PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث مدیریت احساسات !!! (چطور؟)



آرامش درون
22nd February 2011, 02:36 AM
سلام به همه دوستان عزیز و نخبه....
آدمااز اول پیدایش بشر تا حالا همیشه تحت تاثیر احساسات خودشون بودن ، احساساتی که هر کدوم به نوبه خودشون گاهی نتایج خوب و گاهی هم نتایج مخربی داشتن....
عصبانیت ، حسادت ، غرور ، عشق و نوع دوستی ، تنفر ، کینه ، ترس و... از انواع احساساتی هستن که اگه نباشن ما تقریبا به یه روبات تبدیل میشیم ، اما هر کدوم اگه از حد قرمز خودشون خارج بشن و به یه حالت بحرانی برسن ، خیلی راحت میتونن باعث نابودی زندگی خودمون و شاید بدتر از اون زندگی خیلیای دیگه بشن...
با این اوصاف مدیریت احساسات یک موضوع حیاتی و اجتناب ناپذیره....

جالبه بدونید کسانی بیشتر از بقیه از احساسات کنترل نشده خودشون ضربه میخورن که فک میکنن با بقیه فرق میکنن و تحت تاثیرش قرار نمی گیرن ، چه بسیار بودن فیلسوفها و روانشناسهایی که خودشون عاقبت بازیچه همون احساساتی شدن که یه عمر دربارش تحقیق و پژوهش میکردن و حتی نظریه هم در ارتباط کنترل احساسات ارائه میدادن ، چه بسیار بودن کسانی مثل علی شریعتی ، صادق هدایت و فیلسوفای بزرگ کشورمون که خودشون به عاجز بودن دربرابر احساسات قوی ای مثل عشق اعتراف کردن.....

پس صرف نخبه بودن و اندیشمند بودن هرگز ، بازم تاکید میکنم ، هرگز ، توجیهی برای مقاوم بودن در برابر احساسات نیست ، شاید همین اعتماد به نفس کاذب باعث بدتر شدن و ناتوان شدن در برابرشون بشه....

حالا من از شما دوستان عزیز دعوت میکنم که با کمک همدیگه در این رابطه به تبادل نظر بپردازیم و از علم و تجربیاتتون ما رو برای رسیدن به راهی درست و کارآمد برای مدیریت احساسات یاری کنید...[golrooz]

UniverCell
22nd February 2011, 09:31 AM
يعني بحث اصلي ما بايد در باره مديريت احساسات باشه اگه اشتباه نكنم

محسن آزماینده
22nd February 2011, 11:26 AM
احاسات چیزی که نمیشه پنهانش کرد
به نظر من بهترین کار اینه که احساسمونو قبول کنیم و در تصمیم گیری توجهی بهش نکنیم
البته این غیر ممکنه و تصمیماتمون همیشه بیت احساسات و منطق در نوسان هست
باید سعی کیم تصمیم بیشتر به منطق نزدیک باشه تا احساس

*میشا*
22nd February 2011, 11:57 AM
سلام

ممنون از بحث جالب و مفیدتون [golrooz]

خب این خیلی لازمه و اگه راهی باشه به خیلیا میتونه کمک کنه تا با خودشون کنار بیان
به نظر من احساس مثل یه موجود سرکش می مونه که کنترلش خیلی خیلی سخته و گاهی غیرممکن
هرچقدر هم که بخوای کنترلش کنی، ولی راهی باید باشه و منم دوس دارم بدونم که چه کارهایی میتونه اونو کنترل کنه
به نظرم باید ذهن آدم قوی بشه و اینکه رو یه موضوع خاص که احساسات رو تحریک میکنه نباید تمرکز کرد
وگرنه فاتحه آدم خونده میشه [nishkhand]
اینکه آدم احساساتش درگیر هر مساله ای بشه دیگه چیزی ازش باقی نمی مونه و برای بعضی مشاغل خیلی ضربه زننده هست (این مشاغل رو که گفتم مثل پزشکا یا مشاورا که با مشکلات دیگران هم سر و کار دارن و اگه بخوان خیلی احساسات به خرج بدن و درگیر بشن خب به خودشون ضربه وارد میشه)

کلا هم باید خودباوری در انسان وجود داشته باشه و تکیه بیش از حد به دیگران نداشته باشه که اونم عواقب داره و ...

warrior
22nd February 2011, 02:01 PM
سلام دوستان.
طبق تست هایی که بعضی از بچه ها گذاشتن من منطقی بودم.
اما همیشه سعی میکنم که احساساتم رو هم زنده نگه دارم. چون انسان با احساسه که زنده است و زندگی میکنه وسرکوب کردنش ممکنه که عواقب بدی داشته باشه.
بنا بر این انسان نباید که نه احساس رو ونه منطق رو سرکوب کنه. بلکه باید هر دوی این ها رو در کنار هم داشته باشه.
اما چگونه کنترل کردنش بر میگرده به منطق انسان!!!

آرامش درون
22nd February 2011, 02:16 PM
يعني بحث اصلي ما بايد در باره مديريت احساسات باشه اگه اشتباه نكنم
بله دوست عزیز بحث اصلی شناخت عواطف و احساسات و چگونگی مدیریت بهترشون هست....

احاسات چیزی که نمیشه پنهانش کرد
به نظر من بهترین کار اینه که احساسمونو قبول کنیم و در تصمیم گیری توجهی بهش نکنیم
البته این غیر ممکنه و تصمیماتمون همیشه بیت احساسات و منطق در نوسان هست
باید سعی کیم تصمیم بیشتر به منطق نزدیک باشه تا احساس
خب حرف شما کاملا درست و منطقیه ، اما مشکل اصلی اینجاست که آدم وقتی پای عمل میره کم میاره ، و هر چی منطق و دلیل از قبل براش مشخص شده بوده یه جورایی حکم کشک رو ا میکنن ، شاید راهی باشه که بشه به مدیریت بهتر عواطف و احساسات دست پیدا کرد که با اون چیزی که مد نظر ماست تفاوت داشته باشه....

سلام

ممنون از بحث جالب و مفیدتون [golrooz]

خب این خیلی لازمه و اگه راهی باشه به خیلیا میتونه کمک کنه تا با خودشون کنار بیان
به نظر من احساس مثل یه موجود سرکش می مونه که کنترلش خیلی خیلی سخته و گاهی غیرممکن
هرچقدر هم که بخوای کنترلش کنی، ولی راهی باید باشه و منم دوس دارم بدونم که چه کارهایی میتونه اونو کنترل کنه
به نظرم باید ذهن آدم قوی بشه و اینکه رو یه موضوع خاص که احساسات رو تحریک میکنه نباید تمرکز کرد
وگرنه فاتحه آدم خونده میشه [nishkhand]
اینکه آدم احساساتش درگیر هر مساله ای بشه دیگه چیزی ازش باقی نمی مونه و برای بعضی مشاغل خیلی ضربه زننده هست (این مشاغل رو که گفتم مثل پزشکا یا مشاورا که با مشکلات دیگران هم سر و کار دارن و اگه بخوان خیلی احساسات به خرج بدن و درگیر بشن خب به خودشون ضربه وارد میشه)

کلا هم باید خودباوری در انسان وجود داشته باشه و تکیه بیش از حد به دیگران نداشته باشه که اونم عواقب داره و ...
خیلی ممنون بابت مطالب مفیدتون
دست روی نکات مهم و جالبی گذاشتید ، اما یه موضوعی هست و اون هم اینه که با فرار کردن از موقعیت هایی که باعث بوجود اومدن عواطف و احساسات قوی میشن مشکل حل که نمیشه هیچ ممکنه اون عواطف به مرور به خاطر بیرون ریخته نشدن روی هم جمع شن و یه روزی به شکلی خیلی خطرناک فوران کنن...
در ضمن به نظر من در حال حاظر یه مسئله مهمی که وجود داره اینه که اکثر ماها در برابر عواطف و احساسات خودمون بی اطلاعیم ، و شاید چون تا حالا تو موقعیت بوجود اومدن اون احساس نبودیم ، حتی فکر کنیم که دارای اون احساس نیستیم ، که همین موضوع ممکنه خیلی به ضررمون تموم بشه...
مرحله اول برای مدیریت احساسات به نظرم شناخت خودمون هست و شناخت خودمون فقط با شناخت دیگران بوجود میاد ، یعنی اینکه ما با دیدن سرنوشت و حال و احوال دیگران تو مواقع مثلا عصبانیت ، حسادت ، کینه ، عشق و دوست داشتن ، به درک بهتری درباره خودمون دست پیدا ، و تو رحله بعد به سراغ راهی برای مکنترلشون بگردیم...
نظر شما در این باره چیه؟

آرامش درون
22nd February 2011, 02:24 PM
سلام دوستان.
طبق تست هایی که بعضی از بچه ها گذاشتن من منطقی بودم.
اما همیشه سعی میکنم که احساساتم رو هم زنده نگه دارم. چون انسان با احساسه که زنده است و زندگی میکنه وسرکوب کردنش ممکنه که عواقب بدی داشته باشه.
بنا بر این انسان نباید که نه احساس رو ونه منطق رو سرکوب کنه. بلکه باید هر دوی این ها رو در کنار هم داشته باشه.
اما چگونه کنترل کردنش بر میگرده به منطق انسان!!!
تمام حرفای شما متین و درسته ، اما مشکل اینجاست که توازن درستی برای منطق و احساسات تعریف نشده ، و ما عملا تو این جور موارد به بن بست میخوریم ، من منطقی ترین آدمیرو که میشناختم در راه یه عشق بی منطق زندگیش تباه شد (البته دور از جون شما) ، مطمئنا هر چه قدر هم که منطقی باشیم باز احساسات یه روزی بر ما غلبه میکنن ، و البته من نمیگم که احساسات رو سرکوب کنیم ، فقط باید با مدیریتی بهتر باهاشون کنار اومد که آدم رو زمین نزنن، حالا چجوریشو هنوز به جواب درستی نرسیدیم که انشالله با کمک شما و یاری دوستان خواهیم رسید..[golrooz]

تووت فرنگی
22nd February 2011, 02:27 PM
به نظرمممممممممم کنترل احساسات خیلی سخته اما مفیده!!!!
من به شخصه احساسیمممم و اصلا برام سخته که نباشم...ولی غرورم اجازه نمیده به کسی که دوسش دارم احساساتم رو نشون بدم...[esteghbal]
ولی انسان بدون احساسات مردست...!!![narahat][negaran]

آرامش درون
22nd February 2011, 02:32 PM
به نظرمممممممممم کنترل احساسات خیلی سخته اما مفیده!!!!
من به شخصه احساسیمممم و اصلا برام سخته که نباشم...ولی غرورم اجازه نمیده به کسی که دوسش دارم احساساتم رو نشون بدم...[esteghbal]
ولی انسان بدون احساسات مردست...!!![narahat][negaran]

جالب اینجاست که حبس کردن احساسات ، مخصوصا اگه اون احساس مربوط به عشق و علاقه باشه ممکنه باعث این بشه که یه روزی اون احساس یه جای دیگه و به شکلی بدتر خودشو نشون بده و این یه مشکله از نظر من....

محسن آزماینده
22nd February 2011, 02:42 PM
بله دوست عزیز بحث اصلی شناخت عواطف و احساسات و چگونگی مدیریت بهترشون هست....

خب حرف شما کاملا درست و منطقیه ، اما مشکل اصلی اینجاست که آدم وقتی پای عمل میره کم میاره ، و هر چی منطق و دلیل از قبل براش مشخص شده بوده یه جورایی حکم کشک رو ا میکنن ، شاید راهی باشه که بشه به مدیریت بهتر عواطف و احساسات دست پیدا کرد که با اون چیزی که مد نظر ماست تفاوت داشته باشه....

خیلی ممنون بابت مطالب مفیدتون
دست روی نکات مهم و جالبی گذاشتید ، اما یه موضوعی هست و اون هم اینه که با فرار کردن از موقعیت هایی که باعث بوجود اومدن عواطف و احساسات قوی میشن مشکل حل که نمیشه هیچ ممکنه اون عواطف به مرور به خاطر بیرون ریخته نشدن روی هم جمع شن و یه روزی به شکلی خیلی خطرناک فوران کنن...
در ضمن به نظر من در حال حاظر یه مسئله مهمی که وجود داره اینه که اکثر ماها در برابر عواطف و احساسات خودمون بی اطلاعیم ، و شاید چون تا حالا تو موقعیت بوجود اومدن اون احساس نبودیم ، حتی فکر کنیم که دارای اون احساس نیستیم ، که همین موضوع ممکنه خیلی به ضررمون تموم بشه...
مرحله اول برای مدیریت احساسات به نظرم شناخت خودمون هست و شناخت خودمون فقط با شناخت دیگران بوجود میاد ، یعنی اینکه ما با دیدن سرنوشت و حال و احوال دیگران تو مواقع مثلا عصبانیت ، حسادت ، کینه ، عشق و دوست داشتن ، به درک بهتری درباره خودمون دست پیدا ، و تو رحله بعد به سراغ راهی برای مکنترلشون بگردیم...
نظر شما در این باره چیه؟
سوال خیلی جالب و کاملی بود
البته فکر نمی کنم جواب کاملی براش داشته باشم
همونطور که خودتون گفتین این که آدم احساساتشو نشناسه به ضرر خودشه
اما جملاتی که روانشناسان میگن در این موارد خیلی می تونه به درد بخوره
چون تا حالا در اون موقعیت قرار نگرفتیم این مشاهداتمون از دیگران هستش که میتونه کمکمون کنه
مثلا اگه برای اولین بار که در کنکور شرکت می کنیم قبول نشیم این جمله ((شکست پلی است برای پیروزی)) خیلی می تونه به ما کمک کنه
ولی اگر فردی را بشناسیم که با قبول نشدن روحیه اش خراب شده این هم به هم میخوره
البته این نظر من هستش و به افراد هم ربط داره

آرامش درون
22nd February 2011, 02:52 PM
سوال خیلی جالب و کاملی بود
البته فکر نمی کنم جواب کاملی براش داشته باشم
همونطور که خودتون گفتین این که آدم احساساتشو نشناسه به ضرر خودشه
اما جملاتی که روانشناسان میگن در این موارد خیلی می تونه به درد بخوره
چون تا حالا در اون موقعیت قرار نگرفتیم این مشاهداتمون از دیگران هستش که میتونه کمکمون کنه
مثلا اگه برای اولین بار که در کنکور شرکت می کنیم قبول نشیم این جمله ((شکست پلی است برای پیروزی)) خیلی می تونه به ما کمک کنه
ولی اگر فردی را بشناسیم که با قبول نشدن روحیه اش خراب شده این هم به هم میخوره
البته این نظر من هستش و به افراد هم ربط داره
خب دیگه وظیفه پیدا کردن تجربیات درست وتشخیص اونا و جدا کردنشون از بقیه تجربیات منفی و منحرف کننده به عهده خودمونه ، که البته باکمک کسانی که زندگیموفقی داشتن و دارنمیشه بهتر این تجربیات رو شناسایی کرد...

*میشا*
22nd February 2011, 03:45 PM
خیلی ممنون بابت مطالب مفیدتون
دست روی نکات مهم و جالبی گذاشتید ، اما یه موضوعی هست و اون هم اینه که با فرار کردن از موقعیت هایی که باعث بوجود اومدن عواطف و احساسات قوی میشن مشکل حل که نمیشه هیچ ممکنه اون عواطف به مرور به خاطر بیرون ریخته نشدن روی هم جمع شن و یه روزی به شکلی خیلی خطرناک فوران کنن...
در ضمن به نظر من در حال حاظر یه مسئله مهمی که وجود داره اینه که اکثر ماها در برابر عواطف و احساسات خودمون بی اطلاعیم ، و شاید چون تا حالا تو موقعیت بوجود اومدن اون احساس نبودیم ، حتی فکر کنیم که دارای اون احساس نیستیم ، که همین موضوع ممکنه خیلی به ضررمون تموم بشه...
مرحله اول برای مدیریت احساسات به نظرم شناخت خودمون هست و شناخت خودمون فقط با شناخت دیگران بوجود میاد ، یعنی اینکه ما با دیدن سرنوشت و حال و احوال دیگران تو مواقع مثلا عصبانیت ، حسادت ، کینه ، عشق و دوست داشتن ، به درک بهتری درباره خودمون دست پیدا ، و تو رحله بعد به سراغ راهی برای مکنترلشون بگردیم...
نظر شما در این باره چیه؟

منظورم از تمرکز نکردن روی یه موضوعی که روش حساسیم فرار کردن ازش نبود، چون ذهن که از روی اون موضوع بیاد کنار ناخودآگاه باهاش کنار میاد (برای من اینطور بوده تو بعضی موقعیتها)
این مساله فقط وقت بیشتری بهمون میده تا راحتتر و بدون فشار روحی باهاش کنار بیاییم

خب من هم موافقم با اینکه بدونیم احساساتمون چی هستن و در چه مواردی نقطه ضعف یا قوت داریم
چون این باعث میشه که بتونیم مسائل مختلف کنار بیایم (البه شاید، نظر من بود) [tafakor]
درسته، مثلا تا وقتی ما ندونیم عاشق شدن، دوست داشتن، ترک شدن از طرف کسی به هر دلیلی، از دست دادن موقعیتی و ... چیه نمیتونیم در مورد احساساتمون در این زمینه تصمیمی بگیریم.

ولی خب بیشتر حرفا و اینکه ما شناخت پیدا کنیم نسبت به دیگران و خودمون همه ش تا وقتیه که وارد یه ماجرایی نشدیم
شاید ما وقتی عصبانیت یک نفر سومی رو ببینیم بگیم چقد این کارش بچه بازیه یا اگه من بودم همچین کاری رو نمیکردم
یا اگه ماجرای عشق و علاقه دوستمون رو ببینیم که داره توش میسوزه یا دست به کارایی میزنه که به نظر ما شاید خیلی احمقانه بیاد دائم بهش بگیم فلانی نکن، ارزش نداره، اهمیت نده و ...
شاید اون کارش به بدتر از اینها هم بکشه ولی ما همیشه از بیرون میتونیم منطقی باشیم و حرفامون هم نصیحت گونه هست، در حالیکه اگه به اون که تو دل ماجراست بگیم میگه دلم میخواد ولی نمیشه، نمیتونم ...

یه جورایی میشه اینکه بیرون گود نشستی میگی لنگش کن
فک میکنید اگه خودمون اون اتفاق یا مشابهش برامون اتفاق بیفته چطوری باهاش برخورد میکنیم؟
یه ذره این حرفا تو گوشمون میره؟

به نظر من که تو این چیزا با نگاه به وضعیت دیگران نمیشه تو خودمون به چیزی برسیم، حداقل به این آسونیا نیست
میدونین؟ به نظر من، افتادن تو یه ماجرایی که احساسات درگیر بشه خیلی آروم آروم اتفاق میفته (مثل اعتیاد می مونه) و یهو میبینی که وسطش هستی. حالا اون موقع چطوری باید مدیریتش کنی. اون موقع دیگه منطق کجا بود [narahat]


ببخشید زیاد حرف زدم [nishkhand]

Bad Sector
22nd February 2011, 05:45 PM
به نظر من انسان نبايد احساسات خودشو پنهان كنه , چون اونوقته كه اين كار باعث ميشه كه فشارهاي روحي و... زيادي رو تحمل كنه و اين فشار ها تو زندگي فرد تاثير مي ذاره و از نظر رواني ديگه ارامش نداره . بايد انسان در خودش دنبال نقطه ضعفاش باشه و اونارو احيا كنه.[shaad]

انسان بايد احساسات خودشو آزاد كنه و به روشي درست و منطقي با اون كنار بياد. انسان اگه بخواد از زندگيش لذت ببره بايد اين احساسات رو بريزه بيرون و خودش بهش جهت بده.[shaad]

احساسات انسان مثل مددكاري ميمونه كه به شما كمك مي كنه و بهترين لحظه براي كنترل احساسات هم زمان شروع شدن اونه.[shaad]

ساناز فرهیدوش
22nd February 2011, 06:47 PM
عقل و احساس در تمام افراد وجود دارند و ریک به تنهایی در زندگی افراد امورات رو به پیش نمی برند . اگر عنوان کنم که هر دو رو به کار بگیریم خیلی آرمانیه .، و اینکه کسی از هیچ یک استفاده نمی کنه درحیطه ی انسان های عادی قرار نمی گیره . در عین حال خیلی خوبه که بتونیم توارنی رو بین کاربرد عقل و احسای ایجاد کنیم و آنقدر رو ی خودمون کار کنیم که تو زندگی هر موردی که توازن ان رو بهم زد بتونیم با بحران و تغییر ایجاد شده کنار بیایم .
وقتی هر یک از ما پا به دوره ی جوانی می گذاریمو مسئلیت های پیچیده تری رو بر عهده می گیریم باید یاد بگیریم تا در شرایط مختلف چه طور احساستمون رو کنترل کنیم و گرنه مجبور به ترک چیز هایی می شیم که شاید عاشقانه دوستشون داریم .برای مثال فردی که از نظر شخصیتی خیلی احساساتیه اگر نتونه بر احساستش غلبه کنه نمی تونه حرفه ایی مثا روان شناسی یا مشاوره رو دنبال کنه و موفق باشه چون در درجه اول خودش آسیب مبیبینه .درسته افراد نمی تونن 100 در صد خودشون رو تغییر بدهند اما اگر بخوهند می توانند خودشون رو با شرایط تطبیق بدهند .

آرامش درون
22nd February 2011, 07:12 PM
منظورم از تمرکز نکردن روی یه موضوعی که روش حساسیم فرار کردن ازش نبود، چون ذهن که از روی اون موضوع بیاد کنار ناخودآگاه باهاش کنار میاد (برای من اینطور بوده تو بعضی موقعیتها)
این مساله فقط وقت بیشتری بهمون میده تا راحتتر و بدون فشار روحی باهاش کنار بیاییم

خب من هم موافقم با اینکه بدونیم احساساتمون چی هستن و در چه مواردی نقطه ضعف یا قوت داریم
چون این باعث میشه که بتونیم مسائل مختلف کنار بیایم (البه شاید، نظر من بود) [tafakor]
درسته، مثلا تا وقتی ما ندونیم عاشق شدن، دوست داشتن، ترک شدن از طرف کسی به هر دلیلی، از دست دادن موقعیتی و ... چیه نمیتونیم در مورد احساساتمون در این زمینه تصمیمی بگیریم.

ولی خب بیشتر حرفا و اینکه ما شناخت پیدا کنیم نسبت به دیگران و خودمون همه ش تا وقتیه که وارد یه ماجرایی نشدیم
شاید ما وقتی عصبانیت یک نفر سومی رو ببینیم بگیم چقد این کارش بچه بازیه یا اگه من بودم همچین کاری رو نمیکردم
یا اگه ماجرای عشق و علاقه دوستمون رو ببینیم که داره توش میسوزه یا دست به کارایی میزنه که به نظر ما شاید خیلی احمقانه بیاد دائم بهش بگیم فلانی نکن، ارزش نداره، اهمیت نده و ...
شاید اون کارش به بدتر از اینها هم بکشه ولی ما همیشه از بیرون میتونیم منطقی باشیم و حرفامون هم نصیحت گونه هست، در حالیکه اگه به اون که تو دل ماجراست بگیم میگه دلم میخواد ولی نمیشه، نمیتونم ...

یه جورایی میشه اینکه بیرون گود نشستی میگی لنگش کن
فک میکنید اگه خودمون اون اتفاق یا مشابهش برامون اتفاق بیفته چطوری باهاش برخورد میکنیم؟
یه ذره این حرفا تو گوشمون میره؟

به نظر من که تو این چیزا با نگاه به وضعیت دیگران نمیشه تو خودمون به چیزی برسیم، حداقل به این آسونیا نیست
میدونین؟ به نظر من، افتادن تو یه ماجرایی که احساسات درگیر بشه خیلی آروم آروم اتفاق میفته (مثل اعتیاد می مونه) و یهو میبینی که وسطش هستی. حالا اون موقع چطوری باید مدیریتش کنی. اون موقع دیگه منطق کجا بود [narahat]


ببخشید زیاد حرف زدم [nishkhand]
نه بابا زیاد حرف نزدید ، گهر بار حرف زدید و از این بابت ممنونم ، خیلی صادقانه و کامل توضیح دادید...
با قسمت اول حرفتون موافقم چون تو خیلی شرایط وقتی با یه اتفاق بد دچار دگر گونی احساسات میشم خیلی خوبه از چیزایی که برامون اون اتفاق رو یادآوری میکنن دوری کنیم ، دقیقا یکی از مهمترین مشاوره ها برای افرادی که دچار یه شکست عشقی شدن همینه که تمام خاطرات عشقشون رو از بین ببرن ، تمام اشیاء هدیه ها عکس ها و ... که براشون یاد معشوقشون رو تداعی میکنه رو دور بریزن و ارتباطشون رو به طور کامل باهاش قطع کنن.....

اما قسمت دوم حرفاتون یه خورده نا امیدانه است ، یعنی من فکر میکنم منظور شما اینه که ما دربرابر احساسات اعلام نا توانی تمام بکنیم و فقط متظر بمونیم تا اون روز بیاد که از دگرگونی و فوران احساسات خنجر درد به قلبمون فرو بره و ما هیچ کاری نکنیم....

من هرگز حاظر نیستم شکست رو قبولکنم و امیدوارم که همه جوونای کشورم هم همینطور باشن ، حتی اگه کل روانشناسا و فیلسوفای جهان گفته باشن که راهی برای مدیریت احساسات نیست ما نباید شکست رو بپذریریم و امیدوار باشیم که همین امید به ما آرامش میده....

انشالله اگه الانم نشه و با این تاپیک هم نشه یه روزی میاد که با افتخار بهترین راه زندگی کردن در تعادل و توازن بین عقل و عواطفرو پیدا کرده باشیم و این راه رو در اختیار بقیه هم بذاریم....

آرامش درون
22nd February 2011, 07:19 PM
به نظر من انسان نبايد احساسات خودشو پنهان كنه , چون اونوقته كه اين كار باعث ميشه كه فشارهاي روحي و... زيادي رو تحمل كنه و اين فشار ها تو زندگي فرد تاثير مي ذاره و از نظر رواني ديگه ارامش نداره . بايد انسان در خودش دنبال نقطه ضعفاش باشه و اونارو احيا كنه.[shaad]

انسان بايد احساسات خودشو آزاد كنه و به روشي درست و منطقي با اون كنار بياد. انسان اگه بخواد از زندگيش لذت ببره بايد اين احساسات رو بريزه بيرون و خودش بهش جهت بده.[shaad]

احساسات انسان مثل مددكاري ميمونه كه به شما كمك مي كنه و بهترين لحظه براي كنترل احساسات هم زمان شروع شدن اونه.[shaad]
آفرین خیلی خوشم اومد[tashvigh] [golrooz]
به نکته جالبی اشاره کردید ، در این باره قبلا هم شنیده بودم که اگه بتونیم راهی برای بروز احساسات به آرومی و با حوصله و دقت دست پیدا کنیم از فوران های ناگهانی اونا جلوگیری میکنیم ، و این خودش نیاز به بررسی های زیادی داره ، باید روش فکر کرد و تحقیق کرد....

دقیقا منم موافقم که آدم نبادی احساساتشو سرکوب کنه چون اونجوری امکان پذیر نیست ، باید به راهی برای مدیریت احساسات برسیم نه کنترل احساسات ، یعنی جوری این احساسات رو خرج کنیم که کمترین ضربه رو از عوارضشون بخوریم...

آرامش درون
22nd February 2011, 07:23 PM
عقل و احساس در تمام افراد وجود دارند و ریک به تنهایی در زندگی افراد امورات رو به پیش نمی برند . اگر عنوان کنم که هر دو رو به کار بگیریم خیلی آرمانیه .، و اینکه کسی از هیچ یک استفاده نمی کنه درحیطه ی انسان های عادی قرار نمی گیره . در عین حال خیلی خوبه که بتونیم توارنی رو بین کاربرد عقل و احسای ایجاد کنیم و آنقدر رو ی خودمون کار کنیم که تو زندگی هر موردی که توازن ان رو بهم زد بتونیم با بحران و تغییر ایجاد شده کنار بیایم .
وقتی هر یک از ما پا به دوره ی جوانی می گذاریمو مسئلیت های پیچیده تری رو بر عهده می گیریم باید یاد بگیریم تا در شرایط مختلف چه طور احساستمون رو کنترل کنیم و گرنه مجبور به ترک چیز هایی می شیم که شاید عاشقانه دوستشون داریم .برای مثال فردی که از نظر شخصیتی خیلی احساساتیه اگر نتونه بر احساستش غلبه کنه نمی تونه حرفه ایی مثا روان شناسی یا مشاوره رو دنبال کنه و موفق باشه چون در درجه اول خودش آسیب مبیبینه .درسته افراد نمی تونن 100 در صد خودشون رو تغییر بدهند اما اگر بخوهند می توانند خودشون رو با شرایط تطبیق بدهند .
به نظر شما راهی هست که بشه قدرت فورانی احساساتی مثل عشق ، دوست داشتن ، یا مثلا خشم و عصبانیت که اگه هر کدوم توی مسیر خاص خودشون قرار نگیرن و از کنترل خارج بشن به راحتی زندگی خودمون و اطرافیانمون رو تباه میکنن ، کاهش داد ، یا شدتشون رو کمتر کرد؟

*میشا*
23rd February 2011, 12:37 AM
اما قسمت دوم حرفاتون یه خورده نا امیدانه است ، یعنی من فکر میکنم منظور شما اینه که ما دربرابر احساسات اعلام نا توانی تمام بکنیم و فقط متظر بمونیم تا اون روز بیاد که از دگرگونی و فوران احساسات خنجر درد به قلبمون فرو بره و ما هیچ کاری نکنیم....

من هرگز حاظر نیستم شکست رو قبولکنم و امیدوارم که همه جوونای کشورم هم همینطور باشن ، حتی اگه کل روانشناسا و فیلسوفای جهان گفته باشن که راهی برای مدیریت احساسات نیست ما نباید شکست رو بپذریریم و امیدوار باشیم که همین امید به ما آرامش میده....

انشالله اگه الانم نشه و با این تاپیک هم نشه یه روزی میاد که با افتخار بهترین راه زندگی کردن در تعادل و توازن بین عقل و عواطفرو پیدا کرده باشیم و این راه رو در اختیار بقیه هم بذاریم....

نه بابا، انقدرا هم ناامید نیستم، وگرنه که این تاپیک رو دنبال نمیکردم [nishkhand]
من هم امیدوارم و به شدت به دنیال راه حل هستم
هیچ نشدنی وجود نداره
همه ی ما قوی هستیم
ذهن قوی، جسم قوی، برای مبارزه با مشکلات
پیش به سوی کنترل احساسات [labkhand]

جدا گفتماا، انقد دوس دارم روحیه مو بالا نگه دارم [shaad]

[golrooz]

آرامش درون
23rd February 2011, 01:52 AM
نه بابا، انقدرا هم ناامید نیستم، وگرنه که این تاپیک رو دنبال نمیکردم [nishkhand]
من هم امیدوارم و به شدت به دنیال راه حل هستم
هیچ نشدنی وجود نداره
همه ی ما قوی هستیم
ذهن قوی، جسم قوی، برای مبارزه با مشکلات
پیش به سوی کنترل احساسات [labkhand]

جدا گفتماا، انقد دوس دارم روحیه مو بالا نگه دارم [shaad]

[golrooz]
ماشالله به این همه روحیه....[tashvigh][nishkhand]
هر کسی برای خودش احتیاج به هدفی داره که بتونه با حزکت تو مسیر اون هدف به زندگیش جنب و جوش و رنگ و بویی ببخشه ، یکی هدفش پول درآوردنه ، یکی سیر کردن شکم بچه هاشه ، یکی هدفش مشهور شدنه یکی...... در هر صورت بدون هدف زندگی بیمعنیه ، و دست پیدا کردن به راهی برای مدیریت احساسات میتونه حتی از دست پیدا کردن به اون اهداف مفیدتر ، جذابتر و پر کاربرد تر باشه....[golrooz]

A M S E T I S
23rd February 2011, 07:44 AM
بحث جالبی هست...ممنون ازتون

به نظر من همونطور که کنترل احساسات مهم هست بروز احساسات هم ضروری هستش...حالا اعم از هر احساسی مثه نفرت...عشق و...اما اینکه اونارو در کجا و چه شرایطی بروز بدیم یا کنترل کنیم خیلی مهمه....مثلا اگه یه زمان لازم باشه ما به یک نفر ابراز علاقه کنیم اما این کار رو نکنیم شاید برای همیشه اونو از دست بدیم و اینجاست که فرصت از دست رفته و پشیمونی میمونه...در مورد همه ی احساسات همینطوره..اگه نتونیم احساس خشم رو کنترل کنیم شاید عواقب خیلی بدی در پی داشته باشه ...گاهی اوقات باید عقل به احساسات غلبه کنه و این نیاز به تمرین داره چون اگه جایی که لازمه نتونیم خودمون رو کنترل کنیم ممکنه دیگه راه برگشت نباشه البته باید همیشه از رفتارهای اشتباهمون درس بگیریم...اما به نظرم هیچ ادمی نمیتونه کاملا احساسی یا منطقی باشه چون قطعا تو زندگی هر ادمی اتفاق هایی میوفته که نیاز به منطق یا احساسات داره....برای مدیریت احساسات میتونیم با تمرین و استفاده از کتاب هایی که در این مورد زیاد هست استفاده کنیم...امیدوارم بتونیم در هر موقعیتی بهترین تصمیم رو بگیریم[golrooz][golrooz][golrooz][shaad][shaad]

محسن آزماینده
23rd February 2011, 03:07 PM
بحث جالبی هست...ممنون ازتون

به نظر من همونطور که کنترل احساسات مهم هست بروز احساسات هم ضروری هستش...حالا اعم از هر احساسی مثه نفرت...عشق و...اما اینکه اونارو در کجا و چه شرایطی بروز بدیم یا کنترل کنیم خیلی مهمه....مثلا اگه یه زمان لازم باشه ما به یک نفر ابراز علاقه کنیم اما این کار رو نکنیم شاید برای همیشه اونو از دست بدیم و اینجاست که فرصت از دست رفته و پشیمونی میمونه...در مورد همه ی احساسات همینطوره..اگه نتونیم احساس خشم رو کنترل کنیم شاید عواقب خیلی بدی در پی داشته باشه ...گاهی اوقات باید عقل به احساسات غلبه کنه و این نیاز به تمرین داره چون اگه جایی که لازمه نتونیم خودمون رو کنترل کنیم ممکنه دیگه راه برگشت نباشه البته باید همیشه از رفتارهای اشتباهمون درس بگیریم...اما به نظرم هیچ ادمی نمیتونه کاملا احساسی یا منطقی باشه چون قطعا تو زندگی هر ادمی اتفاق هایی میوفته که نیاز به منطق یا احساسات داره....برای مدیریت احساسات میتونیم با تمرین و استفاده از کتاب هایی که در این مورد زیاد هست استفاده کنیم...امیدوارم بتونیم در هر موقعیتی بهترین تصمیم رو بگیریم[golrooz][golrooz][golrooz][shaad][shaad]
به نکته خیلی مهمی اشاره کردین
البته بروز دادن احساسات خیلی سخت تر از کنترل احساس در درون خود انسان است یعنی تا وقتی احساس را بروز ندادیم درگیری بین خودمنو و احساسمنو هست ولی اگه احساس ر ا بروز بدیم نه تنها این درگیری تموم نمیشه بلکه نظر اطرافیان در مورد احساس ما نیز شکل میگیره.
با این حساب اگه در بروز احساس نیز دقت نکنیم ممکنه عوااقبی بدتر از بد کنترل کردن آن داشته باشه
البته کنترل نکردن یا بد کنترل کردن احساس هم میتونه باعث بد بروز کردن احساس بشه که در هر صورت به ضرر فرد تموم میشه
باید این نکته را هم مد نظر داشته باشیم که احساسات بخشی از ما نستن و نمی تونیم آنها را نادیده بگیریم
موفق باشید

بانوثریا
23rd February 2011, 07:30 PM
سلام
متاسفانه من خیلی احساسیم و بیشتر اوقات نمیتونم احساسمو کنترل کنم
شاید بیرون از خونه خیلی احساسی به نظر نیام ولی وقتی تنها میشم نمیدونم چه جوری بگم
خلاصه کاشششششششش میتونستم بیشتر منطقی باشم[nadidan]

ساناز فرهیدوش
23rd February 2011, 09:00 PM
بروز احساسات می تونه تاثیر پذیر از آموزش هایی باشه که از طریق فرهنگ و از نهاد های مختلف مثل خانوداه ، مدرسه و در نهایت جامعه به افراد منتقل میشه .و در کنار ویژگی های شخصیتی افراد ابراز هر احساس رو میسر میکنه .برای مثال اگر خانمیدر هر موقعیتی گریه کنه زیاد عجیب نیست اما اگر یک آقا گریه منه سریع بهش می گن مرد که گریه نمی کنه ! همین بر چسب ها است که رفتار ها و باور های افراد رو شکل میده .
افراد برای کنترل یا تغییر رفتارشون باید گاهانه تمرین کنند و این به سادگی نه تنها میسیر نیست حتی در اغلب مواقع امکان پذیر نیست و چون با اخلاق فرد در امیخته شده .
البته حربه ی ایمان و اعتقاد در حد زیادی می تونه بر جوانب رفتاری افراد تاثیر گذار باشه .
برای مثال خواهر ترزا بود یا فرد دیگه از بیماران جذامی مراقبت می کرد و هنگامی که از او پرسیدند آیا اکراه نداری ؟
پاسخ داد هنگامی که از انان مراقبت می کنم احساس می کنم زخم های مسیح را می شویم .

انجام کارهای از این دست یا کنترل سایر عواطف و احساسات نیازمند اعتقاد قوی داشتن و تمرکز معطوف داشتن به چیزی است که عاشقانه هر یک از افراد از راهی ( دین ) بدان دست می یازند .

آرامش درون
24th February 2011, 01:38 AM
بحث جالبی هست...ممنون ازتون

به نظر من همونطور که کنترل احساسات مهم هست بروز احساسات هم ضروری هستش...حالا اعم از هر احساسی مثه نفرت...عشق و...اما اینکه اونارو در کجا و چه شرایطی بروز بدیم یا کنترل کنیم خیلی مهمه....مثلا اگه یه زمان لازم باشه ما به یک نفر ابراز علاقه کنیم اما این کار رو نکنیم شاید برای همیشه اونو از دست بدیم و اینجاست که فرصت از دست رفته و پشیمونی میمونه...در مورد همه ی احساسات همینطوره..اگه نتونیم احساس خشم رو کنترل کنیم شاید عواقب خیلی بدی در پی داشته باشه ...گاهی اوقات باید عقل به احساسات غلبه کنه و این نیاز به تمرین داره چون اگه جایی که لازمه نتونیم خودمون رو کنترل کنیم ممکنه دیگه راه برگشت نباشه البته باید همیشه از رفتارهای اشتباهمون درس بگیریم...اما به نظرم هیچ ادمی نمیتونه کاملا احساسی یا منطقی باشه چون قطعا تو زندگی هر ادمی اتفاق هایی میوفته که نیاز به منطق یا احساسات داره....برای مدیریت احساسات میتونیم با تمرین و استفاده از کتاب هایی که در این مورد زیاد هست استفاده کنیم...امیدوارم بتونیم در هر موقعیتی بهترین تصمیم رو بگیریم[golrooz][golrooz][golrooz][shaad][shaad]


به نکته خیلی مهمی اشاره کردین
البته بروز دادن احساسات خیلی سخت تر از کنترل احساس در درون خود انسان است یعنی تا وقتی احساس را بروز ندادیم درگیری بین خودمنو و احساسمنو هست ولی اگه احساس ر ا بروز بدیم نه تنها این درگیری تموم نمیشه بلکه نظر اطرافیان در مورد احساس ما نیز شکل میگیره.
با این حساب اگه در بروز احساس نیز دقت نکنیم ممکنه عوااقبی بدتر از بد کنترل کردن آن داشته باشه
البته کنترل نکردن یا بد کنترل کردن احساس هم میتونه باعث بد بروز کردن احساس بشه که در هر صورت به ضرر فرد تموم میشه
باید این نکته را هم مد نظر داشته باشیم که احساسات بخشی از ما نستن و نمی تونیم آنها را نادیده بگیریم
موفق باشید



من فکر میکنم باید یه تفکیک برای احساسات در نظر بگیریم ، چون به نظر من احساساتی که بهش اشره شده تا اینجای کار باید توی دو گروه مجزا باشن و هر گروه به شکل جداگانه ای مورد بررسی قرار بگیرن:
گروه اول : احساساتی مثل خشم ، عصبانیت ، کینه ، ترس و .... که این نوع احساسات رو (به جز ترس) توی بیشتر مواقع از بروزشون جلوگیری کرد ، و این نوع احساسات عموما و الزاما نیازی به ارضا شدن ندارن.....
گروه دوم: احساساتی مثل گرسنگی ، تشنگی ، علاقه و عشق و دوست داشتن ، این نوع احساسات رو باید به نحوی آروم و منطقی یواش یواش بروز داد ، چون ممکنه با محبوس کردن و اجازه بروز ندادن به اینجور احساسات فقط باعث ذخیره شدن و جمع شدن این احساسات بشیم و یه روزی یه جا چنان فوران کنن که قابل کنترل نباشن به هیچ وجه....

آرامش درون
24th February 2011, 01:45 AM
سلام
متاسفانه من خیلی احساسیم و بیشتر اوقات نمیتونم احساسمو کنترل کنم
شاید بیرون از خونه خیلی احساسی به نظر نیام ولی وقتی تنها میشم نمیدونم چه جوری بگم
خلاصه کاشششششششش میتونستم بیشتر منطقی باشم[nadidan]
ببخشید که این حرف رو میزنم ، ولی خواهشا به خودتون اینجور تلقین نکنید که در برابر احساساتون کاملا عاجز و ناتوانید ، همه ما آدما یه فلکه برای احساساتمون توی مغزمون تعبیه شده که اگه بتونیم اونو پیدا کنیم تقریبا میتونیم جلوی بروز ناگهانی و فورانی احساسات رو بگیریم ، این وسط فرق ما ها تو بروز احساسات فقط پیدا کردن یا پیدا نکردن اون فلکه است....
من مطمئنم شما هم میتونید منطقی باشید خیلی بهتر از ما ،اولا این احساس رو تو خودتون بوجود آوردید که راهی برای کنترل احساسات وجود نداره و تلاشی هم براش نمیکنید ، دست از ندارید ، و به این فکر کنید که شما قوی ترین آدم وری زمین هستید و هیچ اتفاق و هیچ پیشامد بدی نمی تونه شما رو از پای دربیاره...

آرامش درون
24th February 2011, 01:56 AM
بروز احساسات می تونه تاثیر پذیر از آموزش هایی باشه که از طریق فرهنگ و از نهاد های مختلف مثل خانوداه ، مدرسه و در نهایت جامعه به افراد منتقل میشه .و در کنار ویژگی های شخصیتی افراد ابراز هر احساس رو میسر میکنه .برای مثال اگر خانمیدر هر موقعیتی گریه کنه زیاد عجیب نیست اما اگر یک آقا گریه منه سریع بهش می گن مرد که گریه نمی کنه ! همین بر چسب ها است که رفتار ها و باور های افراد رو شکل میده .
افراد برای کنترل یا تغییر رفتارشون باید گاهانه تمرین کنند و این به سادگی نه تنها میسیر نیست حتی در اغلب مواقع امکان پذیر نیست و چون با اخلاق فرد در امیخته شده .
البته حربه ی ایمان و اعتقاد در حد زیادی می تونه بر جوانب رفتاری افراد تاثیر گذار باشه .
برای مثال خواهر ترزا بود یا فرد دیگه از بیماران جذامی مراقبت می کرد و هنگامی که از او پرسیدند آیا اکراه نداری ؟
پاسخ داد هنگامی که از انان مراقبت می کنم احساس می کنم زخم های مسیح را می شویم .

انجام کارهای از این دست یا کنترل سایر عواطف و احساسات نیازمند اعتقاد قوی داشتن و تمرکز معطوف داشتن به چیزی است که عاشقانه هر یک از افراد از راهی ( دین ) بدان دست می یازند .
مطالب خیلی ارزشمندی رو بیان کردید ، واقعا از لطف شما سپاسگذارم [golrooz]
واقعا اعتقادات میتونه کمک شایانی توی توازن رفتاری و احساسی ما داشته باشه ، البته صرفا اعتقادات محدود به دین نیستن ، اگه فقط وجود خدا رو با روح خودمون تلفیق شده احساس کنیم و مطمئن باشیم که هر کدوم جزئی از خدای بزرگ هستیم ترس از پیشامد ها کم میشه ، دلخوریها ، نگرانیها ، دلشوره ها ، و افکار بد و مزاحم خیلی کاهش پیدا میکنن ...
اعتقاد و ایمان و اعتماد بچه ای به پدر و مادرش داره رو در نظر بگیرید ، چنان اونو مطمئن و خاطر جمع میکنه که در وجود پدر و مادرش از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسه و هیچ پیشامدی اونو تحت تاثیر قرار نمیده...

7raha7
24th February 2011, 05:53 AM
واقعا درسته...........
دوستام به من میگن سنگ... چون خیلی کم احساساتی میشم... البته این یه جاهایی خوبه... مثلا وقتی همه دارن به سوتی یه معلمی میخندن قیافه من سرد و جدیه... البته منظورم این نست که واقعا بی احساسم...
در کل قیافه من دو تا خصوصیتو نشون میده که تقریبا ندارم... یکی غرور یکی هم سنگ بودن!
اما واقعا نمیدونم درمقابل ابراز احساسات دیگرون چی کار کنم که بهشون بر نخوره... بگذریم.... بریم سر مدیریت...
مدیریت احساس به معنی کمتر کردنشون نیشت... به معنی بروز دادنشون تو موقعیت مناسبه... و بروز ندادنشون تو موقعیت نمناسب! مثل همون خندیدن به معلم!
مثلا کنترل عصبانیت که خیلی مهمه...................

آرامش درون
4th March 2011, 10:41 AM
با عرض معذرت به خاطر اینکه این تاپیک رو بدن هیچ نتیجه گیری روشنی رها کردیم...

با مطالعه پست هایی که دوستان درباره موضوع این تاپیک یعنی مدیریت احساسات عرض فرموده بودند ، به طور خلاصه این موارد برداشتم شد:
1.اولا اینکه احساسات و منطق هر دو باید به طور موازی در کنار همدیگه وجود داشته باشن و نمیشه یکیشون رو به طور کامل سرکوب کرد ، حتی اگر هم چنین قصدی رو داشته باشیم از انجامش عاجزیم...
2.اونطور که اکثر دوستان اذعان داشتن توی بحث احساسات نباید از کنترل احساسات صحبت کرد بلکه بهتره درباره بروز کنترل شده احساسات صحبت کرد ، چون خیلی از احساسات رو اگه جلوشون گرفته بشه فقط ذخیره میشن و یه روز یه جا سرباز میکنن

پس بهترین نتیجه گیری از بحث این تاپیک تا اینجا این بود که به دنبال راهی برای بروز کنترل شده احساسات باشیم تا بتونیم به اونا مدیریت کنیم....

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد