PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجنونامه* اول : صفر مقدس



MR_Jentelman
7th December 2010, 06:30 PM
http://img.tebyan.net/big/1387/05/16895992047817862461131982252134614547113.gif
* مجنونامه حکایت ازلی و ابدی لیلی با مجانین زمین است که هر کس به زبانی ماجرای آتشینش را از قدیم تا امروز روایت کرده . در مجنونامه داستانهای فرزانه ترین مرد اساطیری ادبیات یعنی مجنون را خواهید خواند .
تبیاد (تبیان + ادبیات –برخی اضافات ) : همه چیز دنیا حساب و کتاب دارد –چه بدانیم و چه ندانیم ،چه بخواهیم و چه نخواهیم – همه حساب کتاب ها هم با اعداد و ارقام و مثبت ها و منفی ها سرو کار دارند .و همه اعداد و ارقام را میتوان مستقیم یا غیر مستقیم به ریاضیات ربط داد. بنابرین همه چیز دنیا ریاضیات خودش را دارد . از جمله "همه چیز دنیا" روح آدمیزاد است که نه تنها ریاضیات بلکه جغفرافیا و فیزیک و دستور زبان و هنر و ورزش و ...خلاصه یک کارنامه درس برای خودش دارد .
در ریاضیاتِ افراد معادلات و قوانینی است که در ریاضیات اعداد نیست و از جمله این قوانین ، قانونی است که من نام "صفر مقدس" را روی آن می گذارم.
"صفر های معمولی " در معامله جمع و تفریق منفعل هستند و در ضرب و تقسیم جنایتکار! یا میلیونها میلیون عدد را به صفر تبدیل می کنند یا بی جواب رهایشان می کنند البته این صفر ها اگر بیرون معامله و معادله باشند خیلی محترم و با ارزش می شوند ، جلو می افتند و بزرگی میکنند اما در عمل وقتی به عددی متصل نباشند و خودشان باشند "هیچ" می شوند!
بسیاری از آدمیزادگان هم "صفر معمولی " هستند . جلوی جیبشان می ایستند و ناگهان یک میلیارد قیمت پیدا می کنند –شاید هم بیشتر- اما به محض آنکه خودشان وارد معامله و معادله شوند یا هیچ می شوند یا منفعل یا جنایتکار!
اما بعضی افراد "صفر مقدس" می شوند . یعنی تمام معادله ها را به سمت بی نهایت مایل می کنند و در معامله نه هیچند نه منفعل نه جنایتکار. صفری هستند که از "یک تا" پر شده .
اگر جلوی بشکه های نفت یا کیف های پول بایستند ،شاخص هیچ بازار بورسی تغییر نمی کند اما اگر در جلوی فکری یا فردی بایستند هزاران فکر و فرد روی بورس می روند.

اگر پشت فکر و فردی باشند بر عکس صفرهای معمولی که دیگر دیده نمی شوند "صفر های مقدس" چشم و گوش افراد و افکار می شوند . اگر در جمعی باشند هیچ تفریقی آن را تهدید نمی کند و اگر به آنها ضرب شوند غیر قابل تقسیم خواهند شد.
"صفر های مقدس" پر از "یک تا " شده اند و این تنها تفاوت آنها با صفر های معمولی است .
این معادله را در زبان ادبیات " فنای عاشق " می گویند . چرا ادبیات ؟ چون کارش مثال ساختن برای بی مثال ها ست .چرا عاشق ؟ چون از معمولی بودن خالی شدن ،جراتی می خواهد ، آنقدر خطیر که تنها عاشقان واجد آن هستند . مثل مجنون ، عاشق فرزانه ...عاقل دیوانه
http://img.tebyan.net/big/1387/05/139641592065972377517815811918333128166171.gif

جسم مجنون را ز رنج دوریی
اندر آمد ناگهان رنجوریی
خون بجوش آمد ز شعله‌ی اشتیاق
تا پدید آمد بر آن مجنون خناق ( خناق به وزن اجاق یعنی گلو درد و آنژین (=بروز غشاء کاذب در حلق)

پس طبیب آمد بدار و کردنش
گفت چاره نیست هیچ از رگ‌زنش (رگ زدن یعنی خون گرفتن )
رگ زدن باید برای دفع خون
رگ‌زنی آمد بدانجا ذو فنون (ذو فنون یعنی ماهر )

بازوش بست و گرفت آن نیش او (نیش در اینجا یعنی نیشتر چاقو )
بانک بر زد در زمان آن عشق‌خو (در زمان یعنی بی درنگ )
مزد خود بستان و ترک فصد کن (فصد به وزن قصد هم یعنی خون گرفتن )
گر بمیرم گو برو جسم کهن (یعنی اگر بمیرم هم اشکالی ندارد اما دیگر در مان و گرفتن خون را ادامه نده)

گفت آخر از چه می‌ترسی ازین
چون نمی‌ترسی تو از شیر عرین (عرین به وزن برین یعنی بیشه )
شیر و گرگ و خرس و هر گور و دده
گرد بر گرد تو شب گرد آمده

می نه آیدشان ز تو بوی بشر
ز انبهی عشق و وجد اندر جگر ( دکتر می گوید تو که از حیوانات جنگل نمی هراسی و آنها هم از تو باکی ندارند از یک زخم ساده این طور می ترسی؟)
***
گرگ و خرس و شیر داند عشق چیست (اینجا را مولوی تک مضرابی در میان نقل داستان ساز می کند )
کم ز سگ باشد که از عشق او عمیست
گر رگ عشقی نبودی کلب را
کی بجستی کلب کهفی قلب را ( نه تنها انسان که حیوان هم عشق می فهمد اگر این گونه نبود سگ اصحاب کهف چرا پی آنان را گرفت ؟)

هم ز جنس او به صورت چون سگان
گر نشد مشهور هست اندر جهان
بو نبردی تو دل اندر جنس خویش
کی بری تو بوی دل از گرگ و میش

گر نبودی عشق هستی کی بدی
کی زدی نان بر تو و کی تو شدی
نان تو شد از چه ز عشق و اشتها
ورنه نان را کی بدی تا جان رهی

عشق نان مرده را می جان کند
جان که فانی بود جاویدان کند
***
گفت مجنون من نمی‌ترسم ز نیش
صبر من از کوه سنگین هست بیش
منبلم، بی‌زخم ناساید تنم (منبل بر وزن مدخل یعنی جای زخم )
عاشقم ،بر زخمها بر می‌تنم ( من خود پر از زخمم و درد جویم ، عاشقم و خود به سمت رنجها می روم )

لیک از لیلی وجود من پرست
این صدف پر از صفات آن درست
ترسم ای فصاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی

داند آن عقلی که او دل‌روشنیست
در میان لیلی و من فرق نیست

مثنوی معنوی (http://www.tebyan.net/Pearls_of_Wisdom/Quotation_of_the_Week/2004/10/31/26642.html) –دفتر پنجم

این داستان تمثیلی بود از شدت نزدیکی عاشق و معشوق گرچه به قول سپهری :
...همیشه فاصله ای هست
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
...دچار یعنی

MR_Jentelman
7th December 2010, 06:31 PM
صفر مقدس (2)

http://img.tebyan.net/big/1387/05/1052012492251033154161018920944132153129207.gif
اولی : صوفیی می رفت در بغداد زود
در میان راه آوازی شنود
کان یکی گفت "انگبین دارم بسی
میفروشم سخت ارزان ، کو کسی؟"
شیخ صوفی گفت " ای مرد صبور
می دهی چیزی به هیچی؟"گفت "دور!
تو مگر دیوانه ای ای بوالهوس
کس به هیچی کی دهد چیزی به کس ؟"
هاتفی گفتش که" ای صوفی درآی
یک دکان زینجا که هستی برتر آی
تا به هیچی ما همه چیزت دهیم
ور دگر خواهی بسی نیزت دهیم ."

در عطاری منطق الطیر حکایات خوشبویی از بوستان ادبیات می توان یافت یکی هم همین که خواندید : صوفیی (شما بخوانید اهل دلی )در بازار راه می رفت فریاد دوره گردی که عسل می فروخت شنید که می گفت : عسل بسیار خوبی دارم و ارزان می فروشم . مرد از او پرسید :" آیا در ازای "هیچ" به من عسل می دهی؟" دوره گرد گفت :" برو بابا! چه کسی را دیده ای که در ازای "هیچ" چیزی بدهد؟ "
هاتفی در قلب مرد زمزمه کرد :" ای مرد تو برای خریدن نزد ما بیا و تنها قدمی ازین دکان که هستی بالاتر شو تا ببینی که ما در برابر "هیچ"، "همه چیز" به تو می دهیم و اگر از "همه چیز " بیشتر هم بخواهی به هیچت خواهیم فروخت."


دومی : آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال
گر کند در دشت حشر از من سوال
"کای فرومانده چه آوردی ز راه؟"
گویم "از زندان چه آرند ای اله؟"

الدنیا سجن المومن ، دنیا زندان مومن است و مومن در زندان جز آرزوی رهایی "هیچ" ندارد . آیا آنروز که زندانی از زندان بیرون می آید به این نخواهد اندیشید که سهم روزها و شبهایش جز امید "هیچ" نبوده و همان امید دیروز "آزادی " امروز شده ؟ و آزادی "همه چیز " است.

سومی : سلمان از دنیا رفت و مولایش این دوبیت را بر کفن او نگاشت :
وفدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات والقلب السلیم
وحمل الزاد اقبح شیء
اذ الوفود علی الکریم

"بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم آری هرگاه مقصد حضور نزد کریم باشد آوردن زاد و توشه زشت ترین کار است."

البته سلمان از تمام ما مسلمان تر بود اما "هیچ" در دستان او یعنی "همه چیز " در دستان خدا و امن از دستان خدا ،
کدام آغوشی گشوده می شود؟



منبع:تبيان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد