توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاعر داريم؟
ساسي
6th November 2010, 05:02 PM
[fardemohem]سلام .......يوهو كسي هست؟[khabalood]
دوستان بين شماكسي هست شاعر باشه؟
اگه هست واگه ممكنه چندتايي از كاراتونو ارسال كنين كه ما هم بهره اي ببريم.[shaad]
*مینا*
6th November 2010, 09:11 PM
مدیر کلمون شاعرن ----> جهان نامه هایی از جهان (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?t=1451&highlight=%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87+%D9%87%D8 %A7%DB%8C+%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86)
یکی
از دوستام هم شاعره "خاله" به وبلاگش سر بزنید [labkhand]
شاعر های دیگه ای هم داریمآ ، مثلا مدیر بخش مذهبیمون هم شاعرن ، چند تا از شعراشون و دیدم تو سایتمون ، یکیشم با موضوع مادر بود
kamanabroo
6th November 2010, 11:21 PM
مدیر کلمون شاعرن ----> جهان نامه هایی از جهان (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?t=1451&highlight=%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%AF%D9%87+%D9%87%D8 %A7%DB%8C+%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86)
یکی
از دوستام هم شاعره "خاله" به وبلاگش سر بزنید [labkhand]
شاعر های دیگه ای هم داریمآ ، مثلا مدیر بخش مذهبیمون هم شاعرن ، چند تا از شعراشون و دیدم تو سایتمون ، یکیشم با موضوع مادر بود
سلام
ممنونم از مینا خانم بخاطر لطفی که داشتن
این لینک همون شعری هست که درباره مادر هست
به یاد مادرم (http://njavan.com/forum/showthread.php?t=70260)
پژواک
7th November 2010, 12:56 AM
چشم در راه تو و مردم گریان نگران
تو کجایی که نیابم ز رخت هیچ نشان
زمزم لطف تو جاری شد و حی گردیدیم
جرعه ای ریز به زخمم که بیابد درمان
عمر می رفت به راهت همه روز وشبم
عاقبت هیچ ندیدیم به جز مرگ زمان
نیست در صحبت منحوس نصیحتگرها
خبر از آمدن وصل و وداع با هجران
چه کنم در ره تو تا که گذاری بکنی
تا شوم بوسه گر و خاک شوم بر قدمان
رحم کن بر دل خونین من و خونین کن
جان ما را که شود نیک به راهت قربان
شاهزاده کوچولو
17th January 2011, 03:03 PM
بیگمان در باغ می خوانند بلبل ها
تلاطم در نگاه باغ بیدار شد
هر نفس برگ درخت ترانه ایست
میزسد برگوش جوی
هرلبخند درخت سیب می چرخد چون خدا
این نفس خاطره است
همچون آبی در رود
همچون باران بوسه باران می کند جنگل
این نوا از دل من پیدا شد
تا بلرزد باز جوی خشکیدهی شعر
میزوم بالا تادرخت سیب
این همان پرواز است
باز انگار در شروع است حیات
این همان آغاز است
سرنوشت دست خدا آغاز شد[khejalat]
پژواک
29th January 2011, 09:24 PM
تقدیم به آقای پدر در سرزمینهای دور دور
خاطر غمزده و شهر پریشان غریب
در دیار دوری و خاموشی و رنگ و فریب
آسمان هم خبر از دهشت موهومی داشت
بی گمان برق خبر داشت از این حس عجیب
بی گمان لرزش سردی که پر از تسکین بود
هر کجا بید خبر داشت از این خاموشی
آه این گردش پر غم که هر از گاهی چند ساده و غم زده و خیس و پر از ماتم بود
قطره ی اشک که رنگ از رخ نرگس میبرد
قطره خون که شقایق مییرخت
گوش بر عقل فرومایه ار این پس ندهم
بیوفا متهمی بود ز دیگر سر بود
نیست در دادگه بی خردی نه ز خرد
آخر اینجاست همانجا که خرد میفهیمد
عقل بی عقلی ما خوب خبر می آورد
این همه هیچ نبود و نگذاشت
آن قدم را که مگر سنگدلی بر حد بود
رفتنی بود و نشاید که بخواهی او را
آه بین عقل چه میخواهد و افسوس که من
عمری از بند و حصارش گفتم
هان چه گویم که چه گویی ای عقل
عقل میگوید و من بی خبر و بی عقلم
ارغنون
29th January 2011, 09:54 PM
تقدیم به آقای پدر در سرزمینهای دور دور
تسلیت میگم آقای دکتر
آخرین غمتون باشه
http://www.guilan.ac.ir/users_files/news/4510012.jpg
AtIsHpArE
29th January 2011, 10:08 PM
من این شعروسه سال پیش گفتم:
درون اسمان یک تکه ابر
ندارد در دلش ارامش و صبر
گهی اینسو گهی انسو گهی زار
تو گویی از فراق یار بیمار
که ناگه تکه دیگر هویدا
شدو دیگر نبود ان ابر تنها
همی در هم شدندهمچو یاران
چکید از سینه شان فرزند باران
امیدوارم خوشتون اومده باشه
Amir
30th January 2011, 12:45 AM
شب فرو رفته در اواز شباهنگ
من فرو خفته در این کنج ...چه دلتنگ
یاد ان شاعر مهتاب و گل و سنگ
گذر کوچه و اواز شباهنگ
یاد ان یار ان دلبر عیار
ان سرو سهی قد خوش اهنگ
بخیر
گذر حادثه ای بود
چشم در چشم و ان شیوه جادویی لبخند
دست در دست و من محو تماشای تو یکچند
مست از عطر تو
بیخود زه خود
و دل همه از عشق تو خرسند
قصه این بود
تو صیاد و من اهوی دربند
یاد ان عشق که رفت
یاد ان دل كه شکست
یاد ان اسم که شد قاب دلم
یاد ان ثانیه ها ان لحظات... که گذشت
یاد ان چشم.. بخیر
دل حزین است
گونه هایم همه با اشک قرین است
روزها سرد و مکرر
چشم بارانی و دل ابری
و شبها چه غمین است
اری ای یار
حال ما بی تو چنین است
پژواک
30th January 2011, 09:58 PM
گفتنی های پدر یاد به خیر
خوابگه خاطره ی کودکیم
لاله ی معرفت از شبنم حس رنگین بود
آسمان آبی و نیلی و پر از کوکب بود
دست امروز هرس کرد گل شوقم را
معرفت در خم گیسوی نگارم گم شد
لرزش هجمه ی مفهوم تهی کرد سما
و فلک هست تهی سقف تهی از احساس
این همه خاک و زمین است کجا بود سما
سادگی در خم طغری گم و پیچیده شده
قلب های صدف های تواضع خالی
و فروتن نبود دُر که مجازی فهمیست
این حقیقت که پر از مرگ و تهی از مرگ است
عاقبت نیست به جز معرفت بی عقلی
و باز نیز تقدیم به پدری که هر چند معرفت را از او فهمیدم ولی بی معرفتیم رهایش کرد......
Amir
11th February 2011, 04:53 PM
شب است و لحظه هاي من
پر است از حضور تو
در اين سكوت سرد سرد
در ارزوي ديدنت
به لحظه هاي انتظار
دمي گريز ميزنم
كنار من نشسته اي
به دور گردنم ز عشق
دو دست حلقه بسته اي
نگاه من نگاه تو
به عشق حلقه ميخورد
ميان بوسه هاي ما
غزل بهانه ميكند
و عشق زاده ميشود
ميان دستهاي تو
سرم به شانه هاي تو
و من در اوج بودنم
ميان چشمهاي تو
...
و چشم باز ميكنم
باز هم همان سكوت
و لحظه هاي انتظار
چه عاشقانه عشق من
به گامهاي خاطره
تو را خيال ميكنم
كنار گامهاي تو
بهار خيمه كرده است
به خانه دلم بيا
ببين خزان چه استوار
ز فرصت نبودنت
درون خانه دلم
چه خوب لانه كرده است
و قاب عكس نقش تو
ميان دستهاي من
و بوسه هاي بي شمار
نثار چشمهاي تو
شبي تمام ميشوم
به لحظه هاي انتظار
مگر بهانه اي شود
به سوي من نگاه تو
ز خاطرم نمي روي
هزار بار گفته ام
هميشه دوست دارمت
به جان من به جان تو
hadi elec
13th February 2011, 12:18 PM
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار
سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار
کنون که از گذر این زمان عبورت شد
ندانی و همه دانند کآمدم شب تار
دگر ستاره ی امید من نمیبینم
بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار
به صائقه تو بگو که تلاطمی فکند
زمین بلرزد و بادم برد مرا به شکار
شکار آن دل سنگی که رنج من را دید
خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار
به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم
دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار
تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی
بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار
hadi elec
13th February 2011, 12:19 PM
شبی دلم گرفته بودو غصه ام فسانه گفت
به یاد روز غم فتادو شکوه از زمانه گفت
بیا نشین که درد دل بگویمت زغصه ها
بدون هر بهانه ای چرا که بی بهانه گفت
اگر که محرمی به دل به گریه ناله کن که او
تمام نکته ها مرا به گریه عاشقانه گفت
دلی نشسته بود کنج یک قفس و ناله کرد
خدا چگونه می توان به این سرای خانه گفت
دران زمان که در هوا شراره ای ز غصه بود
دلی به کنج آن قفس به گریه یک ترانه گفت
ز تیر غصه ها هر دلی خورد هماره زخمها
نمی توان ز درد آن فقط یکی نشانه گفت
اگر کسی بدون گریه گفت نکته ای ز غم
به گوش جان شنو ولی بدان که ناشیانه گفت
hadi elec
13th February 2011, 12:21 PM
مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند
مرو که بغض نگاه ستاره میشکند
مرو و حرف سفر از سرت برون انداز
و گرنه این دلم از صد شراره میشکند
بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند
مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند
مرو که شمع نگاهم خموش میگردد
مرو که قدرت این استعاره میشکند
به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟
مرو که حرمت هر استخاره میشکند
hadi elec
13th February 2011, 12:22 PM
دلسوختگان ز غصه مردند *** با ناله خود مرا فسردند
اشکی که چکیده از رخی زرد *** بس دیده ی بسته اش نظر کرد
این غصه بسی سخت و غم افزاست *** آن دل که گرفتار شد از ماست
آتش چو به جان خسته افتاد *** دل چند نموده داد و فریاد
مارا غم و ماتم جگری سوخت *** این دیده ندید آنچه که میسوخت
ای اشک ببین چه زار گشتم *** ای غصه ببین که خار گشتم
مهتاب من از دیده نهان است *** آخر چه کنم درد گران است
این درد مرا کرده دل افگار *** خون خورده ام از غصه چه بسیار
این سینه غمی بزرگ دارد *** جان در همه لحظه میسپارد
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.