ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امروز دل قلبم گرفته ...



نازخاتون
13th December 2010, 12:45 PM
امروز خيلي دلم گرفته ...قلبم انگار حسابي دلش هواي گرفتن و باريدن داره ...[gerye]

يهو ياد اين شعر افتادم اونو براي شما هم مي گذارم ...


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد،
فریبنده‌زاد و فریبا بمیرد،
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه‌ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل‌ها بمیرد
گروهی بر‌آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آن‌جا بمیرد
شب مرگ از بیم آن‌جا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد،
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی، آغوش باز کن
که می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد

نازخاتون
13th December 2010, 12:54 PM
باز دلم تنگ است




باز چشمانم باران می طلبد


آسمان دلم پر از ابرهای سیاه دلتنگی شده



و در این سکوت حتی صدای ساز هم آرامم نمی کند



دل من باز كوچك شده



http://aminiasl.googlepages.com/In-Del.jpg

نازخاتون
13th December 2010, 12:55 PM
http://victim.persiangig.com/other/37-NightOfTheSorrow.jpg

تاری
13th December 2010, 12:57 PM
یارب
.................


که مردن همان زایشی دیگر است
منال از تنت ! از آشوب و درد ، رهایی بر است

...............

چنان مست دریا بدم که انگار مردن به ماهی نباشد روا
کنون حال زارم ببین
که در مرداب مردن بود قسمتش

................
یاعلی

نازخاتون
13th December 2010, 12:59 PM
گفتگوها دارم که اگر واژه توان داشت
تو را می گفتم

واژه ها دارم در سر که اگر خلوتی بود و دلی بود
تو را می گفتم

دارم از کوچه آن خاطره ها می گذرم

گوش کن گوش...

تو را می گویم


تو که همدردی و همدل ...

http://eldera2.persiangig.com/image/eshgholane/6.jpg

تاری
13th December 2010, 01:00 PM
دل اگر کوچک شده باری روا نیست ، کوچکش خوانی !
دل اگر حدیث خود بداند
به خفا ، به درد بمیرد



علی یارت

تاری
13th December 2010, 01:03 PM
همه پا تا به سرم گوش شدم
تو بگو
لبخندی
نگو از درد ، که گستاخ شود
دردی نتوان گفت اگر درد وفا را بچشی


(خیلی کار دارم شاد باشی عزیز)

نازخاتون
13th December 2010, 01:10 PM
جاي قلبم امروز تنگ است ...
گويي از جاي خودش قهر كرده ...

uody
3rd February 2011, 12:07 PM
قاصدک غم دارم غم آوارگي و دربدري..



غم تنهايي و خونين جگري



قاصدک واي به من همه از خويش مرا ميرانند..



همه ديوانه و ديوانه ترم ميخوانند مادر من غمهاست



قاصدک! دريابم روح من عصيان زده و طوفانيست



آسمان نگهم بارانيست



قاصدک غم دارم غم به اندازه ي سنگيني عالم دارم



قاصدک غم دارم غم من صحراهاست افق تيره ي او ناپيداست



قاصدک ديگر از اين پس منم و تنهايي



و به تنهايي خود در هوس عيسايي



و به عيسايي خود منتظر معجزه اي غوغايي



قاصدک زشتم من زشت چون سنگ خارا زشت مانند زال دنيا



قاصدک حال گريزش دارم مي گريزم به جهاني که در آن پستي نيست



پستي و مستي و بد مستي نيست



مي گريزم به جهاني که مرا نا پيداست



شايد آن نيز فقط يک روياست....

uody
4th February 2011, 07:05 PM
چرا چشمات پر از اشکه ؟ نگات تاریک و بی رحمه ؟!

اگه خورشید هم باشم ... دلم سرما رو می فهمه



به جـای اسمم این روزا ، سکوت ! مهمونِ لبهاته

نمی خوای پیش من باشی ... کنارِ پنجـره جاته !



تظاهر می کنی خـوبی ، ولی خندَت پر از درده

نمی دونم چـه دیواری منـو از تو جـدا کرده ؟



بگو ! هرچی می خواد باشه ، چشیدم طعمِ تلخیو

بیا یک بار باور کن : مهم ! تنـها توئی و تـو ...



تو اون عشقی که این روزا ، واسش بی وقفه غمگینم

دیگه شیرینِ فرهادو ، توُ این قصه نمی بینم !

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد