PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صبحگاهي



touraj atef
4th January 2011, 11:31 AM
در جلوي ايستگاه قطار او را ديده ودرآغوش گرفته بود اما …
زمان گذشت و چون هر گذشتي تنها نغمه اي آمد كه ” اين نيز بگذرد” و گذشتن سالها در پي آن ديداري كه در زيبا هستي بي عيب رويا ها بود گذشت و باز مي انديشد كه آن ديدار تنها رويائي بود ؟ روياها آنگه رنگ حقيقت گيرند كه باور و ايماني به آن باشد و چه كسي است كه بگويد باور به عشق نتواند كه معجزه گر شود؟ و چنين بود از فراز آسمانها او را بديد آنگه باز از ايستگاه قطاري رهسپار قفس پرنده اي شد تا سوي ديار دور و نزديك و غريب و آشنا شود همان دوري كه برايش موطن بود اما طعم غريبه داشت خيابانها و مردمان و كوچه هاي كودكي همه پر كشيده بودند و او تنها غريبه هائي را مي ديد كه آشنا زبان و غريبه حكايتي دارند و چنين بود كه سيمر غ آهني در گذر ز آسمانهاي بي كران نتوانست كه او را به بوي خاك َآشنا و كلامي كه ديگر غريبه نيست خوشنود سازد اما در ميان بالهاي سيمرغ تنها به كلام حافظي انديشيد كه شايد او هم در كوچه پس كوچه هاي غربت دل سروده بود
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي/ به پيام آشنائي بنوازد آشنا را
و چنين بود كه در نسيم صبحگاهي را دنبال نمايد و او را بپرسد كه
ز آشنا پيامي آوردي؟
. نسيم لبخندي زد و به بالهاي سيمرغ آهني نگريست كه در جدال با او خسته بود و باز به دور دست انديشيد آن دمي كه در ايستگاه قطار رويائي ديده بود و قصه گم شدن ها ادامه داشت گوئي طلسم شده بود و در پنهاني ترين حربه هاي اهرمين هجر و دو دلي گم شده بود و پاي بر سرائي پر از وعده هاي ديدار شد و او را باور كرد كه در يكي از كوچه پس كوچه هاي خاطره باز نسيمي آيد و گويد
بنگر پيام َآشنا را
و او در جستجوي پيام َآشنا همه جا را جستجو كرد بالاي آن كوه بلند صبر و يا در ميان نيلوفر مرداب تنهائي ودر ميان جنگل سبز دلي هاي جواني هاي دور ونزديك و سر انجام او را در ميان درياي عشق يافت و لبخندي زد و انديشيد كه چه بي هوده به ماواهاي ديگر سر زده است و او آنجا بود و باز ايستگاه قطاري ديگر كه معشوق را آغوش را و بوسه ها را باور لمس را و وصل را باور ساخت
و شبانگاهي بود و نبود
چون قصه هاي دور و دراز كه هيچ كس نفهميد كسي بود يا نبود
اما او باور داشت بوسه بود و لمس بود و آغوشي بود و وصلي بود اما آه نبود و غربت بي كسي نبود و بيگانگي نبود و هجر و هجراني اين بار نبود و باز صداي نسيمي را شنيد كه او را مي گفت
بنگر پيام َآشنا را
و او پيام آشنا را ديد كه
قصه تمناي يار را به سرخي سيب و انار يلدا گفت
حكايت پيوند را در طلوعي در ميانه تاريكي ترين نيمه شب داد
داستان باور را در ميان مهتابي ديد كه چون آفتاب نشانه اي يگانه است
افسانه بي كراني را در سبز دلي ها ديد
غزل طنين عشق را باز هم در غار يگانگي باز هم زدند
در ترنم وصل باور بي كرانگي را يافتند
و كوهستان وصل را باهم در نورديدند و تولدي يافتند و باز گوش دادند كه اولين ميزبان صبح خواند
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي/ به پيام آشنائي بنوازد آشنا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي/ به پيام آشنائي بنوازد آشنا راhttp://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/mehr5.jpg?w=500&h=309 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/mehr5.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد