PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سفری به اروپا



Bad Sector
4th February 2011, 12:42 PM
دو سه روزی بیشتر نیست که از اولین سفرم به اروپا برگشتم. 4 روز آلمان بودم و 2 روز هم ایتالیا. با این که اولین سفرم به اروپا بود و بسیار هم کوتاه ولی چیزهای زیادی برای نوشتن دارم که سعی می کنم در سلسله مطالبی تحت عنوان " سفری به اروپا " برای شما بنویسم. شما هم اگر تجربیاتی دارید که فکر می کنید برای دیگران جالب است برای سایت بفرستید تا به اسم خودتان در سایت درج شود و یا کامنت بگذارید. اگر آماده اید ادامه مطلب را بخوانید روی لینک ادامه مطلب کلیک کنید.




http://www.writeage.com/images/europe_bank.jpg



حتی اگر قبلا هم به هیچ کشور خارجی نرفته باشی به محض ورود به فرودگاه بین المللی! مهرآباد (http://www.mehrabadairport.ir/far/home.asp) متوجه محقر بودن بیش از حد این فرودگاه می شوی (بالاخره توی چهار تا فیلم چهار تا فرودگاه که دیده ای!). لباس های فرمی که به هیچ وجه زیبا نیستند (اگر نگوییم زشتند!) بر تن پرسنلی که انگار ارث پدرشان را از تو می خواهند زار می زنند.
پرواز آلیتالیا (http://www.alitalia.com/) اما خیلی خوب و مرتب است. از همان توی هواپیما می توانی احساس کنی به خارج کشور آمده ای. پذیرایی خوب و البته کنار هر صندلی محلی برای اتصال هدفون برای گوش دادن به موسیقی های جور واجوری که پخش می شود. به هر کس هم یک هدفون می دهند که مال خودش باشد (چه سخاوتمندانه!).
در قسمت بالای هر دو ردیف صندلی یک مونیتور کوچک قرار دارد که لحظه به لحظه از روی نقشه به شما نشان می دهد در کدام منطقه از جهان پرواز می کنیم، چه ارتفاعی، چه سرعتی و اطلاعات دیگری در باره پرواز. از همین مونیتور ها بعد از اتمام پذیرایی فیلم پخش می کنند. فیلم این سفر: پلنگ صورتی (http://www.imdb.com/title/tt0383216/).
صندلی ها راحتند و می توانی بخوابی (اگر هیجان اولین سفر بگذارد!).




http://www.writeage.com/images/alitalia_airplane.jpg


در فرودگاه مالپنسا (http://www.sea-aeroportimilano.it/it/)ی ایتالیا سر ساعت فرود می آییم. باران شدیدی می بارد. 7 ساعت تا پرواز بعدی به فرانکفورت زمان دارم. شنیده بودم که با ویزای شنگن دفعه اول نمی توانم از فرودگاه میلان بیرون بروم و باید حتما مهر کشور مقصد که از آن ویزا گرفته ام (یعنی آلمان) روی ویزایم بخورد ولی به خودم جرات می دهم و راه می افتم به سمت گیت گذرنامه. مسئول گذرنامه می پرسد چرا می خواهی به شهر بروی؟ می گویم برای اینکه دوری در شهر بزنم. چیز بیشتری نمی گوید و مهر ورود روی گذرنامه می خورد و من در بیرون فرودگاه هستم! به همین راحتی!
پیش از سفر ساعتها در اینترنت تمام زوایای سفرم را جستجو کرده ام پس به راحتی می توانم اتوبوسی (http://www.airpullman.com/shuttle/shuttlee.htm) را که از فرودگاه مالپنسا(فرودگاه اصلی میلان) مرا به شهر می رساند پیدا کنم. طول سفر باید 45 دقیقه باشد ولی نمی دانم چرا راننده بجای اتوبان از خیابانهای فرعی و پر ترافیک می رود و این زمان می شود یکساعت و نیم! قیمت بلیط رفت و برگشت 14 یورو. خب این اول کاری باید بگویم این کرایه های گذاف واقعا زور دارد ولی خب کمی که می گذرد عادت می کنم مخصوصا که در اینترنت خوانده ام همین مسیر 45 دقیقه ای با تاکسی می شود 70 یورو!
حالا در ایستگاه قطار مرکزی (http://en.wikipedia.org/wiki/Milan_Central_Station) میلان پیاده شده ام. زمان زیادی برای گشت و گذار ندارم پس به گشتن در حوالی همین ایستگاه بسنده می کنم (که البته خودش بسیار جالب و دیدنی است).
ایستگاه مرکزی میلان مثل همه کشورهای اروپایی دیگر هم ایستگاه قطارهای بین المللی است هم بین شهری و هم البته متروهای شهری. ساختمانی عظیم و زیبا و بسیار قدیمی ولی تمیز.




http://www.writeage.com/images/milan_central_station.jpg



چیزی که در وهله اول از اروپا دستگیرم می شود راحتی بیش از حد مردم آن است. بلند بلند صحبت می کنند ( که معلوم می شود حرفی برای پنهان کردن ندارند!)، با صدای بلند "فین" می کنند! که اولش تعجب کردم و بعد کم کم عادی شد!. مجلاتشان بسیار متنوع و بدون هرگونه شرم و حیاست! این مجله فروشی های ایستگاه های مرکزی هم در میلان و هم در فرانکفورت از جمله جاهایی بود که خیلی برای من جذاب و دیدنی بود (فکرش را بکنید یک محوطه به اندازه یک طبقه فروشگاه شهروند پر از مجله به تمام زبانهای اروپایی!).
تا به خودم می آیم می بینم وقت زیادی ندارم و باید به فرودگاه برگردم.
از تهران تا میلان حدودا چهار و نیم ساعت طول کشیده بود و از میلان تا فرانکفورت هم حدودا یکساعت طول می کشد.
حالا در فرودگاه فرانکفورت (http://www.airportcity-frankfurt.com/cms/default/rubrik/9/9682.htm) هستم. سومین فرودگاه اروپا از نظر بزرگی. ولی اگر بگویم تنها در 10 دقیقه راه خودم را به سمت هتل پیدا کردم اغراق نکرده ام. همه جا راهنماهای کاغذی هست که به شما کمک می کند مسیرتان را تا مترو پیدا کنید. علاوه بر آن گیت های راهنما هم هست که بسیار مهربانانه کمکتان می کنند.
این که می گویند مردم آلمان بسیار به زبانشان متعصب هستند و اصلا انگلیسی حرف نمی زنند مزخرف است. در طول 4 روزی که در آلمان بودم از هر کس به انگلیسی کمک خواستم با مهربانی کمکم کرد بدون هیچ مشکلی.
در آلمان به راحتی می توان از دستگاه های بلیط فروشی بلیط خرید. با یک بلیط می توانید هم سوار قطارهای رو زمینی (S-Bahn) ، هم متروهای زیر زمینی پر سرعت (U-Bahn) ، هم تراموا و هم اتوبوس ! شد. انواع بلیط هم موجود است : بلیط یک سفره که تا زمان رسیدن به مقصد اعتبار دارد (حالا با هر چند بار وسیله عوض کردن که باشد فرقی نمی کند) . بلیط روزانه که در یک روز هر چقدر دلتان بخواهد سوار هر کدام از وسایل حمل و نقل عمومی می توانید بشوید و انواع مختلف دیگر. دو ناحیه (زون) مختلف در فرانکفورت وجود دارد: زون 3 شامل همه فرانکفورت بجز فرودگاه و زون 4 با فرودگاه. قیمت بلیط یک سفره زون سه 2.20 یورو و زون چهار 3.40 یورو است و قیمت بلیط های روزانه (که زون ندارند) 5.40 یورو.
در عرض 15 دقیقه به هتلم می رسم. خسته و لی هیجان زده از اینکه اینقدر راحت در این کشور می توانی به مقصد برسی.

ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:43 PM
سفر به اروپا جدای از فواید طبیعی که یک سفر برای یک نفر می تواند داشته باشد ، می تواند دروازه ای گشوده به تمدنی متفاوت با تمدن شرق هم باشد. کما اینکه برای من اینگونه بود. در این سلسله نوشتار سعی دارم کمی از دیده هایم از این سفر را با شما قسمت کنم.




http://www.writeage.com/images/frankfurt_view_01.jpg



در قسمت قبل تا آنجا نوشتم که به راحتی آب خوردن و از روی نقشه قطار شهری فرانکفورت به راحتی آب خوردن به هتلم رسیدم. هتل Kolping (http://www.kolpinghotel-frankfurt.de/) هتلی سه ستاره در موقعیتی عالی در مرکز شهر است(این را بعدا فهمیدم). برگه رزرواسیون اینترنتی اتاقم را که به مسئول پذیرش نشان می دهم مرا به اتاقم راهنمایی می کند. اتاقی کوچک ولی تمیز و مرتب. چیزی که برایم تازگی دارد وجود انجیلی کوچک به دوزبان (لاتین و انگلیسی) بالای تخت خوابم و صلیب کوچکی بالای درب ورودی اتاق است. بغیر از BBC و CNN بقیه 30 شبکه تلویزیونی هتل به زبان آلمانی برنامه پخش می کنند و این برای من که حتی یک کلمه آلمانی نمی دانم کمی نامطبوع است (ولی مگر من برای تلویزیون دیدن به اینجا آمده ام؟ تازه در ایران هم که فقط همین BBC و CNN را نگاه می کنم!).



http://www.writeage.com/images/kolping_hotel_frankfurt.jpg


روز دوم است و باید برای شرکت در نمایشگاه، به نمایشگاه بین المللی فرانکفورت بروم. حالا فرصت بیشتری دارم که به تحقیق در احوالات مردم بپردازم! به طور کلی چیزهایی که دستگیرم می شود اینهاست:
- تعداد خارجی ها بسیار زیاد است (مخصوصا چشم بادامی)
- از چهره مردم می توانی بخوانی بسیار راحت و کم دغدغه اند ، با اعصابی راحت و تقریبا بدون هیچ عجله ای.
- بسیار می خندند و بلند بلند حرف می زنند که نشان می دهد چیزی برای پنهان کردن ندارند.
- بسیار مهربانند. مثلا وقتی دری را باز می کنند آن را نگاه می دارند تا نفر بعدی هم رد شود!
- تقریبا همه کتابی (معمولا قطور) در دست دارند و همه جا مشغول خواندن آنند. در ایستگاه قبل از آمدن قطار، در قطار به سمت مقصد و حتی به صورت ایستاده! در دست کسی مجله ندیدم همه کتاب به دست! البته بعضی ها هم در قطار مشغول حل کردن جدولهای سودوکو هستند(مخصوصا جوانترها).
در نمایشگاه از نظم حاکم کمی هیجانزده می شوم. همه چیز پیش بینی شده است. دم درب ورودی اتاقهایی برای نگهداری کت، کاپشن و کیف های بزرگ و کوچک بازدیدکنندگان وجود دارد که در مقابل وجه آنها را نگاهداری می کنند تا بتوانی با خیال راحت و سبکبال به گردش در نمایشگاه بپردازی.



http://www.writeage.com/images/frankfurt_messe.jpg


محوطه نمایشگاه بسیار بزرگ است ولی از آنجا که همه امکانات رفاهی در آن گنجانده شده کمتر خسته می شوی. مثلا در هر سالن تعداد زیادی مبل راحتی برای استراحت بازدید کننده ها گذاشته اند. حتی در یک سالن تعدادی بالش و متکا هم هست تا اگر دلت خواست و خسته بودی چرت کوتاهی هم بزنی! همزمان با نمایشگاهی که من در آن شرکت دارم (Beauty World 2007) دو نمایشگاه دیگر هم هست که هر دو از نمایشگاه اول جالب ترند: Paper World و Christmas World . جالب است که برای هر کدام از آنها بلیط جداگانه ای می فروشند ( از 20 تا 80 یورو ) ولی وقتی برای یکی بلیط بگیری به راحتی می توانی هر سه تا را ببینی!



http://www.writeage.com/images/frankfurt_paperworld_fair.jpg


از نمایشگاه که بر می گردم می روم تا گشتی در شهر بزنم. مسئول پذیرش هتل به من می گوید حتما به خیابانب که مرکز خرید فرانکفورت است بروم و من هم همین کار را می کنم. خیابان Zeil یکی از جالب ترین مراکز خرید اروپاست (در اینترنت خوانده ام ) خیابانی طویل که با درخت های عجیبش متمایز از بقیه شهر است. در این خیابان ماشینی رفت و آمد نمی کند فقط پیاده ها و دوروبرش پر است از فروشگاههای برند های معتبر دنیا. البته خودتان می دانید که با بودجه ما معمولا چیزی نمی شود خرید و باید به نگاه بسنده کرد!




http://www.writeage.com/images/frankfurt_zeil_street.jpg


در فرانکفورت کم و بیش گدا پیدا می شود اما کاری به کارت ندارند. تنها در گوشه ای نشسته اند و ظرف کوچکی جلویشان می گذارند. معمولا هم جوان هستند! شاید پانک باشند . نمی دانم!

ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:45 PM
فرانکفورت به طور کلی شهر بزرگی نیست. حتی اگر اینطور نبود هم با وجود تعداد بسیار زیاد اماکن دیدنی در شهر، پیاده روی در آن لذت زیادی دارد. در سومین قسمت گزارش سفرم به اروپا، داستان یک روز کامل پیاده روی در فرانکفورت را برایتان نقل می کنم.





http://www.writeage.com/images/frankfurt_main_bank_01.jpg





صبح زود از خواب بیدار می شوی تا به قول خودت زودتر گشت و گذارت را در شهر شروع کنی ولی دریغ... مگر صبحانه آلمانی هتل اجازه می دهد! به طور کلی میز صبحانه آلمانی بسیار جالب است. اگر حضور ذهن اجازه دهد تعدادی از غذاهای بوفه صبحانه هتل اینها هستند:
5 نوع نان - 3 نوع سوسیس، 3 نوع کالباس، تخم مرغ پخته و خاگینه، سیب زمینی پخته و سرخ شده، انواع سالاد فصل و فرنگی، 2 جور کره، 3 نوع مربا و مارمالاد، کرم کاکائو، گردو، آلبالو خشک، میوه شامل آناناس، سیب، نارنگی و خربزه البته همه به صورت پوست کنده و ورقه شده! به همراه آب میوه، قهوه، نسکافه و از همه جالبتر 15 نوع چای مختلف!
از صبحانه که دل بکنی می توانی برای گردش در شهر از نقشه کمک بگیری. البته نقشه در این موقعیت زیاد به درد نمی خورد چرا که از هرکجای این شهر شروع کنی چیزی برای دیدن هست. پس شروع می کنم به قدم زدن در طول خیابان تا می رسم به بزرگترین کلیسای فرانکفورت یا آنطور که خودشان می گویند "دووم" یا "Dom". االبته از این دوومها در آلمان در هر شهری هست و معروفترینش هم دووم شهر کلن است که از قدیمی ترین هاست و بعدا در ادامه سفر به آنهم می رسم. این دوومها در واقع یک جور مسجد جامع مسیحی هستند. یعنی بزرگترین کلیسای شهر که معمولا بالاترین مقام کلیسا در آنها اقامت داشته و بعد از مرگ هم در همانجا به خاک سپرده می شود. چیزی که بیش از همه در این دوومها به چشم می آید عظمت و بزرگی بناهای آن است به طوری که بیننده در لحظه اول مرعوب بزرگی آنها می شود. بعد از ورود به داخل دووم در همان ابتدای ورودی عکسی از همین دووم که در جنگ جهانی ویران شده دیده می شود. عجب! با اینکه شنیده ام اکثر بناهای قدیمی آلمان در جنگ جهانی دوم بر اثر بمبارانهای بی وقفه متفقین با خاک یکسان شده اند و بعد از جنگ دوباره بازسازی شده اند باز هم باور نمی کنم این بنایی که الان روبرو یا داخلش هستم کمتر از پنجاه سال قدمت دارد (حداقل در مورد این دووم فکر می کردم بنا بیش از 500 سال قدمت دارد!) منتهی به حدی کار زیبا و با عشق بازسازی شده که هر کسی را با خود به آن دوران می برد.



http://www.writeage.com/images/frankfurt_dom_01.jpg


اگر در ایران بزرگ شده باشی حتما این شعر معروف بارها به گوشت خورده است که "هنر نزد ایرانیان است و بس". اما وقتی پایت را از ایران بیرون می گذاری می بینی اصلا این طور نیست! وقتی وارد یکی از کلیساهای حتی کوچک اروپا می شوی چنان کارهای هنری زیبا و متنوعی می بینی که متعجبت می کند! با خودت می گویی چندین سال طول کشیده تا چنین شاهکارهایی خلق شود؟ مجسمه های سنگی (و نه گچی)، مینیاتورهای عظیم با نهایت جزئیات، سقف های عظیم که تماما نقاشی شده اند، کف هایی که گاها با سنگ های بسیار کوچک ( 1 در 1 سانتی متر) به اشکال زیبا فرش شده اند و چیزهای زیاد دیگری که باید حتما دید. اما چیزی که بیش از همه برای من جالب است مجسمه های سنگی عظیمی است که همه جا به چشم می خورند. مخصوصا در این دوومها.
چیز دیگری که برایم جالب است این است که در کلیسا انواع کتابهای کوچک مذهبی و حتی غیر مذهبی مثلا راهنمای توریستی شهر و انواع کارت پستالهای مذهبی برای فروش هست منتهی کسی آنها را نمی فروشد! صندوقی کنار آنها قرار داده اند که خودت وجدانی مبلغ آن را به صندوق بریزی (خدا همه جا هست!). حتی شمع ها هم همینگونه هستند. هر شمعی که روشن می کنی 30 سنت به صندوق بینداز! وگرنه از در که بیرون بروی سنگ می شوی!



http://www.writeage.com/images/frankfurt_main_bank_02.jpg


از دووم با همه عظمتش بیرون می آیم و چند قدم آنطرفتر به رودخانه می رسم. رودخانه ماین (http://en.wikipedia.org/wiki/Main) (Main) با اینکه یک شاخه از راین معروف است به خودی خود با دانوب رقابت می کند (http://en.wikipedia.org/wiki/Main). تقریبا عرضی اندازه زاینده رود دارد منتهی به نظر من بسیار عمیقتر. رودخانه اما بر خلاف زاینده رود، بسیار تمیز است. کشتی های تفریحی بسیار شیک در کنار ساحل لنگر انداخته اند. در دو طرف رودخانه ساختمانهای بسیار زیبا به سبک قدیمی به چشم می خورد. و البته از اینجا چشم انداز زیبایی از آسمانخراشهای معروف فرانکفورت که به آن خیلی می نازند و آن را Skyline می نامند دیده می شود. در یک سمت رودخانه تقریبا هشتاد درصد موزه های فرانکفورت در امتداد خیابانی به ردیف منتظر بازدید کنندگانند. موزه هایی که دوست دارم ببینمشان اما دریغ از وقت کم!
به سمت دیگر شهر می روم. به سمت آسمانخراشهای معروف شهر. بلند ترین آسمانخراش شهر ، برج بانک اروپاست که در مجاورتش برج اصلی یا (Main Tower) قرار دارد که مقصد من است. از میان برجهای بزرگ فرانکفورت این تنها برجی است که تا کنون درهایش به روی بازدید کنندگان عادی باز شده است. می توانی با دادن 4.5 یورو تمام فرانکفورت را زیر پایت ببینی. شاید بهترین 4.5 یورویی که در عمرم دادم همین باشد! ارتفاع برج دویست متر است و 54 طبقه دارد. سوار آسانسور که می شوی مونیتوری داخلش هست که لحظه به لحظه نشانت می دهد با چه سرعتی و تا چه ارتفاعی بالا رفته ای! از آن بالا زیبایی های شهر دو چندان جلوه می کند. همه جا دیده می شود تا آن دور دست ها که کوه و دشت شهر را محاصره می کند. آن بالا تابلوهایی روی زمین گذاشته اند که موقعیت مکانها و ساختمانهایی را که می بینی تشریح می کند که مثلا این برجی که جلویت می بینی بانک اروپایی است و آن یکی برج تلویزیون و آن دیگری سالن معروف اپرای فرانکفورت.



http://www.writeage.com/images/frankfurt_main_tower_01.jpg


همین جاست که یک دوست آلمانی پیدا می کنم. اسمش مارکوس است و اهل فرانکفورت. خیلی زود با هم صمیمی می شویم. می پرسد آیا ایرانی ها همه می توانند انگلیسی صحبت کنند؟ جواب می دهم اکثر جوانترها می توانند. از زندگی در ایران و آلمان با هم گپ می زنیم و خیلی چیزهای دیگر. می گوید سال گذشته در همین برج و در استودیویی که در طبقه زیرین (طبقه پنجاه و سوم) برج وجود دارد ازدواج کرده است. ظاهرا این استودیو را روزهای تعطیل اجاره می دهند به زوجهایی که قصد ازدواج در مکانی رویایی را دارند. اتفاقا در همین حین صحبت می بینم که یک گروه تلویزیونی بساطشان را بالای برج پهن می کنند. مارکوس به من می گوید اینها از شبکه یک آلمان آمده اند و می خواهند برای بچه ها گزارش هواشناسی به طور زنده پخش کنند. هوا این بالا بسیار سرد است.
مارکوس بسیار خونگرم و مهمان نواز است مثل بقیه آلمانی هایی که در این چند روز دیده ام (برخلاف آن چیزی که شنیده ام و شنیده اید آلمانی ها اصلا خشک و بد عنق نیستند بر عکس بسیار مهربانند). بعدا که کارتهایمان را با هم رد و بدل می کنیم می فهمم دکترای اطلاعات (Information) دارد.
از برج که بیرون می آیم هوا تاریک شده است. با اینکه خیلی خسته ام دلم نمی آید به هتل برگردم چون فردا باید به کلن بروم و روز بعدش هم خداحافظی با آلمان و رفتن به سمت ایتالیا. پس باز هم به راه می افتم تا در خیابانهای زیبا و از دم سنگفرش فرانکفورت قدم بزنم.
ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:46 PM
سفر با قطار در اروپا بسیار لذت بخش و راحت تر از سفر با هواپیماست (بر خلاف ایران) چرا که قطار ها معمولا On time بوده و علاوه بر راحتی و ارزانتر بودن بلیط آنها بسیار هم سهل الوصول تر از هواپیما هستند چرا که معمولا فرودگاهها دور از مرکز شهرند در حالی که ایستگاه مرکزی قطار شاید آسانترین جایی است که یک مسافر می تواند آن را در مرکز شهر پیدا کند. اینها دلایلی بود که خواه ناخواه مرا راهی ایستگاه مرکزی قطار فرانکفورت کرد تا به سمت کلن رهسپار شوم. اگر مایلید با من سفر کنید ادامه این یادداشت را بخوانید...



http://www.writeage.com/images/frankfurt_hauptbahnhof.jpg



ایستگاه مرکزی قطار فرانکفورت یا آنطور که معروف است Hauptbahnhof (http://en.wikipedia.org/wiki/Frankfurt_%28Main%29_Hauptbahnhof) جایی است که همه قطارهای داخل شهری (چه رو زمینی و چه زیر زمینی) از آن عبور می کنند. به علاوه اینجا ایستگاه مرکزی قطارهای بین شهری و حتی بین کشوری هم هست! ساختمانی عظیم با مغازه های رنگارنگ داخل آن.
تا زمان سوار شدن به قطار نیم ساعتی وقت دارم. چشمم به یکی از فروشگاههای ایستگاه می افتد. یک مجله فروشی بسیار بزرگ. شاید باور نکنید اما در این فروشگاه بسیار بزرگ تنها کتاب می فروشند و مجله. هرچند بیشترشان آلمانی هستند اما دو سه قسمت هم مخصوص کتابها و مجله های آمریکایی وجود دارد. همه مجله هایی که اسمشان را شنیده ام یا گهگاه یکی دو شماره شان را دانلود کرده ام اینجا هست. مجلات معروف دنیا مثل PC Magazine، Fotune، People، Maxim، Roling Stones و خلاصه هزاران عنوان مجله. شاید اگر وقت داشتم چهار پنج ساعت همانجا می ماندم و این مجله ها را ورق می زدم اما افسوس. آنقدر هم گرانند (البته با درآمدهای ما) که نمی شود خریدشان! (به طور متوسط هر مجله حدود 10 یورو قیمت دارد).



http://www.writeage.com/images/frankfurt_hauptbahnhof_02.jpg


چیزی که برای من جالب است انواع روش های خرید بلیط قطار در اینجاست. آسانترین راه، رفتن به سراغ دستگاههای فروش اتوماتیک بلیط است. منتهی این دستگاهها با آن چیزی که در ذهن ماست تفاوت زیادی دارند! اینها در حقیقت یک راهنمای کامل مسافرین با تمام جنبه های آن است. در این دستگاههای چند زبانه می توانید مبداء و مقصد خود را مشخص کنید و البته ساعت رفت و احتمالا برگشت را تا مونیتور تمام قطارهای مناسب جهت سفر شما را با قیمت آن و مسیر به شما نشان دهد. حالا می توانید هر کدام را که می خواهید با کردیت کارد بخرید تازه از این جالب تر این که می توانید آنهایی را که دوست دارید پرینت کنید تا سر فرصت مطالعه و قطار خود را انتخاب کنید. بعد از انتخاب قطار مورد نظر می توانید به باجه فروش مراجعه و از متصدی، بلیطتان را بخرید.(در صورت نداشتن کردیت کارد)
در اروپا چند نوع قطار وجود دارد. قطارهای اینتر سیتی که معمولی هستند(البته نه با مقیاس ایرانی!). قطارهای اینتر سیتی اکسپرس که سریع السیرند و چند قطار که مال شرکتهای خصوصی دیگرند مثل یورو استار و غیره. قیمت بلیط ها متفاوت است و هرکدام هم درجه یک و درجه دو دارند که باهم 20 - 10 دلاری تفاوت قیمت دارند. داخل همه قطارها چه کوپه درجه یک و چه درجه دو صندلی ها بسیار راحتند و مثل هواپیما، در کنار دسته صندلی ها یک ورودی تعبیه شده که می توانید هدفون خو را به آن وصل کنید و از چند کانال موسیقی در حال پخش لذت ببرید.
قطار که راه می افتد مناظر دشت و صحرا با شهر های کوچک و بزرگ در مسیر آن هویدا می شود. برایم جالب است که اروپا اینهمه مزرعه و زمین های سرسبز دارد. انگار بیشتر مردم به کشاورزی مشغولند. شهر های کوچک در دل دشتهای سرسبز بزرگ - حتی الان که زمستان است - شکوه و زیبایی خاصی دارند -خدا می داند در بهار چقدر قشنگ می شوند!
از فرانکفورت تا کلن با قطار سریع السیر تنها 1.5 ساعت طول می کشد. سرعت قطار در بعضی جاها تا 300 کیلومتر می رسد. ایستگاه کلن جنب و جوش خاصی دارد. شلوغ و پر هیاهو و بیشتر هم جوانها در آن رفت و آمد می کنند. تنها دو سه ساعت وقت دارم تا بعد از انجام کارم - که برای آن به کلن آمده ام - گشتی در شهر بزنم. و البته بازدیدی داشته باشم از بزرگترین دووم (Dom) آلمان و تنها عمارت مرتفع شهر که در جریان جنگ جهانی دوم سالم مانده. ظاهرا متفقین این عمارت عظیم -به معنی واقعی کلمه- را صرفا برای آن بمباران نکرده اند که مرجعی برای پیدا کردن موقعیت شهر در بمباران های بعدی باشد! فقط کافی است لحظاتی زیر دووم بایستی تا عظمت بنا را درک کنی. سر در های ورودی دووم پر است از گچ بری های بسیار زیبا و ظریف از مجسمه های قدیسین البته اینها گچ بری نیستند بلکه مجسمه هایی تماما از سنگ ساخته شده هستند که سالیان سال بدون آسیب باقی مانده اند.

http://www.writeage.com/images/koln_dom_01.jpg


داخل دووم پر است از مقبره هایی که روی آنها مجسمه های تمام قد خفتگان در قبر به شکل و شمایل خودشان دراز کشیده اند. اینها کاردینال هایی هستند که در سالیان قدیم هر یک در دوره ای در این کلیسا زیسته و مسئولیت آن را بر عهده داشته اند و بعد از مرگ هم در همین مکان به خاک سپرده شدند. همچنین سردابی هم هست که روی دیوار های آن نام ، تاریخ تولد، تاریخ وفات و زمانی که عهده دار مسئولیت کلیسا بوده اند کنده کاری شده است (از سال 1813 تا اکنون!).



http://www.writeage.com/images/koln_dom_02.jpg


از دووم با همه عظمتش که بیرون می آیم کنار رود راین (http://en.wikipedia.org/wiki/Rhine) هستم. رودخانه راین برای ما ایرانی ها با فیلم "از کرخه تا راین" عجین شده است با این حال وقتی از دوست ایرانیم که میزبان من است می پرسم از کرخه تا راین را دیده است حتی اسمش را هم نشنیده! خب بنده خدا از 3 سالگی تا حالا در آلمان زندگی می کرده پس زیاد نباید سخت گرفت! رودخانه راین خروشان و وحشی است. شاید فقط در این نقطه اما من زیاد از آن خوشم نمی آید. شاید بچه اش را که ماین (http://en.wikipedia.org/wiki/Main) باشد بیشتر دوست دارم.



http://www.writeage.com/images/koln_rhine_river.jpg


ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:47 PM
خب ، بالاخره باید از آلمان دل بکنم و برگردم به خانه. منتهی نه پیش از آنکه در راه سری به ایتالیا بزنم. اگر دوست دارید جریان سفرم را به "رم" و "ونیز" بخوانید روی ادامه مطلب کلیک کنید.



http://www.writeage.com/images/rome_colosseum_01.jpg



قبل از هر چیز باید بگویم واقعا دل کندن از فرانکفورت مشکل است. شهری که انگار هرچیزی دقیقا سر جای خودش قرار دارد. بدون دغدغه ، بدون اتلاف وقت و بدون هر گونه استرسی حتی برای یک خارجی مثل من که بار اولش است به این شهر می آید. دوست داشتم بیشتر در این شهر می ماندم ولی وسوسه دیدار کشوری دیگر، نمی گذارد.
بلیطم را طوری گرفته ام که ظهر از فرودگاه فرانکفورت بروم میلان و از آنجا بروم رم. منتهی برای جلوگیری از بالا رفتن هزینه سفر، کل سفرم داخل ایتالیا را با پروازهای ارزان قیمت رزرو کرده ام. این پروازهای ارزان قیمت هم داستان جالبی دارد که بعد برایتان تعریف خواهم کرد منتهی الان همین قدر بدانید که در سراسر اروپا شرکتهای هواپیمایی خاصی هستند که پروازهای بسیار ارزان قیمتی دارند(به معنی واقعی کلمه) مثلا اگر بلیط پرواز آلیتالیا (http://www.alitalia.com/) از میلان به رم 200 یورو باشد با این پروازهای ارزان قیمت همان مسیر را با 20-30 یورو می توان رفت. حتما می پرسید فرقش چیست؟ راستش تا قبل از استفاده از این پروازها فکر می کردم تنها فرقی که دارند در فرودگاه مورد استفاده توسط آنهاست یعنی چون این پروازها از فرودگاههای اصلی و مهم پرواز اسفاده نمی کنند و بجای آن از فرودگاههای کوچک و دور افتاده که امکانات رفت و آمدی مناسبی هم به مرکز شهر ندارند استفاده می کنند ارزانترند.(البته این هم یک دلیل مهم است ولی همه مطلب این نیست!). یکی از معروفترین این شرکتهای هواپیمایی شرکت رایان ایر (http://www.ryanair.com/)(RyanAir (http://www.ryanair.com/)) است که من هم از همانجا پروازهایم را رزرو کرده ام.
خلاصه اینکه از فرانکفورت به مقصد فرودگاه مالپنسا (http://www.sea-aeroportimilano.it/) در میلان حرکت کردیم و طبق برنامه هم سر وقت رسیدیم ایتالیا. حالا باید از فرودگاه مالپنسا(Malpensa) که خودش 45 دقیقه با میلان فاصله دارد بروم ایستگاه مرکزی و از آنجا دوباره با اتوبوس های خصوصی بروم تا شهرکی مجاور میلان به نام برگامو(Bergamo)که فرودگاه برگامو (http://www.sacbo.it/) در آن واقع است. این فرودگاه در واقع یک فرودگاه نظامی بوده است که تغییر کاربری داده و به مرکز پروازهای ارزان قیمت تبدیل شده است.
مسیر فرودگاه مالپنسا تا برگامو 1.5 ساعت طول می کشد و 12 یورو هم هزینه دارد. نکته ای هم در مورد راننده های ایتالیایی. حتما شنیده اید که ایتالیایی ها از لحاظ فرهنگی بسیار شبیه ما ایرانی ها هستند. در این مورد باید بگویم که این مطلب حقیقت محض است. در رانندگی که دقیقا مثل ما در ایران رانندگی می کنند. با سرعت زیاد، بدون رعایت قوانین و در حال صحبت با موبایل.



http://www.writeage.com/images/malpensa_shuttle_bus.jpg


باری به هرجهت به فرودگاه برگامو می رسم. خیلی خوشحال به سمت گیت دریافت بلیط رایان ایر می روم. نوشته ای جلب نظر می کند. بلیط های رایان ایر تنها از طریق اینترنت به فروش می رسد و نمی توان در فرودگاه آنها را خرید. جالب است. برگه خرید اینترنتی ام را به متصدی می دهم. برگه دیگری پرینت می کند و به من می دهد بدون اینکه چیزی بگوید. برگه را که نگاه می کنم ساعت پروازم را به جای 18:35 زده 21:50 تعجب می کنم و به او می گویم اشتباه شده است ولی خیلی خونسرد جواب می دهد نخیر. پرواز کنسل شده و پرواز بعدی هم همین است. می گویم خب حداقل خبر می دادید (چون در سایتشان نوشته همیشه آخرین تغییرات را برایتان ایمیل می کنیم) و او هم خونسرد تر از قبل پاسخ می دهد همین الان لغو شده! عجب! خب کاری هم نمی شود کرد.
فرودگاه برگامو با همه کوچکی و محقر بودنش از فرودگاه مسخره مهرآباد بزرگتر است و شیک تر. تنها مشکلش کمبود صندلی است و شلوغی بسیار زیاد آن. البته همانطور که قبلا گفتم اروپایی ها بسیار راحت هستند. مسافرها که اکثرا هم جوان و نوجوان هستند راحت روی زمین لم داده اند! بسیار راحت تر از آن که فکرش را بکنید!
برای گذران وقت وارد یکی از مجله فروشی های فرودگاه می شوم که اکثرا مجلات ایتالیایی دارد. چیزی که در اروپا جالب است این است که تقریبا همه مجلات معروف، در هر کشور به زبان همان کشور شماره بیرون می دهند. یعنی دقیقا محتوی یکی است ولی زبان فرق می کند. یک مجله انگلیسی می خرم(Cosmopolitan (http://www.cosmopolitan.co.uk/)) و می نشینم روی یک صندلی خالی که شانسی گیر آورده ام و با خیال راحت مشغول خواندن می شوم. آنقدر می خوانم و می خوانم تا گیت مربوط به پرواز رم باز می شود و کارت پرواز می گیرم. حالا به اتاق انتظار پرواز وارد شده ام. چیزی که برایم عجیب است این است: با اینکه هنوز یکساعت به پرواز مانده ملت رفته اند جلوی درب خروج (سوار شدن به هواپیما) صف کشیده اند. عجب آدمهای عجولی! خب همه سوار هواپیما می شوند، غیر از این است؟ خب باید بگویم بله همه سوار می شوند ولی...!



http://www.writeage.com/images/ryan-air.gif (http://www.ryanair.com/)


صف لحظه به لحظه طویل تر می شود. حالا دیگر چند دقیقه بیشتر به زمان پرواز نمانده و تقریبا تنها من نشسته ام! در مربوطه باز می شود و... در کمال تعجب می بینم مردم تقریبا برای رسیدن به هواپیما می دوند!!! نگاهی به بلیطم می اندازم تا ببینم کدام صندلی مربوط به من است و همه چیز در یک لحظه دستگیرم می شود. بلیط ها شماره صندلی ندارند - هرکس هرجا دلش خواست می نشیند- وارد هواپیما که می شوم چیزهای بیشتری هم دستگیرم می شود. درست مثل اتوبوسهای بین شهری ایران، ایرباسی را که مثلا 250 نفر ظرفیت دارد تغییر دکوراسیون داده اند و حالا ظرفیتش شده 500 نفر! صندلی ها به قدری تنگ و ناراحتند که با خودم گفتم ایکاش با قطار رفته بودم!
بالاخره به هر ترتیب هواپیما با 3 ساعت تاخیر راه می افتد. لحظاتی از پرواز نمی گذرد که خانم سر مهماندار شروع می کند به ایتالیایی دستورات ایمنی را خواندن ولی ناگهان خنده اش می گیرد! باور نمی کنم! این اتفاق دو بار دیگر هم می افتد و مسافرین هم می خندند. بالاخره سرمهماندار بی خیال می شود و به انگلیسی ادامه می دهد: "چون خدمه پرواز فراموش کرده اند بساط پذیرایی را به هواپیما منتقل کنند لذا از بابت اینکه در طول پرواز از پذیرایی معذوریم عذر خواهی می کنیم!" و یکهو هواپیما از خنده منفجر می شود. ایتالیایی ها دست و سوت می زنند!!! باور نمی کنی در یک هواپیما - و نه یک اتوبوس یا هر وسیله دیگر - چنین چیزی می بینی. از بغل دستی ام می پرسم این بار این طوری شده یا همیشه اینطوری است؟ نگاهی به من می اندازد و می پرسد " بار اولته می آی ایتالیا؟- این پروازهای رایان ایر همیشه همینطورند و همیشه هم همین جمله را می گویند!"
با اینکه در ابتدا کمی آزار دهنده است ولی خب کم کم عادت می کنی. ایتالیایی ها همیشه دنبال چیزی می گردند تا دست بیاندازند و کمی بخندند. خب چندان هم بد نیست!
بالاخره به فرودگاه چامپینو (Ciampino) رم می رسم و باز هم همان اتوبوسهای خصوصی 5 یورویی و نیم ساعت تا ایستگاه مرکزی رم. بنا به تجربه چند روزه فرانکفورت، تقریبا مطمئنم با آدرس و کروکی که از هتل محل اقامتم در رم پرینت گرفته ام چند دقیقه دیگر در اتاق رزرو شده ام در هتل در حال استراحت خواهم بود، ولی زهی خیال باطل!!!
رم خلوت است - ساعت 12 شب است - و خیابانهای کثیف آن اکثرا تابلویی که اسمشان را نشان بدهد ندارند! بالاخره بعد از یکساعت راه رفتن و جستجو توانستم با کمک گرفتن از 4 هتل دیگر در همان حوالی، هتلم را پیدا کنم. این درحالی بود که چمدان بزرگ و سنگینم را هم همراه خودم می کشیدم.
وارد هتل که شدم متصدی مربوطه انگار که منتظرم باشد بلند شد و گفت:"?Mr. Iran، Yes". و ادامه داد منتظرتان بودم! و ادامه داد که من ایران را خیلی دوست دارم و وقتی فهمیدم کسی از ایران می آید خیلی خوشحال شدم و اینکه چند سال پیش رفتم ایران و رفتم حرم امام! و اینکه مردم ایران همیشه می گویند:"برگ برگ آمریکا" و این جمله آخر را فارسی و دقیقا همینطور که نوشته ام گفت! دست آخر پرسیدم شما اهل کجایید؟ و پاسخی که حدسش را می زدم شنیدم: کشور دوست و برادر لبنان!

ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:48 PM
حتما همه این جمله معروف را شنیده اید: همه راه ها به روم ختم می شود. و من اکنون در رم (http://wikitravel.org/en/Rome) هستم.
در قسمت قبل (http://www.writeage.com/europe_itinerary_part05.html) از بدی های ایتالیا زیاد گفتم. در این قسمت اما می خواهم بیشتر از زیبایی های اعجاب برانگیز این کشور برایتان بنویسم. اگر دوست دارید بیشتر درباره گشت و گذارم در رم بخوانید روی ادامه مطلب کلیک کنید.
برای گشت و گذار در رم فقط چند ساعت وقت دارم چون باید بعد از ظهر باز هم با همان پروازهای معروف رایان ایر (http://www.writeage.com/europe_itinerary_part05.html) بروم به سمت ونیز (http://wikitravel.org/en/Venice). پس علیرغم خستگی شدید، صبح زود بیدار می شوم و می روم برای صبحانه. برخلاف آلمان، صبحانه اما چنگی به دل نمی زند. فقط چای و بیسکوئییت و دو سه نوع پیراشکی (از همانهایی که در میدان انقلاب خودمان می فروشند!) و البته آب میوه.
صبحانه را سریع می خورم و راه می افتم. متصدی هتل برایم روی نقشه توضیح داده است که تقریبا ۷۰ درصد دیدنیهای رم در امتداد یک خیابان به نام Via Del Corso (http://en.wikipedia.org/wiki/Via_del_Corso) قرار دارند که می توان پیاده از آنها دیدن کرد. با این حال بازدید از آنها را می گذارم برای بعد تا قبل از آن به یک آرزوی دیرینه تحقق ببخشم. دیدار از واتیکان.
واتیکان (http://wikitravel.org/en/Vatican) از هر لحاظ شهر عجیبی است. طبق تعریف Wiki Travel (http://wikitravel.org/en/Vatican) ، واتیکان،آخرین کشور امپراطوری پاپها در حال حاضر و اقامتگاه دنیوی پاپ می باشد. البته واتیکان یک کشور واقعی نیست بلکه در حقیقت شهرک کوچکی در منتهی الیه شمال غربی رم است. هرچند این شهرک دروازه و دیواری ندارد که آن را از رم جدا کند با این حال قوانین منحصر به فرد پاپ در آن حاکم است از جمله:
آقایان نمی توانند با شلوار کوتاه و پیراهن بدون آستین وارد شهر شوند.
خانمها نباید پیراهن آستین کوتاه یا دامن کوتاه بپوشند و کلا باید پوشیده باشند.
این شهر پلیس مخصوص خودش را دارد که با آن Swiss Guards Corps (http://en.wikipedia.org/wiki/Swiss_Guard) (گارد سربازان سویسی)می گویند(این سربازان که لباس رنگ و وارنگ بسیار جالبی هم می پوشند که می گویند طرح آن از کارهای میکل آنژ یا رافائل است. وظیفه این سربازان حفاظت از قلمرو و جان پاپ است).



http://www.writeage.com/images/swiss_guard.jpg


اینجا تنها جایی در دنیاست که زبان عابر بانکهای آن فقط لاتین است نه چیز دیگر!
خب اینها همه چیزهایی بود که من قبل از خروج از ایران در اینترنت خوانده بودم و حالا می خواستم به چشم، قلمرو کوچک پاپ را ببینم. به سمت ایستگاه مترو راه افتادم. خطوط مترو ایتالیا بسیار محقر تر و فرسوده تر از شبکه قطار شهری آلمان است. تقریبا چیزی مثل متروی تهران به همان محقری(فقط ۲ خط) و شلوغی. برخلاف آلمان که هیچ مامور یا بازرسی بلیط های شهروندان را چک نمی کند اینجا جلوی گیت ورودی ۵ -۴ پلیس با تمام تجهیزات ایستاده اند که نکند خلق ا... بدون بلیط سوار شوند. دستگاه بلیط فروشی هم فقط ۵ و ۱۰ یورویی قبول می کند و من که ۲۰ یورویی دارم مجبورم دوباره از ایستگاه بیرون بیایم و بروم سراغ یک کیوسک روزنامه فروشی تا پولم را خرد کنم. او هم با بداخلاقی می گوید پول خرد ندارم! به هر تقدیر بلیطی تهیه می کنم. بلیط های متروی رم دو جورند. یکی بلیط های یک یورویی که از زمان خرید ۷۵ دقیقه اعتبار دارند و دیگری بلیط های ۴،۵ یورویی که تمام روز معتبرند.
به هر تقدیر در ایستگاه واتیکان که کنار شهرک قرار دارد پیاده می شوم. امروز یکشنبه است و از دیدن این همه جمعیت متعجبم. یکی از معروف ترین جاذبه های واتیکان موزه آن است که شاید یکی از بزرگترین موزه های جهان است و آخرین یکشنبه هر ماه هم بطور رایگان می شود از آن بازدید کرد و امروز هم از شانس من آخرین یکشنبه ژانویه است و صف جلوی موزه دیدنی است. با شمارش سرانگشتی به حدود ۱۰۰۰ نفر می رسم! پس از خیر موزه می گذرم و به سمت میدان اصلی واتیکان به نام سن پیتر (St. Peter's (http://wikitravel.org/en/Vatican#St._Peter.27s_Piazza)) می روم.



http://www.writeage.com/images/vatican_st_peter.jpg


هنوز وارد این میدان نشده ام که عظمتش غافلگیرم می کند. تا بحال ستونهایی به این ضخامت و بلندی ندیده ام. لحظه ای بعد در میدان سن پیتر ایستاده ام. مات و مبهوت از چیزهایی که می بینم. در این میدان عظیم(به معنی واقعی کلمه) بی اراده انگار باید زانو بزنی. چنان بنای با شکوهی دور تا دور این میدان ساخته شده که از خودم می پرسم چطور و چند سال طول کشیده و چند هنرمند عمرشان را صرف ساختن این میدان کرده اند.
از اینکه به سراغ موزه نرفته ام خوشحالم. از همان روزهایی که به طور زنده مراسم خاکسپاری پاپ مرحوم قبلی را از CNN و BBC می دیدم آرزو داشتم از نزدیک واتیکان را ببینم و اکنون در همان سرسرایی ایستاده ام که تابوت پاپ را برای وداع آخر پیروانش روی آن قرار داده بودند.
بعد از گشتی در دور و بر میدان به صف طولانی مردمی می پیوندم که می خواهند برای دیدن داخل کلیسا به داخل بروند. شاید بگویید دیگر صف برای چه؟ اینبار علاوه بر تعداد زیاد جمعیت، عبور از گیت امنیتی هم دلیلی برای صف است. تعجب می کنید؟ بله برای ورود به داخل کلیسای بزرگ واتیکان باید از دستگاههای اشعه ایکس بگذریم!
خوشبختانه اینجا مثل فرودگاه نیست که خیلی بگردند و صف زود جلو می رود و من ۱۰ دقیقه بعد در یکی از بزرگترین کلیساهای جهان (فقط ارتفاع گنبد آن ۱۲۰ متر است) ایستاده ام. هنوز گیج و ویجم از چیزهایی که می بینم. به هرکجا که نگاه می کنم مجسمه یا گچ کاری یا مینیاتوری زیبامی بینم. کارهای هنری چنان با شکوهند که می خواهی ساعتها در کنار هر کدامشان بایستی و نگاهشان کنی. حتی بلند ترین سقفها هم از تیررس دستهای هنرمند نقاشان و گچ کاران پنهان نبوده اند و می توانی آن بالا بالا ها نقاشی ها و گچ کاریهایی را ببینی که هنرمندانشان سرامد زمان خود بوده اند.
آنگونه که خوانده ام ساختن این کلیسا ۲۰۰ سال بطول انجامیده (بله ۲۰۰ سال!) آنهم زیر دست هنرمندانی مانند: رافائل، میکل آنژ و فونتانا. در امتداد یک دالان بزرگ، اتاقهایی هست که پیکر همه پاپ های فقید را در آنها به خاک سپرده اند. هر پاپ را در یک غرفه به خاک سپرده اند و مجسمه ای هم به شکل او و به حالت خوابیده روی قبرش گذاشته اند، همه بجز پاپ ژان پل دوم که مجسمه ای ندارد و جلوی قبرش تعداد زیادی از پیروانش نشسته اند و مشغول مناجاتند. این دالان تنها جایی است که عکس برداری از آن ممنوع است و ۲ بادیگارد بسیار شیک جلوی قبر پاپ ایستاده اند تا کسی عکس نگیرد(شاید برای اینکه آرامش مناجات کنندگان برهم نخورد).
شاید فقط گشتن همه جای این کلیسا روزها زمان بخواهد. اما به سختی دل از آن می کنم و بیرون می آیم. در محدوده میدان ، قسمتهایی هست که همان سربازان سوییسی معروف جلویشان نگهبانی می دهند . اینها قسمتهای اداری واتیکان هستند که فقط می توان با وقت قبلی وارد آنها شد و دفتر کار پاپ فعلی هم در یکی از آنها قرار دارد.
از کلیسا که بیرون می آیم با صحنه جالبی روبرو می شوم. صدها بچه مدرسه ای به همراه اولیاء مدرسه هایشان با بادکنک های رنگی و طبل و شیپور داخل میدان سن پیتر جمع شده اند. نمی دانم جریان چیست ولی وسط میدان یک سن بزرگ درست کرده اند با تجهیزات کامل موسیقایی و صد ها صندلی. بعد از نیم ساعت بچه ها روی صندلی ها می نشینند و چند دختر و پسر جوان شروع می کنند برایشان خواندن و نواختن. هرچند سبک آهنگها تند است ولی احساس می کنم یکجور آهنگ مذهبی است البته بچه ها و اولیاء مدرسه با آهنگها به نحو خاصی می رقصند(مثل اینکه روزها این حرکات موزون را تمرین کرده اند).



http://www.writeage.com/images/vatican_st_peter_square.jpg


زیاد فرصت ندارم و می خواهم جاهای دیدنی رم را هم ببینم پس با واتیکان خداحافظی میکنم به امید روزی که با فرصت بیشتری برای تماشا کردن به آنجا برگردم و با مترو به ابتدای خیابان Via Del Corso می روم.
باز هم از جمعیت زیادی که روز یکشنبه در این خیابان تردد می کنند متعجب می شوم. دور وبر خیابان علاوه بر مغازه های رنگ و وارنگ و ساختمانهای قدیمی و دیدنی پر است از دوره گرد ها. همه جورش هم هست: فروشنده های دوره گرد که بساط پهن کرده اند، نوازنده های خیابانی، آدمهایی که خودشان را شکل مجسمه ها درست کرده اند و یکجا ثابت و بی حرکت می ایستند و تا به آنها پول می دهی حرکتی می کنند و دوباره مثل چوب بی حرکت می شوند و ازهمه جالب تر و عجیب تر: وسط اتحادیه اروپا سی دی فروش هایی که کپی فیلمهای روز هالیوود را به قیمتی نازل به علاقمندان می فروشند!!!
از دیدن خیابان و دیدنی های آن که خسته می شوم باز سوار مترو می شوم تا بروم به سراغ یکی از معروف ترین ساختمانهای باستانی جهان، نبردگاه معروف گلادیوتورها:Colosseum (http://wikitravel.org/en/Rome#Roman_Empire_structures).
خود محوطه کولوسئوم بسیار بزرگ است و پر است از جاهای دیدنی ولی من بخاطر ضیغ وقت فقط به دیدار از خود بنا بسنده کردم که البته وقت زیادی هم نمی خواهد. روی هم رفته اگر وقت زیادی در رم ندارید حتما اول به سراغ واتیکان بروید.
کم کم از رم خداحافظی می کنم و به سمت ونیز می روم. باز هم با پروازهای رایان ایر که پیشتر (http://www.writeage.com/europe_itinerary_part05.html) ذکرشان رفت. اینبار هم همه چیز مثل قبل بود جز اینکه پرواز سر ساعت انجام شد و کمتر معطل شدم. برای خواندن شرح سفرم به ونیز، قسمتهای بعدی سفرنامه ام را دنبال کنید.

ادامه دارد...

Bad Sector
4th February 2011, 12:50 PM
ونیز (http://en.wikipedia.org/wiki/Venice)... شهر روی آب. منحصر به فرد ترین شهر دنیا. احتمالا در فیلمهای زیادی ونیز را دیده اید. جدید ترینشان هم آخرین جیمز باند اکران شده امسال کازینو رویال (http://www.imdb.com/title/tt0381061/). ولی دیدن این شهر از نزدیک چیز دیگریست.
اگر دوست دارید بیشتر راجع به زیبایی ها و عجایب ونیز بدانید با من در ادامه مطلب، آخرین قسمت سفرم را بخوانید.



http://www.writeage.com/images/venice_01.jpg



در چند قسمت گذشته، شرح سفرم به اروپا را تا به آنجا خواندید که از رم به مقصد ونیز پرواز کردم.
البته ونیز اصطلاح عامی است که به تعدادی جزیره در کنار هم اطلاق می شود که هر کدام برای خود نامی دارند و معروفترینشان ونیز است.
مهمترین شاخصه این شهر، واقع بودن آن در آب است(غیب گفتم!) اما تا زمانی که وارد آن نشده بودم فکر نمی کردم حتی درهای خانه ها هم رو به آب باز شوند!
در ونیز تنها یک خیابان طویل وجود دارد که با سنگفرش و پل های متعدد آن را به محلی برای رفت و آمد به صورت پیاده آماده کرده اند باقی همه آب است و آب. کانال های متعدد، شهر را به تکه پاره های بسیار زیادی تقسیم می کنند و چه جالب است کوچه پس کوچه های تو در تو (مثل بافت قدیمی ایران) منتهی در آب!
شهر شلوغ است و تعداد زیادی توریست در آن اقامت دارند. هر چند در گذشته های دور ، ونیز نقش مهمی در فرهنگ، تجارت و سیاست دنیا بازی می کرد اما امروزه می توان آن را شهری صد در صد توریستی دانست. مهمترین صنعت دستی آن هم ماسک های معروف بالماسکه است که در اروپا بسیار طرفدار دارد و البته شیشه و بلور ونیز هم بینظیر و بسیار معروف است. اگر فیلم چشمان تمام بسته (http://www.imdb.com/title/tt0120663/) اثر بینظیر استنلی کوبریک را دیده باشید با این ماسکها در آن فیلم آشنا شده اید. اتفاقا ماسکهای استفاده شده در آن فیلم، همه توسط یکی از برجسته ترین ماسک سازهای ونیزی طراحی و ساخته شده که هنوز در مغازه اش به ساخت و فروش آنها ادامه می دهد. متهی این ماسکها بسیار گرانقیمتند.



http://www.writeage.com/images/eyes-wide-shut.jpg


به هر حال تنها کاری که می توانم در یک نصف روز در ونیز انجام دهم راه افتادن در تنها مسیر خشکی شهر و پیاده روی است. در دو طرف این مسیر مغازه های رنگ و وارنگ و خانه های زیبا جلب نظر می کند. خانه ها هرچند بسیار قدیمی و زهوار در رفته اند با این حال زیبایی چشم نوازی دارند. شاخه های کانال بارها مسیر خیابان را قطع می کند و باید از روی پل های روی کانال عبور کرد جایی که می توانی صدها قایق به اشکال مختلف را در زیر پای خودت مشغول رفت و آمد ببینی.
اصولا در ونیز چیزی به نام ماشین وجود ندارد (تنها شهر بدون ماشین دنیا؟) و تنها وسیله های آبی می توانند به جابجایی بار و مسافر بپردازند. این قایق ها انواع مختلف دارند. از اتوبوس های آبی ( با ظرفیت تا ۱۰۰ مسافر و با قیمتهای مختلف مربوط به شرکتهای مختلف که از حدود ۵ یورو شروع می شود) تا انواع قایق های موتوری شخصی و البته قایق های مخصوصی به نام گوندولا (http://en.wikipedia.org/wiki/Gondola) که چیزی شبیه به قایق های چینی یا هنگ کنگی است و تنها ظرفیت دو سه نفر مسافر را دارد و و تجملی تر و گرانتر هستند.
بعد از نیم ساعت پیاده روی ناگهای وارد میدانی بسیار بزرگ می شوی: میدان سن مارکو (http://en.wikipedia.org/wiki/St_Mark%27s_Square) (Piazza San Marco) . این ورود ناگهانی از یک کوچه بسیار باریک (تقریبا تمام گذرگاههای ونیز از لحاظ اندازه بیشتر از یک کوچه باریک نیستند) به میدانی بسیار بزرگ و عجیب از لحاظ معماری واقها انسان را متعجب می کند. هزاران کبوتر در میدان سن مارکو روی زمین نشسته اند و فقط کافی است از دکه کوچک کنار میدان یک مشت دانه بخری و روی زمین بپاشی... آنوقت است که صدها کبوتر به سمتت هجوم می آورند و از سر و کولت بالا می روند!



http://www.writeage.com/images/venice_san_marco_01.jpg


در کنار میدان زیبای سن مارکو، کاخ بزرگی است که در قدیم کاخ ریاست جمهوری ونیز بوده است، و این قدیم که می گویم چیزی حدود ۶۰۰ سال پیش است. در کاخ همه چیز دیده می شود: نقاشی های بسیار قدیمی و با ارزش، معماری بسیار عجیب و غریب با تالارهای اجتماع بسیار بزرگ (انگار در این تالارهای عظیم در مواقع تصمیم گیری های مهم، همه مردان شهر جمع می شده اند تا رای گیری کنند!) و چیزی که بسیار جالب است زندان بسیار بزرگ قصر است با ساهچالها و انفرادی هایی که در آن هیچ چیز نیست بغیر از یک تخت سنگی!
در محوطه بزرگ قصر گروههای زیادی از مردم را می بینی که دسته دسته دور یک راهنما جمع شده اند و به حرفهای بسیار جالب او در مورد فلسفه تک تک این اتاقها و نقاشی ها و اسطوره های مردم ونیز توضیح می دهند ولی اگر روزی شما ،به قصر رفتید اشتباه من را نکنید چون این گروهها خصوصی اند و شما اجازه گوش دادن به حرفهای آنها را ندارید! اصولا اروپایی ها آدمهای گدایی هستند (این را به جد عرض می کنم!).



http://www.writeage.com/images/venice_san_marco_02.jpg


در برگشت از قصر سوار یکی از آن اتوبوس های دریایی می شوم که بسیار لذت بخش است. در راه ساختمانهای زیبایی را می بینی که جالب است: مثلا اداره پلیس ونیز در آب است و ماشینهای پلیسشان هم قایق های تند روی آبی رنگ و یا مثلا کازینوی معروف ونیز در آب که سرویس رفت و برگشت مخصوص خودش را برای مشتریان دارد!
وقت اندک است و برای رفتن به میلان بلیط قطار گرفته ام تا قطار سواری را هم در ایتالیا تجربه کنم که تجربه خوبی است. قطار، راحت و تقریبا سریع است و ۳ ساعت و نیمه مرا به ایستگاه مرکزی میلان می رساند. کلا استفاده از قطار را به جای هواپیماهای ارزان قیمت برای رفتن به شهرهای مختلف ایتالیا توصیه می کنم. دردسرهای فرودگاه را ندارد و همیشه هم شما را در مرکز شهر پیاده می کند: جایی که به همه جا نزدیک است.

اینجا پایان سفر ۶ روزه من به اروپاست. شاید یک سفر ۶ روزه برای دیدار از ۲ کشور اروپایی بسیار ناچیز به نظر برسد اما من اعتقاد دارم در این ۶ روز توانسته ام روح این دو کشور اروپایی را درک کنم. البته اگر واقعا توانسته ام اینقدر خوب در این مدت کم در آلمان و ایتالیا بگردم یک علتش شاید تنها بودنم در این کشورها بود. اگر دو یا چند نفر باشید بعید است بتوانید به این خوبی این همه شهر را ۶ روزه ببینید.

از سفر که بر می گردی انگار آدم دیگری شده ای. دیگر جهان برایت آنقدر بزرگ و عجیب و غریب جلوه نمی کند. دیگر وقتی در اخبار CNN و BBC کشورهای دیگر را نشان می دهند احساس بیگانگی و بی تفاوتی نمی کنی. و البته دیگر خیلی فکر نمی کنی که همه جای دنیا بهشت است بجز ایران! بالاخره در دنیا کشورهای درب و داغانی مثل ایتالیا هم پیدا می شوند! کشوری که انگار عضو اتحادیه اروپا شدنش بیشتر یک شوخی است تا چیز دیگر!
امیدوارم از مجموعه سفرنامه ام لذت برده باشید. اگر سوال یا نظری در مورد این سفر و سفرنامه اش دارید می توانید به صورت کامنت همینجا بپرسید، خوشحال می شوم.
تا سفری دیگر... بدرود

پایان


منبع (http://www.njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.writeage.com%2 F)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد