kamanabroo
27th November 2010, 12:25 AM
نكاتي از علامه طباطبايي(ره) دربارهي ذوالقرنين / شهید مطهری(ره) و کورش (http://www.touhid.blogfa.com/post-97.aspx)
با توجه به مباحث و ادعاهايي که این روزها دربارهي پيامبر بودن كورش (پادشاه هخامنشي) مطرح ميشود بر آن شديم تا نكاتي را از نگاه علامهي طباطبايي (ره) دربارهي ذوالقرنين و نيز عبارتي از شهيد مطهري كه بر پيامبر نبودن كورش دلالت دارد را تقديم خوانندگان محترم كنيم:
نكاتي از علامه طباطبايي (ره) دربارهي ذوالقرنين
مرحوم علامهي طباطبايي (ره) در كتاب شريف الميزان در تفسير آيات ۸۳ تا ۱۰۲ از سورهي مباركهي كهف كه مربوط به ذوالقرنين است. مباحث مفصلي را بيان كرده است. در ادامه به عباراتي از علامه در تفسير اين آيات اشاره ميشود.
۱. قرآن بر پيامبر بودن ذوالقرنين دلالت ندارد
جمله" ُقلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنا" دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مىشده، چون همانطورى كه گفتيم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله" ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ ..." از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده خالى از اشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذو القرنين به توسط پيغمبرى كه همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقيقت سلطنت از او نظير سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او كار مىكرده.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 500)
۲. آنچه تصميم مىگرفت و هر راهى را كه مىرفت به هدايت خدا بود
ضمير در كلمه" لديه" [در آيهي «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً»] به ذو القرنين برمىگردد، و جمله " وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً" جمله حاليه است، و معنايش اين است كه: او وسيلهاى براى سير و سفر تهيه ديده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسيد، و در آنجا مردمى چنين و چنان يافت در حالى كه ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مىشد داشتيم. از عده و عدهاش از آنچه جريان مىيافت خبردار بوديم. و ظاهراَ احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مىگرفت كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مىگرفت و هر راهى را كه مىرفت به هدايت خدا و امر او بود، و در هيچ امرى اقدام نمىنمود مگر به هدايتى كه با آن مهتدى شده، و به امرى كه به آن مأمور گشته بود. هم چنان كه جمله "قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ ..." كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است اشاره به اين معنا دارد.
آيه شريفه" وَ قَدْ أَحَطْنا ..." در معناى كنايياش نظير آيه" وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا" و آيه" أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ" و آيه" وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ" مىباشد، يعنى هر چه مىكرد بدون اطلاع ما نبود.
بعضى از مفسرين گفتهاند: آيه مورد بحث در مقام تعظيم امر ذو القرنين است، مىخواهد بفرمايد جز خدا كسى به دقائق و جزئيات كار او پى نمىبرد، و يا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى كه وى در اين سفر تحمل كرده، و اينكه مصائب و شدائدى كه ديده همه در علم خدا هست و چيزى بر او پوشيده نيست. و يا در مقام تعظيم آن سببى است كه دنبال كرده. ولى آنچه ما در معنايش گفتيم وجيهتر است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 502 - 503)
۳. عقل سالم بسياري از روايات مربوط به ذوالقرنين را محال مىداند
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) و از طرق خصوص شيعه از ائمه هدى (ع) و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آنها معامله حديث نموده (احاديث موقوفهاش مىخوانند) درباره داستان ذى القرنين بسيار اختلاف دارد، آن هم اختلافهايى عجيب، و آن هم نه در يك بخش داستان، بلكه در تمامى خصوصيات آن. و اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفتآورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده، و بلكه عقل سالم آن را محال مىداند، و عالم وجود هم منكر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقايسه نموده مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمىكند در اينكه مجموع آنها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. و از همه مطالب غريبتر رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويدند- از قبيل وهب ابن منبه و كعب الاحبار- نقل كرده و يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مىآيد از همان يهوديان گرفتهاند، نقل نمودهاند. بنا بر اين ديگر چه فائدهاى دارد كه ما به نقل آنها و استقصاء و احصاء آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارند بپردازيم؟
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 510)
۴. اختلاف در خود ذوالقرنين
از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذو القرنين است كه چه كسى بوده. بيشتر روايات بر آنند كه از جنس بشر بوده، و در بعضى از آنها آمده كه فرشتهاى آسمانى بوده و خداوند او را به زمين نازل كرده، و هر گونه سبب و وسيلهاى در اختيارش گذاشته بود. و در كتاب خطط مقريزى از جاحظ نقل كرده كه در كتاب الحيوان خود گفته ذو القرنين مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائكه بوده. و از آن جمله اختلاف در اين است كه وى چه سمتى داشته. در بيشتر روايات آمده كه ذو القرنين بندهاى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مىداشت، و خدا هم او را دوست مىداشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خيرخواهى نمود. و در بعضى ديگر آمده كه محدث بوده يعنى ملائكه نزدش آمد و شد داشته و با آنها گفتگو مىكرده. و در بعضى ديگر آمده كه پيغمبر بوده.
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. در بعضى از روايات آمده كه اسمش عياش بوده، و در بعضى ديگر اسكندر و در بعضى مرزيا فرزند مرزبه يونانى از دودمان يونن فرزند يافث بن نوح. و در بعضى ديگر مصعب بن عبد اللَّه از قحطان. و در بعضى ديگر صعب بن ذى مرائد اولين پادشاه قوم تبعها (يمنىها) كه آنان را تبع مىگفتند، و گويا همان تبع، معروف به ابو كرب باشد. و در بعضى عبد اللَّه بن ضحاك بن معد. و همچنين از اين قبيل اسامى ديگر كه آنها نيز بسيار است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 511 - 512)
۵. اختلافى در تاريخ زندگى سلطنت ذو القرنين
و از جمله آن اختلافات اختلافى است كه در تاريخ زندگى سلطنت ذو القرنين است، در بعضى از روايات آمده كه بعد از نوح، و در بعضى ديگر در زمان ابراهيم و هم عصر وى مىزيسته، زيرا ذو القرنين حج خانه خدا كرده و با ابراهيم مصافحه نموده است، و اين اولين مصافحه در دنيا بوده. و در بعضى ديگر آمده كه وى در زمان داوود مىزيسته است.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 516)
۶. قومش را به سوى خدا دعوت مىكرد
در كتاب كمال الدين به سند خود از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: ابن الكواء در محضر على (ع) هنگامى كه آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت:
يا امير المؤمنين ما را از داستان ذو القرنين خبر بده، آيا پيغمبر بوده و يا ملك؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آيا از طلا بوده يا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پيغمبر بود، و نه ملك. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود كه خداى را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست داشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم برايش خير مىخواست، و بدين جهت او را ذو القرنين خواندند كه قومش را به سوى خدا دعوت مىكرد و آنها او را زدند و يك طرف سرش را شكستند، پس مدتى از مردم غايب شد، و بار ديگر به سوى آنان برگشت، اين بار هم زدند و طرف ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسى مانند او هست.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 516)
۷. آنچه از قرآن دربارهي ذوالقرنين فهميده ميشود
قرآن كريم متعرض اسم او و تاريخ زندگى و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده.
البته اين رسم قرآن كريم در همه موارد است كه در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمىپردازد. در خصوص ذو القرنين هم اكتفاء به ذكر سفرهاى سهگانه او كرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا كه به محل فرو رفتن خورشيد رسيده و ديده است كه آفتاب در" عَيْنٍ حَمِئَةٍ" و يا" حاميه" فرو مىرود، و در آن محل به قومى برخورده است. و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا كه به محل طلوع خورشيد رسيده، و در آنجا به قومى برخورده كه خداوند ميان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده.
و رحلت سومش تا به موضع بين السدين بوده، و در آنجا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف و كلام نمىفهميدند و چون از شر ياجوج و ماجوج شكايت كردند، و پيشنهاد كردند كه هزينهاى در اختيارش بگذارند و او بر ايشان ديوارى بكشد، تا مانع نفوذ ياجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نيز پذيرفته و وعده داده سدى بسازد كه ما فوق آنچه آنها آرزويش را مىكنند بوده باشد، ولى از قبول هزينه خوددارى كرده است و تنها از ايشان نيروى انسانى خواسته است. آن گاه از همه خصوصيات بناى سد تنها اشارهاى به رجال و قطعههاى آهن و دمهاى كوره و قطر نموده است.
اين آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستان آورده، و از آنچه آورده چند خصوصيت و جهت جوهرى داستان استفاده مىشود:
اول اينكه صاحب اين داستان قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود بلكه حتى در زمان زندگىاش ذو القرنين ناميده مىشده، و اين نكته از سياق داستان يعنى جمله" يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ"
و" قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ" و" قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ" به خوبى استفاده مىشود، (از جمله اول برمىآيد كه در عصر رسول خدا (ص) قبل از نزول اين قصه چنين اسمى بر سر زبانها بوده، كه از آن جناب داستانش را پرسيدهاند. و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مىشود كه اسمش همين بوده كه با آن خطابش كردهاند).
خصوصيت دوم اينكه او مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته است:" هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا" و نيز گفته:" أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ..." گذشته از اينكه آيه" قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً" كه خداوند اختيار تام به او مىدهد، خود شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى او مىباشد، و مىفهماند كه او به وحى و يا الهام و يا به وسيله پيغمبرى از پيغمبران تاييد مىشده، و او را كمك مىكرده.
خصوصيت سوم اينكه او از كسانى بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براى اينكه سلطنتى به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هيچ چيز جلوگيرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. و اما آخرت، براى اينكه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر سلوك كرد، كه همه اينها از آيه" إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً" استفاده مىشود. علاوه بر آنچه كه از سياق داستان بر مىآيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اينكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
جهت پنجم اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده اين است كه ميان دو كوه ساخته شده، و اين دو كوه را كه چون دو ديوار بودهاند به صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدى كه ساخته پارههاى آهن و قطر به كار رفته، و قطعا در تنگنايى بوده كه آن تنگنا رابط ميان دو قسمت مسكونى زمين بوده است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 522 - 523)
۸. سد ذوالقرنين فاصل ميان دو منطقهي شمالى و جنوبى آسيا
ذهن آدمى حدس قريبى مىزند، و آن اين است كه ذو القرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امتهاى مفسد در زمين سد كرده است، و حتما بايد سدى كه او زده فاصل ميان دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد، مانند ديوار چين و يا سد باب الأبواب و يا سد داريال و يا غير آنها.
تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب و بلنديهاى شمال چين باشد موطن و محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده امتى كه مدام رو به زيادى نهاده جمعيتشان فشردهتر مىشد، و اين امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله مىبردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد كرده به سوى بلاد آسياى وسطى و خاورميانه سرازير مىشدند، و چه بسا كه در اين كوهها به شمال اروپا نيز رخنه مىكردند. بعضى از ايشان طوائفى بودند كه در همان سرزمينهايى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مىشدند، كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند، و در آنجا تمدنى به وجود آورده، و به زراعت و صنعت مىپرداختند. و بعضى ديگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مىدادند.
بعضى از مورخين گفتهاند كه ياجوج و ماجوج امتهايى بودهاند كه در قسمت شمالى آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و از ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مىكردند اين قول را از كتاب "فاكهة الخلفاء و تهذيب الاخلاق" ابن مسكويه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل كردهاند.
و همين خود مؤيد آن احتمالى است كه قبلا تقويتش كرديم، كه سد مورد بحث يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال و جنوب است.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 525 - 526)
۹. سد ذوالقرنين ديوار چين نبوده است
به بعضى از مورخين نسبت مىدهند كه گفتهاند: سد مذكور در قرآن همان ديوار چين است. آن ديوار طولانى ميان چين و مغولستان حائل شده، و يكى از پادشاهان چين به نام" شينهوانكتى" آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، كه همه با سنگ چيده شده، و در سال 264 قبل از ميلاد شروع و پس از ده و يا بيست سال خاتمه يافته است، پس ذو القرنين همين پادشاه بوده.
و ليكن اين مورخين توجه نكردهاند كه اوصاف و مشخصاتى كه قرآن براى ذو القرنين ذكر كرده و سدى كه قرآن بنايش را به او نسبت داده با اين پادشاه و اين ديوار چين تطبيق نمىكند، چون در باره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، و سدى كه قرآن ذكر كرده ميان دو كوه واقع شده و در آن قطعههاى آهن و قطر، يعنى مس مذاب به كار رفته، و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه و زمين همين طور، هر دو مىگذرد و ميان دو كوه واقع نشده است، و ديوار چين با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به كارى نرفته.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 526)
۱۰. نظر علامه دربارهي ادعاي مولانا ابو الكلام آزاد
بعضى ديگر گفتهاند: ذو القرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى" 539- 560 ق م" مىزيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تاسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناى هيكل كمكها كرد و مصر را به تسخير خود درآورد، آن گاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده آن گاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پيش رفت.
اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما [سر احمد خان هندي] ذكر كرده و يكى از محققين هند [مولانا ابوالكلام آزاد] در ايضاح و تقريب آن سخت كوشيده است. اجمال مطلب اينكه:
«آنچه قرآن از وصف ذو القرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مىشود، زيرا اگر ذو القرنين مذكور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعيتپرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده اين نيز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده به اين نيز داده، و اگر ميان دين و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براى او جمع كرده براى اين نيز جمع كرده بود.
و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاب برسيد، و در آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مىكردند. و نيز همين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مىدهد سد بنا شده در تنگه داريال ميان كوههاى قفقاز و نزديكيهاى شهر تفليس است. اين اجمال آن چيزى است كه مولانا ابو الكلام آزاد گفته است كه اينك تفصيل آن از نظر شما خواننده مىگذرد...»
(ترجمه الميزان، ج13، صص 536 - 537)
مرحوم علامهي طباطبايي (ره) پس از نقل تفصيل ادعاي ابوالكلام آزاد سخنان وي را با ساير ادعاهاي مطح شده دربارهي ذوالقرنين در ميزان تطبيق آنها با آيات قرآن مقايسه كرده، چنين نتيجه ميگيرد كه ادعاي ابوالكلام آزاد نيز خالي از اشكال نيست اما به هر حال ادعاي او بيش از ادعاي ديگران منطبق با آيات قرآن است. علامه در اين رابطه مينويسد:
«اين بود خلاصهاى از كلام ابو الكلام، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.»
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 541)
شهید مطهری(ره) و انتقاد از کورش
شهید مطهری نیز در یکی از آثار خود درباره کورش مینویسد:
«بعضى اين چيزها [عقايد سخيف و خرافى نظير بت پرستی] را به نام آزادى و احترام به عقيده انجام مىدهند. مىگويند حيثيت ذاتى بشر او را لازم الاحترام كرده و لازمه احترام به بشر احترام به عقايد او و مقدسات اوست هرچه باشد، ولو بت باشد، ولو مانند بت ژاپنىها صورت احليل يا فرج باشد، يا مثل [بت] هندوها گاو باشد. اما بايد بدانيم كه احترام به بشر و حيثيت ذاتى بشر ايجاب مىكند كه اين زنجيرها را كه به دست خود بسته است باز كنيم نه اينكه چون بشر به دست خود بسته است پس لازم الاحترام است. و ما عمل ابراهيم بت شكن و موسى كه گوساله سامرى را آتش زد (انْظُرْ الى الهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً) و عمل رسول خدا را كه بتها را شكست و دور ريخت تصويب مىكنيم نه عمل كورش يا ملكه انگلستان و يا دولت انگلستان را كه به بت پرستها اجازه بتخانه مىدهد و نام اين عمل زشت را آزاديخواهى و دموكراسى مىگذارد. اينها از لحاظ سياست به مفهوم امروز صحيح است اما از لحاظ بشريت غلط است.»
مجموعه آثار استاد شهيدمطهرى، ج20، ص: 554
با توجه به این نکته؛ کورش نمی تواند یکی از پیامبران الهی باشد. چرا که روش پیامبران مبارزه با بت پرستی و بت شکنی بوده است. و چون پیامبران از خطا مصون هستند پس کورش با این روش نمیتواند پیامبر باشد.
http://www.touhid.blogfa.com/post-97.aspx
بنده آدرسها رو چك كردم درست بود(مهدي مهدوي = kamanabroo )
با توجه به مباحث و ادعاهايي که این روزها دربارهي پيامبر بودن كورش (پادشاه هخامنشي) مطرح ميشود بر آن شديم تا نكاتي را از نگاه علامهي طباطبايي (ره) دربارهي ذوالقرنين و نيز عبارتي از شهيد مطهري كه بر پيامبر نبودن كورش دلالت دارد را تقديم خوانندگان محترم كنيم:
نكاتي از علامه طباطبايي (ره) دربارهي ذوالقرنين
مرحوم علامهي طباطبايي (ره) در كتاب شريف الميزان در تفسير آيات ۸۳ تا ۱۰۲ از سورهي مباركهي كهف كه مربوط به ذوالقرنين است. مباحث مفصلي را بيان كرده است. در ادامه به عباراتي از علامه در تفسير اين آيات اشاره ميشود.
۱. قرآن بر پيامبر بودن ذوالقرنين دلالت ندارد
جمله" ُقلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنا" دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مىشده، چون همانطورى كه گفتيم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله" ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ ..." از آنجا كه نسبت به خداى تعالى در سياق غيبت آمده خالى از اشعار به اين معنا نيست كه مكالمه خدا با ذو القرنين به توسط پيغمبرى كه همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقيقت سلطنت از او نظير سلطنت طالوت در بنى اسرائيل بوده كه با اشاره پيغمبر معاصرش و هدايت او كار مىكرده.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 500)
۲. آنچه تصميم مىگرفت و هر راهى را كه مىرفت به هدايت خدا بود
ضمير در كلمه" لديه" [در آيهي «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً»] به ذو القرنين برمىگردد، و جمله " وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً" جمله حاليه است، و معنايش اين است كه: او وسيلهاى براى سير و سفر تهيه ديده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسيد، و در آنجا مردمى چنين و چنان يافت در حالى كه ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مىشد داشتيم. از عده و عدهاش از آنچه جريان مىيافت خبردار بوديم. و ظاهراَ احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مىگرفت كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مىگرفت و هر راهى را كه مىرفت به هدايت خدا و امر او بود، و در هيچ امرى اقدام نمىنمود مگر به هدايتى كه با آن مهتدى شده، و به امرى كه به آن مأمور گشته بود. هم چنان كه جمله "قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ ..." كه مربوط به موقع حركتش به طرف مغرب است اشاره به اين معنا دارد.
آيه شريفه" وَ قَدْ أَحَطْنا ..." در معناى كنايياش نظير آيه" وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا" و آيه" أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ" و آيه" وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ" مىباشد، يعنى هر چه مىكرد بدون اطلاع ما نبود.
بعضى از مفسرين گفتهاند: آيه مورد بحث در مقام تعظيم امر ذو القرنين است، مىخواهد بفرمايد جز خدا كسى به دقائق و جزئيات كار او پى نمىبرد، و يا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى كه وى در اين سفر تحمل كرده، و اينكه مصائب و شدائدى كه ديده همه در علم خدا هست و چيزى بر او پوشيده نيست. و يا در مقام تعظيم آن سببى است كه دنبال كرده. ولى آنچه ما در معنايش گفتيم وجيهتر است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 502 - 503)
۳. عقل سالم بسياري از روايات مربوط به ذوالقرنين را محال مىداند
خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) و از طرق خصوص شيعه از ائمه هدى (ع) و همچنين اقوال نقل شده از صحابه و تابعين كه اهل سنت با آنها معامله حديث نموده (احاديث موقوفهاش مىخوانند) درباره داستان ذى القرنين بسيار اختلاف دارد، آن هم اختلافهايى عجيب، و آن هم نه در يك بخش داستان، بلكه در تمامى خصوصيات آن. و اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفتآورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده، و بلكه عقل سالم آن را محال مىداند، و عالم وجود هم منكر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقايسه نموده مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمىكند در اينكه مجموع آنها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. و از همه مطالب غريبتر رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويدند- از قبيل وهب ابن منبه و كعب الاحبار- نقل كرده و يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مىآيد از همان يهوديان گرفتهاند، نقل نمودهاند. بنا بر اين ديگر چه فائدهاى دارد كه ما به نقل آنها و استقصاء و احصاء آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارند بپردازيم؟
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 510)
۴. اختلاف در خود ذوالقرنين
از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذو القرنين است كه چه كسى بوده. بيشتر روايات بر آنند كه از جنس بشر بوده، و در بعضى از آنها آمده كه فرشتهاى آسمانى بوده و خداوند او را به زمين نازل كرده، و هر گونه سبب و وسيلهاى در اختيارش گذاشته بود. و در كتاب خطط مقريزى از جاحظ نقل كرده كه در كتاب الحيوان خود گفته ذو القرنين مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائكه بوده. و از آن جمله اختلاف در اين است كه وى چه سمتى داشته. در بيشتر روايات آمده كه ذو القرنين بندهاى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مىداشت، و خدا هم او را دوست مىداشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خيرخواهى نمود. و در بعضى ديگر آمده كه محدث بوده يعنى ملائكه نزدش آمد و شد داشته و با آنها گفتگو مىكرده. و در بعضى ديگر آمده كه پيغمبر بوده.
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. در بعضى از روايات آمده كه اسمش عياش بوده، و در بعضى ديگر اسكندر و در بعضى مرزيا فرزند مرزبه يونانى از دودمان يونن فرزند يافث بن نوح. و در بعضى ديگر مصعب بن عبد اللَّه از قحطان. و در بعضى ديگر صعب بن ذى مرائد اولين پادشاه قوم تبعها (يمنىها) كه آنان را تبع مىگفتند، و گويا همان تبع، معروف به ابو كرب باشد. و در بعضى عبد اللَّه بن ضحاك بن معد. و همچنين از اين قبيل اسامى ديگر كه آنها نيز بسيار است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 511 - 512)
۵. اختلافى در تاريخ زندگى سلطنت ذو القرنين
و از جمله آن اختلافات اختلافى است كه در تاريخ زندگى سلطنت ذو القرنين است، در بعضى از روايات آمده كه بعد از نوح، و در بعضى ديگر در زمان ابراهيم و هم عصر وى مىزيسته، زيرا ذو القرنين حج خانه خدا كرده و با ابراهيم مصافحه نموده است، و اين اولين مصافحه در دنيا بوده. و در بعضى ديگر آمده كه وى در زمان داوود مىزيسته است.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 516)
۶. قومش را به سوى خدا دعوت مىكرد
در كتاب كمال الدين به سند خود از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: ابن الكواء در محضر على (ع) هنگامى كه آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت:
يا امير المؤمنين ما را از داستان ذو القرنين خبر بده، آيا پيغمبر بوده و يا ملك؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آيا از طلا بوده يا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پيغمبر بود، و نه ملك. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود كه خداى را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست داشت، او خيرخواه خدا بود، خدا هم برايش خير مىخواست، و بدين جهت او را ذو القرنين خواندند كه قومش را به سوى خدا دعوت مىكرد و آنها او را زدند و يك طرف سرش را شكستند، پس مدتى از مردم غايب شد، و بار ديگر به سوى آنان برگشت، اين بار هم زدند و طرف ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسى مانند او هست.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 516)
۷. آنچه از قرآن دربارهي ذوالقرنين فهميده ميشود
قرآن كريم متعرض اسم او و تاريخ زندگى و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده.
البته اين رسم قرآن كريم در همه موارد است كه در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمىپردازد. در خصوص ذو القرنين هم اكتفاء به ذكر سفرهاى سهگانه او كرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا كه به محل فرو رفتن خورشيد رسيده و ديده است كه آفتاب در" عَيْنٍ حَمِئَةٍ" و يا" حاميه" فرو مىرود، و در آن محل به قومى برخورده است. و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا كه به محل طلوع خورشيد رسيده، و در آنجا به قومى برخورده كه خداوند ميان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده.
و رحلت سومش تا به موضع بين السدين بوده، و در آنجا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف و كلام نمىفهميدند و چون از شر ياجوج و ماجوج شكايت كردند، و پيشنهاد كردند كه هزينهاى در اختيارش بگذارند و او بر ايشان ديوارى بكشد، تا مانع نفوذ ياجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نيز پذيرفته و وعده داده سدى بسازد كه ما فوق آنچه آنها آرزويش را مىكنند بوده باشد، ولى از قبول هزينه خوددارى كرده است و تنها از ايشان نيروى انسانى خواسته است. آن گاه از همه خصوصيات بناى سد تنها اشارهاى به رجال و قطعههاى آهن و دمهاى كوره و قطر نموده است.
اين آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستان آورده، و از آنچه آورده چند خصوصيت و جهت جوهرى داستان استفاده مىشود:
اول اينكه صاحب اين داستان قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود بلكه حتى در زمان زندگىاش ذو القرنين ناميده مىشده، و اين نكته از سياق داستان يعنى جمله" يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ"
و" قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ" و" قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ" به خوبى استفاده مىشود، (از جمله اول برمىآيد كه در عصر رسول خدا (ص) قبل از نزول اين قصه چنين اسمى بر سر زبانها بوده، كه از آن جناب داستانش را پرسيدهاند. و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مىشود كه اسمش همين بوده كه با آن خطابش كردهاند).
خصوصيت دوم اينكه او مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته است:" هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا" و نيز گفته:" أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ..." گذشته از اينكه آيه" قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً" كه خداوند اختيار تام به او مىدهد، خود شاهد بر مزيد كرامت و مقام دينى او مىباشد، و مىفهماند كه او به وحى و يا الهام و يا به وسيله پيغمبرى از پيغمبران تاييد مىشده، و او را كمك مىكرده.
خصوصيت سوم اينكه او از كسانى بوده كه خداوند خير دنيا و آخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براى اينكه سلطنتى به او داده بود كه توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هيچ چيز جلوگيرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. و اما آخرت، براى اينكه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و كرامت نفس و گستردن خير و دفع شر در ميان بشر سلوك كرد، كه همه اينها از آيه" إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً" استفاده مىشود. علاوه بر آنچه كه از سياق داستان بر مىآيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اينكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
جهت پنجم اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده اين است كه ميان دو كوه ساخته شده، و اين دو كوه را كه چون دو ديوار بودهاند به صورت يك ديوار ممتد در آورده است. و در سدى كه ساخته پارههاى آهن و قطر به كار رفته، و قطعا در تنگنايى بوده كه آن تنگنا رابط ميان دو قسمت مسكونى زمين بوده است.
(ترجمه الميزان، ج13، صص 522 - 523)
۸. سد ذوالقرنين فاصل ميان دو منطقهي شمالى و جنوبى آسيا
ذهن آدمى حدس قريبى مىزند، و آن اين است كه ذو القرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امتهاى مفسد در زمين سد كرده است، و حتما بايد سدى كه او زده فاصل ميان دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد، مانند ديوار چين و يا سد باب الأبواب و يا سد داريال و يا غير آنها.
تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب و بلنديهاى شمال چين باشد موطن و محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده امتى كه مدام رو به زيادى نهاده جمعيتشان فشردهتر مىشد، و اين امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله مىبردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد كرده به سوى بلاد آسياى وسطى و خاورميانه سرازير مىشدند، و چه بسا كه در اين كوهها به شمال اروپا نيز رخنه مىكردند. بعضى از ايشان طوائفى بودند كه در همان سرزمينهايى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مىشدند، كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند، و در آنجا تمدنى به وجود آورده، و به زراعت و صنعت مىپرداختند. و بعضى ديگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مىدادند.
بعضى از مورخين گفتهاند كه ياجوج و ماجوج امتهايى بودهاند كه در قسمت شمالى آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و از ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مىكردند اين قول را از كتاب "فاكهة الخلفاء و تهذيب الاخلاق" ابن مسكويه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل كردهاند.
و همين خود مؤيد آن احتمالى است كه قبلا تقويتش كرديم، كه سد مورد بحث يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال و جنوب است.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 525 - 526)
۹. سد ذوالقرنين ديوار چين نبوده است
به بعضى از مورخين نسبت مىدهند كه گفتهاند: سد مذكور در قرآن همان ديوار چين است. آن ديوار طولانى ميان چين و مغولستان حائل شده، و يكى از پادشاهان چين به نام" شينهوانكتى" آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، كه همه با سنگ چيده شده، و در سال 264 قبل از ميلاد شروع و پس از ده و يا بيست سال خاتمه يافته است، پس ذو القرنين همين پادشاه بوده.
و ليكن اين مورخين توجه نكردهاند كه اوصاف و مشخصاتى كه قرآن براى ذو القرنين ذكر كرده و سدى كه قرآن بنايش را به او نسبت داده با اين پادشاه و اين ديوار چين تطبيق نمىكند، چون در باره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، و سدى كه قرآن ذكر كرده ميان دو كوه واقع شده و در آن قطعههاى آهن و قطر، يعنى مس مذاب به كار رفته، و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه و زمين همين طور، هر دو مىگذرد و ميان دو كوه واقع نشده است، و ديوار چين با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به كارى نرفته.
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 526)
۱۰. نظر علامه دربارهي ادعاي مولانا ابو الكلام آزاد
بعضى ديگر گفتهاند: ذو القرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى" 539- 560 ق م" مىزيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تاسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناى هيكل كمكها كرد و مصر را به تسخير خود درآورد، آن گاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده آن گاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پيش رفت.
اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما [سر احمد خان هندي] ذكر كرده و يكى از محققين هند [مولانا ابوالكلام آزاد] در ايضاح و تقريب آن سخت كوشيده است. اجمال مطلب اينكه:
«آنچه قرآن از وصف ذو القرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مىشود، زيرا اگر ذو القرنين مذكور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعيتپرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده اين نيز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده به اين نيز داده، و اگر ميان دين و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براى او جمع كرده براى اين نيز جمع كرده بود.
و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاب برسيد، و در آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مىكردند. و نيز همين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مىدهد سد بنا شده در تنگه داريال ميان كوههاى قفقاز و نزديكيهاى شهر تفليس است. اين اجمال آن چيزى است كه مولانا ابو الكلام آزاد گفته است كه اينك تفصيل آن از نظر شما خواننده مىگذرد...»
(ترجمه الميزان، ج13، صص 536 - 537)
مرحوم علامهي طباطبايي (ره) پس از نقل تفصيل ادعاي ابوالكلام آزاد سخنان وي را با ساير ادعاهاي مطح شده دربارهي ذوالقرنين در ميزان تطبيق آنها با آيات قرآن مقايسه كرده، چنين نتيجه ميگيرد كه ادعاي ابوالكلام آزاد نيز خالي از اشكال نيست اما به هر حال ادعاي او بيش از ادعاي ديگران منطبق با آيات قرآن است. علامه در اين رابطه مينويسد:
«اين بود خلاصهاى از كلام ابو الكلام، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.»
(ترجمه الميزان، ج13، ص: 541)
شهید مطهری(ره) و انتقاد از کورش
شهید مطهری نیز در یکی از آثار خود درباره کورش مینویسد:
«بعضى اين چيزها [عقايد سخيف و خرافى نظير بت پرستی] را به نام آزادى و احترام به عقيده انجام مىدهند. مىگويند حيثيت ذاتى بشر او را لازم الاحترام كرده و لازمه احترام به بشر احترام به عقايد او و مقدسات اوست هرچه باشد، ولو بت باشد، ولو مانند بت ژاپنىها صورت احليل يا فرج باشد، يا مثل [بت] هندوها گاو باشد. اما بايد بدانيم كه احترام به بشر و حيثيت ذاتى بشر ايجاب مىكند كه اين زنجيرها را كه به دست خود بسته است باز كنيم نه اينكه چون بشر به دست خود بسته است پس لازم الاحترام است. و ما عمل ابراهيم بت شكن و موسى كه گوساله سامرى را آتش زد (انْظُرْ الى الهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً) و عمل رسول خدا را كه بتها را شكست و دور ريخت تصويب مىكنيم نه عمل كورش يا ملكه انگلستان و يا دولت انگلستان را كه به بت پرستها اجازه بتخانه مىدهد و نام اين عمل زشت را آزاديخواهى و دموكراسى مىگذارد. اينها از لحاظ سياست به مفهوم امروز صحيح است اما از لحاظ بشريت غلط است.»
مجموعه آثار استاد شهيدمطهرى، ج20، ص: 554
با توجه به این نکته؛ کورش نمی تواند یکی از پیامبران الهی باشد. چرا که روش پیامبران مبارزه با بت پرستی و بت شکنی بوده است. و چون پیامبران از خطا مصون هستند پس کورش با این روش نمیتواند پیامبر باشد.
http://www.touhid.blogfa.com/post-97.aspx
بنده آدرسها رو چك كردم درست بود(مهدي مهدوي = kamanabroo )