PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قطعه * رباعیــــات خـــیام نـیشابــوری *



AreZoO
28th November 2010, 01:42 PM
با سلـــــــــــــــــام به دوستان و علاقه مندان به ادبیات ایران زمین
در این تاپیک رباعیات بسیار زیبای خیام قرار میگیره خوشحال میشم همکاری کنید

با تشـــــــــــــــــکر
[golrooz][golrooz][golrooz][golrooz]

AreZoO
28th November 2010, 01:43 PM
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/c7/033-Earth-could-not-answer-nor-the-Seas-that-mourn-q75-829x1159.jpg/200px-033-Earth-could-not-answer-nor-the-Seas-that-mourn-q75-829x1159.jpg


حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری (زادهٔ ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ خورشیدی - درگذشته ۱۲ آذر ۵۱۰ خورشیدی) که به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری هم نامیده شده‌است.
حکیم، فیلسوف، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و شاعر بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است.
گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است.
ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند.
ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است.

AreZoO
28th November 2010, 01:44 PM
پــیــری دیــدم بــه خـــانه ی خـــماری --- گـفتم نــکنی ز رفــتگان اخــبار
گـفتا مــی خـور کـه همچو ما بـسیاری --- رفـتند و خـبر بـاز نــیامد بــاری


♦♦♦


ای کــــاش کــه جــای آرمــــیدن بــودی --- یــا ایــن ره دور را رســـیدن بـــودی
کاش از پـی صد هـزار سـال از دل خـاک --- چـون سـبزه امـید بـر دمـیدن بـودی


♦♦♦


ابــر آمــد و بــاز بــر ســبزه گــریست --- بــی بــاده ی گــلرنگ نــمی باید زیــست
این سبزه که امـروز تـماشاگه مـاست --- تـا ســبزه خـاک مــا تــماشاگه کــیست


♦♦♦


دریــاب کــه از روح جــدا خــواهی رفــت --- در پــرده ی اســرار فــنا خــواهی رفــت
مـــی نوش نــدانی از کــجا آمــده ای --- خـوش باش نــدانی بـه کـجا خـواهی رفـت


♦♦♦


گــردون نــگری ز قــد فــروسده مــاست --- جــیحون اثــری ز اشــک پــالوده مــاست
دوزخ شـرری ز رنـج بــیهــوده ی مـاست --- فـردوس و مــی ز وقـت آسـوده ی مـاست


♦♦♦


تـــا کــی غــم آن خــورم کــه دارم یا نــه --- ویــن عــمر بـخوشــدلی گــذارم یا نه
پــر کــن قــدح بــاده کــه مــعلوم نــیست --- کــایــن دم که فرو بـرم بر آرم یا نــه


♦♦♦


روزیــست خـوش و هـوا نه گــرم است و نـه سـرد --- ابـر از رخ گـلزار هـمی شـوید گرد
بــلبــل بــزبــان حــال خــود بـا گــل زرد --- فــریــاد هــمــی کـنـد کــه مـی بــایــد خـورد


♦♦♦


ای دوسـت بــیــا تـا غـم فـردا نـخـوریم --- ویـن یـکـدم عـمـر را غـنیمت شـمریم
فــردا کــــه ازیـن دیـر فــنـا در گـذریــم --- بــا هــفت هـزار سـالــگان سـر بــسریـم

AreZoO
28th November 2010, 01:44 PM
در هـر دشــتی کـه لـاله زاری بـوده است --- از سـرخی خـون شـهریاری بـوده اسـت
هـر شــاخ بـنـفشـــه کـز زمـین مـیروید --- خـالی اسـت کـه بـر رخ نـگاری بـوده اسـت


♦♦♦


خــیــام اگـرچــه خـرگه چـرخ کــبود --- زد خــیمه و دربــست در گـفت و شــنود
چـون شـکل حــباب بـاده در جـام و خـو --- سـاقـی ازل هـزار خــیام نــمـــــود


♦♦♦


بــرگــیــر پــیــاله و ســبو ای دلــجوی --- فــارغ بــنـشین بــکشـتزار و لــب جـوی
بــس شــخـص عــزیز را که چــرخ بـد خــوی --- صــد بــار پـیاله کرد و صـدبار سـبوی


♦♦♦


بــر مــن قـلم قـضا چــو بی مـن رانـند --- پــس نـیک و بــدش ز مـن چـرا مـیدانند
دی بــی مــن و امـروز چـو دی بـی مـن و تـو --- فـردا به چه حـجتم بــه داور خوانند


♦♦♦


در خـواب بـدم مـرا خـردمـنـدی گـفت --- کـز خواب کـسی را گـل شـادی نـشکفت
کــاری چــکــنـی کــه بـا اجــل جـفت --- مــی خــور کــه بــزیــر خـاک مـیباید خـفت


♦♦♦


آنــانــکه مـحـیـط فـضل و آداب شـدند --- در جـمع کـمال شـمع اصـحاب شـدند
ره زیـن شـب تـاریــک نـبردند بـرون --- گــفتند فـسـانه ای و در خــواب شــدند


♦♦♦


یـــاران چـو به اتــفــاق دیـــدار کـنــید --- بـاید کـه ز دوسـت یـاد بـسیار کـنید
چــون بـاده ی خـوشگوار نــوشید بـهم --- نـوبت چـو بـما رسـد نـگونسار کنید

AreZoO
28th November 2010, 01:45 PM
آن قــــــصـر کــه بـر چـرخ هـمـی زد پـهـلو --- بــر درگـه او شـهـــــان نـهادنــدی رو
دیــدیم کـه بـر کــنگره اش فــاخته ای --- بـنشسـته هـمی گـفت کـه کـوکـوکـوکـو


♦♦♦


گــر بــر فــلکم دسـت بـدی چـون یـزدان --- بــرداشـتـمی مـن ایـن فـلک را از مـیان
وز نــو فــلک دگـر چـنان سـاخـتـمـــی --- کــازاده بــکام خــود رســیدی آســــان


♦♦♦


افـسـوس کــه نـامه جـوانی طـی شـد --- وان تـازه بـهار زنـدگانی دی شــد
آن مـرغ طـرب کــه نـام او بـود شــبـاب --- فـریاد نـدانم کـه کـی آمـد کـی شـد


♦♦♦


بــا آنــکــه شـراب پــرده مـا بـدریـــد --- بــهتر ز مـی نـاب کسـی هـیـچ نـدید
مـن در عـجبم ز مـی فـروشان کایـشان --- بــه زانـکه فـروشند چـه خـواهند خـرید


♦♦♦


هــر روز بـر آنـم کـه کـنـم شـب تـوبه --- از جــام و پــیـالـه لـبـاب تـوبه
اکـنون کـه رسـید وقـت گـل تـرکــم ده --- در موسـم گل ز توبه یـارب توبه


♦♦♦


بـا سـر و قـدی تـازه تـر از خــرمــن گـل --- از دسـت مـده جــام مـی و دامـن گــل
زان پــیـش کـه نــاگـه شـود از بـاد اجـل --- پــیـراهـن عـمـر تــو چـو پــیراهن گــل


♦♦♦


چنـدان بــخورم شـراب کایـن بـوی شـراب --- آیـد ز تـراب چـون شـوم زیـر تـراب
تـا بـر ســر خــاک مـن رسـد مـخموری --- از بـوی شـراب مـن شـود مـست و خـراب


♦♦♦


چـون فـوت شـوم بــباده شــویـید مـرا --- تـلـقـین ز شـراب نـاب گـویید مـرا
خـواهـیـد بــروز حــشـر یــابـیــد مــرا --- از خــاک در مــیــکده بویــیــد مـرا

AreZoO
28th November 2010, 01:46 PM
گویند مرا که دوزخی باشد مست --- قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند --- فردا بینی بهشت همچون کف دست


♦♦♦


چو لاله به نوروز قدح گیر بدست --- با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخر می که این چرخ کهن --- ناگاه ترا چو خاک گرداند پست


♦♦♦


ماه رمضان گذشت و شوال آمد --- هنگام نشاط و عیش و قوال آمد
آمد گه آنکه خیکها اندر دوش --- گویند که پشت پشت حمال آمد


♦♦♦


آنگه که نهال عمر من کنده شود --- و اجزای مرکبم پراکنده شود
گر آنکه صراحی کنمند از گل من --- حالی که پر از باده کنی زنده شود


♦♦♦


گویند بحشر گفتگو خواهد بود --- وان یار عزیزتر تند خواهد بود
از حشر مگو ، بجز نکوئی ناید --- خوش باش که عاقبت نکو خواهد بود


♦♦♦


دارنده چو ترکیب طبایع آراست --- از بهر چه افکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود --- ورنیک نیاید این صور عیب کراست


♦♦♦


ترکیب پیاله ای که در هم پیوست --- بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست --- بر مهر که پیوست و بگین که شکست


♦♦♦


صبح است و می بر می گلرنگ زنیم --- وین شیشه ی نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خود باز کشیم --- در زلف نگار و دامن چنگ زنیم

AmirR13
28th November 2010, 02:22 PM
منم بازی ، به امید بسته نشدن تاپیک...


گویند کسان بهشت با حور خوش است....من میگویم که آب انگور است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار .... که آواز دهل شنیدن از دور خوش است

گر می نخوری طعنه مزن مستان را .... بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشوکه می ، می نخوری...... صد لقمه خوری که می غلام است ان را

باستان شناس
8th December 2010, 01:27 PM
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ


وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ


شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ


من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ






چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ


پیمانه چو پر شود چه شيرين و چه تلخ


خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی


از سـلخ بـغره آیــد از غـره بـسلخ






هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند


در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند


هُشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری


می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند






زان پیش که نام تو ز عالم برود


می خور که چو می بدل رسد غم برود


بگشای سر زلف بتی بند به بند


زان پیش که بند بندت از هم برود






اکنون که ز خوشدلی بجز نام نماند


يک همدم پخته جز می خام نماند


دست طرب از ساغر می باز مگیر


امروز که در دست بجز جام نماند






افسوس که نامه جوانی طی شد


وان تازه بهار زندگانی طی شد


حالی که ورا نام جوانی گفتند


معلوم نشد که او کی آمد کی شد






افسوس که سرمايه ز کف بیرون شد


در پای اجل بسی جگر ها خون شد


کس نامد از آن جهان که پرسم از وی


کاحوال مسافران دنیا چون شد






چون روزی و عمر بيش و کم نتوان کرد


خود را به کم و بيش دژم نتوان کرد


کار من و تو چنان که رای من و توست


از موم بدست خويش هم نتوان کرد

باستان شناس
8th December 2010, 01:29 PM
فردا علم نفاق طی خواهم کرد



با موی سپید قصد می خواهم کرد



پيمانه عمر من به هفتاد رسید



اين دم نکنم نشاط کی خواهم کرد






عمرت تــا کـی بـه خودپرستی گــذرد



یا در پـی نـیستی و هستی گــذرد



می خور که چنین عمر که غم در پی اوست



آن بـه کـه بخواب یا به مستی گذرد






ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود


نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود


زين پيش نبوديم و نبد هیچ خلل


زين پس چو نباشيم همان خواهد بود






تا زهره و مه در آسمان گـشت پدید


بـهتر ز می ناب کـسی هـیچ ندید


من در عجبم ز می فروشان کایشان


زين به که فروشند چه خواهند خرید






آن کس که زمين و چرخ افلاک نهاد


بس داغ که او بر دل غمناک نهاد


بسيار لب چو لعل و زلفين چو مشک


در طبل زمين و حقه خاک نهاد

AtIsHpArE
15th January 2011, 07:13 PM
ای دوست غم جهان بیهوده مخور
بیهوده غم جهان فرسوده مخور
چون بود گذشت و نیست نابود پدید
خوش باش و غم بوده و نا بوده نخور
***
با یار چو ارمیده باشی همه عمر
لذات جهان چشیده باشی همه عمر
هم اخر کار رحلتت خواهد بود
خوابی باشد که دیده باشی همه عمر
***
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
بوی قدح از غذای مریم خوشتر
اه سحری ز سینه خماری
از ناله بو سعید و ادهم خوشتر
***
عمرت چه دو صد بود چه سیصد چه هزار
زین کهنه سرا برون برندت ناچار
گر پادشهی و گر گدای بازار
این هر دو به یک نرخ بود اخر کار

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد