MR_Jentelman
18th January 2011, 03:11 PM
سرنوشت! تو پيش برو.تو را از آن رو سپاس گزارم که ما را پلّه اي شمردي و پا بر ما گذاشتي. ما خود ِ توايم.ما سرنوشتيم.رومن رولان(نويسنده فرانسوي قرن نوزدهم و بيستم)
http://img.tebyan.net/big/1389/10/949317223015218311063271733356586024488.jpg
"پي ير" پسري شانزده ساله و داراي روحي ضعيف و شکننده است.پدرش در مسند قضا نشسته و برادر بزرگش "فيليپ" از آغاز جنگ داوطلبانه به جبهه رفته است. خانواده اش مذهبي و در امور ديني سرسخت و استوار است. چند سالي از شروع نبرد گذشته و بمباران ها و کشتار مردم بي گناه هم چنان ادامه دارد .اين همه ، روح پي ير جوان را فرسوده کرده است . احساس مي کند که جهان به پايان خودش رسيده و ديگر اميدي براي زندگي وجود ندارد .
يک روز پي ير در مترو بود که دختري متين و زيبا نظرش را جلب کرد .حضور دختر، باراني از محبت بر سر پسر جوان باريد.آتش عشق از درونش شعله کشيد. در يکي از ايستگاه ها پي ير – هنگامي که دختر پياده شد – در پي او رفت ؛ ولي وي را در سيل جمعيت گم کرد.
پسر جوان وقتي به خانه بازگشت دوباره همان اوهام ناشي از جنگ به سراغش آمد؛ ولي اين بار انگار خللي در انديشه هايش وارد شده بود .هميشه با خود فکر مي کرد که اي کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ريزي متّحد مي شدند! و به راستي هنگامي که وضع چنين است ديگر تلاش آدم چه سودي دارد ؟ درس بخواند و مدرک بگيرد !آخر براي چه ؟ زماني که انسان از لحظه ي بعد خبر ندارد و ممکن است بمبي به ناگاه بر سرش فرو بريزد ، ديگر مدرک به چه دردش مي خورد ؟ ولي حالا افکار پي ير ديگرگون شده بود .او که از مدت ها پيش ، از زندگي بيزار شده بود اکنون حس مي کرد که مايل به ادامه ي آن است .تصوير دل انگيز و گيراي دختر ، جلوي نظرش نقش بسته بود. به او مي انديشيد.
روز هاي بعد در شهر به راه افتاد تا شايد دختر را بيابد .سرانجام چنين شد.فهميد که نامش "لوس" است و کارش نقاشي . هنرمند نيست، نقاشي تنها منبع درآمد او است . او و مادرش زندگي فقيرانه اي را تجربه مي کنند.
پي ير که از همان روز نخست ، گرفتار عشق" لوس" شده،وقتي با او است خوش حال و اميدوار است .اين دو ، گاه پس از ظهرها عصرانه شان را با هم و در محيطي آرام بخش صرف مي کنند .ديگر از اخبار جنگ خبر ندارند و نيازي هم به آن نمي بينند .پي ير مي خواهد به معشوقه اش کمک کند ؛ ولي او مغرورتر از اين ها است .بنابراين از وي مي خواهد که تصويرش را بکشد. لوس هم مي پذيرد.
هميشه با خود فکر مي کرد که اي کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ريزي متّحد مي شدند! درس بخواند و مدرک بگيرد !آخر براي چه ؟ ولي حالا افکار پي ير ديگرگون شده بود .او که از مدت ها پيش ، از زندگي بيزار شده بود اکنون حس مي کرد که مايل به ادامه ي آن است .تصوير دل انگيز و گيراي دختر ، جلوي نظرش نقش بسته بود. به او مي انديشيد.
روزها مي گذرد و اين دو ظاهراً بي تفاوت ولي به راستي نفرت زده از جنگ ، در عشق پاک خود به سر مي برند .مادر لوس در کارخانه ي اسلحه سازي کار مي کند.پدرش يک سال پس از ازدواج با مادر لوس، بيمار شده و مرده است .هنوز مادرش جوان است و چندي است رفتار مرموزانه اي دارد و با مردي آشنا شده و از وي باردار گشته است . لوس از دست مادر خشمگين است .اين همه را پليدي هاي انساني مي داند؛ بنابراين هنگامي که پي ير مي خواهد بيش تر به او نزديک شود ، او را از خود مي راند و گريه سر مي دهد؛ با اين حال سرانجام پي ير را به عنوان عاشق خود مي پذيرد.لوس مي انديشد که در اين روزگارسياه و غبارگرفته تنها پناهگاه ، عشق و اميد است .آن دو تصميم مي گيرند که تا جمعه ي مقدّس صبر کنند و در آن روز به کليساي " نُتردام"(Notrdam) بروند و ازدواج کنند .آن ها در تمام اين مدت ، وجودي مجزّا از بدبختي اطرافشان هستند.گاه در نزديکي شان انساني بر اثر بمب تکّه تکّه مي شود و يا ساختماني فرو مي ريزد ؛ ولي هيچ يک از اين حادثه ها نمي تواند ايشان را از فضاي روحاني عشقشان بيرون کند.
روز جمعه ي مقدّس فرا مي رسد. جلوي در کليسا دختربچّه ي ژنده پوشي را مي بينند.لوس به ياد مي آورد که شب پيش اين دختر را در خواب ديده است.دو دل داده ي جوان عاشقانه در کنار ستون کليسا مي ايستند .پي ير به زندگي و آينده اش فکر مي کند؛ گويي در حال حساب رسي است .ناگهان صداي انفجار گوش خراشي مي آيد و کليسا مي لرزد. پي ير تمام سعي اش بر اين است که از همسرش کند.لحظه اي بعد در حالي که آن ها وحشت زده يک ديگر را از ترس مي فشارند ، ستون سنگين کليسا رعدآسا بر سرشان فرو مي ريزد و به زندگي شان پايان مي دهد .
***
http://img.tebyan.net/big/1389/10/619160162156203223881675221212118164206155.jpg
رومن رولان(Romain Rolland)، نويسنده و موسيقي شناس فرانسوي قرن نوزدهم و بيستم ، در 29 ژانويه 1866 در شهرک "کلامسي" فرانسه در خانواده اي از طبقه ي متوسط زاده شد .در دبستان شاگردي پر تب و تاب و فعّال بود .شوق کتاب خواندن از همان دوران کودکي همراهش بود .در نوجواني بر خلاف ميل پدر و مادرش از مذهب کاتوليک جدا شد.وي نمي خواست بدون تفکّر ايمان بياورد و هر چه بيش تر رنج هاي زندگي را مي ديد ، به رازهاي آفرينش و قدرت مافوق بشري نزديک تر مي شد.او در کنار تحصيل در "سن لويي"، پيانو هم مي زد.در دانش سراي عالي ميان انتخاب سه رشته ي تاريخ ، ادبيات و فلسفه به تاريخ روي آورد و دکترايش را گرفت.او مي خواست تاريخ روح ها را همراه با جانشان بنويسد و يکي از مدل هاي او "جنگ و صلح " تولستوي بود . همزمان در کار موسيقي نيز پيش مي رفت و آثار و زندگي موسيقي دانان برجسته مانند "بتهوون" را موشکافانه بررسي مي کرد ."زندگي بتهوون" از آثار او است که در 1903 منتشر کرد .از آثار ارزشمند او مي توان ژان کريستف،جان ِ شيفته ، زندگي تولستوي ، ميکل آنژ، روبِسپير ، دانتون را نام برد .رومن رولان از مخالفان سرسخت جنگ بود .وي پايه گذاران جنگ طلبي را صاحبان صنايع بزرگ و انحصارات مالي مي دانست.مي کوشيد مردم را آگاه کند تا نقاب از چهره ي لجن گونه ي ستيزه جويان بردارد تا بهتر شناخته شوند .رولان در سال هاي پاياني زندگي به شدت زير نظر فاشيست ها بود .وي در سي ام دسامبر 1944 چشم از جهان فرو بست.
رولان از نادرترين نويسندگان فرانسه است که تأثير شگرفي در رشته ي موسيقي شناسي داشته. علاقه ي وافر او به آزادي و بشر دوستي وي را بر آن داشته بود که از زمان جنگ جهاني اول به بعد همه ي کوشش خود را در راه صلح و منافع مشترک مردم دنيا به کار برد .او نامه نگاري هايي نيز با دانشمندان و انديشمندان زمان خود از جمله رابين درانات تاگور ، نويسنده و انديشمند عارف هم عصر خود داشت تا گامي هر چند کوتاه در راه صلح جهاني بردارند
منبع:تبيان
http://img.tebyan.net/big/1389/10/949317223015218311063271733356586024488.jpg
"پي ير" پسري شانزده ساله و داراي روحي ضعيف و شکننده است.پدرش در مسند قضا نشسته و برادر بزرگش "فيليپ" از آغاز جنگ داوطلبانه به جبهه رفته است. خانواده اش مذهبي و در امور ديني سرسخت و استوار است. چند سالي از شروع نبرد گذشته و بمباران ها و کشتار مردم بي گناه هم چنان ادامه دارد .اين همه ، روح پي ير جوان را فرسوده کرده است . احساس مي کند که جهان به پايان خودش رسيده و ديگر اميدي براي زندگي وجود ندارد .
يک روز پي ير در مترو بود که دختري متين و زيبا نظرش را جلب کرد .حضور دختر، باراني از محبت بر سر پسر جوان باريد.آتش عشق از درونش شعله کشيد. در يکي از ايستگاه ها پي ير – هنگامي که دختر پياده شد – در پي او رفت ؛ ولي وي را در سيل جمعيت گم کرد.
پسر جوان وقتي به خانه بازگشت دوباره همان اوهام ناشي از جنگ به سراغش آمد؛ ولي اين بار انگار خللي در انديشه هايش وارد شده بود .هميشه با خود فکر مي کرد که اي کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ريزي متّحد مي شدند! و به راستي هنگامي که وضع چنين است ديگر تلاش آدم چه سودي دارد ؟ درس بخواند و مدرک بگيرد !آخر براي چه ؟ زماني که انسان از لحظه ي بعد خبر ندارد و ممکن است بمبي به ناگاه بر سرش فرو بريزد ، ديگر مدرک به چه دردش مي خورد ؟ ولي حالا افکار پي ير ديگرگون شده بود .او که از مدت ها پيش ، از زندگي بيزار شده بود اکنون حس مي کرد که مايل به ادامه ي آن است .تصوير دل انگيز و گيراي دختر ، جلوي نظرش نقش بسته بود. به او مي انديشيد.
روز هاي بعد در شهر به راه افتاد تا شايد دختر را بيابد .سرانجام چنين شد.فهميد که نامش "لوس" است و کارش نقاشي . هنرمند نيست، نقاشي تنها منبع درآمد او است . او و مادرش زندگي فقيرانه اي را تجربه مي کنند.
پي ير که از همان روز نخست ، گرفتار عشق" لوس" شده،وقتي با او است خوش حال و اميدوار است .اين دو ، گاه پس از ظهرها عصرانه شان را با هم و در محيطي آرام بخش صرف مي کنند .ديگر از اخبار جنگ خبر ندارند و نيازي هم به آن نمي بينند .پي ير مي خواهد به معشوقه اش کمک کند ؛ ولي او مغرورتر از اين ها است .بنابراين از وي مي خواهد که تصويرش را بکشد. لوس هم مي پذيرد.
هميشه با خود فکر مي کرد که اي کاش جوانان با هم بر ضدّ جنگ و خون ريزي متّحد مي شدند! درس بخواند و مدرک بگيرد !آخر براي چه ؟ ولي حالا افکار پي ير ديگرگون شده بود .او که از مدت ها پيش ، از زندگي بيزار شده بود اکنون حس مي کرد که مايل به ادامه ي آن است .تصوير دل انگيز و گيراي دختر ، جلوي نظرش نقش بسته بود. به او مي انديشيد.
روزها مي گذرد و اين دو ظاهراً بي تفاوت ولي به راستي نفرت زده از جنگ ، در عشق پاک خود به سر مي برند .مادر لوس در کارخانه ي اسلحه سازي کار مي کند.پدرش يک سال پس از ازدواج با مادر لوس، بيمار شده و مرده است .هنوز مادرش جوان است و چندي است رفتار مرموزانه اي دارد و با مردي آشنا شده و از وي باردار گشته است . لوس از دست مادر خشمگين است .اين همه را پليدي هاي انساني مي داند؛ بنابراين هنگامي که پي ير مي خواهد بيش تر به او نزديک شود ، او را از خود مي راند و گريه سر مي دهد؛ با اين حال سرانجام پي ير را به عنوان عاشق خود مي پذيرد.لوس مي انديشد که در اين روزگارسياه و غبارگرفته تنها پناهگاه ، عشق و اميد است .آن دو تصميم مي گيرند که تا جمعه ي مقدّس صبر کنند و در آن روز به کليساي " نُتردام"(Notrdam) بروند و ازدواج کنند .آن ها در تمام اين مدت ، وجودي مجزّا از بدبختي اطرافشان هستند.گاه در نزديکي شان انساني بر اثر بمب تکّه تکّه مي شود و يا ساختماني فرو مي ريزد ؛ ولي هيچ يک از اين حادثه ها نمي تواند ايشان را از فضاي روحاني عشقشان بيرون کند.
روز جمعه ي مقدّس فرا مي رسد. جلوي در کليسا دختربچّه ي ژنده پوشي را مي بينند.لوس به ياد مي آورد که شب پيش اين دختر را در خواب ديده است.دو دل داده ي جوان عاشقانه در کنار ستون کليسا مي ايستند .پي ير به زندگي و آينده اش فکر مي کند؛ گويي در حال حساب رسي است .ناگهان صداي انفجار گوش خراشي مي آيد و کليسا مي لرزد. پي ير تمام سعي اش بر اين است که از همسرش کند.لحظه اي بعد در حالي که آن ها وحشت زده يک ديگر را از ترس مي فشارند ، ستون سنگين کليسا رعدآسا بر سرشان فرو مي ريزد و به زندگي شان پايان مي دهد .
***
http://img.tebyan.net/big/1389/10/619160162156203223881675221212118164206155.jpg
رومن رولان(Romain Rolland)، نويسنده و موسيقي شناس فرانسوي قرن نوزدهم و بيستم ، در 29 ژانويه 1866 در شهرک "کلامسي" فرانسه در خانواده اي از طبقه ي متوسط زاده شد .در دبستان شاگردي پر تب و تاب و فعّال بود .شوق کتاب خواندن از همان دوران کودکي همراهش بود .در نوجواني بر خلاف ميل پدر و مادرش از مذهب کاتوليک جدا شد.وي نمي خواست بدون تفکّر ايمان بياورد و هر چه بيش تر رنج هاي زندگي را مي ديد ، به رازهاي آفرينش و قدرت مافوق بشري نزديک تر مي شد.او در کنار تحصيل در "سن لويي"، پيانو هم مي زد.در دانش سراي عالي ميان انتخاب سه رشته ي تاريخ ، ادبيات و فلسفه به تاريخ روي آورد و دکترايش را گرفت.او مي خواست تاريخ روح ها را همراه با جانشان بنويسد و يکي از مدل هاي او "جنگ و صلح " تولستوي بود . همزمان در کار موسيقي نيز پيش مي رفت و آثار و زندگي موسيقي دانان برجسته مانند "بتهوون" را موشکافانه بررسي مي کرد ."زندگي بتهوون" از آثار او است که در 1903 منتشر کرد .از آثار ارزشمند او مي توان ژان کريستف،جان ِ شيفته ، زندگي تولستوي ، ميکل آنژ، روبِسپير ، دانتون را نام برد .رومن رولان از مخالفان سرسخت جنگ بود .وي پايه گذاران جنگ طلبي را صاحبان صنايع بزرگ و انحصارات مالي مي دانست.مي کوشيد مردم را آگاه کند تا نقاب از چهره ي لجن گونه ي ستيزه جويان بردارد تا بهتر شناخته شوند .رولان در سال هاي پاياني زندگي به شدت زير نظر فاشيست ها بود .وي در سي ام دسامبر 1944 چشم از جهان فرو بست.
رولان از نادرترين نويسندگان فرانسه است که تأثير شگرفي در رشته ي موسيقي شناسي داشته. علاقه ي وافر او به آزادي و بشر دوستي وي را بر آن داشته بود که از زمان جنگ جهاني اول به بعد همه ي کوشش خود را در راه صلح و منافع مشترک مردم دنيا به کار برد .او نامه نگاري هايي نيز با دانشمندان و انديشمندان زمان خود از جمله رابين درانات تاگور ، نويسنده و انديشمند عارف هم عصر خود داشت تا گامي هر چند کوتاه در راه صلح جهاني بردارند
منبع:تبيان