PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله اخلاق اسلامي در شاهنامه فردوسي ( قسمت اول )



AreZoO
16th November 2010, 04:13 PM
اخلاق اسلامي در شاهنامه فردوسي ( قسمت اول )





http://img.tebyan.net/big/1388/01/0149765817610322017058635183108149104250.jpg

به نام خداوند جان و خرد

کزين برتر انديشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جاي

خداوند روزي ده رهنماي

خداوند کيهان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر

زنام و نشان و گمان برتر است

نگارنده برشده گوهر است


استاد ابوالقاسم فردوسي (329- 411 يا 416 هـ)، بزرگترين شاعر حماسه سراي ايران، بلکه جهان که در نظم داستان‌ها و اساطير باستاني و قصص و روايات قهرماني و تاريخي ايران با نبوغ و استعداد خداداد سخن را به آسمان عليين برد و در عذوبت به ماه معين رسانيد (چهار مقاله، ص 47)- در فن خويش بزرگ آيتي است که نام او همواره با احترام زينت بخش تاريخ ادب و فرهنگ کشور ايران خواهد بود. منظومه حماسي بي‌نظير او- که شامل داستان‌ها و اساطير ملي و وقايع تاريخي از آغاز تمدن نژاد ايراني تا انقراض سلسله ساساني است (دکتر صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 489) – علاوه بر محسنات و فوايد بي‌شمار ادبي و تاريخي و همچنين اهميت فراوان، از لحاظ اشتمال بر بخش اعظم آداب و رسوم و سنن و عقايد ديرينه يعني فرهنگ کهن و جاودان مردم اين سامان در قرون و اعصار گذشته، متضمن بسياري از مطالب آموزنده و عبرت‌آموز اخلاقي و اجتماعي و مذهبي و ديگر مباحث انساني است که بر ارزش معنوي آن افزوده و آن را، بيش از حد معمول، مقبول طبع مردم صاحب نظر نموده، تا آنجا که مي‌توان قسمت‌هايي از آن را آيينه‌ي عبرت و گنجينه پند و حکمت دانست و خواندن آن را براي تهذيب اخلاق و تشحيذ اذهان و تنبيه و بيداري همه طبقات مردم، خاصه جوانان که از گردش روزگار و انقلاب احوال بي‌خبرند، لازم شمرد. اين مطالب اخلاقي بر دو گونه است:
يکي پندها و حکمت‌هاي فراواني که فردوسي به سائقه ميل باطني و ذوق فطري خويش، غالباً در آغاز و انجام حوادث و وقايع و بعد از پيروزي با شکست‌هاي پادشاهان و پهلوانان و انقراض سلسله‌ها که دگرگوني و تبدل اوضاع و احوال را در پي داشته، از سر عبرت و نصيحت به مناسبت و جاي جاي آورده و به متن اصلي شاهنامه افزوده،



و نوع ديگر اندرزها و وصايا و مواعظ و حکمي است که در نسخه شاهنامه منثور ابو منصوري و ديگر مآخذي که مورد استفاده وي قرار گرفته وجود داشته و از قول بعضي از پادشاهان و وزيران و موبدان و پهلوانان و ديگر بزرگان در تضاعيف بعضي از فصول و ابواب شاهنامه آمده است؛ مانند اندرزهاي اردشير به شاپور (ص 611 خلاصه شاهنامه، فروغي) و اندرزهاي هرمز به فرزند خود بهرام (ص 615) و سخنان حکيمانه بوزرجمهر با انوشيروان و موبدان در هفت بزم (ص 698) و پندنامه بوزرجمهر (ص 714) و نظاير اينها که اگر چه از زبان ديگران است، ليکن گويي همه از دل فردوسي برآمده است.


http://img.tebyan.net/big/1387/05/12711721453514311616514021612317283210486.jpg
به هر حال، او با آوردن و درج اين هر دو گونه مطالب نغز و حکمت‌آميز علاقه خود را به اصول و مباني اخلاقي اثبات و اظهار نموده و اين معني ياد آور جمله معروف امانوئل کانتدو چيز روح را به اعجاب مي‌آورد و هر چه انديشه و تأمل بيش کني اعجاب و احترام نسبت به آن دو چيز همواره تازه و افزون مي‌شود، يکي آسمان پر ستاره که بالاي سر ما جا دارد و ديگر قانون اخلاقي که در دل ما نهاده شده است. (سير حکت در اروپا، ج 2، ص 212). (وفات: 1804م)، فيلسوف بزرگ آلماني، است که گفته:


اين قانون اخلاقي چنان در دل فردوسي جاي گرفته و با جان و انديشه او در آميخته که در بسياري از اشعار شاهنامه به مناسبت جلوه‌گر است و نگارنده، پيش از ذکر موارد مزبور، در بيان اين معني به سخني که بعضي از صاحب‌نظران درباره تکاليف اخلاقي گفته‌اند اشارت مي‌کند:... هر شخص عاقل و خردمندي به حکم عقل و وجدان بر اساس يک نوع مسئوليت، خود را به انجام دادن تکاليف اخلاقي موظف و ملزم مي‌بيند و اين الزام به حدي است که فلاسفه قديم، فضائل اخلاقي را لازمه عقل و دانش و معرفت، بلکه با آن يکي مي‌دانستند و مي‌گفتند شخص دانا خود به خود نيکوکار است و شرّ و بدي ناشي از جهل و ناداني است...(دکتر سياسي، علم الاخلاق، ص69)


نکته جالب توجه اين است که مواعظ و مطالب حکمت‌آميزي که در ضمن بعضي از فصول شاهنامه آمده و، به قول ارباب بصيرت دلبستگي به آنها منبعث از عقل و دانش گوينده خردمند آن است، گاه به حدي موضوع اصلي را تحت الشعاع قرار مي‌دهد که خواننده ترديد پيدا مي‌کند که آيا مراد گوينده بيان اصول اخلاقي است يا ذکر حوادث تاريخي و اساطير باستاني؟ قدر مسلم اين است که استشهاد مکرر فردوسي در اثناي سخن به ادني مناسبتي بدين گونه مفاهيم عالي اخلاقي و انساني در جهت گرامي داشتن فضايل و پست شمردن رذايل، به شاهنامه امتياز خاصي بخشيده است که نظير آن در کمتر منظومه‌اي از اين دست ديده مي‌شود. به راستي اين همان «... هنر جهان پسندي است که به قول تولستوي همواره ملاک ثابت و معتبري دارد و آن ملاک ثابت و معتبر معرفت ديني و روحاني است که پيوسته افکار و عقايدي را القا مي‌کند که در همه اعصار ميان تمام امم عالم مشترک است». (دکتر زرين کوب، نقد ادبي، ص 96).




http://img.tebyan.net/big/1387/12/10134271271719913136741271388010025418586.jpg
آري، همين معرفت ديني و روحاني، در حقيقت، اساس و مبناي مکارم اخلاقي است و بهترين گواه آن را قرن‌ها، قبل از کانت تولستوي و بعضي از دانشمندان مصلح و خيرانديش و علماي تعليم و تربيت قرن اخير و معاصر اروپا و آمريکا همچون دکتر کارل و آناتول فرانس و اشپنگلر و کيزرلينگ و جان ديويي (عباس اقبال، تاريخ تمدن جديد: 1320، ص 357 – 358) در سخنان و احاديث گهربار پيامبر بزرگ اسلام و آيات بينات قرآن مجيد مي‌توان يافت. چنان که پيامبر در حديث معروفي، که مالک آن را در الموطّا نقل کرده، فرموده است.
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. و در آيه هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة. (سوره جمعه، آيه 3) به الهام رباني تزکيه نفوس را مقدم بر تعليم شمره است. بي‌گمان سر بعثت انبياي عظام، خاصّه پيامبر اسلام، تکميل و تتميم مکارم اخلاقي و تهذيب نفوس انساني بوده است و فردوسي که خود از بيروان راستين آن حضرت و از معتقدان حقيقي آيين مقدس اسلام بوده و چنان که از فحواي سخنش بر مي‌آيد با قرآن و حديث نيز آشنايي داشته، اصول اخلاقي اسلامي، را که منشا‌ء عقلاني دارد و از اعتقاد به مبدأ و معاد نشأت مي‌گيرد، سرلوحه کار خويش مي‌دانسته است، چنانکه شاهنامه را بدين ابيات، که دالّ بر خضوع در برابر آفريننده تواناي جهان است، آغاز کرده است:


به نام خداوند جان و خرد

کزين برتر انديشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جاي

خداوند روزي ده رهنماي

خداوند کيهان و گردان سپهر

فروزنده ماه و ناهيد و مهر

ز نام و نشان و گمان برتر است

نگارنده بر شده گوهر است

سخن هرچه زين گوهران بگذرد

نيابد بدو راه جان و خرد

ستودن نداند کس او را چو هست

ميان بندگي را ببايدت بست

(خلاصه شاهنامه فردوسي، ص 1)
و جاي ديگر در اثبات توحيد و يکتاپرستي، ضمن ردّ احتجاجات مادي گرايانه مدّعيان حکمت و فلسفه، با بياني ساده و رسا و مردانه، که از ويژگي‌هاي اوست چنين سروده است:


آيا فلسفه دان بسيارگوي

نپويم به راهي که گويي بپوي

سخن هيچ بهتر ز توحيد نيست

به ناگفتن و گفتن ايزد يکيست

ترا هر چه بر چشم بربگذرد

بگنجد همي در دلت با خرد

چنان دان که يزدان نيکي دهش

جز آنست و زين بر مگردان منش

تو گر سخته‌اي راه سنجيده پوي

نيايد به بُن هرگز اين گفتگوي

(همان، ص 340. صفا، تاريخ ادبيات، ج 1، ص 488)


گويي در وصف اين طايفه و مقتضاي همين حال و مقام است که در قرآن آمده:

يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون. ( سوره روم، آيه 7)
فردوسي در اوايل شاهنامه‌، بعد از نعت خدا، به ستايش خرد پرداخته و گفته است:
http://img.tebyan.net/big/1387/07/113213177209752137148198153533621253115111.jpg
خرد افسر شهرياران بود

خرد زيور نامداران بود

خرد زنده جاوداني شناس

خرد مايه زندگاني شناس

ازويي به هر دو سرا ارجمند

گسسته خرد پاي دارد به بند...

هميشه خرد را تو دستور دار

بدو جانت از ناسزا دور دار

(همان، ص2)
ابيات زير، که نظامي عروضي از هجونامه فردوسي درباره سلطان محمود آورده، مؤيّد همين مطلب است:
مرا غمز کردند کان پر سخن

به مهر نبي و علي شد کهن

اگر مهرشان من حکايت کنم

چو محمود را صد حمايت کنم

(صفا، تاريخ ادبيات، به نقل از چهار مقاله، ص 483)
فردوسي با عنايت خاص به مقام خلافت الهي و کرامت ذاتي انسان، که در آيه: و اذ قال ربک للملائکة اني جاعل في الارض خليفة ... (سوره بقره، آيه 29) و آيه: و لقد کرمنا بني آدم و حملنا هم في البرّ والبحر و رزقناهم من الطيّبات و فضّلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيلاً (سوره آسراء، آيه ‌73) بدان اشارت رفته و ظاهراً مطمح نظر فردوسي نيز بوده در دو بيت بسيار بلند و حکيمانه، که بر علوّ انديشه و عظمت پايگاه معنوي گوينده آن دلالت دارد، خطاب به انسان گفته است:





ترا از دو گيتي برآورده‌اند به چندين ميانجي بپرورده‌اند
نخستين فطرت پسين شمار تويي خويشتن را به بازي مدار



و از همين ديدگاه است که براي پرورش استعدادهاي شگرف نهاني آدمي، او را به آموختن علم و دانش ترغيب مي‌کند و از دعوي کمال که مايه رکود و خسران است باز مي‌دارد و مي‌گويد:


http://img.tebyan.net/big/1386/10/213204219190128190198128239235199444621020134.jpg
مياساي از آموختن يک زمان

زدانش ميفکن دل اندر گمان

چو گويي که وام خرد توختم

همه هر چه بايستم آموختم

يکي نغز بازي کند روزگار

که بنشاندت پيش آموزگار

نداني چو گويي که دانا شدم

به هر آرزو بر توانا شدم

چنان دان که نادان‌ترين کس تويي

چو گفتار دانندگان نشنوي... (خلاصه شاهنامه، ص 706 – 707)
در قرآن مجيد و احاديث در تحريض بر دانش‌اندوزي شواهد فراوان يافت مي‌شود، که براي رعايت جانب ايجاز تنها به قسمت اخير آيه 13 از سوره 39 (زمر) و يک حديث معروف از پيامبر (ص) بسنده مي‌شود...



قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذکر اولوالالباب. (سوره زمر، آيه 13).
اطلبو العلم و لو بالصين فان طلب فريضه علي کل مسلم ان الملائکة تضع اجنحتها لطالب العلم رضي بما يطلب. (نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاينده، ص 63 – 64)
و همين طالب علم با چنين مقام و منزلتي اگر در بند خودبيني و اعجاب گرفتار آيد، چنانکه فردوسي هم اشاره کرده مشمول اين سخن حضرت اميرالمومنين علي (ع) است که فرموده: اعجاب الرجل لنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله (کلمات قصار حضرت علي (ع)، چاپ وزارت فرهنگ سال 1324، ص 9)
به قول حافظ: خودپسندي جان من برهان ناداني بود. (حافظ قزويني، ص 148)

AreZoO
16th November 2010, 06:28 PM
اخلاق اسلامي در شاهنامه فردوسي

قسمت دوم


http://img.tebyan.net/big/1387/12/23423385541881422131311001811961731108915357.jpg




چون فردوسي، از لحاظ جنبه‌هاي معنوي، انسان را مظهر کمال و جمال مطلق و جلوه‌گاه انوار الوهيت مي‌داند، براي اينکه از نيل به سعادت ابدي بازنماند، علاوه بر تشويق به کسب علم و معرفت، همواره وي را از صفات ناشايسته مانند هواي و هوس و آز و دروغ و نفاق و کاملي و از همه بدتر ظلم و بيداد برحذر مي‌دارد و با اشعاري نغز و حکيمانه به کم آزاري و ترس از کيفر الهي و نيکي و بردباري و ميانه روي و همنشيني با دانايان و دوري از نادانان و پند و عبرت آموزي و بسياري از مکارم صفات انساني فرا مي‌خواند. از اين رو به مصداق :

و من کل شييء لبه و لطيفه مستودع في هدة المجموعة
شاهنامه، علاوه بر اشعار رزمي و بزمي و اساطيري و تاريخي، چنان که ازين پيش نيز گفته آمد، گنجينه‌اي نفيس از دُر و جواهر لطايف و ظرايف و پندها و حکمت‌هاي منظوم اخلاقي است که هر بيتي از اين است آويزه گوش هوش هر انسان خردمند ادب آموز دانش پژوهي تواند بود بدين قرار:
هواي


اگر چيره گردد هوا بر خرد خردمندت از مردمان نشمرد
(از اندرزهاي اردشير به شاپور، ص 612)
اگر بر خرد چيره گردد هوا نيابد ز چنگ هواکس رها
خردمند کارد هوا را به زير بود داستانش چو شير دلير...
(بيژن نامه، ص 366)
به قول پيامبر (ص): اشجع الناس من غلب هواه. (نهج الفصاحه، ص 58)
حضرت امير (ع) نيز فرموده: لا يجتمع العقل و لهوي. (کلمات قصار، ص 45).
و در قرآن آمده: و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدي من الله (سوره قصص، آيه 51).
و لا تتبع الهوي فيضلک عن سبيل‌الله (سوره 38، آيه 26). و اما من خاف مقام ربه و نهي المنفس عن الهوي. فان الجنة هي الماوي (سوره نازعات، آيه 41 و 42).
آز


پرستنده آز و جوياي کين به گيتي زکس نشنود آفرين
چو داني که بر تو نماند جهان چه رنجاني از آن جان و روان
بخور آن چه داري و بيشي مجوي که از آز کاهد همي آبروي
(گودرزنامه، ص 379)
حضرت علي (ع) فرموده: الحرص لايزيد في الرزق و لکن يذل القدر. (کلمات قصار، ص 3)
و از حضرت رسول (ص) روايت شده است: يهرم اين آدم و يشب منه اثنتان، الحرص علي المال و الحرص علي العمر. (نهج‌الفصاحه، ص 648).
اين حديث به گونه‌هاي ديگر نيز آمده است: يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان، الحرص و طول الامل، که عيناً در فرهنگ اخلاق اسلامي بدين عبارت ترجمه شده است: «چون آدمي پير شود دو چيز در او جوان گردد و قوت بگيرد يکي حرص و ديگري طول امل»صائب تبريزي همين مضمون را اقتباس کرده و گفته است:

آدمي پير چو شد حرص جوان مي‌گردد خواب در وقت سحرگاه گران مي‌گردد
دروغ و نفاقhttp://img.tebyan.net/big/1387/09/1311341471641081952174849129235215210105192202.jpg



زبان چرب گويا و دل پردروغ بر مرد دانا نگيرد فروغ
کسي کو بتابد سراز راستي کژي گيردش کار و هم کاستي
(خلاصه شاهنامه، ص 428)
رخ مرد را تيره دارد دروغ بلنديش هرگز نگيرد فروغ
(فروزانفر، سخن و سخنوران، 1350، ص 78)
پيغمبر(ص) فرموده: اخوف ما اخاف علي امتي کل منافق عليم اللسان. (نهج‌الفصاحه، ص 20)
علي (ع) در همين باره گفته است: اياک و النفاق فان ذاالوجهين لا يکون وجيها عندالله.(کلمات قصار، ص 31) و دروغ را نيز زشت‌ترين خوي‌ها دانسته در آنجا که فرموده: اقبح الخلائق الکذب. (کلمات قصار، ص 32).
کاهلي


چو کاهل بود مرد بُرنا به کار ازو سير گردد دل روزگار
(سخن و سخنوران، ص 89)
تن آساني از کاهلي دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن
که اندر جهان سود بي‌رنج نيست کسي را که کاهل بود گنج نيست
(خلاصه شاهنامه، ص 702)
به رنج اندراست اي خردمند گنج نيابد کسي گنج نابرده رنج
(سخن و سخنوران، ص 52)
به قول سعدي:

نابرده رنج گنج ميسر نمي‌شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد...
در قرآن مجيد، آيه 41 و 42 سوره مبارکه نجم نيز شاهد صادق همين معني است:

ليس للانسان الا ما سعي، و ان سعيه سوف يري.
از پيغمبر (ص) هم درين باب چنين روايت شده: اللهم اني اعوذبک من العجز و الکسل ...(نهج‌الفصاحه، ص 100).
ظلم و بيداد


چنين گفت نوشيروان قباد که چون شاه را سربپيچد ز داد
کند چرخ منشور او را سياه ستاره نخواند و را نيز شاه
ستم، نامه عزل شاهان بود چو دود دل بي‌گناهان بود
(پادشاهي اردشير بابکان، ص 589)
نگر تا نيازي به بيداد دست نگرداني ايوان آباد پست
(مقدمه شاهنامه فروغي، ص 20)
در احاديث نبوي (ص) آمده است: الظلم ظلمات يوم القيمة (نهج الفصاحه، ص 407)
از اميرالمومنين علي (ع) روايت شده: لاتظلم کما لا تحب ان تظلم (کلمات قصار، ص 23)
در بسياري از آيات قرآن به ظلم و ستم اشارت رفته مانند: ان الذين کفروا و ظلموالم يکن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا (167) الا طريق جهنم خالدين فيها ابداً و کان ذلک علي الله يسرا (168) (سوره‌‌نساء).
حضرت علي بن الحسين (ع) به فرزندش امام محمد باقر (ع) وصيت فرموده: اياک و الظلم لمن لا ناصر له عليک الا الله.
بي‌آزاري


ميازار موري که دانه کش است که جان دارد و جان شيرين خوش است
سياه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موري شود تنگدل
(داستان ايرج و سلم و تور، ص 38)
به نزد کهان و نه نزد مهان به آزار موري نيرزد جهان
(در کشتن افراسياب برادر خود را، ص 102)
به قول سعدي:

به جان زنده دلان سعديا که ملک وجود نيرزد آن که دلي را زخود بيازارند
و حافظ نيز در همين باره گفته است:

مباش در پي آزار و هر چه خواهي کن که در شريعت ما غير ازين گناهي نيست
(حافظ قزويني، ص 53)
http://img.tebyan.net/big/1388/02/1911691961341893523414422301151016221241115.gif
در روزگار ما، که عصر اتم و تسخير فضاست، ولي بر اثر از ميان رفتن کمالات معنوي و مکارم صفات انساني، جنگ و خونريزي و ظلم و مردم آزاري بلکه سبعيت و درنده خويي در جهان بيداد مي‌کند، اين گونه مضامين عالي اخلاقي و اسلامي، که در متون کهن ادب فارسي به يادگار مانده، براي مردم اين سامان سند افتخاري به شمار مي‌رود. به اميد آن که عمل بدان هم حال و مال همگان را به صلاح آورد. چه به قول گوينده عارفي:
من خواجه گفتاري بسيار شنيدستم يک خواجه نديستم گفتاري و کرداري
در قرآن مجيد در باب ايذاء مومنان چنين آمده است: والذين يوذون المومنين و المومنات بغير ما اکتسبوا فقد احتملو بهتاناً و اثماً مبينا (سوره احزاب، آيه 59)
پيغمبر (ص) نيز فرموده: المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده. (نهج الفصاحه، ص 625).
کيفر و بادافراه


تو زين کرده فرجام کيفربري زتخمي کجا کشته‌اي برخوري...
(داستان سياوش، ص 236)
کنون روز بادافره ايزديست مکافات بد را ز ايزد بديست
(کشته شدن افراسياب، ص 447)
مکن بد که بيني به فرجام بد ز بد گردد اندر جهان نام بد
(همان، ص 448)
هر آنکه که آمد به بد دسترس زيزدان بترس و مکن بد به کس
چو نيکي کني نيکي آيد برت بدي را بدي باشد اندر خورت
(در کشتن افراسياب برادر خود را، ص 101- 102)
چو رفتي سر و کار با ايزدست اگر نيک با شدت کار ار بدست
نگر تا چه کاري همان بدروي سخن هر چه گويي هما بشنوي
(داستان سياوش، ص 190)
در قرآن کريم درباره پاداش عمل امده است: يومئذ يصدرالناس اشتاتا ليروا اعمالهم (7) فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره (8) و من يعمل مثقال ذرة شراً يره(9) سوره زلزال).

AreZoO
16th November 2010, 06:32 PM
اخلاق اسلامی در شاهنامه فردوسی (3)

سوم
http://img.tebyan.net/big/1388/02/1531954523917141104191201922415815770117164.jpg
عدل و داد

اگر داد ده باشی ای نامجوی

شوی بر همه آرزو کامجوی

ز خود داد دادن به هر نیک و بد

به از هر چه گویی به نزد خرد

(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص101)
در قرآن کریم در قسمت اخیر آیه 12سوره مبارکه مائده چنین آمده: و لا یجرمنکم شنآن قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوالله ان‌الله خبیر بما تعملون (سوره مائده، آیه 12).
حضرت علی (ع) نیز گفته است:انصف الناس من نفسک و اهلک و خاصتک و من لک فیه هوی و اعدل فی العدو و الصدیق. (کلمات قصار، ص 21).


نیکی و احسان


تو تا زنده‌ای سوی نیکی گرای مگر کام یابی به دیگر سرای
(در انجام کار رستم، ص 555)

درازست دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردی
(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص 102)

که نیکیست اندر جهان یادگار نماند به کس جاودان روزگار
(کیخسرو نامه، ص 431)
در قرآن چند جا به نیکی و احسان اشارت رفته، از جمله در آیه 90 سوره نحل می‌فرماید: ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی. و در آیه 8 سوره مبارکه اسراء آمده است:ان احسنتم احسنتم لا نفسکم و ان اساتم فلها.
امیرالمومنین علی (ع) نیز فرموده:لا فضیلة اجل من الاحسان.( کلمات قصار، ص 46).
بردباری


سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود
(بدیع‌الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، 1350، ص 82)
سر بردباران نیابد به خشم

زنابودی‌ها بتابند چشم

و گر بردباری ز حد بگذرد

دلاور گمانی به سستی برد
(پادشاهی هرمز اول، ص 615)
چنان‌که ملاحظه می‌شود، فردوسی از جنبه ‌روانی، حلم و بردباری بیش از اندازه را، که گمان ضعف و سستی در آن برود، نمی‌پسندد. سعدی نیز به همین معنی توجه داشته در آنجا که گفته است:

درشتی و نرمی به هم در به است چو رگ زن که جراح و مرهم نه است
(بوستان سعدی به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، تهران 1359، ص 16).

حدیث نبوی معروف: خیرالامور اوسطها. (نهج‌الفصاحه، ص 312) نیز که از لحاظ جامعیت به مصداق؛ اوتیت جوامع الکلم، (نهج الفصاحه، ص 195) سخنی اعجازآمیز است ناظر به اعتدال در همه صفات آدمی است.
حضرت رسول (ص) فرمود:اللهم اغننی بالعلم و زینی بالحلم (همان، ص 97) و نیز گفته است:الحلیم سید فی الدنیا و سید فی الاخرة (همان، ص 298).
علی (ع) هم فرموده: الحلم یطفی نار الغضب (کلمات قصار، ص 12).
اقتصاد و میانه رویhttp://img.tebyan.net/big/1388/02/91251892315925111516052262192254423852102.jpg


هزینه مکن سیمت از بهر لاف

به بیهوده مپراکن اندر گزاف

میانه گزینی بمانی به جای

خردمند خواند ترا پاک رای

(دستورهای اردشیر به بزرگان ایران، ص 610)


پیامبر بزرگ اسلام (ص) در این باره فرموده: الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة. (نهج الفصاحه، ص‌213).
آیه 22 سوره مبارکه اسراء نیز دستور جاودانی رعایت اقتصاد و میانه روی برای همه افراد آدمی در تمام قرون و اعصار است که می‌فرماید: و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسوراً.
دوری از نادانان و هم‌نشینی با دانایان


ز نادان نیابی جز از بدتری نگر سوی بی‌دانشان ننگری
(از اندرزهای هرمز به فرزند خود بهرام، ص 615)




ز نادان بنالد دل سنگ و کوه

ازیرا ندارد برکس شکوه

نداند از آغاز انجام را

نه از ننگ داند همی نام را (صفا، تاریخ ادبیات، ص 52)
آری چون نادان از ننگ و نام غافل است و نسبت به فضایل جاهل، به قول حضرت علی (ع) گرفتار زشت‌ترین رذایل است چنان که در این باره گفته است: الجهل بالفضائل من اقبح الرذائل. (کلمات قصار، ص 12)؛ و از مجالست با وی منع کرده و فرموده: احذر مجالسة الجاهل کما تأمن مصاحبة العاقل. (همان، ص 27)
فردوسی در تحریض به هم‌نشینی با مردم خردمند چنین سروده است:

دگر با خردمند مرد نشین

که نادان نباشد بر آیین و دین

که دانا تو را دشمن جان بود

به از دوست مردی که نادان بود

(داستان دستان سام، ص 59)
پند و عبرت گرفتن

زمین گر گشاده کند راز خویش

نماید سرانجام و آغاز خویش


کنارش پر از تاجداران بود

برش پر زخون سواران بود

پر از مرد دانا بود دامنش

پر از ماهرخ جیب پیراهنش

چه افسر نهی بر سرت بر چه ترک

برو بگذرد چنگ و دندان مرگ

(کناره‌گیری کیخسرو از سلطنت، ص 458)


کجا آن سرو تاج شاهنشهان

کجا آن دلاور گرامی مهان

کجا آن حکیمان و دانندگان

همان رنج بردار خوانندگان

کجا آن که در کوه بودش کنام

بریده ز آرام و زنام و کام

کجا آن که سودی سرش را به ابر

کجا آن که بودی شکارش هژبر

همه خاک دارند بالین و خشت

خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت

زخاکیم باید شدن سوی خاک

همه جای ترس است و تیمار و باک

جهان سر به سر حکمت و عبرت است

چرا بهره ما همه غفلت است

(داستان سیاوش، ص 322)


درباره پند وعبرت در قرآن آمده است: فاعتبروا یا اولی الابصار.(آخر آیه 3 سوره حشر، شماره 59)
و علی (ع) نیز در همین مورد سخنی نغز و موجز فرموده که به راستی عبرت‌انگیز است: ما اکثر العبر و اقل الاعتبار.
آیه: اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة... (آیه 81، سوره نساء) و قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل... (آیه 42، سوره روم) نیز مناسب این معنی است.
فردوسی در جای دیگر پس از تباهی روزگار جمشید، در مقام پند و عبرت بیتی بسیار بلند و استادانه سروده که دریغ است از ذکر آن خودداری شود:

چنینست کیهان ناپایدار تو در وی به جز تخم نیکی مکار
(داستان ضحاک، ص 15)
باری، سخن به درازا کشید. اگر تمام مواعظ و حکم و اشعار نغز الخلاقی و عبرت‌آمیز حکیم طوس، که بر صدها بیت بالغ است، به همین شیوه مورد بحث و استقصا قرار گیرد، مجموعه‌ای به اندازه خود شاهنامه می‌شود. به قول مولانا:

گر بگویم شرح این بی حد شود مثنوی هفتاد من کاغذ شود

http://img.tebyan.net/big/1388/02/1871931630179206682232731521355422395160.jpg
از این رو به مصداق: ما لا یدرک کله لا یترک کله در اینجا نمونه را به چند مورد اشارت رفت. طالبان و پژوهندگان این معانی باید خود بخش‌هایی از شاهنامه یا خلاصه آن را در مطالعه بگیرند که، به راستی تا کسی شاهنامه را نخواند به عظمت کار و بلندی پایگاه فردوسی در ادب فارسی، خاصه موضوع مورد بحث، واقف نگردد.
در جهان پرآشوب کنونی که، بر اثر غلبه تمدن مادی بر جنبه‌های معنوی، مدار و مبنای بیشتر امور جوامع انسانی بر خودپرستی و پیروی از امیال پست حیوانی و هوی و هوس‌های نفسانی قرار گرفته است و ظلمت اهریمنی مکر و دروغ و ظلم و فساد و جنگ و خونریزی بر بسیاری از شئون حیات آدمی سایه گسترده و مکارم صفات را در محاق زوال افکنده است، برای تهذیب نفوس و ترویج فضایل اخلاقی این‌گونه سخنان چراغ توفیق و هدایتی فرا راه آدمیان تواند بود، زیرا به قول جان دیویی ، دانشمند علوم تربیتی معاصر آمریکایی:
هر یک از افراد بشر واجد قوای خالقه و استعدادهای خاصی است که، هر گاه به طور صحیح پرورش یابد، وی را در این جهان آشفته و پرمشقت، کمک به سزایی می‌کند. بزرگترین وظیفه تعلیم و تربیت پژوهش این قوا و استعدادها و تربیت و تبدیل آنها به عادات اخلاقی پایدار است.
(مدرسه و شاگرد، ترجمه مشفق همدانی، ص 138)

AreZoO
16th November 2010, 06:50 PM
اخلاق اسلامی در شاهنامه فردوسی (4)



قسمت چهارم :

http://img.tebyan.net/big/1388/02/1961052259717283793525194701131496213178.jpg
در پایان، لازم است اشارت شود که فردوسی مردی به غایت میهن دوست و غیرتمند و، در نقل مطالب، بسیار امین بوده است. این خصوصیات فطری در بعضی ابیات شاهنامه نمودار است، چنان که در رزم هماوران و حمله افراسیاب، به مصداق حب الوطن من الایمان، گفته است:

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
(سخن و سخنوران، حاشیه ص 49)
و بیت معروف:

مرا مرگ بهتر ازین زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
(جنگ یازده رخ، ص 383)

که حاکی از عزت نفس و مردانگی اوست، یادآور برخی از سخنان حماسی و افتخارآمیز سالار شهیدان کربلاست. مانند:
انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.
و امانت داری او از این ابیات داستان کاموس، به خوبی آشکار است:

سرآوردم این رزم کاموس نیز

دراز است و نفتاد ازو یک پشیز


بگفتم بدان سان که دهقان بگفت

نماند از بد و نیک چیزی نهفت


گر از داستان یک سخن کم بدی

روان مرا جای ماتم بدی

(داستان کاموس، ص 340)




ناگفته نماند که نگارنده، در ضمن مطالعه قسمت‌هایی از شاهنامه، به دو سه نکته برخورد کرده است که ذکر آنها خالی از لطف نیست. یکی اینکه فردوسی هر جا از زنان یاد کرده، بر اثر تمایلات و علایق دینی و غیرت و مردانگی، با توجه به بعضی آیات قرآن کریم، از جمله آیه 54 از سوره احزاب: و اذا سالتموهن متاعا فسئلوهن من و راء حجاب؛ همه آنها، حتی دختر افراسیاب و دیگر دختران تورانی را، پوشیده روی خوانده است:

به پرده درون رفت پوشیده روی بجوشید مهرش بپوشید موی
(دیدن منیژه و بیژه، ص 369)




منیژه کجا دخت افراسیاب

درخشان کند باغ چون آفتاب

زند خیمه زانگه بدان مرغزار

ابا صد کنیزک همه چون نگار

همه دخت ترکان پوشیده روی

همه سر و قد و همه مشک موی

(داستان منیژه و بیژه، ص 353)


وزان پس بفرمود شاه جهان

که آرید پوشیدگان را نهان

همان دختر شاه پوشیده روی

کسی کو نیاید ز پرده به کوی

(رفتارکیخسرو با کسان افراسیاب، ص 431)


یکی دخت شاه سمنگان منم

ز پشت هژبر و پلنگان منم...

کسی از پرده بیرون ندیده مرا

نه هرگز کس آوا شنیده مرا...

(داستان تهمینه دختر پادشاه سمنگان و رستم، ص 158)




نکته دیگر این است که به سائقه و انگیزه غرایز فطری الهی و بر اثر اعتدال مشرب دینی و توجه به آیات... کلوا من طیبات ما رزقناکم... (جزئی از آیه 55 سوره بقره) و: قل من حرم زینة اله التی اخهرج لعباده و الطیبات من الرزق (آیه 31، سوره اعراف)، و همچنین حدیث نبوی (ص):خیر کم من لم یترک آخرته لدنیاه و لا دنیاه لا خرته و لم یکن کلا علی الناس. (نهج الفصاحه، ص 319)؛
فردوسی طبعاً طالب و دوستدار زن و زندگی خوب و خوش بوده است، چنان‌که گفته:

http://img.tebyan.net/big/1388/02/125175761551241019917211025231041111813290.jpg
اگر شاه دیدم وگر زیردست

و گر پاک دل مرد یزدان پرست

چنان دان که چاره نباشد زجفت

زپوشیدن و خورد و جای نهفت...

بویژه که باشد به بالا بلند

فروهشته تا پای مشکین کمند

خردمند و با دانش و رای و شرم

سخن گفتن خوب و آوای نرم...

(انوشیروان نامه، ص 693)



چون زن خوبرو باشد و پارسا


مر او را جهان کی شناسد بها؟
(داستان شیروی با شیرین، ص 819)





چه کهتر چه مهتر چو شد جفت جوی سوی دین و آیین نهاده است روی
(داستان زال و رودابه، ص 68)
در این بیت به حدیث نبوی (ص) نظر داشته که فرموده است: من تزوج فقد استکمل نصف الایمان فلیتق الایمان فلیتق الله فی النصف الباقی. (نهج الفصاحه، ص 600).
و در باره خوب زیستن و غم جهان را نخوردن، چنین سروده:

نبینی که گیتی پر از خواسته است

جهانی به خوبی بیاراسته است


کمی نیست در بخشش دادگر

همی شادی آرای و انده مخور

(سخن و سخنوران، ص 64)


ازو تو به جز شادمانی مجوی

به باغ جهان برگ انده مبوی

بپوش و بپاش و بنوش و بخور
ترا بهره این است از این رهگذر

(داستان کیخسرو، ص 248 و 254)


خوری یا بپوشی و یا گستری

سزدگر به دیگر سخن ننگری

کزین سه گذشتن همه رنج و آز

چه در آز پیچی چه اندر نیاز

(گودرزنامه، ص 279)
دو بیت اخیر، این رباعی معروف منسوب به خیام را فرایاد می‌آورد:

آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری اگر در طلبش می‌کوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانمایه بدان نفروشی


نکته سوم این است که فردوسی در عنفوان شباب «در دیه باژشوکتی تمام داشت... و از امثال خود بی‌نیاز بود.» (صفا، تاریخ ادبیات، به نقل از چهار مقاله)، اما چون سی‌ الی سی و پنج سال جوانی ومال و ثروت و ضیاع و عقار خود را بر سر کار شاهنامه گذاشت و در آخر نیز، بر اثر سعایت حسودان و بدخواهان، مورد بی‌مهری و تعصب سلطان محمود غزنوی قرار گرفت، در پایان عمر به ناامیدی و تهیدستی گرفتار آمد، چنانکه خود بارها در شاهنامه، به سنت پیشینیان، ضمن شکایت از گردش آسمان بدان اشارت کرده است. این گونه شکوه‌ها، که در آثار دیگران شاعران نیز آمده، در تذکره‌ها و بعضی از منابع ادبی این گونه‌ای نقل شده که برای مردی آهنین و مقاوم و سخت‌کوش چون فردوسی، از لحاظ اخلاقی، نوعی کسرشان است که، با آن مایه خردمندی و صلابت، از دست روزگار و اختران آسمان و مظاهر عالم طبیعت گله و شکایت سر دهد! خوشبختانه، او خود در آغاز داستان اردشیر بابکان، ضمن اقتباس از مضمون آیه مبارکه انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون... (سوره یس، آیه 82)، صریحاً مقدرات انسان را منوط به اراده بالغه و مشیت کامله الهی دانسته است نه گردش آسمان و سعد و نحص اختران. چنان که، بعد از طرح شکایتی از همین دست، بلافاصله آن را به شایستگی جبران کرده است، بدین شرح:
http://img.tebyan.net/big/1388/02/1501645371142181384778391131789820716516.jpg
الا ای برآورده چرخ بلند

چه داری به پیری مرا مستمند

چو بودم جوان برترم داشتی

به پیری مرا خوار بگذاشتی

چنین داد پاسخ سپهر بلند

که‌ای مرد گوینده بی گزند

چرا بینی از من همی نیک و بد

چنین ناله از داشت کی سزد

تو از من به هر باره‌ای برتری

روان را به دانش همی پروری...

از آن جوی راهت که راه آفرید

شب و روز و خورشید و ماه آفرید

چو گوید بباش آنچه گوید بدست

کسی کو جر این داند او بیهدست

به یزدان گرای و به یزدان پناه

براندازه زو هر چه خواهی بخواه

(خلاصه شاهنامه، ص 589)
آری، مرد خداشناس از قسمت الهی خشنود و بدان خرسند است و علی وار در دعا می‌گوید:اللهم الجعلنی بقسمک راضیا قانعا و فی جمیع الاحوال متواضعاً ...(دعای کمیل).
گفتار خود را بدین چند بیت پندآمیز از منظومه حماسی فردوسی که، به جهت اشتمال بر مطالب گوناگون و ارزشمند معنوی، همواره مایه مباهات ملت ایران و همه مردم فارسی زبان است پایان می‌دهم:
بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج دینار و کاخ بلند

نخواهد بدن مرا ترا سودمند


(داستان فریدون، ص 26)
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس

پایان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد