PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عاشقانه آرام



touraj atef
9th November 2010, 09:48 AM
دوستي مهر بي كران دارد و از ” عاشقانه اي آرام ” برايمان مي گويد هر روز پر مهر از اين نوسته اي كه آرام و آرام مهر را در وجود بسياري حل كرده است دگر رفيقي او را سپاس گويد و اعلام مي دارد كه عاشقانه هاي آرام را كه او برگ به برگ مي گذارد را جمع آوري مي كند و در جواب مي شنود كه
- رفيق !” عاشقانه آرام “خود را بنگار
و چنين كلامي جادوئي مرا به انديشه مي برد كه اگر بخواهم از عاشقانه اي آرام گويم چه خواهم نوشت؟ شايد آن را اين گونه آغاز كنم
صبحدم از خواب برخواسته ام و سوي نفس هاي نفسم مي روم دختر كم هنوز خواب و در آغوش مهر بان او است كمي اخم كرده است بوسه اي ز رخش خود را مهمان مي كنم و لبخندي نيز جايزه مي گيرم چون بازار جوايزي كه امروز متداول است لبخندي كه زيباتر از آپارتمان مبلمه و ارابه هاي مدرن است سوي پنجره اي روم و خزان تهران را مي نگرم به ياد حرف رفيقي مي افتم كه مي گفت
- خزاني در تهران نيست ما در گورستان آسفالت زندگي مي كنيم و..
اما اين درختان زرد و سبز و قرمز ي كه از پنجره من پيدايند حكايت پاييز را به من مي نمايانند چند نفسي مي كشم آن ترنم عاشقانه حافظ را به ياد آورم كه مي گفت
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد / عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
و پيش خود مي گويد قصه خواجه عاشق شيراز فقط مختص بهار نيست اين روز و اين آفتاب نارنجي طلوع كه قصه پيوند شب به روز را برايم خاطره سازد حكايت نو هستي برايم دارد به روز مي نگرم و پيش خود نجواها دارم ترنمهائي كه از آن دم به دم ياري كه مرا زند بخاطر مي آورم
دوست دارم به آن آَشنا گويم
در انتظار نتوان نشست و روزگار در حال گذر است دم را غنيمت شمر در گذشته و در توهم آن كه رفت , نبايد نشست بايد از روز بار ديگر مهري خواست و آفتابي و اميد و ايمان و عشقي خواست و عشقي كه زكس نيست كه از درونت آيد ز دروني كه در انتظار تو است كه خود باشي همان كه مهر به خود و سپس به ديگر بداد آن كه عشق را به خود معني كرد و بعد آن يكي را مهمان كرد
چرا ترديد ؟ برخيز! انتظار بهر چيست؟
دوست دگر را گويم
اي دوست دور و نزديك
ياران آمدند و رفتند و ترا تنهائي هديه دادند و اكنون در اين آغاز پيوند شب به روز غمگين گوشه اي نشيني و گوئي من تنهايم ! تنهائي از آن من است زيرا نزديك چه دور و رفيق چه غريبه بود هر كس كه آمد بهر نياز بود وقتي برفت ياد نكرد زآن يار سفر كرده اي كه چه بي بهانه مهر به او داد امروز و اين دم پيوند شب به روز را بنگر مهر در آسمان باقي است به اين انواز نارنجي نظاره گر باش خواهد گذشت ياران خواهند آمد بگذر تا بگذرد اميد داشته باش همچنان عشق باقي است و مهر سزاوار ايمان است
و باز به مهر سلامي خواهم داد و به ياد او افتم كه گوئي با قلبش بيگانه است مرا گويد ” نمي دانم در ميان سايه ها چگونه زيستني آغاز كنم ؟ قلب مي ترسد و مي خروشد ز اضطراب و در اين شهر خالي ز سكنه عاشقي ,باشد كسي از خويش برون آيد كاري بكند
؟…
باز قصه تنهائي و انتظار را يدك مي كشد مي گويم هست كسي كه از خويش برون آيد و آن تو بايد باشي ترس را برون ريز و صداي قلبت را مي شنوي ؟ در طپش تو است كه دوستش داشته باشي هراس را به دور افكن و در ميان سياهي ها هنوز خاكستري هست و سرمه اي هست و نيلي هست و آبي هست و سبز هست و زرد هست و نارنجي هست و قرمز هست و صورتي هست آري هنوز مي توان صورتي را بديد آن كه گويند رنگ انوار خدا است قرمز عشق و نارنجي پيوند و زرد بخشش و سبز رهائي و آبي تسكين و نيلي يار و بنفش بقا و…
رها كن سياهي را و ترس را و بي وفائي و اظطراب دور انداختني است…
صدائي مرا به خود مي خواند
- صبح بخير
دختركم از خواب بيدار شده و من او را بغل كنم و گويم
آه چه زيبا عاشقانه آرام http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/eshgholane.jpg?w=150&h=93 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/eshgholane.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد