A M S E T I S
6th December 2010, 10:04 AM
A man dies and goes to Hell. The Devil meets him at the gates and says "There are three rooms here. You can choose which one you want to spend eternity in The Devil takes him to the first room where there are people hanging from the walls by their wrists and obviously in agony The Devil takes him to the second room where the people are being whipped with metal chains The Devil then opens the third door, and the man looks inside and sees many people sitting around, up to their waists in garbage, drinking cups of tea The man decides instantly which room he is going to spend eternity in and chooses the last room He goes into the third room, picks up his cup of tea and the Devil walks back in saying "Ok, guys, tea break’s over, back on your heads
سه اتاق در جهنم
مردی مُرد و به جهنم رفت. دیو جهنم او در محل ورود دید و گفت: اینجا سه اتاق وجود دارد. شما میتوانید هر كدام را كه میخواهید انتخاب كنید و تا ابد در آن زندگی كنید.دیو او را به اتاق اول برد جایی كه مردم در آن جا از مچ دست آویزان بودند و آشكار در عذاب بودند. دیو او را به اتاق دوم برد جایی كه مردم در حال كتك خوردن با زنجیرهای آهنی بودند دیو در سوم را باز كرد، و مرد به داخل نگاه كرد و دید مردم زیادی دور هم نشستهاند و از كمر به بالا در زباله ، در حال خوردن چای.مرد بی درنگ تصمیم گرفت كه در كدام اتاق می خواهد مادام العمر بماند و آخرین اتاق را انتخاب كرد او به داخل اتاق سوم رفت، فنجان چایش را برداشت و دیو برگشت و گفت: خوب پسرا، وقت استراحت تموم، سراتونو برگردونید تو آشغالا.
سه اتاق در جهنم
مردی مُرد و به جهنم رفت. دیو جهنم او در محل ورود دید و گفت: اینجا سه اتاق وجود دارد. شما میتوانید هر كدام را كه میخواهید انتخاب كنید و تا ابد در آن زندگی كنید.دیو او را به اتاق اول برد جایی كه مردم در آن جا از مچ دست آویزان بودند و آشكار در عذاب بودند. دیو او را به اتاق دوم برد جایی كه مردم در حال كتك خوردن با زنجیرهای آهنی بودند دیو در سوم را باز كرد، و مرد به داخل نگاه كرد و دید مردم زیادی دور هم نشستهاند و از كمر به بالا در زباله ، در حال خوردن چای.مرد بی درنگ تصمیم گرفت كه در كدام اتاق می خواهد مادام العمر بماند و آخرین اتاق را انتخاب كرد او به داخل اتاق سوم رفت، فنجان چایش را برداشت و دیو برگشت و گفت: خوب پسرا، وقت استراحت تموم، سراتونو برگردونید تو آشغالا.