PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بغض را چه كرد؟



touraj atef
4th December 2010, 11:30 AM
بغض را بخورد
غم را چه كرد؟
مرگ را بديد
ياد را چه كرد ؟

يادمان مي رود خيلي زود يادمان مي رود
هميشه نمي رسيم و شايد هم مي رسيم آنقدر دير است كه نمي توان كاري كرد .
مرده پرستيم و در نسيان جاودانه ايم بي خبر مي آئيم و مي رويم و از ياد مي بريم
مگر از ياد نبرديم كه فرانك مادر فريدون دردانه اش را به ايران داد بعد هيچ جاي خبر از او در شاهنامه نبود؟
مگر يادمان نرفت كه كاوه آهنگري بود و درفش كاوياني, تا فرياد زند بغض را درد را و بعد به بك باره كاوه نيز از ياد برفت
چه كسي از ياد برد درد مادر زال را كه ز خودخواهي شوي بايد ز سپيد موي دلبندش جدا مي شد ؟ نام مادر زال چه بود ؟
غصه تهمينه را كه خورد ؟ تهمتن رفت و سهرابي آمد به ميان و ره سوي پدر كرد پدر او را نديد و نوش دارو بخواست اما نوش چه كسي به نيش هاي تهمينه بزد ؟
حكايت منپژه را ياد داري ؟ او كه در روشنائي بالاي چاه تاريكي محبوبش بيژن را از ياد نبرد و دست ياري سوي تهمتن دراز بكرد اما وقتي بيژن برون آمد منيژه به تاريكي نسيان برفت
و…
بغض را بخورد
غم را چه كرد؟
مرگ را بديد
ياد را چه كرد ؟
يادمان مي رود مگر از ياد نبرديم سهيلا را همان دخترك بي نوا كه بهر زرق و برق شهر اسير گرگان و نراني شد كه خود را مرد مي خواندند همان دختركي كه شاد بود كه سقفي بالاي سر دارد غذائي گرم را برايش آورند و چند روزي مي تواند از ياد برد كه بهر گرسنگي و درد و نخواستن آن كه دلبرش يكي چون او شود نازدانه را رهسپار ديار عدم كرد و بعد خود سويش پر كشيد
آري از يادمان برفت كه سهيلا نامي در اين روزگار بوده است آري چرا از يادمان نرود ؟ سهيلا آخرين و اولين آن بود ؟
بغض را بخورد
غم را چه كرد؟
مرگ را بديد
ياد را چه كرد ؟
حالا نوبت اين دخترك بي نواي عاشق ستاره بدلي مستطيل سبز بود همان مستطيلي كه باعث شد قلب سپيدش گره به ستاره سرخ دهد سبز و سپيد و سرخ قصه سه سين است سه سين كه بايد سرور و شادماني عشق ,سيرت پاك معشوق,سلامتي پيوند بود اما اين سه سين تبديل به سكوت بهر ننگ,سرزنش آشنا و بيگانه ,سردي مرگ در صبجگاه پاييزي شد
دخترك بهر ستاره بدلي دويد و دويد هيچگاه نرسيد او به دنبال توپ قلقلي بود كه سرخي عشق و سپيدي وفا و آبي ياري نداشت توپ او به زمين كه زده شد هوا نرفت و تا آنجائي رفت كه تنهائي و سكوت با او بود آري تا به پاي چوبه دار برفت
او اين توپ را نداشت مشقهاي دل و مهر را نوشت و چه خوب نوشت اما جاي بابا او كه خود را مرد مي خواند اين توپ را بداد همان توپي كه سرخي خون و سپيدي كفن و آبي كبودي جسد را به او بداد
چند روزي باز خواهيم گفت باز به دنبال دختركي سخن مي گوئيم كه رنگهاي آن توپ قلقلي را از ياد نبرد اما رنگها خود از ياد رفتند معني آنها عوض شدند و شايد فردا هم كسي از ياد نبرد مستطيل سبز و توپ سپيد و سرخي پيراهن محبوب فوتبال چه رنجي مي تواند دهد
و باز يادمان رود ؟ زير لب نجوا كنم كاش چنين نباشد كاش ياد بگيريم مهر را و محبت را و انسانيت را و كاش به ياد آن دخترك فرياد زنيم
بغض را بخورد
غم را چه كرد؟
مرگ را بديد
ياد را چه كرد ؟
و قصه ياد ها تا به كي ماند ؟ چه زمان از ياد نبريم كه انسانيم و بايد بهر مهر و بهر دل و بهر روح زيستن را باور كنيم؟ قصه هاي تلخ چنين تا به كي بايد بود ؟ قصه توپ قلقلي سرنوشت آدميان تا به كي به سوي عدم و فراموشي خواهد كه رود ؟چوبه دار ها را تا به كي غصه غير آدمي آن ديگران بايد بر پا كند ؟ اين قصه پر غصه تا به كي بي پايان است؟
بغض را بخورد
غم را چه كرد؟
مرگ را بديد
ياد را چه كرد ؟
www.lonelyseaman.wordpress.com
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/12/d8b4d987d984d8a7-d8acd8a7d987d8af.jpg?w=113&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/12/d8b4d987d984d8a7-d8acd8a7d987d8af.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد