PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر که انساني خطر دارد ....



AvAstiN
11th January 2011, 01:23 PM
شبی گویا به درگاهی

سگی را گفته روباهی

«که ای نامرد نا لوطی

ز جان من چه می خواهی ؟




چرا هی پارس می داری ؟

مگر از من طلبکاری ؟

چرا تو گاز می گیری ؟

مگر دیوانه ای؟ هاری ؟




چه اتفاقی افتاده

که مزدور گشته ای ساده ؟

کنی خدمت به آنیکه

تو را انداخت قلاده




چرا دُم را بجنبانی

برای او که می دانی

ترا خواهد مرا گیری

و الا سنگبارانی




شده همبازیت یابو ؟

و گوسفندانی پشمالو ؟!

زمانی را که یادت نیست

شکارت بود "بوفالو" !




پدر سگ نوه شیری تو

به یک لقمه اسیری تو !؟

تو که زنجیرت هم بازست

چرا پس در نمی ری تو ؟




غذای مفت و خوشمزه

ز دست آدم هرزه

به نرخ دم تکان دادن

و این قلاده می ارزه ؟




ز حیوانی کنی غفلت

شبی آدم نهند اسمت

زبانم لال دور از جان

بلا نسبت بلا نسبت




ببخشا، رو به دیوار است

که این توهین بسیار است

بشر بودن چنان عاریست

که دور از هر سگ هار است




بشر شر را به سر دارد

که خنجر درکمر دارد

به حیوانی قناعت کن

که انسانی خطر دارد




بیا زین خانه ها بگذر

که تحقیرند سرتا سر

بیا با گشنگی خو کن

که از ذلت بود بهتر




اگر آدم پی نیرگ

اگرخود خواه و بی فرهنگ

اگر دستان او خونین

اگر سرگرمی او جنگ




تو حیوانی کن عاقل باش

به حیوانی تو قابل باش

مسایل را بگو بشنو

پی تحلیل مشکل باش




خدا را شکر حیوانیم

و حیوان نیز می مانیم

اگر چون شعر انسانها

من و تو قدر هم دانیم»




ایمان فخار

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد