diamonds55
7th December 2008, 09:18 AM
هرم قدرت در عرصه بینالمللی همواره از پارامترها و عوامل متعددی برخوردار بوده و بهره میبرد كه هر كدام از این عوامل چنانچه در حالت انتزاعی مورد بررسی جزئینگر قرار گیرند نتیجهای به غیر از آنچه در تحلیل نهایی و كلان حاصل میشود، از خود بروز میدهند. بازیگران پیرامونی و حاشیهای بدون اینكه خود مختصات قائم به ذات بودن را دارا باشند به واسطه نقش درجه دوم خویش و تاثیرپذیری از قدرتهای هژمونیك جهانی در یك ساخت پارادوكسیكال ناچار به تطبیق استراتژیك یا حداقل تاكتیتكی عنصر ملی با نظم بینالمللی خواهند بود.
اصولا در دوران مدرن به خصوص بعد از بحثهای حول پایان استعمار كهنه كشورهای متروپل در مستعمرات، تاثیرگذاری قدرتهای برتر و دنباله روی ساختارهای ملی و منطقهای تحت موضوع «حوزه نفوذ» مبنای واقعی در محیط ژئوپلیتیك پیدا میكند. حوزههای نفوذ هر چند كه شكلی از آرایش جبههای نظام نوین بینالمللی تلقی میشوند اما همزمان میتوانند نقش دوگانه مثبت یا منفی را نیز به دنبال داشته باشند. این موضوع میتواند از مختصات متفاوتی از جمله حوزه جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ناشی شود كه در هر مورد از آن هویت و نقش دگرگونهای را بروز میدهد ولی به لحاظ ذاتی در همپیوندی و همسویی دوگانه متن و حاشیه در این چینش هیچ تناقضی ایجاد نخواهد شد. حوزههای نفوذ هر چند كه معمولا به عنوان حاشیه و موقعیت پیرامونی در شطرنج سیاسی جهانی به حساب میآیند اما در شرایطی و به خصوص در زمان بروز بحرانهای منطقهای میتوانند به عنوان رأس موضوع به صدر كنشهای بینالمللی ارتقا یافته و ایفای نقش كنند.
این خصوصیت نقضكننده نقش پیرامونی و حاشیهای حوزههای نفوذ نخواهد بود چرا كه در چنین شرایطی نیز آنان خط مقدم جبههای هستند كه در پشت آن ستاد رهبری به دست حامی و قدرت برتر اداره میشود. پذیرش این وضعیت هیچگاه نمیبایست به صورت انتزاعی و مطلق محسوب شود چرا كه در شرایطی ویژه نقشی كه یك حوزه نفوذ ایفا میكند قادر است قدرت برتر حامی را در عمل انجام شده یا به دنبالهروی از یك اقدام محلی پیشبینی نشده نیز بكشاند.
این دوگانه قدرت و كنشگری متن و حاشیه و همچنین تاثیر متقابل آنان بر همدیگر به لحاظ علمی و دیالكتیكی با توجه به تناقضات درونی خود در حوزه ژئوپلیتیك و مباحث دیپلماتیك قادر است كه اخلالگریهای خارج از چارچوب از پیش تعیین شده را موجب شود. قدرتهای بزرگ و هژمونیك در وهله اول حوزه نفوذ خود را در موقعیت جغرافیایی خویش تعریف میكنند و این جایگاه را به لحاظ حساسیتهای ژئوپلیتیكی و تاثیرگذاری مستقیمتر بر معادلات قدرت، بیش از دیگر عوامل مورد توجه قرار میدهند. چنانچه هم اینك گسترش پیمان آتلانتیك شمالی ( ناتو ) به سمت شرق، استقرار سپر دفاع موشكی آمریكا در جمهوری چك و لهستان، حضور همهجانبه واشنگتن در اوكراین و گرجستان و نقش غرب در بازسازی كریدورهای انتقال انرژی از حوزه دریای خزر به اروپا، روسیه و تا حدودی چین را عصبانی و مغبون كرده و عكسالعمل متقابل آنان را به دنبال داشته است.
همچنین در نقطه مقابل ورود روسیه و تا حدودی چین به آمریكایی لاتین و گسترش روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی با كشورهای ونزوئلا، كوبا، نیكاراگوئه، بولیوی، اكوادور و هندوراس و همچنین كمی آن سوتر برزیل و آرژانتین، واشنگتن را به شدت نسبت به اهداف توسعهطلبانه مسكو – پكن و اخلالگریهای كاراكاس، هاوانا و دیگر پایتختهای آمریكای متمرد ظنین و خشمگین كرده است. زمانی كه در طرحهای بالكانیزه غرب آرامش حوزه بالكان با به رسمیت شناخته شدن یكجانبه و غیرقانونی استقلال كوزوو از جمهوری صربستان به عنوان متحد درجه یك روسیه رقم میخورد، دیری نمیپاید كه در قفقاز نیز مسكو، اوستیای جنوبی و آبخازیا را به عنوان دو جمهوری مستقل به رسمیت میشناسد.
در مرحله دوم موضوع انطباق ساختاری چینش متن و حاشیه مطرح است كه به لحاظ چنین انطباقی خود به خود درك مشترك، منافع مشترك و تا حدودی هویت مشترك بین این دو حوزه برتر و فروتر ایجاد خواهد شد. ساختارهای لیبرال – دموكراسی غربی همواره با تمام اختلافات خود با آمریكا در یك صف واحد قرار دارند و با كمی تسامح میتوان از اروپا حوزه نفوذی ( البته تعدیل شده ) برای واشنگتن در روابط با بروكسل قائل شد كه تحت هیچ شرایطی تجاوز به حریم آن از طرف برادر بزرگتر تحمل نخواهد شد. همچنین ژاپن و كره جنوبی با تمام اختلافات نژادی، جغرافیایی، مذهبی و فرهنگی در چارچوب نظام لیبرال غربی قابل تحلیل بوده و هژمون برتر، از آن به عنوان یك حوزه نفوذ غیرقابل بحث و مختلكننده توسط دیگران برداشت و تعریف ذاتی خواهد داشت. در مرحلهبندیهای بعدی مسائلی از قبیل ساختار اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در كنار همپیوندی و اتحادهای نظامی مطرح خواهند بود كه قدرتهای متنی را به حمایت و جانبداری از حوزه پیرامونی كشیده و در چینشبندی نظام بینالمللی از آن به عنوان حوزههای نفوذ پاسداری خواهند كرد.
در دوران جنگ سرد به لحاظ مرزبندیهای شفاف در تمامی زمینههای تفاوت ساختاری، موضوع حوزههای نفوذ در شرایط رقابتهای موازنهطلبانه آن دوران تا حدود زیادی تثبیت یافته بود و هر كدام از دو اردوگاه حریم دیگری را به درستی رعایت میكردند. چنانچه بحران موشكی كوبا كه برای اولین بار شوروی و آمریكا را به مرز یك جنگ اتمی نیز نزدیك كرد با عقب نشینی روسها برای برچیدن موشكهای خود از خاك كوبا در عوض جمعآوری تسلیحات تهاجمی غرب از تركیه بدون هیچ درگیری میدانی حل و فصل گردید. آنچه كه امروز و بعد از جنگ سرد اتفاق افتاده است ژلاتینی بودن و عدمتثبیت حوزههای نفوذ به صورت نسبی است كه بعضا موجب اخلال و بروز تحركات غیر قابل پیشبینی در نظام نوین بینالمللی شده است. این وضعیت كه در شرایط عدمموازنه بروز كرده است میتواند موجب بحرانهای خارج از كنترل شده و نیروهای برتر را در چالشهای محلی حوزههای نفوذ در مقابل هم قرار دهد.
اردشیر زارعی قنواتی
اصولا در دوران مدرن به خصوص بعد از بحثهای حول پایان استعمار كهنه كشورهای متروپل در مستعمرات، تاثیرگذاری قدرتهای برتر و دنباله روی ساختارهای ملی و منطقهای تحت موضوع «حوزه نفوذ» مبنای واقعی در محیط ژئوپلیتیك پیدا میكند. حوزههای نفوذ هر چند كه شكلی از آرایش جبههای نظام نوین بینالمللی تلقی میشوند اما همزمان میتوانند نقش دوگانه مثبت یا منفی را نیز به دنبال داشته باشند. این موضوع میتواند از مختصات متفاوتی از جمله حوزه جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ناشی شود كه در هر مورد از آن هویت و نقش دگرگونهای را بروز میدهد ولی به لحاظ ذاتی در همپیوندی و همسویی دوگانه متن و حاشیه در این چینش هیچ تناقضی ایجاد نخواهد شد. حوزههای نفوذ هر چند كه معمولا به عنوان حاشیه و موقعیت پیرامونی در شطرنج سیاسی جهانی به حساب میآیند اما در شرایطی و به خصوص در زمان بروز بحرانهای منطقهای میتوانند به عنوان رأس موضوع به صدر كنشهای بینالمللی ارتقا یافته و ایفای نقش كنند.
این خصوصیت نقضكننده نقش پیرامونی و حاشیهای حوزههای نفوذ نخواهد بود چرا كه در چنین شرایطی نیز آنان خط مقدم جبههای هستند كه در پشت آن ستاد رهبری به دست حامی و قدرت برتر اداره میشود. پذیرش این وضعیت هیچگاه نمیبایست به صورت انتزاعی و مطلق محسوب شود چرا كه در شرایطی ویژه نقشی كه یك حوزه نفوذ ایفا میكند قادر است قدرت برتر حامی را در عمل انجام شده یا به دنبالهروی از یك اقدام محلی پیشبینی نشده نیز بكشاند.
این دوگانه قدرت و كنشگری متن و حاشیه و همچنین تاثیر متقابل آنان بر همدیگر به لحاظ علمی و دیالكتیكی با توجه به تناقضات درونی خود در حوزه ژئوپلیتیك و مباحث دیپلماتیك قادر است كه اخلالگریهای خارج از چارچوب از پیش تعیین شده را موجب شود. قدرتهای بزرگ و هژمونیك در وهله اول حوزه نفوذ خود را در موقعیت جغرافیایی خویش تعریف میكنند و این جایگاه را به لحاظ حساسیتهای ژئوپلیتیكی و تاثیرگذاری مستقیمتر بر معادلات قدرت، بیش از دیگر عوامل مورد توجه قرار میدهند. چنانچه هم اینك گسترش پیمان آتلانتیك شمالی ( ناتو ) به سمت شرق، استقرار سپر دفاع موشكی آمریكا در جمهوری چك و لهستان، حضور همهجانبه واشنگتن در اوكراین و گرجستان و نقش غرب در بازسازی كریدورهای انتقال انرژی از حوزه دریای خزر به اروپا، روسیه و تا حدودی چین را عصبانی و مغبون كرده و عكسالعمل متقابل آنان را به دنبال داشته است.
همچنین در نقطه مقابل ورود روسیه و تا حدودی چین به آمریكایی لاتین و گسترش روابط اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی با كشورهای ونزوئلا، كوبا، نیكاراگوئه، بولیوی، اكوادور و هندوراس و همچنین كمی آن سوتر برزیل و آرژانتین، واشنگتن را به شدت نسبت به اهداف توسعهطلبانه مسكو – پكن و اخلالگریهای كاراكاس، هاوانا و دیگر پایتختهای آمریكای متمرد ظنین و خشمگین كرده است. زمانی كه در طرحهای بالكانیزه غرب آرامش حوزه بالكان با به رسمیت شناخته شدن یكجانبه و غیرقانونی استقلال كوزوو از جمهوری صربستان به عنوان متحد درجه یك روسیه رقم میخورد، دیری نمیپاید كه در قفقاز نیز مسكو، اوستیای جنوبی و آبخازیا را به عنوان دو جمهوری مستقل به رسمیت میشناسد.
در مرحله دوم موضوع انطباق ساختاری چینش متن و حاشیه مطرح است كه به لحاظ چنین انطباقی خود به خود درك مشترك، منافع مشترك و تا حدودی هویت مشترك بین این دو حوزه برتر و فروتر ایجاد خواهد شد. ساختارهای لیبرال – دموكراسی غربی همواره با تمام اختلافات خود با آمریكا در یك صف واحد قرار دارند و با كمی تسامح میتوان از اروپا حوزه نفوذی ( البته تعدیل شده ) برای واشنگتن در روابط با بروكسل قائل شد كه تحت هیچ شرایطی تجاوز به حریم آن از طرف برادر بزرگتر تحمل نخواهد شد. همچنین ژاپن و كره جنوبی با تمام اختلافات نژادی، جغرافیایی، مذهبی و فرهنگی در چارچوب نظام لیبرال غربی قابل تحلیل بوده و هژمون برتر، از آن به عنوان یك حوزه نفوذ غیرقابل بحث و مختلكننده توسط دیگران برداشت و تعریف ذاتی خواهد داشت. در مرحلهبندیهای بعدی مسائلی از قبیل ساختار اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در كنار همپیوندی و اتحادهای نظامی مطرح خواهند بود كه قدرتهای متنی را به حمایت و جانبداری از حوزه پیرامونی كشیده و در چینشبندی نظام بینالمللی از آن به عنوان حوزههای نفوذ پاسداری خواهند كرد.
در دوران جنگ سرد به لحاظ مرزبندیهای شفاف در تمامی زمینههای تفاوت ساختاری، موضوع حوزههای نفوذ در شرایط رقابتهای موازنهطلبانه آن دوران تا حدود زیادی تثبیت یافته بود و هر كدام از دو اردوگاه حریم دیگری را به درستی رعایت میكردند. چنانچه بحران موشكی كوبا كه برای اولین بار شوروی و آمریكا را به مرز یك جنگ اتمی نیز نزدیك كرد با عقب نشینی روسها برای برچیدن موشكهای خود از خاك كوبا در عوض جمعآوری تسلیحات تهاجمی غرب از تركیه بدون هیچ درگیری میدانی حل و فصل گردید. آنچه كه امروز و بعد از جنگ سرد اتفاق افتاده است ژلاتینی بودن و عدمتثبیت حوزههای نفوذ به صورت نسبی است كه بعضا موجب اخلال و بروز تحركات غیر قابل پیشبینی در نظام نوین بینالمللی شده است. این وضعیت كه در شرایط عدمموازنه بروز كرده است میتواند موجب بحرانهای خارج از كنترل شده و نیروهای برتر را در چالشهای محلی حوزههای نفوذ در مقابل هم قرار دهد.
اردشیر زارعی قنواتی