PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تقابلي طنزآميز!



MR_Jentelman
11th December 2010, 12:35 AM
چندي پيش در بخش ادبيات داستاني تبياد(تبيان +ادبيات) داستاني از نمايشنامه نويس معروف ايتاليالي لوئيجي پيراندللو خوانديد! ما سعي را بر آن داشتيم تا نقد اين داستان را هم بيابيم و به آن بيافزاييم ، تا به مدد بررسي و تحليل داستان بيشتر با خود داستان و دستاني که آن را نگاشته آشنا شويذ، اميدوارم که مورد توجه و عنايت شما دوستان قرار بگيرد.

داستان «جنگ » کاري از لوئيجي پيراندللو (http://www.tebyan.net/fiction/2010/8/25/134929.html)


http://img.tebyan.net/big/1389/09/1541317341811424516825143226161175106241.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1389/09/10719310205118155191102871110155371413450.jpg)
نقد داستان «جنگ» اثر لوئيجي پيراندللو


با شگفتي بايد گفت که اين داستان از کنش جسماني عاري است. پس از آنکه زن چاق از واگن سر درآورد و شوهر محتاط و مودب او به دنبالش وارد شد، به جز پيچ و تاب خوردن زن زير پالتو، تلاش پيرمرد براي پوشاندن دهان به هنگام سخن گفتن تکان دادن کت زرد مايل به قهوه اي خود، سر پيش آوردن زن چاق براي دقيق تر شدن در سخنان پيرمرد، دوخته شدن همه چشمهاي مسافران به چهر ه زن و در هم رفتن چهره پيرمرد به هنگام پاسخ دادن، حرکت جسماني ديگري در داستان به چشم نمي‌خورد. اين کنشهاي جسماني در داستان از اين جهت داراي اهميتند که کليد احساسات وديدگاه‌هاي آدم‌هاي داستانند.
طرح داستان از جدال ميان نگرش گوناگون آدمهاي داستان نسبت به موضوع، که نثار کردن فرزندان در پاي ميهن است، شکل مي‌گيرد. بدين ترتيب قالب اين طرح کمابيش قالب مناظره است و درآن ديدگاه‌هاي گوناگون مطرح ميشود و مورد بحث قرار مي‌گيرند. اما اين مناظره صرفا مناظره نيست. آدمهايي که درآن شرکت دارند آدمهايي هستند که مسئله مورد گفتگوي آنها بسيار واقعي است، فرزندان آنان در جنگ شرکت دارند و يک مرد، پيرمردي که کت زرد مايل به قهوه اي دارد، فرزندش را از دست داده است و اين بدان معني است که مناظره براي شرکت کنندگان آن از اهميت برخوردارست.
زن چاق و پيرمرد دو قطب مناظره را برعهده دارند. زن چاق سخن نمي‌گويد اما از نگرش او باخبريم:
زن زير پالتو پيچ و تاب مي‌خورد و گهگاه مانند حيواني وحشي خرناس مي‌کشيد.دلش گواهي مي‌داد که همه آن حرفها سر سوزني دلسوزي آن آدمها را، که احتمالا موقعيت ناگوار خود او را داشتند جلب نکرده است.
اندوه زن همچون دردي جسمي‌، بي واسطه است به دليل و بحث نيازي ندارد. او تنها مي‌تواند از درد به خود بپيچد يا صدايي جانورگون و صرفا بي معني از خويش درآورد. قطب ديگر مناظره، جنبه اي که پيرمرد –آن که فرزندش کشته شده – برعهده دارد، به تفصيل بيان مي‌شود. اصول استدلال او اينهاست:

- انسان براي سود خويش بچه به دنيا نمي‌آورد.
- پسر هنگامي‌ که به دوران جواني و خيال پردازي پا مي‌گذارد عشق به ميهن برايش کششي بيش از عشق به پدر و مادر دارد.
- اگر پسري- به اين شرط که سربه راه باشد – در راه ميهن جان ببازد، مرگش سعادتمندانه است.
- کسي که جوان و شادمان جان مي‌دهد با جنبه‌هاي زشت زندگي با حقارتها، بيهودگي‌ها و سرخوردگي‌ها برخورد نمي‌کند.
- و سرانجام، پدر و مادري که پسرشان قهرمانانه جان داده بايد خوشحال باشند و بخندند. همان گونه که او، به گفته خود خوشحال است و مي‌خندد يا دست کم بايد شکر خداي را بجا بياورند.
به طور خلاصه پيرمرد با بحث خويش، با فلسفه بافي خويش، احساس اصولي نابودي و اندوه را سراسر مردود مي‌شمارد.
دو نگرشي که از آنها ياد کرديم در دو قطب مناظره جاي دارند. آنچه نقش و نگار داستان خوانده مي‌شود به تضاد ميان دو نگرش متکي است اما اين تضاد غير پويا نيست، بلکه درآن هر دو نگرش با شرح و بسط ارائه مي‌شوند.
ابتدا زن چاق که از جانب شوهر و دوستان خود تسلي خاطري نيافته چون همان گونه که احساس مي‌کند کسي نتوانسته است احساسات او را درک کند، کم کم با شنيدن سخنان مرد بيگانه تسلي خاطري مي‌يابد. مرد فرزندي از دست داده و به يقين مي‌تواند احساسات او را درک کند و در آنها با او شريک باشد. مرد به گمان زن به يقين مرد عاقلي است چون آنچه را از دست داده برتر از چيزي است که او از دست داده زيرا فرزند او هنوز زنده است. گذشته از آن دشواري موقعيت پيرمرد تفاوت نظر او با تمامي‌ نظرهايي که شوهر زن و دوستان ابراز داشته اند و انکار کلي اندوه به ياري اصطلاحهاي قهرماني او را ناگزير مي‌کنند که احساس کند به جهاني کشانده شده که هرگز در خواب هم نمي‌توانست ببيند.
در نظر او باورکردني است که مردي که فرزندش به راستي مرده بتواند اين چنين درباره از دست رفتن فرزند سخن بگويد. بنابراين کمابيش مثل کسي که از خواب بيدار شده باشد از او مي‌پرسد: راستي راستي پسرتان مرده؟
احتمالا اگر مرد به سادگي مي‌گفت: بله مرده است. زن دست کم در اين لحظه آماده پذيرش نگرش مرد مي‌شد يا چنانچه مرد به او اطمينان مي‌داد که فرزندش راستي راستي مرده است در اين صورت زن سعي مي‌کرد از عقيده متهوارنه او پيروي کند و با واقعيت مرگ رو به رو شود.
اما پرسش او که اوج داستان را پي ريزي مي‌کند چيزي را براي مرد فاش مي‌کند. همان گونه که سخنان پيشين مرد چيزي را براي زن فاش کرده است. بدين ترتيب در بخشي از داستان، مرد نگرش زن را دگرگون مي‌کند و در بخش ديگر در مي‌يابيم که اين زن است که نگرش مرد را تغير مي‌دهد. هنگامي‌ که زن عبارت راستي راستي مرده را بيان مي‌کند همه به او خيره مي‌شوند. گويي سخني نا به جا، بي ادبانه و ناراحت کننده بر زبان آورده، گويي رازي ترسناک و تکان دهنده افشا کرده است. پيرمرد نيز به او خيره مي‌شود و پاسخي نمي‌يابد. براي نخستين بار درمي‌يابد که فرزندش به راستي مرده است، براي هميشه مرده است، براي هميشه.
او دچار رنجي جانکاه مي‌شود و گريه را سر مي‌دهد، همان گونه که زن پيشتر بدان دچار بود.
بدين ترتيب داستان به صورت جدال ميان عاطفه اي اصولي، ملموس و قاعده ناپذير از يک سو، و مجموعه نظام‌ها، قانون‌ها، دليلها و پاداشها از سوي ديگر در مي‌آيد. در اين جا با تقابلي طنز آميز رو به روييم. تقابلي آشتي ناپذير. تقابلي که اگر قرار باشد آشتي پذير شود به تلاشي بسيار نياز دارد. مي‌بينيم که تعادل مردي که به آشتي دست زده با کوچکترين اشاره، يعني با پرسش ابلهانه و بي جاي زن برهم مي‌خورد. با اين همه اين پرسش اصولي است. بنابراين آيا بايد پذيرفت که نويسنده صرفا بر سر آن است که بگويد نظام‌ها، دليلها و آرمانها در خور اعتنا نيستند و تنها آنچه درخور اعتناست واقعيت عاطفه انساني است؟ ظاهرا که چنين نيست. اگر چنين بود ديگر نويسنده چرا به گفته‌هاي پيرمرد کششي نيرومند مي‌بخشد تا زني را که دستخوش اندوه است جلب کند؟ نويسنده ظاهرا جدالي اصولي را با شرايط عيني در عرصه تجربه آدمي ‌وارد مي‌کند و بر سر آن است که بگويد هر دو جنبه تضاد پيوسته حضور دارد و هيچ يک را نمي‌توان ناديده انگاشت بار ديگر به نقش و نگار داستان برمي‌گرديم. گفتيم که به جز دو نگرش ياد شده، حرکت ديگري نيز در داستان ديده مي‌شود و آن ديگرگوني متقابلي است که بر پرسش زن از پيرمرد متکي است. به سخن ديگر ما از يک نظر با دو داستان دريک داستان رو به روييم: داستان دگرگوني نگرش زن و داستان دگرگوني نگرش پيرمرد. هر يک از اين دو تن، در لحظه معرفي، ظاهرا در عقيده خود استوارند. اين دگرگوني‌ها چگونه انجام مي‌پذيرد؟ آيا با مقدمه چيني به انجام مي‌رسند و در قلمرو داستان پذيرفتني هستند؟
نويسنده از دگرگوني زن چند تحليل به دست مي‌دهد. آنچه زن را جلب مي‌کند تازگي يا کيفيت متهورانه شيوه تسلايي است که پيرمرد درگفته‌هاي خويش به کار مي‌گيرد. گذشته از آن، اين واقعيت که او به راستي فرزندي از دست داده زن را متقاعد مي‌کند که پيرمرد او را درک مي‌کند. اما چنين تحليل آشکاري در مورد دگرگوني پيرمرد به چشم نمي‌خورد. دگرگوني نگرش او غافلگيرانه انجام مي‌گيرد. اما آيا پيرمرد، در بخشهاي نخست داستان، در بيان نگرش خود گزافه گويي نکرده است؟ آيا نشانه اي حاکي از اين واقعيت به چشم نمي‌خورد که او به جاي آنکه سعي کند بر ضد ديگران سخن بگويد بر ضد خويش استدلال مي‌کند؟ براي پاسخ بدين پرسشها بايد به بررسي جمله اي پرداخت که بي درنگ پس از آن مي‌گويد حتي سياه هم نپوشيده، آورده مي‌شود:
کت پوست گوزن خود را، که رنگ روشن داشت، تکان داد تا حرفش را ثابت کند، لب کبود او که جاي دو دندان افتاده اش را مي‌پوشاند، لرزيد. در چشمهاي بي حرکتش اشک حلقه زده بود و چيزي نگذشت که حرفهايش را با خنده اي جيغ مانند که به هق هق مي‌ماند، پايان داد.
در اينجا نگرش زن را، که در قطب مخالف جاي دارد و انکار ناپذير است مي‌توان نوعي تدارک براي دگرگوني نگرش پيرمرد به شمار آورد. اين دگرگوني همراه با اوج، گره گشايي و نتيجه گيري درپايان داستان يک جا ارائه مي‌شوند:

چهره اش درهم رفت، به شکلي ترسناک از شکل افتاد، سپس عجولانه دستمالي از جيب بيرون کشيد و در ميان شگفتي همه، بي اختيار، هق هقي جگر سوز و تاثر آور سرداد.



منبع: کتاب «داستان و نقد داستان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد