PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كوهستان عشق



touraj atef
6th January 2011, 11:01 AM
از دير باز گفته اند كه ديوانگي به سر او زده است و سر به كوه گذاشته است و… براستي ديوانگي باعث شود كه كسي سر به كوه گذارد ؟ شايد ديوانگي نوعي بازگشت به خويشتن باشد كه از روزگار دور چنين بوده است در كوهستان است كه مي توان فرهادي را ديد كه به عشق شيرين تيشه بر كوه مي زند تيشه اي كه از جنس مهر است از حكايت باور سخن گويد باوري به آن كه محبوب است محبوبي كه مي تواند معشوق باشد معشوق آن دگري چنان كه شيرين براي خسرو بود حكايت شيرين و فرهاد قصه وصل نبود داستانش حتي اميد به وصل نبود فرهاد هنرمند كجا تواند به در بار شيرين شاهزاده خانم دربار ارمنستان راه يابد ؟ فرهاد زخم بر دل خود زد تا توانست دل كوهستان را زخمي كند و نشاني از باور به عشق بي بهانه دهد و چنين است كه مي خرامد بر روح خويش تا جان دهد به سنگ نشان عشق خويش و چنين است كه عشق شيرين مي شود و شيرين عشق مي شود و اين تنها حكايت به كوه زدنها نيست جايگاه كوه نوردان جايگاه عاشقان است جايگاه فريدون و پسراني كه بهر نبرد با تاريكي ضحاك از كوه پايين آمدند و سياهي را افيون ناداني و مارهاي كريهي كه خوراكشان مغز و خرد است را نابود كردند كوهستان جايگاه بابك خرمدين است كه در بلنداي كوه بهر مردي و آزادگي مي جنگد و باور دارد كه رويش بايد سرخي عشق تا آخرين دم حيات داشته باشد كوه جايگاه آن بزرگان عاشق پيشه اي چون باباطاهر است كه ز نيش زبانها سر به كوه گذاشته است و چنين است كه كوه مي تواند مظهر عشق شود كوهي كه فرهاد دارد و باباطاهر دارد و بابك و فريدون دارد مگر مي تواند جايگه غير عشق باشد ؟و چنين است كه ره به كوه زده در ميان برفهاي البرز جستجو كردم اميد را همان اميدي كه سالها گم شد سالهائي كه نامش را سرنوشت نهادم اما وقتي به بلنداي كوه نگريستم به صلابت و زخمهائي كه طبيعت بر او زند بارها نگريستم باز باور كردم كه كوه محمل نه فرار از نيش زباني است كه بابا طاهر را رهسپار آنجا نمود نه جايگاه فريدون و بابك براي دفاع از ميهن و نه تنها مامني براي ارائه نشانه عشق فرهاد است كه كوهسار علاوه بر همه آنها نشانه اي دارد كه برايم چنين معني داشت و مرا به اين بزرگان سر به كوه زده بدين گونه وصل كرد
كوه برايم صبر بود صبري به بلنداي بخشش
آري اين بخشش است اين بي ادعائي است كه بخشش را آورد و من در ميان كوه باور به صبر را كردم
در ميان ضخره هاي پيچ در پيچ گشتم و بالا رفتم نفس زدنها برايم نشانه اي از اميد بود آري باز كوهساري بود و يك مسير بي انتها و من بي دغدغه و پر مهر مي رفتم و سپاس مي گفتم كه كوه برايم نه تنها صبر كه ناشي از بخشش است بلكه اميد به ادامه راه را درس مي دهد
در برف تازه كوه خراميدم و يار را باور كردم و ياري را قدر دانستم اشك را طليعه شادماني كردم و شادماني را دليلي براي سپاس از يزداني كه مرا و او را و ما را تنها نگذاشته و هيچگه نگذاشته است و باز ادامه دادم بالاتر رفتم برگ هاي زرد پاييز را ديدم برفهاي سپيد زمستان را ديدم رود خانه خروشاني را ديدم وآواي پرنده اي را شنيدم كه مرا مي خواند
بگذر تا بگذرد
آري بايد گذشت تا بگذرد گذشتي از بي كرانه هائي كه در روزگار آيند روزگاري رنگارنگ است گاهي سبز و همه جا شادماني است گاهي خشمگين و نارنجي و زرد شود گاهي عشق سرخ است گاهي نفرت سياه است و گاهي بخشش سپيد است آري روزگار همه رنگ است و بايد همه را ديد هجران را پذيرفت همان گونه كه دستهاي گرم يار را در زمستاني سرد بايد با تمامي جان بوسه باران كرد آري بايد پذيرفت كه هجران مي تواند باشد اما بي خشم و بي لعن و نفرت و تندي و درشت گوئي و در سوي ديگر مي تواند وصل باشد وصلي با انتظاري بي كران وصلي كه ترنم عشق را زند وصلي كه تنها با عشق وصل است كه گر عشق باشد نامش را نزديكي گذارند كه در غير آن هيچ چيز جز دوري نست دوري به بلنداي نفرت و كراهت و نخواستن ها و همان مشكي كه پليدي نفرت نام دارد كوهستان مرا در آغوش گرفت و من او را در آغوش گفتم با او غرقه شدم عشق را باور كردم جوي آب را ديدم و گفتم اين گذر عمر با مهر زيبا است برگهاي زرد پاييزي را ديدم و عشق و بازيهاي رنگارنگش را باور كرد و برف سپيد را در دست گرفتم و باور كرد
آري زندگي با عشق زيبا استhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/d983d988d987d8b3d8aad8a7d986.jpg?w=500&h=362 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/d983d988d987d8b3d8aad8a7d986.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد