میان آن سنگها چشمه ای است هر قدر می خواهید بنوشید. مسافر تشکر کرد و پرسید: فقط می خواهیم بدانم نام اینجا چیست؟
-بهشت .
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری گفت که آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست دوزخ است.
مسافر حیران گفت: باید جلوی آنها را بگیرید که از نام شما استفاده نکنند این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود.
- کاملا بر عکس. در حقیقت لطف بزرگی به ما می کنند چون تمام آن هایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند همانجا می مانند...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد