PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گستاخانه می‌نویسندکه مشهور شوند!



MR_Jentelman
30th December 2010, 06:31 PM
به نظر می‌رسد که اینترنت، برخی از جوان‌های عرصه ادبیات خلاقه را «گستاخ» کرده! پیش از این، شاهد دو مرحله «سخنان غیرمعمول» و «بی‌پروایی» بودیم اما هیچگاه گستاخی تا این اندازه مشهود و معمول و ظاهراً خالی از قبح نبوده. جالب این است که بسیاری از این گستاخان، در نشست‌های ادبی و برخورد رودررو، حتی از ادای «سخنان غیرمعمول» هم خودداری می‌کنند و این، نشانه آن است که اینترنت به مثابه یک نقاب عمل می‌کند؛ نقابی که فرد می‌تواند پشت آن پنهان شود و آن قدر شهامت در خود ببیند که کلمات را همچون زباله‌ به این سو و آن سو پرتاب کند یعنی کردار مجنونانه‌ای از خود نشان دهد. می‌دانیم که در ادبیات کلاسیک ایران، «جنون» استعاره‌ای برای رهایی است و چون از عالم «عین» به عالم «ذهن» سفر کنی، می‌توانی در پس صورتک جنون، هر چه می‌خواهی بگویی و این مجنونانه‌گویی البته بخش «غریب» و حائز اهمیتی را در ادبیات ما داراست. با این همه هر چه صبغه چنین فرآیندی با «تعمق» و «شهود» مرتبط است شکل و شمایل «این‌زمانی»اش از هر دو خالی است.
تفاوت دیگر «مجنونانه‌گویی» قدیم با «مجنونانه‌گویی» جدید، جدا از حضور صورتک اینترنت، در اهمیت «کلمه» در شکل قدیم آن است. مجنونان قدیمی ادبیات ایران، چه در چینش «همنشینانه» کلمات و چه در چینش «جانشینانه» آن، دچار «جنون» نبودند و چنان با استادی این دو فرایند را به انجام می‌رساندند که عاقلان در آن حیران می‌ماندند و مجنونانه‌گویان جدید، به رغم مدعیات خود که مثلاً اگر نباشند کائنات دچار ریزش آخرالزمانی خواهد شد [و خلاقیت آنهاست که شهره بلخ و روم و چین است] نه قدرت همنشینی کلمات‌شان [لااقل در نثر] همپایه قدرت زبانی مردم کوچه و بازار است نه قدرت جانشینی کلمات را جدی گرفته‌اند در همان حدود که می‌توان در یک انشای دبیرستانی، جست و یافت.
در گذشته اگر کسی یا کسانی متمایل بودند به روند خلاقیت ادبی یا ادیبانه بپیوندند، با نخستین پرسشی که روبه‌رو می‌شدند این بود: «خط و ربط ‌ات چطور است؟» خط که به معنای خوشنویسی و درک روند زیبایی‌شناختی صورت نگارش [هر نوع نگارشی] بود اما ربط، برمی‌گشت به «نثر» و عمق بخشی به معنا و «نظام‌مندی رسانه‌ای»، اکنون که دیگر «خط» در مسیر رایانه‌ای شدن مسیر نشر [چه نشر رایانه‌ای چه چاپ کاغذی] از واجبات اهم این مشغله محسوب نمی‌شود، انگار «ربط» را هم به «چاه ویل» خویش کشیده تا مدعیات آنان که نسبت به سالم‌نویسی یک پاراگراف، اغلب ناتوان‌اند و این ناتوانی را پای نوآوری بگذارند، بدل به نقد علمی شود!! و شگفتا در روزگاری که اگر چارپایه‌ای لق را با عنوان نوآوری در معرض فروش بگذارید، خریداری نمی‌یابد، به پاس روزگار اینترنتی ما و در غیاب مشتریان گرمابه‌های ادب و خلاقیت، دلاکان نوآور، به نوآورانه‌ترین شکل ممکن، سر یکدیگر را چپ تراش و نیم تراش می‌کنند و نظر گذاشتن 30 وبلاگ‌نویس ادبی برای یکی را [به منظور ادای بدهی، در باب نظر گذاشتن پای «روزنوشت» یا «ماه‌نوشت» باقی جمع] پای استقبال از وبلاگ خود می‌گذارند و در چنین بر و بیای شگفت‌انگیزی، روز به روز از خلاقیت ادبی اینان در حوزه شعر کاسته می‌شود و اگر روزگاری می‌شد آنان را «مستعد» خواند اکنون پس از پشت سر نهادن سی سالگی، تنها «اساتیدی خودخوانده»اند [یادآور روزگاری که در غیاب اساتید ورزش‌های رزمی، هر که شال بند نوآموزانه‌ای به کمر داشت، خود، شاگردانی گرد می‌آورد و طی مراسمی خود را به شال بند مشکی مفتخر می‌کرد.]
سؤال این است که چرا هر چه از این دست شاهدیم در حوزه شعر است و نه مثلاً در حوزه داستان [که آن هم به هر حال، روند خلاقیتش به شگفت‌انگیزی دهه پیشین نیست با این همه «گستاخی» در آن جایی ندارد و مدعیات، کم است یا نیست]؟ به گمانم، این برمی‌گردد به همان مسئله «ربط»، هر داستان‌نویسی، در هر اندازه از نوشتن حرفه‌ای که باشد از حداقل «ربط» در آثار خود برخوردار است و در نتیجه از گستاخی که حاصل «بی‌ربطی» است بری می‌شود و البته، نیازی هم به «صورتک» ندارد چرا که داستان، برای عیان ساختن است نه نهان داشتن. به هر حال، توصیه‌ام این است که «ربط» یا «نثرنویسی به قاعده»، در شعر امروز جدی گرفته شود حداقل تا زمانی که تک‌گرمابه‌ای به جا مانده که رؤیای ازدحام‌اش را در ذهن، زنده نگه‌داریم!

وقتی که دانش‌اش قلیل است مقابل مدعایش!




«اینترنت نویسی» در ایران، مخصوصاً در حوزه شعر، از «بی‌پروایی» گذشته و به «گستاخی» رسیده است و «گستاخی» زمانی معنا می‌یابد که کسی از چیزی سخن بگوید که به قول قدما، اندازه دهانش نباشد و به قول معاصران، دانش‌اش قلیل باشد مقابل مدعایش.این روزها اگر به «وب‌گردی» مشغول باشی نباید از دیدن متونی که در آن، شاعرانش مدعی آنند که به قزوه و کاکایی غزل آموخته‌اند [در حالی که در دهه 69، خردسالی بیش نبودند] یا بهمنی را به نوگرایی واداشتند، حیرت کرد. به نظر می‌رسد اندکی درنگ، ما را به دیدار زمانی هم خواهد رساند که شاعران بیست و اندی ساله، مدعی خط مشی دادن به «قهرمان» و «اوستا» و «فیروزکوهی» و چه بسا «رهی» باشند. گستاخی که حد و مرز ندارد!


بدنامی، جایی بیرون از تاریخ ادبی می‌ایستد




آیا شهرت تا به این اندازه مهم است که آرزومند آن، به هر قیمت در پی‌اش باشد؟ آیا مرزی میان دعا و نفرین مخاطبان نیست که برخی وبلاگ‌نویسان شاعر، قید خوش‌نامی را می‌زنند و به سرزمین بدنامی رخت می‌کشند؟

آیا از آن بی‌ادبی که برادر لئیم حاتم طایی به زمزم کرد، غیر از بدنامی، چیزی در تذکره‌ها یا تاریخ به جا مانده؟
شهرت اگر به محبوبیت نینجامد به چه درد می‌خورد؟
البته در غرب، می‌شود چنین رویکرد نابهنجاری را، لااقل از جنگ جهانی دوم به این سو شاهد بود اما آنان هم از این شیوه به جایی نرسیده‌اند و شهرت منفی نتوانسته برایشان جایی در تاریخ ادبی یا هنری دست و پا کند.

حکایت غوره و مویز!




جدا از اینکه یک وبلاگ‌نویس ادبی [که در اینگونه موارد بیشتر شاعران مدنظرند] چه می‌نویسند باید دارای آن قدر تسلط بر «نثر» باشد که بتواند نظر خود را [به عنوان «خبر»] از خلال سطرهای خود [به عنوان رسانه] به مخاطب، بی‌عیب و نقص برساند که اغلب، شاهد چنین روندی نیستیم.

«درست نویسی» پدیده‌ای است نادر در اینگونه متون و نادرست‌نویسی که حاصل بی‌دانشی است [و نویسندگان آن مدعی «غیرمعمول‌نویسی»، «ساختارشکنی در معیارهای زیباشناختی» و «نوگرایی»اند] بسیار معمول. این وبلاگ‌نویسان از یاد برده‌اند که گریز از «شیوه معمول» در نثر، محتاج این است که ابتدا «معمول‌نویسی» را بیاموزند و پس از تسلط بر آن، شیوه «برون رفت» را بیازمایند.


منبع:تبيان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد