PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آذر آمدي ؟



touraj atef
22nd November 2010, 11:41 AM
آذر آمدي ؟
دلم شاد است زين تو كه آذر بر اين اندرونم افكندي
آذر آمدي ,تا باز ياد آورم سر زمين پدري را آنجا كه آذر آبادگان بود جائي كه بهر شعله وري آذر مهر و آبادي آن آذرها را به خود بديدند

آذر آمدي , آري آذر قصه دير باز دارد و حكايت آن پير خردمند سرزمين آن سوي سهند و سبلان كه حكايت آذر اندرونش را به سه پندي به روشني آذر و به گرماي آتش بداد آن كه آذر انساني را خاطرمان آورد آذري كه شراره هر آدمي است و يادمان داد بهر آن كه فروزان باشيم بايد كه پنداري نيك را آذري كنيم و گفتاري نيك را بر جان خود و ديگران اندازيم و كردار ي نيك را داشته تا آذري براي آيندگان باشيم

آذر آمدي ,تا ياد آورم كه در سرزمين پدري دلاوراني بودند كه آذر بر جان خود فكندند تا آذر ايران زمين را تبديل به نور جاودانه كنند از بابك خرمدين و ستار خان و باقرخان و دلاوران نبرد چالدران سخن گويم از زينت پاشا و زنان مشروطه خواهي كلامي گويم كه با لباسهاي مردانه در يورش ارتش خونخوار روسيه كه به طرفداري محمد علي شاه آمده بود پا به پاي مردانشان بهر آذر دلي كه مهر به وطن و عشق به ميهن را به جانشان مي انداخت از مام ميهن پاسداري كردند

آذر آمدي ,و باز من دلهره پايان پاييز را دارم پاييزي كه موسم عشق ورزي بهار است همان بهاري كه مي گويند بهر عاشقي چون پاييز رخ زرد شود اما من پاييز را با رخ زرد نديدم براي من پاييز قرمز عشق بود و نارنجي پيوند و زردي اشتياق و نسيمي كه سوزناك نوازشم مي دهد و مرا به خلسه اي دور برد خلسه اي كه از كهن قصه هاي دور برايم به ميراث مانده است به روياي آلاله هاي انديشيدم بي كران شقايقهاي سرخ و زردي كه مرا با عطر مهر آشنا كردند

آذر آمدي , و من سوختن روز مرگي را در دام خيانت و ريا را بار ديگر باور كردم و دانستم گر عشق نباشد گر تعهدي را باور نيست هيچ سند و خطبه و قول و قراري نتواند كه اين عطيه ها را به آناني كه خود را جفت مي دانند بر گرداند و اين گونه هست كه باز يزدان را سپاس گويم كه زندگي را به من آموخت زندگي كه تنها با عشق معني دارد و زيستن تنها عاشقانست
و زندگي كه آنقدر بزرگ است كه طعم خيانت و ريا و تزوير و دوروئي و بي مهري در آن اندك نفحه اي دارد زندگي كه سوي آدمي آيد گر پر اراده و با صلابت باشي و باور داشتي كه بايد عشق ورزيد و صبور بود و صادقانه مهر را بداد و باور كرد ياري را بجاي يار و مهر ورزي را جاي مهربان و گر باور ها چنين باشد هم يار و هم مهربان خواهد بود و باور اين كه
"گر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است"

آذر آمدي ,تا غربت تنهائي را باور كنم و به اين قصه رسم كه هيچ كس تنها نيست گر غروري به ياري و مهر باني كردنها باشد نبايد هيچگاه تنهائي را باور كرد آري بايد باور كرد چشمهاي مشتاقي كه بهر عشق همچنان تر مي شوند, چه آگاه و مشتاقانه بر اين ديار مي چرخند و گر آبي باشد و يا سبز و يا قهوه اي و مشكي يادمان مي دهند كه چون دريا صبورند چون جنگل يك رنگ و چون پاييز پرسودا و چون شب بي كرانه هستند

آذر آمدي ,و من باز به تو سلامي دگر خواهم داد سلامي به وسعت پاييز و به عظمت رها شدنها در خزاني كه هيچگاه پايان نبود

آذر آمدي ,و من به تو سلامي دهم به عظمت دشت پر راز آلاله ها و دشتهاي شقايق به خرسندي ز نوازش نسيمي پاييزي به عطر شجاعت دلاوران سرزمين پدري به نواي پر مهر خردمندي با سه پند جاوانه گرما زاي و به صلابت سهند و سبلان وبه باور پايداري عشق كه هر دم مرا همچنان گويد
گر عشق همان عشق باشد زمان مقوله بي معني است
آري آذر ترا باور دارم فارغ از بي مهري آذر گونه اي دور و
ياد آورم بوسه را
آغوش را
باور عشق را
آذر ,آذريم نما كه من در پي آذر سوخته و همچنان مي گويم
اين آتشي كه دردلم شعله مي كشد گر به اندرون هر كسي افتد بي ترديد به ما كه سوخته ايم ز شراره هاي عشق نام گنه كاره و رسوا نخواهد داد
آري پيام بانوي عشق را بارها در پاييز خوانم و خزاني برايش نباشد

www.lonelyseaman.wordpress.com /tourajnakhoda@yahoo.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد