PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تلخ روز



touraj atef
23rd November 2010, 12:48 PM
م
تلخ روزي آمد
تلخ روزي ز گذشته اي دور
آري خاطره هولناك آن بيداد روز, هفت ساله شد
هفت را عدد اقبال ناميده اند و حالا شايد باورش بيشتر باشد هر چند كه آن آغاز هم ز آغاز خوش اقبال بود
پسرك موطلائي به چشمهاي خود در آينه مي نگرد و به نجواي پرنده كوچكش گوش مي دهد همان پرنده اي كه به شوق او است كه پروازي به سوي انزواي مطلق بر نداشته است
پسرك در آينه مردي را مي بيند كه همچنان همان چشمهاي پسرك موطلائي سالهاي دور را دارد و …
ناگهان پسرك , كوچك و كوچك تر مي شود و محو شده و مرد تنها خود را مي بيند وباز به ياد پسرك مي افتد
مرد بار ديگر پسرك را تصور سازد همان پسركي كه قلبي به اندازه بي نهايت صداقت و بخشش داشت همان پسرك محبوبي كه مهربان و شتابزده و بي ادعا و بي بهانه عشق مي ورزيد همان پسركي كه در خلوت انزواي خود ترنمهائي را در ذهنش مرور مي كرد همان ترنمهائي كه بعد ها فرياد زد و در ” سولماز ” تبديل به نجواي ” اگر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است ” شد و در ” عروس قولنامه اي ” برايش ” خفته فرياد ” را سرود در ” دختري در قاب پنجره ” نجواي شب يلدائي را رسم نمود و بعد در ” ترانه هاي بيوه “ با قلم درد و جوهر خون دل تازيانه هاي زيستن را مجسم كرد و اندكي از نواهايش را بر روي سپيد منتظر بريخت وساز بيداد را ساز كرد و بعد ” عشق ناخدا ” هفت ديار عشق را درنورديد و قصه تجربه ها و دانسته ها و اعترافهاي شخصي و صد البته اميد و ايمان و مهر را نگاشت مرد دلش براي آن پسرك و تنهائي هايش تنگ شده است گاهي اوقات دوست دارد كه قباي ناخدائي را از تن در بياورد و بار ديگر همان پسرك موطلائي و خجالتي شود كه چشمهايش در آن روزگار جز مهر و بخشش و رفاقت و دوستي نمي ديد همان پسرك كه به قولي خراب رفيق و دوست و صد البته يارانش بود همان ياراني كه آمدند و هر كدام او را نوازشي كردند يكي عيب او را اين دانست كه ” زيادي خوب است ” و آن دگري او را ” ساده و غير رند” ناميد يكي ديگر ” رسام عشق كاغذي ” ناميد و يكي ديگر نوازنده كوي را فرمان دور شو بداد تا نغمه آن ترانه آشنايش را نزند و سر انجام آن دگري كه هفت سالي شد كه آن يار دور تازيانه بي مهري و خيانت را بر گرده اش نواخت
پسرك دل بداد جرمش شرم بود و نجابت بود و صداقت بود و صد البته رفاقت بود
پسرك ماوا بشد براي آن كه ماوائي نداشت اما وقتي يار نجوائي ز خراباتي شنيد ماواي پسرك را كلبه اي ز سادگي و بيگانگي خواند و بعد پروازي كرد و بالهايش شكست و باز پسرك را با همان لبخند و دل مشتاق بديد پسركي كه گوئي چون مهربان بود ابله بايد ناميده شد
پسرك خسته از نديدن ها نشد
پسرك بي توان نشنيدن ها نشد
پسرك هيچ نگفت و گر هم چيز بگفت هيچ نجواي ” نه ” نداشت
پسرك در مدح ديگرغريبه ها هيچ نگفت
پسرك در ذمش زآشناي دور و نزديك هيچ نگفت
پسرك بغض بكرد ليك اشك نريخت
پسرك گر اشك بر يخت غم نداد
پسرك گر غم هم بداشت جز عشق نداشت
پسرك كوچك و كوچك تر بشد
و باز مرد به صورتش مي نگرد برايش باور كردني نيست كه هنوز اين پسرك هست اين طرف و آن طرف و در اندرون سرش بي قراري ها بي قراري ها
پسرك را دوست دارد
پسرك مهربان
پسرك پر اميد
پسرك پر ايمان به زندگي
پسرك عاشق
پسرك نجيب
آه!امان از اين نجيب
درد پسرك نجابت بود
قصه او رفاقت بود
مرد نگاه كرد به پسرك
مرد آغوش گرفت پسرك
اشك مرد ريزان شد
و باز پسرك در اندرون مرد يكسان شد
اشك مرد ريزان شد
و باز پسرك در اندرون مرد يكسان شد
www.lonelyseaman.wordpress.com /tourajnakhoda@yahoo.com

http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/narcissus.jpg?w=322&h=321 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/narcissus.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد