PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : براي هم بازي



touraj atef
2nd January 2011, 11:02 AM
به دنبالت خواهم آمد اي جاودانه هم بازي
همچنان گرم و پر تمنا و در آرزوي شادماني ها براي تو
آري به دنبالت خواهم آمد زيرا پرديس را به تمناي تو داده ام كه مي دانستن گره اي بر ابروي يار ,دوز خ است و اين دوزخي كه دلشكستگي يار است را بالاتر از هر آتش و دردي مي دانم پس باور دارم كه حكايت حافظ را من نيز بايد تكرار كنم كه مي خواند
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت/ ناخلاف باشم گر به دو جو نفروشم
آري اما مي دانم قصه پدر گونه ديگر بود و او روضه رضوان را به دو گندم فروخت كه ثابت كند آدم است و بهر اين كلمه آدمي است كه بايد از ياد نمي برد كه بايد
دل داشته باشد قوي
مهر داشته باشد جاودان
كلامي گره خورده به دل پر عشق
وفا به يار كه او هست تنها محبوب
و…
داستانها مي گويم اي حواي زمانه ؟
مي دانم هم بازي گوئي هم بازي من رفت شايد مرد و يا هرگز نبوده است و.جود نداشت ..
شايد باور نكني و باز گوئي كدام جوانمردي چنين بوده است ؟ ديگر زمانه آدمها تمام شده است و ديگر هيچ هابيلي هم به دنبال مهر كشته نخواهد شد روز گار ويس و رامين و ليلي ومجنون و شيرين و فرهاد و رو مئو و ژو ليت و زال و رو دابه و… به اتمام رسيده است اگر امروز باز آدمي و حوا در پرديس باشند آدم به تمناي حوا سيبي نچيند او به دنبال حوا دگر خواهد رفت كه سيب نخواهد به دنبال آزمون عشق نرود و …
اگر باور اين باشد كه مي دانم و سخت مي دانم چنين است واي بر من كه هيچ نفحه اي از آدمي نبرده ام
آري هم بازي هنوز باور دارم كه مي توانم آدم باشم و رادمردي و جوانمردي كنم و حس بي كران مهر را دهم در سرزمين شقايق هاي سرخ تمناي تو را تنها نشانه دانم در سرزمين طلوع و غروب آفتاب مهر تنها پيوندي نارنجي با تو زنم همان نارنجي كه شفق و فلق است و لحطه تولدي را ياد آوري كند در سرزمين گلهاي آفتاب گردانم آفتاب عشق را دليل آفتاب زيستنم دانم و در بي كران سبزه هاي زندگي با مهر سبز شوم با عشق جوانه زنم ريشه در خاك اصالت نهم و دستهايم را به بي كران حس بالا برم و درختي سبز باشم ز بي كران مهري كه در معشوق زميني و هم بازي است و ريشه در آن كنم و به تمناي هم بازي آسمان و بي كران هستي عشق را به ميزباني فرستم و بعد در بي كران زنبق هاي غار افكارم آنجا كه تاريكي ترس و حقارت و نفرت و توهم مردانگي با زور و بازو وجود دارد روشنائي طنيني ديگر را باور كنم و مهر را براي مهر عشق را براي عشق و بي بهانه عاشقانه و بي ادعا مهر ورزي را طنين بخش افكارم نمايم و بعد در رودخانه بي كرانگي هستي غرقه شوم هر دم را لحطه بي نهايت دانم و هر غوطه وري در عشق را نجات و نه نابودي بدانم نيلوفرشوم در مرداب روز مرگي ريشه اي در آب خلوص گذارم و بگويم
هم بازي تو بي كران مني
و بعد سوي بنفشه هاي كوهستان زيستن و عدم روم و در خاكستر آتشفشنهاي زندگي صبر پيشه كنم و تمناي يار را حتي دمي از ياد نبرم و باز گويم
هم بازي تولدي دارم بهر ميلاد تو
هر دل محبوب دل به دريا زند و چنين بود كه پرديس را بي تمناي يار بهشت نديد
آري به تو گويم م بازي به سويت آيم تا باور كني كه هنوز همبازي تو ام كه باور كني كه من همچنان همان آدم هستم
همبازي من همان
آري ترا گويم هم بازي
دوست دارم بي كرانه
دوست دارم بي ادعا
دوست دارم بي بهانه
دوست دارم كه پرديسم بهانه اش تو بود
دوست دارم همبازي
دوست دار همبازي
www.lonelyseaman.wordpress.com

http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/eshgh.jpg?w=500&h=365 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2011/01/eshgh.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد