AreZoO
26th October 2010, 03:41 PM
خدایان پگانا
نوشته: لرد دانسنی
برگردان: کاتارینا ورزی
خدایان پگانا» نخستین کتابی بود که نویسندهی فانتزی ایرلندی، لُرد دانسنی با بودجهی شخصی در سال ۱۹۰۵ میلادی به چاپ رساند و تأثیر عمیقی بر آثار تالکین، لاوکرفت، لگویین و دیگران گذاشته است. دانسنی در این مجموعه، در نخستین اثر فانتزی خود، نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن را خلق کرد.
این کتاب مجموعهای است از داستانهای کوتاه که ماجراهای آن به واسطهی ابتکار دانسنی، با بهره جستن از خدایانی که در پگانا ساکن شدهاند، به یکدیگر ارتباط مییابند.
آن چه پیش رو دارید، برگردان قطعات برگزیده از این کتاب خواندنی است.
http://www.fantasy.ir/fantasy/files/public/1282501834_27_FT75024_dunsanylord8638-big-s.jpg
در مههای قبل از آغاز، بخت و سرنوشت قرعه کشیدند که بازی از آن کدام باشد، و او که برنده شد، از میان مه به نزد مانایودسوشای [۱] گام برداشت و گفت: «حال برای من خدایان خلق کن، که قرعه به نام من آمد و بازی از آن من است.» حال کدام بود که قرعه به نام او افتاد؛ سرنوشت بود یا بخت که از میان مههای قبل از آغاز نزد مانایودسوشای رفت؛ کس نمیداند.
دیباچه
پیش از آن که خدایان فراز کوه اُلمپ ایستاده باشند، یا الله، الله باشد، مانایودسوشای ساخت و آرمید.
در پگانا، مونگ [۲] حاضر است و سیش [۳] و کیب [۴]، و سازنده تمامی خدایان کهتر، که مانایودسوشای است. فراتر از ایشان رون [۵] و اسلید [۶] را ایمان داریم.
و از دیرباز گفته میشود که هر آنچه وجود داشت به دست خدایان کهتر [۷] ساخته شد، مگر مانایودسوشای که خدایان را ساخت و پس از آن آرمید.
و کس اجازه ندارد نزد مانایودسوشای دعا کند، مگر خدایانی که او ساخته است.
لیک در نهایت، مانایودسوشای آرمیدن از یاد خواهد برد، و خدایان نو و جهانهای دگر خواهد ساخت، و خدایانی را که ساخته، نابود خواهد کرد.
و خدایان و جهانها خواهند رفت، و تنها مانایودسوشای خواهد ماند.
از ساختن جهانها
آن زمان که مانایودسوشای خدایان را ساخت، جز خدایان نبود و ایشان در میانهی زمان نشسته بودند، که پیش رویشان همانقدر زمان بود که در پسشان، که زمان را نه پایانی هست و نه آغازی.
و پگانا را گرما و نور و صوت نبود، جز آوای طبل اسکارل [۸]. و به راستی پگانا در میانهی هستی بود، که بر فراز پگانا همان بود، که در فرودست آن، و پیش رویش همان قرار داشت که در پس آن.
پس خدایان سخن گفتند، نشان خدایان را خلق کرده با دستانشان سخن گفتند، مبادا سکوت پگانا بر هم خورد. پس خدایان با دستان خود چنین گفتند: «بگذارید تا مانا آرمیده، جهانهایی بسازیم و خویش سرگرم کنیم. بگذارید جهانها بسازیم، و زندگی و مرگ، و الوان در آسمان، و فقط بگذارید سکوت پگانا را نشکنیم.»
پس هر خدای دستش را با نشان خویش بالا برد، و جهانها ساختند و خورشیدها، و نوری در منازل آسمان قرار دادند.
سپس خدایان گفتند: «بگذارید یکی را بسازیم که جوینده باشد، بجوید و هرگز دلیل ساخته شدن خدایان را درنیابد.»
و هر خدای با نشان خویش اشاره کرد، پس آن تابان را ساختند، همو که دنبالهای درخشان دارد، او را ساختند که از انتهای جهانها تا انتهای جهانها بجوید و پس از یک صد سال بازگردد.
ای انسان، آن هنگام که شهاب را میبینی، بدان که دیگری جز تو میجوید و هرگز درنمییابد.
سپس خدایان گفتند؛ و هنوز با دستانشان سخن میگفتند: «اکنون بگذارید ناظری بر این ساختار باشد.»
و این چنین ماه را ساختند، که چهرهاش از کوههای فراوان چروکیده است و از هزاران دره خسته، که با چشمانی رنگپریده بازیهای خدایان کهتر را نظاره کند، و در دوران آرمیدن مانایودسوشای نظاره کند، نگاه کند و همه چیز را نظاره کند، و خاموش بماند.
پس خدایان گفتند: «بگذارید یکی را بسازیم که بیارامد. یکی که درمیان جنبندگان، بیحرکت باشد. یکی که همانند شهاب نجوید، و گرد جهانها نرود، بلکه تا مانا میآرامد، بیارامد.»
و ستارهی ماندگار را ساختند و در شمال قرار دادند.
ای انسان، آن هنگام ستارهی ماندگار را در شمال میبینی، بدان که همانند مانایودسوشای
در آخر خدایان گفتند، «جهانها و خورشیدها را ساختیم، و یکی را که بجوید و یکی را که نظاره کند، پس بگذارید یکی را بسازیم که در شگفتی باشد.»
پس خدایان، هر یک دستش را با نشان خویش بلند کرد و زمین را ساختند که در شگفتی باشد.
و این گونه زمین به وجود آمد.
از بازی خدایان
یک میلیون سال از نخستین بازی خدایان گذشت. و مانایودسوشای هنوز در میانهی زمان آرمیده بود، و خدایان هنوز با جهانها بازی میکردند. ماه نظاره میکرد، و شهاب تابان جستجو میکرد و به جستجوی خود باز میگشت.
آن گاه کیب از نخستین بازی خدایان بیزار شد و خسته، و در پگانا اشارهای کرد و نشان کیب را ساخت، و زمین پر شد از جانوارن تا با کیب بازی کنند.
و کیب با جانوران بازی کرد.
اما دیگر خدایان یکدیگر را گفتند؛ و با دستانشان سخن میگفتند: «این چیست که کیب کرده؟»
و کیب را گفتند: «این اجسام چیستند که بر زمین حرکت میکنند، اما چنان جهانها در دایره نمیچرخند، و چنان ماه نظاره میکنند، اما نمیدرخشند؟»
و کیب گفت، «این حیات است.»
لیک خدایان یکدیگر را گفتند: «اگر کیب این چنین جانوران را ساخته، پس در نهایت انسان را خواهد ساخت، و این چنین راز خدایان را در خطر خواهد انداخت.»
و مونگ بر ساختهی کیب حسد ورزید و مرگ را به میان جانوران فرستاد، اما نتوانست همه را از بین ببرد.
یک میلیون سال بر سر بازی دوم خدایان گذشت، و هنوز میانهی زمان بود.
و کیب از بازی دوم بیزار شد و دستش را در میانهی همه چیز بلند کرد و نشان کیب را اشاره کرد، و انسان را ساخت. کیب انسان را از جانوران ساخت و زمین توسط انسانها پوشانده شد.
پس خدایان بسیار بر راز خدایان هراسیدند و پردهای میان انسان و جهالتش قرار دادند، که انسان قادر به ادراک نباشد.
و مونگ در میان انسانها سرگرم بود.
لیک آن هنگام که دیگر خدایان کیب را به بازی جدید خود دیدند، آنها نیز آمدند و بازی کردند.
و این چنین بازی خواهند کرد تا مانا برخیزد و ایشان را نکوهش کند و چنین گوید: «برای چه با جهانها و خورشیدها و انسانها و مرگ و زندگی بازی میکنید؟» و خدایان در لحظهی خندهی مانایودسوشای از بازی خود شرمسار خواهند بود.
کیب بود که نخستین بار سکوت پگانا را شکست و همانند انسان با دهانش سخن گفت. دیگر خدایان همگی از کیب خمشگین بودند، چرا که با دهانش سخن گفته بود.
و دیگر در پگانا یا جهانها سکوت نبود.
حدیث اسلید
(که روانش بر کنار دریا است)
اسلید گفت: «هیچ انسانی را روا نیست که نزد مانایودسوشای نیایش کند، چه کس است که مانا را با مشکلات فناپذیر نگران کند، و یا با غصههای تمامی منازل زمین آزار دهد؟»
«و نیز هیچ قربانی برای مانایودسوشای به جای نیاور، که او، که ذات خدایان را ساخته، چه شکوهی در قربانی و محراب بیابد؟»
«به سوی خدایان کهتر نیایش کن، که خدایان کردار هستند، اما مانا خدای کردهها است؛ خدای کردهها و آرمیدن.»
«به سوی خدایان کهتر نیایش کن، و امیدوار باش، شاید دعایت را بشنوند. اما خدایان کهتر، که خود مرگ و درد را ساختهاند، چه رحم و ترحمی بر تو داشته باشند؟ چرا زمان، سگ شکاری پیر خود را از تو باز دارند؟»
اسلید تنها خدایی کهتر است. اما اسلید، اسلید است؛ چنین نگاشتهاند و چنین گفته شده است.
«پس به سوی اسلید نیایش کن و اسلید را فراموش نکن، و شاید که اسلید در زمانی که نیاز داری، فراموش نکند که مرگ را به سوی تو ارسال کند.» [۹]
آرمیده، و بدان که جایی در میان جهانها آرامش وجود دارد.
نوشته: لرد دانسنی
برگردان: کاتارینا ورزی
خدایان پگانا» نخستین کتابی بود که نویسندهی فانتزی ایرلندی، لُرد دانسنی با بودجهی شخصی در سال ۱۹۰۵ میلادی به چاپ رساند و تأثیر عمیقی بر آثار تالکین، لاوکرفت، لگویین و دیگران گذاشته است. دانسنی در این مجموعه، در نخستین اثر فانتزی خود، نخستین اسطورهی خلقت ادبیات فانتزی مدرن را خلق کرد.
این کتاب مجموعهای است از داستانهای کوتاه که ماجراهای آن به واسطهی ابتکار دانسنی، با بهره جستن از خدایانی که در پگانا ساکن شدهاند، به یکدیگر ارتباط مییابند.
آن چه پیش رو دارید، برگردان قطعات برگزیده از این کتاب خواندنی است.
http://www.fantasy.ir/fantasy/files/public/1282501834_27_FT75024_dunsanylord8638-big-s.jpg
در مههای قبل از آغاز، بخت و سرنوشت قرعه کشیدند که بازی از آن کدام باشد، و او که برنده شد، از میان مه به نزد مانایودسوشای [۱] گام برداشت و گفت: «حال برای من خدایان خلق کن، که قرعه به نام من آمد و بازی از آن من است.» حال کدام بود که قرعه به نام او افتاد؛ سرنوشت بود یا بخت که از میان مههای قبل از آغاز نزد مانایودسوشای رفت؛ کس نمیداند.
دیباچه
پیش از آن که خدایان فراز کوه اُلمپ ایستاده باشند، یا الله، الله باشد، مانایودسوشای ساخت و آرمید.
در پگانا، مونگ [۲] حاضر است و سیش [۳] و کیب [۴]، و سازنده تمامی خدایان کهتر، که مانایودسوشای است. فراتر از ایشان رون [۵] و اسلید [۶] را ایمان داریم.
و از دیرباز گفته میشود که هر آنچه وجود داشت به دست خدایان کهتر [۷] ساخته شد، مگر مانایودسوشای که خدایان را ساخت و پس از آن آرمید.
و کس اجازه ندارد نزد مانایودسوشای دعا کند، مگر خدایانی که او ساخته است.
لیک در نهایت، مانایودسوشای آرمیدن از یاد خواهد برد، و خدایان نو و جهانهای دگر خواهد ساخت، و خدایانی را که ساخته، نابود خواهد کرد.
و خدایان و جهانها خواهند رفت، و تنها مانایودسوشای خواهد ماند.
از ساختن جهانها
آن زمان که مانایودسوشای خدایان را ساخت، جز خدایان نبود و ایشان در میانهی زمان نشسته بودند، که پیش رویشان همانقدر زمان بود که در پسشان، که زمان را نه پایانی هست و نه آغازی.
و پگانا را گرما و نور و صوت نبود، جز آوای طبل اسکارل [۸]. و به راستی پگانا در میانهی هستی بود، که بر فراز پگانا همان بود، که در فرودست آن، و پیش رویش همان قرار داشت که در پس آن.
پس خدایان سخن گفتند، نشان خدایان را خلق کرده با دستانشان سخن گفتند، مبادا سکوت پگانا بر هم خورد. پس خدایان با دستان خود چنین گفتند: «بگذارید تا مانا آرمیده، جهانهایی بسازیم و خویش سرگرم کنیم. بگذارید جهانها بسازیم، و زندگی و مرگ، و الوان در آسمان، و فقط بگذارید سکوت پگانا را نشکنیم.»
پس هر خدای دستش را با نشان خویش بالا برد، و جهانها ساختند و خورشیدها، و نوری در منازل آسمان قرار دادند.
سپس خدایان گفتند: «بگذارید یکی را بسازیم که جوینده باشد، بجوید و هرگز دلیل ساخته شدن خدایان را درنیابد.»
و هر خدای با نشان خویش اشاره کرد، پس آن تابان را ساختند، همو که دنبالهای درخشان دارد، او را ساختند که از انتهای جهانها تا انتهای جهانها بجوید و پس از یک صد سال بازگردد.
ای انسان، آن هنگام که شهاب را میبینی، بدان که دیگری جز تو میجوید و هرگز درنمییابد.
سپس خدایان گفتند؛ و هنوز با دستانشان سخن میگفتند: «اکنون بگذارید ناظری بر این ساختار باشد.»
و این چنین ماه را ساختند، که چهرهاش از کوههای فراوان چروکیده است و از هزاران دره خسته، که با چشمانی رنگپریده بازیهای خدایان کهتر را نظاره کند، و در دوران آرمیدن مانایودسوشای نظاره کند، نگاه کند و همه چیز را نظاره کند، و خاموش بماند.
پس خدایان گفتند: «بگذارید یکی را بسازیم که بیارامد. یکی که درمیان جنبندگان، بیحرکت باشد. یکی که همانند شهاب نجوید، و گرد جهانها نرود، بلکه تا مانا میآرامد، بیارامد.»
و ستارهی ماندگار را ساختند و در شمال قرار دادند.
ای انسان، آن هنگام ستارهی ماندگار را در شمال میبینی، بدان که همانند مانایودسوشای
در آخر خدایان گفتند، «جهانها و خورشیدها را ساختیم، و یکی را که بجوید و یکی را که نظاره کند، پس بگذارید یکی را بسازیم که در شگفتی باشد.»
پس خدایان، هر یک دستش را با نشان خویش بلند کرد و زمین را ساختند که در شگفتی باشد.
و این گونه زمین به وجود آمد.
از بازی خدایان
یک میلیون سال از نخستین بازی خدایان گذشت. و مانایودسوشای هنوز در میانهی زمان آرمیده بود، و خدایان هنوز با جهانها بازی میکردند. ماه نظاره میکرد، و شهاب تابان جستجو میکرد و به جستجوی خود باز میگشت.
آن گاه کیب از نخستین بازی خدایان بیزار شد و خسته، و در پگانا اشارهای کرد و نشان کیب را ساخت، و زمین پر شد از جانوارن تا با کیب بازی کنند.
و کیب با جانوران بازی کرد.
اما دیگر خدایان یکدیگر را گفتند؛ و با دستانشان سخن میگفتند: «این چیست که کیب کرده؟»
و کیب را گفتند: «این اجسام چیستند که بر زمین حرکت میکنند، اما چنان جهانها در دایره نمیچرخند، و چنان ماه نظاره میکنند، اما نمیدرخشند؟»
و کیب گفت، «این حیات است.»
لیک خدایان یکدیگر را گفتند: «اگر کیب این چنین جانوران را ساخته، پس در نهایت انسان را خواهد ساخت، و این چنین راز خدایان را در خطر خواهد انداخت.»
و مونگ بر ساختهی کیب حسد ورزید و مرگ را به میان جانوران فرستاد، اما نتوانست همه را از بین ببرد.
یک میلیون سال بر سر بازی دوم خدایان گذشت، و هنوز میانهی زمان بود.
و کیب از بازی دوم بیزار شد و دستش را در میانهی همه چیز بلند کرد و نشان کیب را اشاره کرد، و انسان را ساخت. کیب انسان را از جانوران ساخت و زمین توسط انسانها پوشانده شد.
پس خدایان بسیار بر راز خدایان هراسیدند و پردهای میان انسان و جهالتش قرار دادند، که انسان قادر به ادراک نباشد.
و مونگ در میان انسانها سرگرم بود.
لیک آن هنگام که دیگر خدایان کیب را به بازی جدید خود دیدند، آنها نیز آمدند و بازی کردند.
و این چنین بازی خواهند کرد تا مانا برخیزد و ایشان را نکوهش کند و چنین گوید: «برای چه با جهانها و خورشیدها و انسانها و مرگ و زندگی بازی میکنید؟» و خدایان در لحظهی خندهی مانایودسوشای از بازی خود شرمسار خواهند بود.
کیب بود که نخستین بار سکوت پگانا را شکست و همانند انسان با دهانش سخن گفت. دیگر خدایان همگی از کیب خمشگین بودند، چرا که با دهانش سخن گفته بود.
و دیگر در پگانا یا جهانها سکوت نبود.
حدیث اسلید
(که روانش بر کنار دریا است)
اسلید گفت: «هیچ انسانی را روا نیست که نزد مانایودسوشای نیایش کند، چه کس است که مانا را با مشکلات فناپذیر نگران کند، و یا با غصههای تمامی منازل زمین آزار دهد؟»
«و نیز هیچ قربانی برای مانایودسوشای به جای نیاور، که او، که ذات خدایان را ساخته، چه شکوهی در قربانی و محراب بیابد؟»
«به سوی خدایان کهتر نیایش کن، که خدایان کردار هستند، اما مانا خدای کردهها است؛ خدای کردهها و آرمیدن.»
«به سوی خدایان کهتر نیایش کن، و امیدوار باش، شاید دعایت را بشنوند. اما خدایان کهتر، که خود مرگ و درد را ساختهاند، چه رحم و ترحمی بر تو داشته باشند؟ چرا زمان، سگ شکاری پیر خود را از تو باز دارند؟»
اسلید تنها خدایی کهتر است. اما اسلید، اسلید است؛ چنین نگاشتهاند و چنین گفته شده است.
«پس به سوی اسلید نیایش کن و اسلید را فراموش نکن، و شاید که اسلید در زمانی که نیاز داری، فراموش نکند که مرگ را به سوی تو ارسال کند.» [۹]
آرمیده، و بدان که جایی در میان جهانها آرامش وجود دارد.