PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه ما



touraj atef
6th December 2010, 10:09 AM
اين بار قصه واژگونه شد حكايت دردل پسر كوچولو با پدر نبود اين بار پدر سوي پسرك آمد پدر با موهاي زيتوني كه تارهاي سپيدي نيز بر گوشه هايش داشت به آغوش پسرك موطلائي برفت و از او چار ه بخواست و پسرك وطلائي تنها گفت
- بگو پسرم!
و پدر چنين آغاز بكرد
- گم شده ام گوئي هيچ نشاني ز تو در من نيست آن پسرك مو طلائي پر شرم كه هر كلامي را با چه سختي بر مي آورد حتي اگر با مادر بزرگ مهرباني رو به رو مي شد كه او را با شوخي هاي خاص خودش نوازش مي كرد آن هنگام كه پسرك را مي پرسيد كه چرا موهايش را كوتاه كرده است و نگذاشته با گيسوان طلائيش النگو و گردنبند براي خودش بسازد و ..
حالا سخن گويم بي قفه و بي انتها اما آن سخن اندرون پر غوغا كجا و اين غوغا صداي برون بي رمق كج؟ا
گوئي از يادم رفت كه براي من صبر آنقدر بود كه نيش زنبوري را بي هيچ فريادي تحمل كردم, به ذوق چيدن گل سرخ باغچه كوچك خيابان گل سرخ
از ياد برده ام كه پسرك كوچكي بودم كه درد سنجاق كوچك كه به پايم رفته بود را آنقدر پنهان مي كردم كه مادر تنها با لنگ زدن پاهايم آن را فهميد
از ياد برده ام كه هرگاه در گوشه اي كز مي كردم و با مدادهاي رنگي كه قهرمانان كودكيم بودند بازي مي كردم مادر نگران مي شد كه پسرك باز در تب مي سوزد
حالا موهاي طلائي رفته اند و نجواي مهربان مادر بزرگ هم ديگر نيست زيتوني موي شدم اما به دنبال صلح مي گردم نيش زنبور را تحمل مي كردم اما نيش زبان را نتوانم كه دمي نگاه دارم و سخن نگويم سنجاق بر پاهايم نمي روداما زخم دشته بي مهري ها و … در قلبم است
مدادم هنوز قهرمان من است اما بازي با مدادهايم فريادي شده است ديگر گوشه اي نمي نشينم و با مداد بازي كنم تا نشان تب به مادر دهم من با مدادم تب مي كنم با مدادم فرياد و لرز ميكنم
و…
پسرك موطلائي ديروز مرد زيتوني موي را بوسه زد و گفت
- بيا دو باره من و تو ما بشويم موهايت را از ياد ببر زيتون صلح است و طلائي حكايت انوار مهر را تداعي كند سپيدي موهايت را به سپيدي كودكي من گره بزن دردهايت را فرياد كن, شنوم با همان صبوري كودكانه سالهاي شيرين خيابان گلسرخ
بازي با قلم را بنماي اما از درد و غم گر نويسي ز درمان و دمي آسودگي هم نويس بيا با قلم بازي نكن آن را جان دار بين چون دوران كودكي كه همه مدادهاي رنگي جان دار بودند با قلمهايت نقاشي كودكانه را رسم نماي همان خانه قرمزي كه پر عشق بود خورشيد خانمي كه مهر نام داشت و پرتو اش نارنجي و پيوندي را نمايان مي ساخت درخت سبز كنار خانه دلت بكشاي تا غني شوي و رو دخانه آبي را همچنان بكش و طنين عشق و بخشش و پذيرش را گير و آسمان را آبي كش و همچنان چون من حيران باش همان حيرت كودكي را باز در آغوش گير حيرتي كه ترا مي گفت كه بايد جواب مادر بزرگ را در ازاي ريختن موهايت چه بدهي و به سوي بنفشه ها برو همان بنفشه هاي كوچك باغچه كودكي كه هر بهار زير سايه بيد مجنون تنها و آن كاج بلند تولد مي يافت و نويد بهار را مي داد بيا در آغوش گير مرا كودكيت را و عشقت و دلت را و روحت را
مرد زيتوني با خود َآشتي كن با من َآشتي كن بگذار اندكي سكوت كودك طلائي موي دور و نزديكت ترا در گيرد بگذار دلخوشي مادر بزرگت را همچنان باور كني بگذار تب را با آرامش پذيري و نيش هاي روزگار را به عشق گل سرخ بخشش پذير و تب عشق را بي آه و ناله داشته باش و بازي با مدادهاي رنگي زيستن را از ياد مبر و باز رسم كن
خانه قرمز عشق
خورشيد خانم نارنجي وزرد آگاهي و پيوند
درخت سبز غني شدن ها
رودخانهاي كه طنين مهر دارد
آسمان بزرگ بخشش
و بنفشه هاي باغچه كه تولد ديگر را تداعي سازد
..
و مرد گريست و پسرك خنديد و يكي شدند و باز واژگون شد و مورد زيتوني موي اشكهايش را پاك كرد و به تصوير پسرك مو طلائي روي ميز لبخندي زد سوي شاپري سيه موي دردانه اش پر كشيد او را با بوسه اي بيدار كرد و گفت
صبح بخير دخترم
www.lonelyseaman.wordpress.com
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/12/akiii3.jpg?w=500&h=642 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/12/akiii3.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد