PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كاش چنين باشيم



touraj atef
13th November 2010, 11:12 AM
آشنائي دور دست نوشته هايم را مي خواند و مي گويد ” حكايت شاعري است كه در جنگ شعر باخته و حالا ترنمهاي پر توهم ناخدائي سر گردان در درياي زندگي را زير لب زمزمه كند”….
ترنمهاي ناخدائي ؟ كدامين ترنم ؟
حرفهاي من ز شكست در جنگ دل باختگي و گم شدن در شاعرانه خواندن زندگي است ؟چه كسي گفت من شاعرم يا ناخدا ؟ و چه كسي گفت كه شاعري پريشان و سرگردان احوال دريائي نيستم ؟ من خود نمي دانم كه كيستم اما مي دانم كه چه خواهم ………..
دلم مي خواهد كه رنگين كمان در آسمان وجودت پرواز كندبا رنگهاي زندگي , قرمز عشق و نارنجي مهر و زرد استقامت و سبز دل و آبي هم دردي و نيلي تخيل و لاجوردي يگانگي
دلم مي خواهد همره هم باد بادك زندگي را با دنباله هاي عشق و اميد و ايمان پرواز دهيم
دلم مي خواهد باور كني حس دو ست داشتن بي نهايت ترا كه در لابه لاي حرفهاي بي كران ناگفته ام پنهان است و زمزمه مي كند با سومين شخصي كه كاش مي توانست” ما” باشد
دلم مي خواهد كه لبخند زيبايت را هردم ببينم چه طرحي يگانه دارد لبهاي خندان تو
دلم مي خواهد همان پرشور نه چندان دورم شوي حتي در بي كران دور دستها توانم لبخند ترا بينم و باور كنم يار شوق دارد و تمامي هستيم بهر اين شادماني ,آفتابي خواهد شد
دلم مي خواهد همراه قصه هاي سالهاي دور مادر بزرگ شويم كه آخرش هميشه اميد و شادي بودو بعد من زشرم دستهاي ترابگيرم و تو ز شجاعت بوسه اي را ميزبانم كني
و امروز را با خيال و حسرت بوسه هاي آن روزها ,خاكستري كنيم, آري خاكستري كه با سياه حسرت و سپيد خاطره آن بوسه گرم ساخته شودو چه شيرين دلخوشي دارد
كه اين خاكستري حتي, پرتوهم ,ديگر خاكستر ز سيگاري نيست كه در يك كافه متروك دود خاكستري به آسمان مي دهد و ز هواي دلشكسته اي سخن مي گويد كه جز سياهي هيچ چيز نمي بينيد و نمي شنود و لمس نمي كند و نمي گويد و نمي چشد و نمي خواهد و نمي خواهد و نمي خواهد
دلم مي خواهد ترا ” تو صدا زنم و از همه ” شما ” ها بگريزم
و فر يادزنم ” ترا آري ترا دوست دارم ”
يار!رها كن اين خاكستري را, اين همه متروكي و اين فنجان خالي قهوه اي كه بخت شومي را برايت ترجمان كند
رها كن اين دشت به خاكستر نشسته شقايقها را كه بايد سرخي ز نور آفتاب را ميزباني كند اما در توهم قرباني شدن در قرمز سوختن ها شده اي رهايش كن ,رهايش كن, رهايش كن
دلم مي خواهد تمامي لرزشهاي دستها و پاهايش را چون لرزش اين دل عاشقانه پنهان كنم و او را گويم
لرزش را از ياد ببر
ترسها را به دور ريز ,باور عشق را با دل پذير
دلم مي خواهد لبخند زني و شادماني كني دلم مي خواهد كه گر اشكي ززيبا چشمانت آيد زشوق باشد و در زير باران نتوانم اشكهاي زيبايت را ز ترنم باران تشخيص دهم
دلم ترانه شاعرانه اي خواهد كه هيچ كس نگويد اين حكايت شاعر سوخته دلي و يا سرگردان دريائي بود همان ترانه كه مي خواند
من و تو خم نه
درهم نه
كم هم نه كه مي بايد با هم باشيم , ;كاش چنين باشيم,كاش چنين باشيم

www.lonelyseaman.wordpress.com/ (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/) tourajatef@hotmail.com/

http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/darya1.jpg?w=150&h=112 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/darya1.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد