PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آه چه خوشبختي!!



touraj atef
2nd November 2010, 03:39 PM
صبح كه چشمهايم را گشودم آسمان شهر را خاكستري ديدم شادمان شدم و پيش خود چه خوش خيال از نسيم سحر ,طراوت و يك نفسي هواي تازه سخن گفتم و سعي كردم به گفته هاي آن ديگري كه از خاكستري آسمان مي گفت چيزي به ياد نياورم
چه گفته اي ؟
سالها گفته اند كه نه سپيد بين و نه سياه و والاترين رنگ خاكستري است و به نوعي حكايت بي تفاوتي و بي اهميتي را به اين بي نوا طوسي داده اند اما براي من خاكستري آسمان نه سپيد و نه سياه نبوده است زيرا در اين گرفتگي آسمان شهرم مي دانم كه قصه باران است و چنين بود كه شادمان ز بستر برون آمدم و بوسه اي بر عروسك كوچولوئي زدم كه مي دانستم هنوز وقت دارد كه در جستجوي روياي خود رود و شايد بقيه آن روياي عجيبي را بيند كه برايم گفته بود قصه همان رويائي كه ديده بود امتحان رياضي دارد اما خانم معلم از او نمره كم كرده زيرا يك تشديد كم گذاشته است !!و….وقتي كه اين رو يا را روز گذشته برايم تعريف كرد كلي خنديد و حالا كه در امروز صبح لب خندان او را در خواب مي بينم باز مي انديشم نكند ادامه همان خوابي است كه دخترم مي گفت
- چه بي ربط رويائي بود
به آُسمان نگريستم و در سپيدي باران و روز ي ديگر و آغاز اميد و عشق سپاس يزدان را گويم دختركم كه از خواب بر مي خيزد مي دانم كه آن خواب را نديده و با هم سوي مدرسه رويم و بعد او را مي گذارم از خيابان كه رد مي شوم ناگهان …
نقش زمين مي شوم تاكسي روي خطي كه گفته اند بهر پياده رو است مرا مي زند و بعد طلبكار مي گويد
- مگه نمي بيني كه من آمده ام ؟
نگاهي به آن كه از ” من ” سخن مي كند به دقت مي كنم و مي انديشم كاش اين ” من ” او براي اين لبهاي سوخته از آتش بيداد بر خويش هم كاري مي كرد اي كاش اين ” من ” براي اين كلام زشت و كريه او اثر داشت كاش اين ” من ” او كمي فرهنگ داشت كاش اين ” من ” جاي اين تسبيح و اين ته ريش و اين نفحه كمي طعم مهر به خويشتن داشت سعي مي كنم بهر ” من ” پندش دهم اما درد پا امانم را بريد و تنها مي گويم
- اينجا محل گذر عابر است
و راكب ناشي اين مركب وطني مي گويد
- خوب باشه ! نديدم مگه نمي داني بارانه ؟ مگه نمي دانه اين مركب ايراني و …
حرفها همچنان بي معني چون خواب آيلي است كه در ميان امتحان رياضي بايد نگران تشديد باشد و مي بينم آن روياي آيلي چه كابوسي در زندگي ايراني است هيچ نمي گويم زيرا آن ” من ” آنقدر بزرگ و در عين حال كوچك است كه بايد گذشت و صداي او را مي شنوم كه مي گويد
- باران مي آيد آن وقت ديوانه ! آمده وسط خيابان …
هيچ نمي گويم نگاهي به آُسمان خاكستري مي كند و درد پا را از ياد برم و باور مي كنم كه باران بايد هم خاكستري باشد و اگر مهر و طراوت به اين بيغوله شهر آهني دهد در عوض مجوز مرگ را هم صادر مي كند و پيش خود گويم
آزمون هاي رياضي ما پر تشديد
باران ما پر ترس
راكب عمومي و حافظ مال و جان و ناموس مردم اين گونه پر ” من ” در بيداد بي فرهنگي و بي عقلي و آلودگي و بي غيرتي
سياه مي شوم كمي ز باران غافل اما چند نفسي كه با پاي لنگ زنم به خود آيم
آه يزدانا چه خوشبختم
هنوز زنده
هنوز صورتم نيست خون آلود ز مشت معتاد
هنوز نيستم سر گشته در كلانتري و دادسرا و بهر عدالتخواهي ز اين بيداد…
نمي شنوم عجز و لابه زن و بچه مرد راننده معتاد
آه چه سپيد گشتم من
خداي توبه كه گفتم
اي بيداد
كاش كمي فرهنگ داشتيم
اندكي مهر و معرفت داشتيم
كاش در اندرون ما جاي اين همه ” من ” ها
فهم و درك و حق به ” ما” ها داشتيم
بگذريم و باز زير لب گفتم
آري همه چيز خاكستري
آري همه چيز خاكستري
چه خوشبختي !
چه خوشبختي !

www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com


http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/zibaee17.jpg?w=150&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/11/zibaee17.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد