PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ( کوروش) ذوالقرنين در قرآن کريم و عهد عتيق



A M S E T I S
25th October 2010, 09:58 AM
در تاريخ 21/12/84 گروه تاريخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)، يك نشست علمى با حضور اعضاى گروه و تعدادى از علاقه مندان، در محل مؤسسه برگزار كرد و حجة الاسلام آقاى محمد دشتى (دانشجوى دكترى تاريخ) پژوهش خود را درباره ذوالقرنين، و اين كه آيا او همان كوروش بوده، ارائه كرد و به شبهه ها و ابهام هاى تاريخى در اين زمينه پاسخ داد. سپس حجة الاسلام و المسلمين استاد يعقوب جعفرى به تكميل و نقد و بحث پرداخت. آن چه در زير، مطالعه مى فرماييد گزارش مكتوب اين نشست علمى است.
الف) بين المللى بودن مسئله ذوالقرنين


بسم الله الرحيم الرحيم. موضوع سخن «ذوالقرنين در قرآن كريم و عهد عتيق» است. اين موضوع به دليل جاذبه هاى مختلفى كه دارد از ديرباز مورد توجه اقوام و ملل و فرهنگ هاى مختلف قرار داشته و لذا ديدگاه ها و نظريه ها و تحليل هاى مختلفى درباره ابعاد مختلف آن ارائه شده است.



ب) چند نكته مقدماتى


پيش از پرداختن به اصل موضوع چند نكته را يادآورى مى كنم كه اين نكات مى تواند پاسخ بسيارى از سؤالاتى باشد كه احتمالا دانش پژوهان در اين خصوص داشته باشند; به علاوه، اساساً طرح اين نكات مقدماتى، جهت روشن شدن زمينه و چارچوب بحث ضرورى است:



1. نگاهى به منابع داخلى تاريخ هخامنشيان

كهن ترين منابع مكتوب ايران باستان به صورت انبوه كه بتوان بر اساس آن به تحليل و بررسى تحولات جامعه ايرانى پرداخت، مربوط به عصر هخامنشى است، حتى منابع مربوط به تاريخ مادها كه سلسله حكومتى پيش از هخامنشيان بودند، در عصر هخامنشى فراهم شد و پيش از آن تنها اشاراتى در كتيبه هاى آشورى و بابلى به قوم ماد و پارس شده است.



منابع مكتوب عصر هخامنشى (559 - 330 ق م) دو قسم است: كتيبه ها (سنگ نوشته ها و الواح سفالى) و كتاب ها، كه هر يك از دو قسم را مى توان به دو بخش داخلى و خارجى تقسيم كرد. در اين ميان، عمده منابع داخلى، اعم از كتيبه ها و كتاب ها كه در دو كتابخانه عظيم دولت هخامنشى نگهدارى مى شد، از جمله دو نسخه كامل و زرنگاشته از اَوِستا كه هر كدام بر روى دوازده هزار پوست گاو به خط طلا نوشته شده بود، در حمله اسكندر به ايران يا سوزانده شد و يا به غارت رفت. اوستا در واقع حكم دايرة المعارف علوم هخامنشيان را داشت. با توجه به سياست كلى اسكندر و جانشينانش در زمينه فرهنگى در ارتباط با ملل مغلوب غير يونانى، مبنى بر هويت زدايى ملّى و جاى گزين كردن آن با هويت و فرهنگ يونانى، به منظور تحكيم پايه هاى قدرت خود، آنان منابع عصر هخامنشى را در ايران به طور حساب شده اى نابود كرده يا به سرقت بردند.



بر اساس منابع زرتشتى، دو كتابخانه سلطنتى و عظيم هخامنشيان، يكى در «شيز»، مركز ايالت آذربايجان (مادكوچك)، واقع در جنوب شرق درياچه اروميه قرار داشت و «گنج شيزيگان» ناميده مى شد و ديگرى در استخر پارس قرار داشت و «گنج نپشث» (گنج نپشتك) خوانده مى شد. از دو نسخه كامل و زرنگار اوستا، يك نسخه آن آتش زده شد و نسخه ديگر آن به يغما رفت و از ايران خارج گرديد.
از كتيبه هاى ميخى نيز آن چه در دامنه كوه ها باقى مانده بود، به سرعت نامفهوم گرديد و در واقع، اين نوع منابع هم از دست رفت، به طورى كه ايرانيان عصر اشكانى (250 ق م ـ 224م) و ساسانى (224 ـ 650م) از عصر هخامنشى جز نام داراى اكبر و داراى اصغر و اسكندر كه به داراى اصغر حمله كرد و ايران را اشغال نمود، چيزى نمى دانستند و طبعاً نام پرآوازه كوروش نيز از خاطره ايرانيان محو گرديد و بناهاى هخامنشى به شخصيت هايى چون جمشيد (تخت جمشيد) و حضرت سليمان (تخت سليمان) و مادر سليمان (قبر كوروش) و رستم (نقش رستم) نسبت داده شد.



ظاهراً در اين فراموشى بزرگ تاريخى، تنها مقدونيان و يونانيان كه نسبت به ايرانيان كينه و عداوت داشتند، مقصّر نبودند، بلكه اشكانيان نيز نقش داشتند و به رغم اين كه آريايى بودند، نسبت به ميراث هخامنشى بى تفاوت بودند و به هيچوجه در جهت احياى آن اقدامى نكردند، زيرا اشكانيان از نظر فرهنگى، ميتراپرست و از نظر قومى، از آرياهاى تورانى (سَكايى)، يعنى صحرا نورد و كوچ نشين بودند و هخامنشيان آريايى ايرانى (ايرانيان يك جانشين) و از نظر مذهبى زرتشتى بودند; لذا، اشكانيان جهت احياى ميراث هخامنشى كه به غارت رفته بود، اهتمام نورزيدند، تا اين كه حدود نيمه اول قرن اول ميلادى، يعنى پس از گذشت سه قرن از آغاز دولت اشكانى و در عصر بلاش اول (54 - 78 م) اين شاهنشاه اشكانى به فكر احياى فرهنگ و ادبيات سنتى ايران، يعنى آيين زرتشت و زبان و خط فارسى افتاد. در حالى كه پيش از آن، اشكانيان نيز كم و بيش همان سياست اسكندر و جانشينانش را در نسيان و انكار ميراث هخامنشى پى گرفتند، چرا كه ميراث هخامنشى متعلق به پارس بود و با منافع اشكانيان كه از پارت (حدوداً خراسان كنونى) برخاسته بودند، تعارض داشت. اما بلاش اول احساس كرد كه با رواج غرب زدگى در ايران، اساس هويّت ايرانى در معرض نابودى است، لذا همّت خود را جهت بازشناسى و احياى هويّت ملّى ايرانيان مصروف داشت. البته اين اقدام بسيار دير هنگام بود، علاوه بر اين، پس از بلاش، دوران ضعف و انحطاط اشكانيان آغاز شد و اقدامات او را جانشينانش پى گيرى نكردند و اين رويكرد نيز راه به جايى نبرد.
عصر ساسانيان عصر رنسانس ايرانى محسوب مى شود و ساسانيان با تمام قوا به عنوان سلسله اى پارسى در صدد احياى فرهنگ و تمدن ايران برآمدند، ولى دستشان خالى بود و راه به جايى نمى بردند، لذا، نتيجه سعى و تلاش بىوقفه آنان كه تا اواخر عصر ساسانى ادامه داشت، در زمينه تاريخ هخامنشيان فقط عنوان داراى اكبر و داراى اصغر بود و ايشان حتى نتوانستند به نام و شخصيت كوروش برسند.



به هر تقدير، منابع داخلى در زمينه تاريخ هخامنشيان و كوروش كبير، بنيان گذار دولت هخامنشى (كسى كه بنا به فرضيه اين مقال، او همان ذوالقرنين قرآن و تورات است) چنين سرنوشتى داشتند.
گفتنى است كه پس از كشف رموز خط ميخى هخامنشى طى دو قرن اخير و خواندن كتيبه هاى باقى مانده هخامنشى، در كتيبه هاى داخلى مطلبى درباره كوروش هخامنشى كه موضوع اين نشست است، به دست نيامده است.



2. بررسى منابع خارجى تاريخ هخامنشيان


عمده منابع تاريخ هخامنشيان، بهويژه درباره شخصيت و زندگانى كوروش، منابع خارجى، اعم از كتيبه ها و كتاب هاست كه در اين زمينه، آثار مورخان يونانى، بهويژه هرودوت (حدود 486 ـ 420 ق م) و گزنفون (430 ـ 355 ق م) و تورات و كتيبه هاى بابلى از غنا و اهميت زيادى برخوردارند. در خصوص اين قسم از منابع، لازم به يادآورى است كه به جز تورات، ديگر منابع از نظر فرهنگى مخدوش است، زيرا مؤلفان يونانى يا كاهنان بابلى كه متن كتيبه را تهيه كرده اند، به شخصيت و منش و روش كوروش از منظر فرهنگ و آيين خود نگريسته اند كه فرهنگى مشركانه و مبتنى بر پرستش ارباب انواع و خدايان است و در نتيجه، كوروش يا هر شخصيت ممتاز سياسى هخامنشى و غير هخامنشى را آن گونه توصيف مى كنند كه خود دوست دارند. همين وضعيت را در كتيبه هاى مصرى نيز مشاهده مى كنيم، گرچه اين كتيبه ها به كوروش نپرداخته اند. امّا ملاحظه مى شود، هنگامى كه كاهن مصرى داريوش كبير را توصيف مى كند، از نظر فرهنگى دقيقاً از همان منظر فرهنگ فرعونى خودشان او را توصيف مى كند; در حالى كه در كتيبه ديگرى كه در همان مصر، ولى از منظر فرهنگ ايرانى و با خط پارسى تهيه شده، شخصيت داريوش از نظر فرهنگى به گونه ديگرى است. لذا ملاحظه مى شود كه در كتيبه هاى بابلى شخصيتى مثل كوروش به عنوان كسى كه به مردوك، خداى بزرگ بابل بسيار احترام مى كند و حتى ممكن است او را عبادت كند، توصيف شده است، چنان كه در كتيبه هاى مصرى پادشاه ايران به عنوان فرزند نيت، خدا و الهه بزرگ مصر و برادر رع، اله بزرگ مصر توصيف مى شود تا اين سلسله نسب فرعونى براى داريوش ثابت گردد. البته اين موضوع، هم جنبه مذهبى دارد و هم بُعد فلسفه سياسى، زيرا دين و سياست در بابل و مصر و عموماً در دنياى قديم، بسيار به هم آميخته است و كسى كه مى خواهد بر بابل حكومت كند، حتماً بايستى از مردوك حفاظت و حمايت و ستايش كند، هم چنان كه كسى كه بخواهد فرعون مصر باشد، حتماً بايستى نسبش به الهه نيت برسد و گرنه نمى تواند فرعون رسمى مصر باشد. گفتنى است كه اين گونه مماشات هخامنشيان با ملل مغلوب، نوعى تعامل سازنده طرفينى است، چون پادشاه هخامنشى حاكم است و مى خواهد حكومت كند، لذا به زيردستان خود اجازه مى دهد كه او را آن گونه كه خود فكر مى كنند و دوست دارند، توصيف و تعريف كنند.



3 ـ تاريخ ايران باستان در منابع اسلامى


منابع اسلامى در خصوص عصر ساسانى بسيار ارزش مند و ذى قيمت است، لكن در مورد دوره هاى پيش از ساسانيان، اوّلا: مطالب اندكى در اين باره آمده، ثانياً: مطالب موجود نيز با تحريفات و اشتباهات زيادى همراه است و جابه جايى هاى زيادى در ثبت مطالب به چشم مى خورد; جابه جايى هاى زمانى، مكانى، شخصيتى و حادثه اى. در اين ميان تنها آثار ابوريحان بيرونى (م 440 ق) از ويژگى برخوردار است، زيرا بيرونى، ظاهراً با دست يافتن به منابع سُريانى كه ترجمه اى از متون يونانى بوده، برخلاف ايرانيان عصر اشكانى و ساسانى به فهرست منظمى از پادشاهان هخامنشى، از جمله اسم كوروش دست يافته است.
نكته ديگر در مورد منابع اسلامى اين است كه اين منابع، ظاهراً به طور حساب شده اى نسبت به برخى مفاخر بزرگ بشرى، نظير ذوالقرنين و مكان و مليت او، دچار تعصب شده، نخواسته اند واقعيت را بيان كنند. در اين رابطه مى توان به راويان يهودى الاصل مسلمان كه نوعاً يمنى نيز هستند، اشاره كرد كه سعى دارند واقعيت ها را حتى المقدور به نفع يمن و يمنى ها تحريف كنند و موضوع ذوالقرنين ظاهراً از همان موضوعات است و گزارش گرانى چون وهب ابن منبّه و كعب الاحبار با همه تسلطى كه به تورات داشتند و طبعاً شخصيت ذوالقرنين و مصداق خارجى آن را از طريق تورات به روشنى مى دانستند، نخواسته اند واقعيت را در اين باره باز گويند، لذا باكتمان حقيقت، بعضاً ذوالقرنين را يمنى و از ملوك يمن معرفى كرده اند. بنابراين، در بررسى منابع اسلامى بايد به اين نكته ها توجه داشته باشيم.
4 ـ متقن ترين منابع در مورد ذوالقرنين


با توجه به نكته هايى كه درباره منابع ايران باستان گفته شد، مى توان گفت متقن ترين منابع در ارتباط با موضوع اين نشست، يعنى براى شناخت ذوالقرنين، قرآن و تورات است، در عين حال، گزارشى اجمالى از محتواى منابع اسلامى (تاريخى و حديثى) درباره ذوالقرنين خواهيم داشت.



اتقان قرآن كه مشخص است. اما تورات، گفتنى است كه يكى از قديمى ترين نسخه هاى تورات، نسخه كشف شده از غارى در مجاور بحرالميت در فلسطين است كه مربوط به قرن اول قبل از ميلاد است. اين نسخه كه حدوداً صد سال از كشف آن مى گذرد، با تورات موجود فرقى ندارد; يعنى تورات قرن اول قبل از ميلاد با تورات موجود تفاوتى ندارد. پس ما مى توانيم بگوييم كه تورات از قرن اول قبل از ميلاد به اين طرف، ديگر تحريف نشده است. البته بخش هايى از تورات به نام «اَپوكريفا» (پوشيده) وجود دارد كه يهوديان و نيز مسيحيان پروتستان آن را قبول ندارند، لكن اين بخش از تورات مورد استناد ما نيست.
پس از ذكر اين مقدمات، اينك به سراغ ذوالقرنين در منابع تاريخى و روايى اسلامى و قرآن و تورات مى رويم.



ج) ذوالقرنين در منابع تاريخى و حديثى اسلامى

منابع اسلامى ـ با توجه به همان ويژگى هايى كه عرض شد ـ اشكالاتى دارد. ابتدا بايد يادآور شويم كه گزارش هاى تاريخى حتى اگر منتسب به معصومين(عليهم السلام) باشد، ما شرعاً موظف نيستيم براساس مفاد آن ها عمل كنيم، مثلا در وقايع تاريخى، خبر واحد ثقه حجت نيست، بلكه در گزارش هاى تاريخى بايد مجموعه قراين را بررسى مى كنيم و آن چه از ماحصل قراين به دست آيد ملاك است. به بيان ديگر، در تاريخ، ما با واقعيت سروكار داريم و واقعيت، تعبدبردار نيست. البته اگر سخنى از معصومين(عليهم السلام)درباره وقايع تاريخى صادر شده باشد، واقع نما و بيان گر عين واقعيت است، امّا در مورد گزارش هاى منسوب به معصومين(عليهم السلام) كه قطعى الصدور نيستند، بلكه ظنّى الصدور و محتمل الصدور هستند، دليلى بر لزوم تعبّد به آن ها نداريم و چنانچه بر خلاف مفاد اين گونه روايات رفتار كنيم معصيت نكرده ايم.
به هر حال، در منابع اسلامى كه مجموعه اى است از روايات معصومين(عليهم السلام) و گزارش هاى تاريخى، مطالب مربوط به ذوالقرنين بسيار متشتّت و پراكنده است; هم از نظر عصر و زمان ذوالقرنين و هم از نظر نام و نشان و هم از نظر شخصيت فكرى و اخلاقى او. اجمالا مجموعه گزارش هاى منقول در منابع تاريخى و روايى اسلامى در اين زمينه، ذوالقرنين را به سه قاره ارتباط مى دهد: در برخى منابع آمده است كه ذوالقرنين ايرانى و معاصر حضرت ابراهيم بوده و او همان فريدون است كه از پادشاهان پيشدادى بوده كه از حدود سال 2000 ـ 1500 ق م بر ايران حكومت مى كردند. برخى نيز فريدون را با نوح(عليه السلام)تطبيق مى كنند كه حدود 4000 سال قبل از ميلاد مى زيسته است. برخى نيز فريدون ذوالقرنين را معاصر ارفخشذ بن سام بن نوح دانسته اند،
1 بسيارى منابع نيز ذوالقرنين را بر اسكندر مقدونى تطبيق كرده اند،
2برخى او را از ملوك حميرى يمن دانسته
3 برخى نيز او را اهل حبشه قلمداد كرده اند.
4تنها شيخ صدوق طى چندين روايت از ائمه(عليهم السلام)شخصيت الهى ذوالقرنين را توصيف كرده و قدرت هاى خارق العاده را كه خداوند به وى عنايت فرموده، متذكر شده، ولى در اين روايات، اسم و وطن او ذكر نشده است


5بنابراين، شخصيّت ذوالقرنين در منابع اسلامى، هم از نظر جغرافيا و هم از نظر نام و نشان و قوميّت، بسيار متشتّت است. جالب اين است كه بيشترين گزارش ها در مقام تطبيق ذوالقرنين با اسكندر مقدونى است، حال آن كه اسكندر فردى مشرك و بت پرست بود و حتى در اواخر و در پى پيروزى بر هخامنشيان ادعاى خدايى كرد و زمينه ذهنى اين تفرعن اين گونه فراهم گرديد كه وقتى او به مصر رفت، كاهنان مصرى طبق سنّت دير پايشان، وى را به عنوان حاكم كشور خود، فرعون و خداى خويش تلقّى كردند و اين انديشه و تصوّر مصرى، مطلوب طبع خودخواهانه اسكندر قرار گرفت و از آن پس، اسكندر رسماً دستور داد كه اتباع امپراطورى، او را بپرستند. همين انديشه انحرافى بود كه پس از اسكندر به اشكانيان و ساسانيان رسيد و آنان نيز خودشان را ايزدنژاد و هم سطح ايزدان قلمداد كردند، چرا كه به اين نتيجه رسيدند انسان، خدا باشد، بهتر از اين است كه حاكمى ساده باشد.



در برخى منابع اسلامى، ضمن مردود شمردن تطبيق ذوالقرنين بر اسكندر مقدونى به دليل مشرك بودن وى، ادعا شده است كه ذوالقرنين اسكندر اول است كه دومين قيصر روم و پادشاهى مؤمن و موّحد و عادل و نيكوكار بوده و حضرت خضر(عليه السلام)نيز سمت وزارت وى را داشته است. اين اسكندر، يعنى اسكندر رومى يا اسكندر اول، 2000 سال قبل از اسكندر مقدونى زندگى مى كرده است
.6 لكن اين توجيه نيز با واقعيت هاى تاريخى سازگارى ندارد، چرا كه اولا: كه تاريخ روم تقريباً به 600 سال قبل از ميلاد مى رسد، در اين تاريخ، در شبه جزيره ايتاليا قبائل لاتين بر ضد پادشاهى اُتروسك كه سامى نژاد يا به عبارتى عرب بودند، قيام كردند و اين حكومت پادشاهى سامى را كه حدود دويست سال بر ايتاليا فرمان مى راندند (از حدود 800 ـ 600 ق م) سرنگون ساخته، حكومتى جمهورى و ملّى را جايگزين آن ساختند كه رفته رفته به دولتى عظيم و امپراطورى تبديل شد. اما در تاريخ اين امپراطورى كه كاملا مشخص است ما به شخصى به نام اسكندر به عنوان امپراطور يا قيصر روم بر نمى خوريم، ثانياً: امپراطوران روم نيز همچون اسكندر مقدونى مشرك بودند و تنها از حدود 313 م و پس از سه قرن شكنجه و كشتار مسيحيان به تدريج، زمينه رسميّت مسيحيت تحريف شده و شرك آلود و تثليثى در روم فراهم آمد، ثالثاً: امپراطورى روم در اوج عظمت نيز نتوانست بر شرق مسلط شود و آنان تنها توانستند تا رود فرات و شامات و مصر پيش روى كنند كه در اين مناطق هر از چندى جنگ هاى طولانى ميان ايران و روم جريان داشت. بنابراين، هيچ امپراطور و قيصر رومى نبود كه فاتح شرق و غرب باشد.



بنابراين، در منابع اسلامى فقط مى توانيم روى آن گزارشى كه ذوالقرنين را ايرانى مى داند تكيه كنيم. در اين گزارش آمده است كه بعضى از نسب شناسان پارس معتقدند كه ذوالقرنين ايرانى است و او همان افريدون يا فريدون است كه بر «أزدهاق» پيروز شد
.7 چنان چه اين گزارش در حوزه تاريخ ايران باستان مطالعه شود و پيرايه هاى آن كنار زده شود، ازدهاق همان «آستياگ»، آخرين پادشاه خودكامه ماد است و فريدون همان كوروش است كه بر آستياگ غلبه كرد. اما ايرانى ها به جهت آن بلايى كه بر سر منابع «تاريخ ايران در عصر هخامنشيان» آمد و در نتيجه، طى چندين سلسله نتوانستند به فهرست كاملى از اسامى پادشاهان هخامنشى و از جمله به نام كوروش برسند، نام فريدون را كه پادشاهى نيك نام در ميان پادشاهان پيشدادى ايران (حدود 2000 ـ 1500 ق م) بود، جايگزين نام مفقود شده كوروش كردند. بدين ترتيب، از ميان گزارش هاى متعدد و متنوّع منابع اسلامى، تنها همين گزارش را ـ البته با زدودن پيرايه هاى أساطيرى آن ـ مى توانيم تأييد كنيم، زيرا اين گزارش با گزارش هاى تورات كه بعداً خواهد آمد و گره گشاى معماى ذوالقرنين است، انطباق دارد.



د) ذوالقرنين در قرآن كريم و تورات

قرآن كريم در سوره مباركه كهف، آيه 83 به بعد اوصافى را درباره ذوالقرنين ذكر مى كند: ذوالقرنين مؤمن، مقتدر، مهربان، عدالت گستر، جنگاورى بزرگ و پيروز و فاتح شرق و غرب و راهنمايى شده از سوى خداوند متعال است. به هر حال، از قرآن كريم بيش از همين اوصاف كلى درباره شخصيت ذوالقرنين استفاده نمى شود.
در تورات نيز ذوالقرنين تقريباً همان اوصافى را دارد كه در قرآن كريم آمده است. ذوالقرنين در تورات، مؤمن، مقتدر، مهربان، فاتح و تيزچنگ و راهنمايى شده از سوى خداوند متعال است.



گفتنى است كه عنوان ذوالقرنين هم در قرآن كريم آمده است و هم در تورات. اساساً، ارتباط اين دو منبع در خصوص ذوالقرنين از آن جاست كه بنا بر روايات شأن نزول آيات مربوط به ذوالقرنين، طراح اين سؤال (يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ) يا خود يهودى ها بودند و يا قريش به تحريك يهودى ها اين سؤال را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدند و مى خواستند پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را در برابر سؤال صعب و مشكلى قرار بدهند و از اين طريق، حضرت را شكست داده، نبوت ايشان را مخدوش كنند. بنابراين، به طور مسلم ذوالقرنينى كه در قرآن كريم آمده همان ذوالقرنينى است كه در تورات آمده و اوصاف او در قرآن كريم و تورات مشخص است. اما مصداقاً ذوالقرنين كيست؟



مصداق ذوالقرنين در تورات بسيار روشن است; ذوالقرنين كوروش پادشاه پارس است، چرا كه او در رؤياى دانيال به صورت قوچ دو شاخى ظاهر شد كه با يك شاخ خود شرق، و با ديگرى غرب را شخم مى زد; كنايه از اين كه او شرق و غرب را مى گيرد، هم چنان كه كوروش براساس پيش گويى اشعيا عقاب شرق، يعنى فرمان رواى تيزچنگ و مهاجم شرق است.8
بر اساس آن چه گذشت، ترديدى نيست كه ذوالقرنين همان كوروش هخامنشى است و امروزه بسيارى از محققان و مفسران ما به همين نتيجه رسيده و همين نظريه را تأييد مى كنند كه ذوالقرنين قرآن كريم با ذوالقرنين تورات يكى است و بى ترديد او همان كوروش است.



هـ ) منش و روش كوروش ذوالقرنين از نظر تاريخى


حال آيا از نظر تاريخى رفتار و اوصاف كوروش با آن چه در تورات و قرآن كريم آمده انطباق دارد؟ پاسخ اين سؤال نيز مثبت است; كوروش، هم جوان مرد و باگذشت و مهربان است، هم شجاع و مقتدر است و هم فاتح و پيروز.



همان گونه كه از گزارش گزنفون و هرودوت استفاده مى شود، رفتار كوروش با ملل مغلوب و توده مردم و حتى با دشمن مغلوب، آنان كه با او سر عناد نداشتند، بسيار انسانى و پسنديده بوده است; رفتارى كه در ميان نوع فرمانروايان فاتح آن روزگار، بى نظير بوده است، به طورى كه حتى بيگانگان حاكميت او را برخود، بر حاكميت فرمانروايان بومى و هموطن خويش ترجيح مى دادند. براساس گزارش هرودوت، در ماجراى فتح بابل دستور رسمى كوروش اين بوده است كه احدى از سربازان حق ندارد كسى را كه سلاح خود را بر زمين گذاشته بكشد يا به او تعرض كند. مردم بابل به استقبال و تماشاى كوروش و ارتش او آمدند و توده مردم اصلا حرارت جنگ را لمس نكردند. كوروش يك امپراطورى را فتح كرد، ولى توده مردم احساس نكردند كه قدرت جابه جا شد، بلكه احساس كردند كه اوضاع بهتر شد، چرا كه پادشاه بابل (نبونيد) شرايط دشوار و غيرقابل تحمّلى را براى مردمش فراهم كرده و مخصوصاً با جابه جا كردن مجسّمه خدايان شهرها كه توهينى آشكار و زجرآور به مردم محسوب مى شد، موجب نارضايتى شديد ملت خود را فراهم كرده بود، در حالى كه كوروش پادشاهى عدالت گستر و دلسوز و مهربان بود كه به عقايد و مقدّسات آنان احترام مى گذاشت و به آنان آزادى عقيده بخشيد. كوروش با نبونيد، پادشاه مغلوب بابل نيز محترمانه رفتار كرد و به منظور تسلاّى خاطر او، براى فرزندش، بَلشَصَر كه به دليل مقاومت در جنگ كشته شده بود، مجلس گراميداشت برگزار كرد.


رفتار كوروش با يكى ديگر از پادشاهان پر كبر و غرور آن عصر كه مغلوب كوروش شد نيز نشانه ديگرى از شخصيت ممتاز و طبع بلند و خصال نيك انسانى اوست; شخصيتى كه در ميان فرمانروايان آن عصر، بى نظير بوده است. ماجرا از اين قرار بود كه در پى غلبه كوروش بر آستياگ، پادشاه ماد و تصرّف قلمرو پهناور كشور ماد، قلمرو تحت حاكميت كوروش تا قلب آسياى صغير توسعه يافت و با دولت «ليديه» به مركزيّت شهر «سارد» در شرق درياى اژه و مرمره هم مرز شد. در اين حال، كِرِزوس، پادشاه ليديّه به عنوان يك اقدام پيش گيرانه در برابر حمله احتمالى كوروش، ضمن تماس با نبونيد، پادشاه بابل و آمازيس، پادشاه و فرعون مصر، اتحاديه سه گانه اى را بر ضد كوروش ترتيب داد و خود را آماده حمله پيش گيرانه بر ضد كوروش نمود. گرچه پادشاهان بابل و مصر نيز پشتيبان كرزوس بودند، اما فتنه گر اصلى و نوك پيكان تهاجم به قلمرو كوروش، كِرزوس بود. كرزوس با تداركات نظامى گسترده از منطقه مرزى قلمرو خود، رود هاليس كه رود قزل ايرماق كنونى و در حدود آنكاراى فعلى باشد، لشكرهايش را به منطقه كاپادوكيه و شرق آنكارا و شرق رود هاليس آورد و اين منطقه را غارت كرد.



در اين ميان، يكى از كسانى كه توسط كرزوس جهت بسيج و تدارك نيروهاى مزدور، به يونان (آتن و اسپارت) اعزام شده بود، از كرزوس ناراضى شد و نزد كوروش آمد و به وى خبر داد كه اتحاد شومى بر ضدّ تو برقرار شده و كرزوس اينك در كاپادوكيه است و دارد تاخت و تاز مى كند. كوروش به سرعت نيروهايش را آماده و تجهيز كرد و به مقابل كرزوس شتافت. كوروش با روشى جوانمردانه و با اعتماد به نفسِ كامل براى كرزوس پيام فرستاد كه تو، به كشور من تجاوز كردى، اينك به تو پيشنهاد مى كنم به قلمرو خود برگردى و تسليم من باشى، در عين حال، حكومتت برقرار باشد، در غير اين صورت، آماده جنگ باش! كرزوس كه دراوج قدرت و افتخار بود و پايتخت پرشكوهش به «سارد طلايى» معروف بود و كشورش سنبل تمدن غرب محسوب مى شد و در واقع نقش امريكاى فعلى را داشت، تسليم نشد و زير بار نرفت و در نتيجه، ميان طرفين جنگ در گرفت و پس از جنگ هاى سخت در نهايت، كوروش سارد را فتح كرد.
هنگامى كه سارد فتح شد، كرزوس به دليل ترس از گرفتار شدن در دست كوروش و تحقير و شكنجه شدن به روش معمول پادشاهان قديم، توده اى هيزم و آتش فراهم كرد تا خود و بستگان نزديكش را با خودسوزى از كشته شدن زير شكنجه نجات دهد. چون كوروش متوجه اين تصميم كرزوس شد، دستور داد كه نگذارند كرزوس و خانواده اش خود سوزى كنند و آنان را نجات دهند. مأموران كوروش نيز به سرعت وارد عمل شده و كرزوس را پيش از هر اقدامى دست گير كرده، نزد كوروش آوردند. كوروش نيز طى رفتارى بى سابقه و جوان مردانه و بزرگوارانه، او را بخشيد و مشاور خاص خود قرار داد تا از تجارب او استفاده كند. كرزوس نيز تا پايان عمر كوروش، مشاورى امين براى وى بود. كوروش حتى به جانشين خود، كمبوجيه نيز دستور داد تا كرزوس را محترم شمرده او را مشاور خود قرار دهد و كمبوجيه نيز چنين كرد تا اين كه در جريان فتح مصر، هنگامى كه كمبوجيه تعادل خود را از دست داد، كرزوس را به قتل رساند.



و) آيين و مذهب كوروش ذوالقرنين


1 ـ يك شبهه و پاسخ آن
تنها نكته اى كه محل شبهه و سؤال است، آيين و مذهب كوروش است. شبهه اين است كه كوروش براساس سِتِل كوروش در بابل (سنگ نوشته اى از كوروش كه به عنوان «اولين اعلاميه حقوق بشر» شناخته مى شود) به مَردوك، خداى بزرگ بابل و مجسمه او احترام مى گذارد و او را كه يكى از خدايان متعدّد مردم بابل است، آقاى خود مى شمارد. بنابراين، كوروش مشرك است، نه موحّد و مؤمن به خدايى كه انبياى الهى معرفى كرده اند!
پاسخ اين شبهه از توضيحاتى كه درباره كتيبه هاى بابلى گذشت، روشن مى شود. توضيح اين كه آيين كوروش را نمى توانيم از كتيبه هاى بابلى به دست آوريم، زيرا ـ همان گونه كه اشاره شد ـ كتيبه هاى بابلى از نگاه كاهن بابلى نگاشته شده است. مشابه همين شبهه در مورد شخصيّت اخلاقى و آيين كوروش نيز در منابع يونانى مطرح است. آيين كوروش را از منابع يونانى از قبيل كتاب گزنه فون (تربيت كوروش) يا كتزياس و يا هردوت نيز نمى توانيم به دست آوريم، چون اين منابع نيز از نظر فكرى و مذهبى در همان چارچوب هاى فكرى خودشان به موضوع نگاه مى كنند.
علاوه بر اين، مؤلفان اين آثار اعتراف دارند كه درباره موضوع مورد بررسى، يعنى تاريخ ايران باستان و از جمله شخصيت كوروش و سرگذشت او گزارش هاى زيادى وجود دارد و ايشان يكى از اين گزارش ها را انتخاب و نقل كرده اند، مخصوصاً گزنه فون كه كتاب تربيت كوروش را نوشته، به اعتراف خودش، اساساً به دنبال ارائه يك الگوست و يك كتاب كاملا اقتباسى و تئوريك نوشته است. درست است كه عنوان آن سيره كوروش و تربيت كوروش است، اما خودش تصريح مى كند كه من اين كتاب را به منظور معرّفى يك الگوى فرمانرواى موفق جهانى نوشته ام. او مى گويد:



من فكر كردم و ديدم كه در سطح جهان هر چه نگاه مى كنم فرمانرواى موفقى نمى بينم، مخصوصاً فرمانرواى جهان شمول. در اين ميان فقط كوروش را پيدا كردم و ديدم كه او از همه نظر موفق است; كوروش شخصيتى است كه همه او را مى خواهند، همه او را دوست دارند، همه مى خواهند زير پرچم او باشند. بسيارى هستند كه اصلا ارتباطى با كوروش ندارند، نه از نظر مذهب، نه از نظر ملّيت و قوميّت، ولى دوست دارند كه زير پرچم او باشند. بنابراين، من پاسخ سؤال خود را در شخصيّت كوروش يافتم. من به دنبال نمونه اى از يك فرمانرواى موفق جهانى بودم و اين فرمانرواى موفق جهانى را در شخصيت كوروش يافتم.


.9بنابراين، در اين جا گزنفون به عنوان شاگرد سقراط و يك فيلسوف اجتماعى و سياسى و تربيتى در پى نوشتن كتابى است كه طى آن يك الگوى فرمانرواى موفق جهانى ارائه دهد. آن چه مى توان از اين كتاب به عنوان يك گزارش تاريخى استفاده كرد تنها همين مقدار است كه كوروش شخصيتى است مهربان، مدير، عدالت گستر و مقبول و محبوب همه ملت ها و اقوام، اما از نظر جزئيات سرگذشت كوروش كه در كجاچه كرد و كجا چه گفت، از جمله اين كه مثلا در فلان موقعيّت به سربازان خود شراب داد و هنگام برنامه ريزى جهت مقابله با دشمن براى فلان مذبح و فلان معبد يك قربانى تقديم كرد، اين موارد به هيچوجه قابل تمسك و استناد نيست، چرا كه در اين موارد، گزنفون بر اساس ايده ها و افكار خود، كوروش را ترسيم مى كند، و از نگاه او يك فرمانروا بايد اين گونه باشد و به معابد هم عنايت داشته باشد و براى خدايان قربانى كند; اين موارد غير از اين نمى تواند پيامى ديگر داشته باشد.
2 ـ فرهنگ دينى در حوزه تمدنى ايران
اما به هر حال، اين سؤال مطرح است كه كوروش ذوالقرنين پيرو چه آيين و مذهبى بود؟ اگر پذيرفتيم كه ذوالقرنين يك شخصيت الهى است، آيا مى تواند در حوزه ايران (ايران هخامنشى، قرن ششم قبل از ميلاد) يك شخصيت الهى چون ذوالقرنين پرورش پيدا كند؟ پاسخ اين سؤال مثبت است، زيرا منابع و قراين مختلفى گوياى آن است كه در حوزه قوميت و تمدن ايرانى، انبياى الهى از زبان و جنس اين ملت زياد مبعوث شده اند، از جمله اين قراين ماجراى اصحاب رسّ است كه نام اين قوم در قرآن كريم آمده

10. قرآن كريم در آيه 14 سوره ق اين قوم را از جمله اقوامى مى شمارد كه رسولان و فرستادگان الهى را تكذيب كردند. از فرمايش امام على(عليه السلام)در توصيف اصحاب رسّ به روشنى استفاده مى شود كه آنان از اقوام ايرانى بودند كه در حوزه آذربايجان و در سواحل رود ارس زندگى مى كردند و انبياى زيادى بر ايشان مبعوث شدند كه به جهت مخالفت با دعوت انبيا، عذاب شدند


11.در روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه كى خسرو سى صد پيامبر را كشت. كى خسرو از پادشاهان كيانى است كه عمدتاً در ايران شرقى حكومت مى كردند. قهراً آن پيامبران، پيامبران ايرانى بودند.قرآن كريم نيز مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ » و نيز مى فرمايد: «و ما من قرية الاّ خلا فيها نذير»، اين آيات، مؤيّد وجود انبياى الهى در ميان اقوام و ملل مختلف است كه ايرانيان نيز از آن ها مستثنا نيستند.
عناوين پادشاهان كيانى نيز گوياى وجود ريشه هاى ديانت و فرهنگ الهى بسيار نيرومندى در ميان اقوام ايرانى است، به طورى كه پادشاهان سلسله بزرگ كيانى كه از حدود 1700 ـ 1200 ق م، يعنى حدود پانصد سال در ايران حكومت مى كردند، رسماً روحانى بودند. اين فرهنگ از كجا آمده است؟ چه زمينه اى مى تواند موجب شود يك پادشاه رسماً خود را روحانى و حجت الاسلام و آيت الله بنامد؟ «كى كاوس» و «كى خسرو» و «كى قباد» و «كى گشتاسپ»، يعنى آيت الله كاووس، آيت الله خسرو، آيت الله قباد و آيت الله گشتاسپ! البته صادق يا دروغ گو بودن اين پادشاهان در ادعاى خود بحث ديگرى است. البته قراين، گوياى كاذب بودن اين پادشاهان در ادعاى «روحانيّت» و رهبرى دينى است و اين كه حقايق توسط افراد جاه طلب تحريف شده و مقام و جايگاه مقدس رهبرى دينى جامعه توسط افراد نااهل، غصب و تصرّف شده است، چنان كه به فرمايش امام صادق(عليه السلام)كى خسرو سى صد پيامبر را كشته و پادشاهان كيانى در ذهنيّت تاريخى مردم ايران به عنوان «ملوك جبّار» (پادشاهان ستم گر و زورگو) معروف شده اند.12 البته كم نيستند شخصيّت هاى كاذبى كه شخصيّت هاى صالح و شايسته و راستين را از جايگاه و موقعيّت بايسته ايشان كنار زده و خود به صورت غاصبانه بر جايگاه آنان تكيه زده اند. نمونه بارز اين مقوله را بهوفور در تاريخ اسلام و آنان كه به ناحق عنوان «خليفه» و «اميرالمؤمنين» را بر خود نهادند، شاهد هستيم; چه بسيار كسانى كه دم از دين و دين دارى زده اند و دين داران و رهبران واقعى دين را از دم شمشير گذرانده اند.



نتيجه اين كه در هزاره دوم پيش از ميلاد، در حوزه تمدن ايران، فرهنگ توحيدى نيرومندى حاكم بوده و سلسله طويل العمر و نيرومند كيانى، به شدّت تحت تأثير اين فرهنگ دينى قرار داشته است.



از فرهنگ عصر كيانى كه بگذريم، از قسمت هاى اصيل كتاب زرتشت، يعنى بخش «گات ها» (سرودها) از كتاب اوستا، يك فرهنگ توحيدى ناب به دست مى آيد، هم چنان كه از نظر فلسفه سياسى، اين بخش از اوستا الهام بخش نظام سياسى امت و امامت است. در اين بخش آمده است كه زرتشت در جستوجوى فرمانرواى مطلوب و ايده آل است و به خداوند (اهورامزدا) عرض مى كند كه پادشاه و فرمانرواى مطلوب و بر حق و لايق كيست، تو او را به من معرفى كن! اين فراز از گات ها مبيّن آن است كه فرمانروا، امام و زمام دار جامعه را بايد خداوند تعيين كند كه همان نظام سياسى امت و امامت است و يك آموزه اصيل توحيدى است كه در سيره أنبياى سلف و سيره پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) شاهد آن هستيم.13 در پى اين تقاضاى زرتشت، اهورامزدا (خداى دانا و توانا) از طريق وَهُومَنَه يا همان بهمن، به عنوان فرشته و پيك وحى، به زرتشت ابلاغ مى كند كه خداوند، تو (زرتشت) را به عنوان فرمانرواى مطلوب جامعه، برگزيده است. گفتنى است كه عنوان «اهورامزدا» (خداى دانا و توانا، خداى داناى مطلق و تواناى مطلق) دقيقاً نفى كننده ارباب انواع موهوم و آن إلهه هاى جزء و ريز است كه نه آن قدرت را دارند و نه آن دانايى را، و طبعاً، الهام بخش يك فرهنگ توحيدى است.



3 ـ آيا كوروش ذوالقرنين زرتشتى بود؟

حال به پاسخ اين پرسش مى رسيم كه آيا هخامنشيان زرتشتى بودند يا خير؟ بايد توجه داشت كه زرتشت مربوط به 1200 سال قبل از ميلاد است و كوروش مربوط به قرن 6 ق م. هم آيين زرتشت در شكل اصيل آن يك آيين توحيدى است و هم از كتيبه و الواح هخامنشيان، بهويژه كتيبه هاى داريوش اول و پيش از وى، نظير لوح مربوط به آريارمنه (از اجداد داريوش) يك آيين توحيدى به دست مى آيد. علاوه بر اين، هم هخامنشيان و هم زرتشت، مزدا پرست هستند و اهورامزدا را مى پرستند. اما نكته سؤال برانگيز اين است كه هيچ يك از دو طرف (زرتشت و هخامنشيان) به ديگرى اشاره نمى كنند و هيچ بدهكارى و دِينى نسبت به همديگر احساس نمى كنند; در هيچ كتيبه اى از كتيبه هاى هخامنشيان نداريم كه به عنوان قدردانى، نامى از زرتشت به ميان آمده و ذكر خيرى از او شده باشد. در همه كتيبه ها، داريوش تنها خود را مديون اهورامزدا مى داند و همه جا كارش را به فضل اهورامزدا انجام مى دهد. اگر هخامنشيان زرتشتى بودند جا داشت كه دست كم يك جا پادشاهى هخامنشى مى گفت با عنايت حضرت زرتشت(عليه السلام)! ولى چنين چيزى وجود ندارد. در اوستا كه از اقوام ايرانى و از شهرهاى مقدس مزدا آفريده همچون مرو و بلخ و هرات و رى و نحو آن ياد شده، هيچ ذكرى از قوم پارس و سرزمين پارس كه هخامنشيان از ميان ايشان برخاسته بودند، به ميان نيامده است. از اين موارد چنين برمى آيد كه ارتباط فكرى ميان هخامنشيان و زرتشت وجود ندارد.



ولى اين موضوع هيچ مشكلى ايجاد نمى كند; بلكه نهايتاً نشانه اين است كه مزداپرستى در هر دو حوزه ايران شرقى (محل نضج گرفتن دعوت زرتشت) و ايران غربى (محل استقرار اقوام پارس و ماد) به طور مستقل از يكديگر وجود داشته و همان طورى كه در ميان ايرانيان شرقى و حوزه كيانيان و كى خسرو انبياى الهى مبعوث شده اند، در ميان ايرانيان غربى (ماد و پارس و ايرانيان حوزه رود ارس) نيز انبياى الهى از ميان آن اقوام مبعوث شده و انبيا در هر دو ناحيه، مخالفان و هوادارانى داشته اند، در نتيجه، اين فرهنگ توحيدى اصيل ايرانى، با زبان و ادبيات آريايى در هر دو حوزه جغرافيايى وجود داشته است و همان گونه كه آثار و بقايايى از اين آيين توحيدى ناب را در بخش «گات ها» از كتاب اوستا مشاهد مى كنيم، آثارى از اين آيين توحيدى را با همان حرارت در كتيبه هاى داريوش كه شخصيت او به مراتب پايين تر از شخصيت كوروش است، ملاحظه مى كنيم.



بنابراين، حوزه تمدنى اقوام ايرانى پيوسته و از جمله در قرن ششم قبل از ميلاد كه عصر كوروش است، ظرفيّت و زمينه پرورش شخصيّتى الهى چون ذوالقرنين را داشته و در اين ميان، آيين و فرهنگ توحيدى كوروش يك آيين توحيدى اصيل ايرانى و توحيد تحريف نشده مزداپرستى بوده كه در آن ايام در فلات ايران و در ميان ايرانيان شرقى و غربى به وفور پيدا مى شده است. طبعاً، تطبيق ذوالقرنين قرآن كريم و تورات بر شخصيتى چون كوروش هخامنشى، همان گونه كه در تورات اين گونه است، هيچ مشكل تاريخى ندارد و بسيار برازنده شخصيت اوست.



نكته پايانى


نكته پايانى كه در واقع پيام اين نشست مى تواند باشد اين كه ما كوروش را آن گونه كه بايد نشناخته ايم و نشناسانديم. توده مردم ما حق دارند و معذورند، ولى متأسفانه نخبگان و پژوهشگران ما هم بسيار محتاطانه با اين موضوع برخورد كرده و مى كنند. جاى خوشوقتى است كه بعضى از علما و مفسران بزرگ متأخر ما با شجاعت و شهامت و با تعهد علمى با اين موضوع برخورد كرده اند، از جمله علامه طباطبايى و بعد از ايشان نويسندگان تفسير نمونه قبول كرده اند كه كوروش همان ذوالقرنين است و كوروش شخصيتى الهى است. البته اين بزرگواران نيز مديون ابوالكلام آزاد، مفسّر هندى هستند كه براى اولين بار، انطباق ذوالقرنين و كوروش هخامنشى را با استناد به تورات اثبات كرد. اما تا پيش از مقطع اخير، بايد اذعان كنيم كه كوروش را درست نشناخته و تاكنون او را درست معرفى نكرده ايم و از اين ره گذر به كوروش و به تبع آن در حق فرهنگ و تمدن ايران ظلم شده است.
پيش از اين عرض شد كه در اين باره، تحريف هايى وجود داشته و كسانى كه مى توانستند به راحتى شخصيّت ذوالقرنين و كوروش را شناسايى و معرفى كنند; يعنى امثال كعب الاحبار و وهب بن منبّه ـ كه قبل از اسلام آوردن از علماى يهود بودند و تورات را حفظ داشتند ـ به راحتى مى توانستند كوروش ذوالقرنين را در تورات شناسايى و معرّفى كنند، ولى آنان نخواسته اند واقعيّت را بيان كنند، بلكه از روى تعصّب، واقعيت را ناديده، نخوانده و نشنيده انگاشتند و يك دفعه رفتند سراغ پادشاه (تبّع) يمن; زيرا آنان خود اهل يمن بودند.
در ايران نيز از سوى نوع پژوهشگران ملى گراى ايرانى در حق كوروش ذوالقرنين ظلم شده است، زيرا كوروش، توسط اين گروه، صرفاً به عنوان شخصيتى ملى گرا معرفى شده، در حالى كه كوروش شخصيتى الهى، جهان نگر، غير متعصب، متدين و موحد بوده است. به هر حال، اگر ايرانيان بخواهند به تاريخ خود افتخار كنند، بايد بدانند كه در رأس آن تاريخ پرافتخار، شخصيتى الهى، مؤمن، موحد، انسان دوست، عدالت گستر، مهربان و جهان نگر وجود داشته است كه اقوام و ملل مختلف را از زير يوغ ستم آزاد نموده و دامن او از هرگونه خودخواهى، استكبار و خودستايى پاك است و آن شخصيت كوروش است.
بدين ترتيب، در دوران قبل از انقلاب، شخصيت كوروش آن گونه كه بايد شناسانده نشد و در نتيجه، جوانان ما به تاريخ كهنسال خود و به نظام سياسى آن، بهويژه به عصر هخامنشى، پيوسته به عنوان تاريخى با نظام سياسى سكولار و درنتيجه به كوروش به عنوان ناسيوناليست سكولار نگريستند و اين بزرگ ترين ظلمى بود كه در حق كوروش شد، در حالى كه كوروش، سياست مدار و در عين حال شريعت مدار بود و سياست اش ازديانت اش جدا نبود.
پس از انقلاب نيز اقدامى جدّى و فراگير براى معرّفى شخصيت واقعى و الهام بخش كوروش صورت نگرفت. جاى بسى تأسف است كه يك متفكّر بيگانه چون گزنفون شخصيت كوروش را به عنوان يك چهره الگو براى ملت خود (يونان) معرّفى مى كند، ولى ما نسبت به اين شخصيّت پرجاذبه بومى و خودى بى تفاوت هستيم، در حالى كه اگر ما كوروش را بازشناسى كنيم نه تنها هزينه زيادى نمى پردازيم، بلكه جلوى بسيارى از هزينه هاى صرف شده براى مقابله با گرايش هاى ناسيوناليستى سكولار را هم مى توانيم بگيريم و نوعى الفت و سازش ميان تاريخ ايران باستان و تاريخ ايران اسلامى برقرار كنيم و آن گاه از شخصيت كوروش و از فرهنگ كوروش و پيام هايى كه از اين فرهنگ برمى خيزد به اسلام و به انقلاب اسلامى و به حكومت اسلامى خدمت كنيم و اين ظرفيت عظيم فرهنگى را حتى پشتوانه نظام سياسى خودمان به عنوان نظام الهى و مبتنى بر وحدت دين و سياست قرار دهيم.



نقد و نظر استاد يعقوب جعفرى


انصافاً از اطلاعات گسترده و علم سرشار حضرت آقاى دشتى استفاده كرديم. ايشان مطالب با ارزش و بحث مفيد و جامعى ارائه كردند. درباره صحبت هاى ايشان چند تذكر عرض مى كنم، بعد هم چند مطلب را كه فكر مى كنم در اين بحث بايد اشاره مى شد و نشد عرض مى كنم.
تذكراتى كه نسبت به فرمايشات ايشان دارم يكى اين است كه در اين جا شما راجع به كوروش اطلاعات ذى قيمتى به دست داديد، ولى محور بحث ما شناخت تاريخ كوروش نبود، محور بحث اين است كه آيا ذوالقرنين همان كوروش است يا نه؟ در اين قسمت، شما به علت ضيق وقت، توضيحات چندانى نداديد كه واقعاً ذوالقرنين قرآن همان كوروش است يا نه، در حالى كه انتظار اين بود كه روى اين قسمت بيشتر بحث مى شد.
مطلب ديگر اين كه شما قاعده اى مطرح كرديد كه من آن را قبول ندارم. شما گفتيد كه اگر يك مطلب تاريخى در سخن ائمه بيايد چون جزء احكام نيست، مى توانيم در مقابل آن بايستيم، اما اين درست نيست، زيرا ائمه دست كم به عنوان يك مورخ حرف شان حجيت دارد، البته به شرطى كه سند روايت درست باشد. اين طور نيست كه ائمه و حرف هايشان فقط در احكام حجت باشد، بلكه در تاريخ هم حجت است. ما مى توانيم از رواياتى كه از ائمه معصومين رسيده، به عنوان يك منبع مطمئن تاريخى استفاده كرده، به آن ها استناد كنيم، البته مشروط بر اين كه صحيح باشند. ما وقتى مثلا از مورخانى مثل هومر و مورخان غربى، مورخان قديم مطلب نقل مى كنيم و به آن ها بها مى دهيم چه طور است كه اگر مثلا امام صادق(عليه السلام)يك مطلب تاريخى بگويد بگوييم چون تو امام هستى حرفت را اين جا حجت نمى دانيم؟! اين است كه من تقاضا مى كنم اين مطلب را اگر از من مى پذيريد تصحيح بفرماييد كه سخنان ائمه هم مى تواند براى مطالعات تاريخى منبعى باشد.
مطلب ديگر اين است كه شما فرموديد مفسران اسلامى كوروش را به عنوان ذوالقرنين قبول دارند.


دشتى: متأخرين را گفتم.


استاد جعفرى: متأخرين باشد خوب است، من خيال كردم همه را فرموديد. مى دانيد كه مسئله كوروش و تطبيق او با ذوالقرنين خيلى متأخر است. اولين كسى كه اين كار را كرد و اين مطلب را گفت خوب بود شما اسم ايشان را مى آورديد، مولانا ابوالكلام آزاد، وزير وقت فرهنگ هند بود. ايشان اين مطلب را مطرح كرد و كتابى در اين باره نوشت و آقاى باستانى پاريزى كتاب ايشان را به نام كوروش كبير يا ذوالقرنين به فارسى ترجمه كرده كه كتاب بسيار خوبى در اين زمينه است و هركس از مفسران متأخر كه اشاره نموده ذوالقرنين همان كوروش است، به سخنان ابوالكلام آزاد استناد كرده است و من نديدم كه كسى جلوتر از ايشان اين احتمال را داده باشد.
اما در اين باره كه ذوالقرنين با كدام شخصيت تاريخى مطابقت دارد، شما اسكندر مقدونى، اسكندر رومى و يكى از ملوك يمن (يا همان تبابعه) را گفتيد، ولى احتمالى كه برخى افراد داده اند و در اين باره كتاب نوشته اند به آن اشاره نكرديد ـ البته تمام اطلاعات من درباره كوروش مطالبى است كه در نوشته اين جانب، يعنى تفسير كوثر آمده كه بعداً به صورت يك مقاله مستقل در مجله ميراث جاويدان چاپ شده است ـ اما احتمال ياد شده، كه به عنوان يك قول مورد قبول ما نيست، اين است كه منظور از ذوالقرنين، امپراطور چين است كه ديوار چين را ساخت. در اين باره، كتابى تحت عنوان ذوالقرنين يا بزرگترين پادشاه چين توسط امير توكل كامبيزى به فارسى نوشته شده است كه پيش از انقلاب، ناشرى به نام شركت سهامى چاپ كرده است. نويسنده ادعا كرده است كه ذوالقرنين پادشاه چين بوده و سدّ، همان ديوار چين است. البته اين قابل قبول نيست. من در آن مقاله متذكر شده ام نظرى كه اخيراً مطرح شده، يعنى اين كه ذوالقرنين همان امپراطور چين باشد دورترين و ضعيف ترين احتمال درباره ذوالقرنين است و به دلايلى كه در مقاله ذكر نموده ام، مورد قبول نيست، كه متأسفانه به جهت ضيق وقت از يادآورى آن ها صرف نظر مى كنم. به هرحال، خوب بود كه اين قول را هم اشاره مى فرموديد.



اما اين كه فرموديد بعد از انقلاب اين بحث مطرح شده كه ذوالقرنين همان كوروش است، نه، اين طور نيست، عرض كردم ابوالكلام آزاد شايد حدود 45 يا 50 سال پيش، اين بحث را كرده و كتاب نوشته و كسانى مانند علامه طباطبايى كه قسمتى از تفسيرش را پيش از انقلاب نوشته نظريه او را تأييد كرده است. اين كه ذوالقرنين همان كوروش باشد (كه بنده هم در تفسير كوثر، همان نظر را ترجيح داده ام البته با قيد احتياط) اين نظر، قراين و شواهد زيادى دارد كه ابوالكلام آزاد در كتابش آورده است. به كسانى كه به اين بحث علاقه دارند توصيه مى كنم آن كتاب را كه به فارسى ترجمه شده بخوانند. ايشان شواهد و قراين بسيارى از تورات و كتاب هاى عهد قديم و از كتيبه هايى كه در پاسارگاد ديده و مجسمه قوچ بال دار يا دو شاخ كوروش كه كشف شده، آورده است و با توجه به اين شواهد واقعاً آدم قانع مى شود كه ذوالقرنين همان كوروش است.



درباره سدى كه ذوالقرنين ساخته، يعنى سد يأجوج و مأجوج، ايشان توضيح مى دهد كه اين سد در قفقاز بوده كه الان هم ميان جمهورى آذربايجان و ارمنستان آثارى از آن هست. محلى است كه از قديم اسم آن جا را دَمِرقاپو مى گفتند; يعنى درب آهنين. مى دانيد كه سدى كه ذوالقرنين ساخت از آهن بوده، اين اسم هم از قديم بوده كه ابوالكلام آزاد اين ها را خوب بررسى كرده است.



مطلبى كه من اين جا مى خواهم خدمت عزيزان عرض كنم اين است كه تورات مخصوصاً كتاب دانيال كه اشاره فرمودند مطالبى دارد كه واقعاً با اين آيه، هم خوانى دارد. مشخصاتى كه در اين آيه آمده است، به خصوص اين كه سؤال از طرف يهودى ها مطرح شده و يهودى ها كوروش را خيلى مقدس مى شمردند و شخصيت بزرگى مى دانستند حتى به او لقب مسيح هم دادند (مسيح منجى) در تورات هست. بارها اسم كوروش در تورات آمده است. اسم يأجوج و مأجوج هم با تعبير گوگ مگوگ آمده است. يهودى ها فكر مى كردند پيغمبر اسلام كه در مكه زندگى مى كند و عرب است از جريان كوروش اطلاعى نداشته باشد، براى آزمايش ِ پيامبر از آن حضرت پرسيدند يا به تحريك آن ها اين سؤال شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله)جواب آن ها را داد. به هر حال، قراين از هر نظر شاهد بر اين است كه ذوالقرنين همان كوروش است.



مسئله اى كه من در اين جا اضافه مى كنم اين است كه پس از انتشار نظريه ابوالكلام آزاد، شخصى به نام دكتر سيد حسن صوفى كتابى به نام ذوالقرنين كيست؟ در ردّ نظر ابوالكلام نوشت كه كانون شاهد محمدى در سال 58 آن را چاپ كرد. ايشان در ردّ نظريه ابوالكلام آزاد مى گويد: ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است و به اين نظريه، ايرادهايى شده از جمله اين كه اسكندر آدم خونريزى بوده، موحد نبوده، خيلى بد بوده، عنصر نامطلوبى بوده، ستم گر بوده، ولى قرآن ذوالقرنين را موحد، آدم خوب، كسى كه كارهايش با ارشاد و الهام خدا صورت مى گيرد معرفى كرده است، در حالى كه در تمام تواريخ آمده است كه اسكندر آدم ظالم و ستم گر بوده است. آقاى صوفى در جواب از اين اشكال كه چگونه قرآن از شخصى ستم گر و بت پرست تعريف و تمجيد مى كند، اظهار مى دارد كه عقيده يهود درباره اسكندر اين بوده كه او عادل و خداشناس بوده و خدا در قرآن مطابق با پندار يهود سخن گفته است و نه طبق واقع.
چه طور يك مسلمان به خودش جرأت مى دهد اين حرف را بزند كه خدا در قرآن به خاطر خوشايند يهود، شخصيت ظالم و ستم گرى را آدمى خوب، موحد و عادل معرفى مى كند كه يهود خوشش بيايد، طبق واقع حرف نمى زند، طبق پندار يهود حرف مى زند؟! اصلا جاى تعجب است كه يك نفر مسلمان چنين مطلبى را بر زبان بياورد! البته قرآن اگر مى خواست عقيده يهود را بگويد چيزى اضافه مى كرد، مثلا مى فرمود: نظريه يهود اين گونه است يا يهود به چنين چيزى معتقدند. همان طور كه در داستان اصحاب كهف در تعداد اصحاب مى گويد: «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ; برخى مى گويند تعداد اصحاب كهف سه نفر بوده و چهارمى آن ها سگ بوده يا اين كه پنج نفر بودند و ششمى آن ها سگ بوده» يعنى اين حرف من نيست، بلكه حرف مردم است. حال با توجه به اين مسئله آيا ممكن است قرآن از كسى به اين وضوح تعريف كند، او را موحد بداند كه معتقد به خدا و قيامت و عادل است و پول پرست نيست؟ وقتى ذوالقرنين مى خواهد سد درست كند آن قوم مى گويند: پول هم مى دهيم. ذوالقرنين مى گويد: من به پول شما احتياج ندارم، فقط كمك كنيد، اين قدر عادل!! خدا بيايد يك ستم گر را اين جورى معرفى كند! به خاطر خوشايند يهود! من از اين حرف تعجب مى كنم. اتفاقاً علاوه بر اين در روايات ما ـ كه آقاى دشتى مى گويند در گزارش هاى تاريخى حجت نيست ـ همين ذوالقرنين، فردى صالح و حجت خدايى معرفى شده است.



دشتى: منظور من اين بود كه اگر روايتى قطعى الصدور و متواتر نبود، از باب حجيت خبر واحد ثقه، نمى توان به آن استناد كرد.



استاد جعفرى: بله، اگر سندش درست نباشد قبول است، اين در احكام هم حجت نيست. رواياتى كه اشاره كردم در همين تفسير كوثر آمده است: «ان رسول الله قال إنّ ذالقرنين كان عبداً صالحاً جعله الله حجةً على عباده فدعا قومه إلى الله و أمرهم بالتقوى; ذوالقرنين عبد صالح الهى بود كه خداوند متعال او را حجت بربندگان خودش قرار داد، وى قومش را به خدا و پرهيزگارى دعوت مى كرد». آيا اين را هم پيغمبر براى خوشايند يهود مى گويد؟



هم چنين على عليه السلام مى فرمايد: «انّ ذالقرنين كان عبداً أحبّ الله، فأحبّه الله و نصح لله» به هر حال، اين نشان مى دهد كه ذوالقرنين واقعاً از نظر قرآن و روايات معصومين عليهم السلام عنصر مطلوبى بوده و احتمالا اگر هم پيغمبر نبوده ـ كه بعضى ها احتمال آن را دادند ـ حجت خدا بوده كه پيامبر صراحتاً مى فرمايد: «جعله الله حجة على عباده و دعا قومه الى الله» البته اين تعبير بيشتر درباره پيغمبر صادق است.
مطلب ديگرى كه آقاى سيد حسن صوفى در كتابش به ابوالكلام آزاد ايراد مى گيرد اين است كه مى گويد: مستند شما تورات است، در حالى كه ما تورات را قبول نداريم; تورات تحريف شده و چيزى كه به عقيده قرآن تحريف شده است شما چه طور از آن دليل مى آوريد و به آن استناد مى كنيد؟



البته اين مطلب ايشان هم درست نيست، چون تحريف تورات خيلى جلوتر از عصر رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)صورت گرفته است. آقاى دشتى در اين باره، يك بحث تاريخى گفتند خيلى جالب و مفيد، من هم استفاده كردم و آن اين است كه تحريف تورات، هم زمان با پيغمبر خدا يا بعد از آن اتفاق نيفتاده است بنابراين، يهود معاصر با پيامبر توراتى را در دست داشتند كه هم اكنون در دست ماست، وقتى آن ها در تورات، كوروش را تعريف مى كنند و شخصيت برجسته كوروش با اوصاف قرآنى تطبيق مى كند، مى آيند از پيغمبر مى پرسند، پيغمبر خدا هم در پاسخ، آيه اى را كه نازل مى شود مى خواند، اين براى اسلام كافى است; يعنى همين اوصافى كه در قرآن براى ذوالقرنين آمده، اگر ببينيم همه اين اوصاف، در تورات رسمى عصر رسول الله(صلى الله عليه وآله) هم هست، اين از نظر اسلام كافى است چون قرآن كريم اين قسمت را تأييد كرده، حال مى خواهد تورات قبلا تحريف شده باشد يا نه، به خصوص با توجه به اين كه تحريف تورات عمدتاً به جاهايى مربوط است كه به ضرر علماى آن ها بوده يا به آمدن پيغمبر آخر زمان مربوط است، ولى معلوم نيست اين قسمت ها نيز تحريف شده باشد. وقتى اين علامت هايى كه در قرآن آمده با آن علامت هايى كه در تورات رسمى عصر نزول اين آيات آمده تطبيق كند اين براى ما كافى است.
دشتى: كتابى هم راجع به ذوالقرنين توسط آقاى نخجوانى نوشته شده است.
استاد جعفرى: من اين كتاب را مطالعه نكردم، چون زمانى كه به اين كتاب برخوردم پرونده اين بحث را در تفسير كوثر بسته بودم، لذا كتاب آقاى نخجوانى را نخواندم و نمى دانم نظر ايشان چيست.



در ادامه بحث، مطلبى هم راجع به قوم يأجوج و مأجوج اضافه كنم، چون خداوند در اواخر آيات مربوط به ذوالقرنين مى فرمايد: قالوا يا ذوالقرنين إن يأجوج و مأجوج... بينهم سداً قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّة أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ».14 آن قومى كه از يأجوج و مأجوج آسيب مى ديدند از ذوالقرنين خواستند كه سدى بسازد و ذوالقرنين سدى ساخت، حال ببينيم آن قوم چه كسانى بودند و يأجوج و مأجوج چه كسانى بودند؟ اسم يأجوج و مأجوج دو بار در قرآن آمده است، يكى اين جا، يكى هم در آيه اى ديگر كه شكسته شدن سد يأجوج و مأجوج را از اشراط ساعت، يعنى از علامات قيامت شمرده است; يعنى وقتى كه سد يأجوج و مأجوج شكسته مى شود، در آن زمان بلافاصله قيامت هم برپا مى شود. اين قوم ـ طبق بررسى هايى كه شده ـ احتمالا همان قومى بوده كه در قفقاز در قسمت غربى درياى خزر يا كاسپين سكونت داشتند و اين ها از يأجوج و مأجوج آسيب مى ديدند.



اما اين كه يأجوج و مأجوج چه كسانى بودند من به اين نتيجه رسيده ام كه يأجوج و مأجوج همان قوم مغول بودند و در تورات هم اسم شان به صورت گوگ و مگوگ بارها آمده است. چنين به نظر مى رسد كه قوم مغول قومى جنگ جو بودند، الان هم بعد از بررسى هاى به عمل آمده روشن شده كه در ژن اين قوم يك نوع جنگ جويى وجود داشته است; بعضى نژادها اين جورى هستند. آن موقع اين قوم، گاهى از مغولستان به طرف شرق سرازير مى شدند و مى رفتند چين و قتل و غارت مى كردند كه ديوار چين را براى جلوگيرى از حمله آن ها ساختند كه سدى در برابر آن ها باشد. از اين طرف هم، از شمال درياى خزر از سمت مسكو سرازير مى شدند به طرف قفقاز كنونى و بعدها به ايران مركزى آمدند و از طريق دره بزرگى كه الان هم هست وارد آن جا مى شدند و مردم را قتل و غارت مى كرند. بنابراين، يأجوج و مأجوج همان قوم مغول بودند و سدى كه ذوالقرنين ساخت در برابر آن ها ساخت، و آن ها ديگر نتوانستند از آن سد عبور كنند و مردم راحت شدند.



در يك آيه ديگر در سوره انبياء هست كه آن سد تا روز قيامت باقى خواهد ماند: «حَتّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَب يَنْسِلُونَ * وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا»
.
15.يكى ديگر از بحث هايى كه باقى ماند اين است كه اگر سد يأجوج و مأجوج باقى است ـ با توجه به اين كه امروز همه جاى دنيا شناخته شده است ـ موقعيت جغرافيايى آن كجاست؟ پاسخ اين سؤال واضح است، چون ممكن است بعد از گذشت هزاران سال، زير خاك رفته باشد، البته ـ چنان كه اشاره شد ـ مى گويند هم اكنون آثارش در قفقاز باقى است و حتى در كتاب ها نقل شده كه يكى از سفيران دربار عباسى (گويا مأمون) به آن جا رفت و آثارى از آن سد را ديد كه از آهن بوده است. اين مطلب در منابع ما نيز موجود است. به هر حال، لزومى ندارد كه ما الآن آن سد را ببينيم، در طول سال ها ممكن است يك كوهى از بين برود، دره شود يا دره، كوه شود. اين گونه تغييرات رايج است، مثلا مسلم است كه درياى خزر به خليج فارس پيوسته بوده، اما الان از هم جدا شده اند.


بنابراين، اين كه الان سد يأجوج و مأجوج را نمى بينيم و نمى دانيم كجاست اين دليل بر عدم وجود آن نمى شود، طبق مفاد اين آيه شريفه اين سد حتماً وجود داشته و اين سد يكى از اشراط قيامت است كه به زودى منفجر خواهد شد و يأجوج و مأجوج مجدداً از پشت آن بيرون خواهند آمد (من كل حدب ينسلون) و پس از آن هم قيامت اتفاق خواهد افتاد.






www.tebyan.net

مسلم لله
16th February 2011, 09:14 PM
هو المتکبر


http://www.njavan.com/forum/showthread.php?t=81663
مطالعه کنید بد نیست.

ارغنون
16th February 2011, 09:57 PM
مفسران و تاریخ‌دانانی که به تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر گواهی داده اند:
مولانا ابوالكلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیر مجمع‌البیان
ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزیريال
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان
آیت‌الله ناصر مكارم شیرازی و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی، حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی)
تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن
آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری )
حجت الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات
دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
صدر بلاغی در قصص قرآن
جلال رفیع در کتاب بهشت شداد
دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی
منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی
قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ
دکتر فریدون بدره‌ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق
محمد کاظم توانگر زمین در کتاب ذوالقرنین و کورش
آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماینده مجلس خبرگان دوم
استاد محیط طباطبایی
حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد
سر احمدخان بنیان‌گذار دانشگاه اسلامی علیگر هند
.................................................. ............................

ارغنون
16th February 2011, 09:58 PM
در اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مى‏شود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهمترين آنها سه نظريه زير است.
اول: بعضى معتقدند او كسى جز" اسكندر مقدونى" نيست، لذا بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مى‏خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، و از آنجا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت، و به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند در آنجا دفن نمودند «1».
دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان" يمن" بوده (پادشاهان يمن بنام" تبع" خوانده مى‏شدند كه جمع آن" تبابعه" است).
از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود بنام" سيره" و" ابو ريحان بيرونى" در" الآثار الباقيه" را مى‏توان نام برد كه از اين نظريه دفاع كرده‏اند.
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير جلد 1 صفحه 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده شيخ ابو على سينا در كتاب الشفاء بوده است.


تفسير نمونه، ج‏12، ص: 543
حتى در اشعار" حميرى‏ها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مى‏شود كه در آنها افتخار به وجود" ذو القرنين" كرده‏اند «1».
طبق اين فرضيه، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف" مارب" است.
سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آنها محسوب مى‏شود همانست كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه‏اى كه در اين زمينه نگاشته است آمده «2».
طبق اين نظريه ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
از آنجا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچيك از پادشاهان يمن.
به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچيك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق نمى‏كند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمع‏آورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
به همين دليل بحث را بيشتر روى نظريه سوم متمركز مى‏كنيم، و در اينجا
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 414.
(2) اين كتاب به فارسى ترجمه شده و بنام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، و بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتابهاى خود مشروحا آورده‏اند.


تفسير نمونه، ج‏12، ص: 544
لازم مى‏دانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
الف: نخستين مطلبى كه در اينجا جلب توجه مى‏كند اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مى‏كند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، و در اينكه مقدار قرن چه اندازه است نيز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مى‏گويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
و بالآخره بعضى بر اين عقيده‏اند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.
و عقائد ديگرى كه نقل همه آنها به طول مى‏انجامد، و چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى‏شود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزيها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقه‏اى كه در آنجا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، و در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آنها در تفسير آيات گذشت.
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، و از طريق عدل و داد منحرف نمى‏شد، و به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنيا علاقه‏اى نداشت.
- او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. تفسير نمونه، ج‏12، ص: 545
- او سازنده يكى از مهمترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن بجاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد تحت الشعاع اين فلزات بود) و هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.
- او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، و لذا قريش يا يهود از پيغمبر ص در باره آن سؤال كردند، چنان كه قرآن مى‏گويد يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مى‏كنند".
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمى‏شود هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد چنان كه در تفسير آيات سابق گذشت.
از بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر ص و ائمه اهل بيت ع نقل شده نيز مى‏خوانيم:" او پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود" «1» ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده است) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام ص طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بوده‏اند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمى‏گرديم، در آنجا چنين مى‏خوانيم:
" در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنين‏
__________________________________________________
(1) به تفسير نور الثقلين جلد سوم صفحات 294 و 295 مراجعه شود.


تفسير نمونه، ج‏12، ص: 546
شد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد لهذا موافق رأى خود عمل مى‏نمود و بزرگ مى‏شد ..." «1»
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:
قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است).
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آنها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مى‏گيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را يكى ساخت، و سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، و همانگونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخهايش را به غرب و شرق و جنوب مى‏زند كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آنها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 چنين مى‏خوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مى‏فرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد".
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورش‏
__________________________________________________
(1) كتاب دانيال فصل هشتم جمله‏هاى 1- 4


تفسير نمونه، ج‏12، ص: 547
تعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمه‏اى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، و كورش را در صورتى نشان مى‏دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ‏هاى قوچ در آن ديده مى‏شود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است آن چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشه‏اى مايه مى‏گرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بالهايى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مى‏كند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشته‏اند.
هردوت مورخ يونانى مى‏نويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
و نيز" هردوت" در باره او مى‏نويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت تفسير نمونه، ج‏12، ص: 548
بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار مى‏ساخت و هر چه را متضمن خير بيشتر بود دوست مى‏داشت.
و نيز مورخ ديگر" ذى‏نوفن" مى‏نويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضائل حكماء در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را اين چنين توصيف كرده‏اند از تاريخ‏نويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و مى‏دانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمى‏كردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مى‏گويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مى‏كند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، و با سفرهاى سه‏گانه‏اى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مى‏باشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، و اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجك‏هاى كوچك غرق مى‏شود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمه‏اى به خود مى‏گيرد.
قرآن مى‏گويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مى‏رود.
اين صحنه همان صحنه‏اى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب تفسير نمونه، ج‏12، ص: 549
(در نظر بيننده) در خليجك‏هاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مى‏گويد:
اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى‏ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابان‏گرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوه‏هاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مى‏شود كه در نقشه‏هاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مى‏شود، در همانجا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق ميكند.
اين بود خلاصه آنچه در تقويت نظريه سوم بيان شده است. «1»
درست است كه در اين نظريه نيز نقطه‏هاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مى‏توان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.


منبع: تفسیر نمونه

مسلم لله
17th February 2011, 01:20 PM
بسم الله الرحمن الرحیم


من آمدم که پست خودم را ویرایش کنم.
الآن وقتی دیدم پست مرا حذف کردند به شدت عصبانی هستم لکن دارم به دستور خدا عمل میکنم.
دیشب قبل از خواب مشغول حمد پروردگارم بودم که در همان لحظات به من وحی کرد که حرفم درست بوده لکن لحن حرفم اشتباه بوده.
بعد با کمی فکر کردن به یادم آمد که خداوند متعال مارا از توهین به کفار هم نهی فرموده،به این دلیل که نکند آن ها از روی جهالت به پروردگار ما توهین کنند.

در هر صورت ابتدا از سرکار خانم امستیس حلالیت میطلبم به خاطر برخورد بد دیشبم.
(امیدوارم که فکر نکنند به خاطر تذکر مدیر سایت دارم حلالیت میگیرم؛من مسلم لله هستم و به جز خدا از هیچ کس دستور نمیگیرم)
به هر حال امیدوارم بنده را حلال کنند.

مسلم لله
17th February 2011, 01:23 PM
هو العزیز


یا الله

مسلم لله
17th February 2011, 01:25 PM
هو الحلیم


سرکار امستیس فرموده اند من از شما نظر نخواستم.
باید یاد آور شوم نیازی به نظر خواهی نیست؛هرجایی که بر خلاف دستورات خدا عمل شده باشد بنده به شدت با عوامل مخالفت خواهم کرد.

مسلم لله
17th February 2011, 01:29 PM
هو الکریم


بنده دیشب به سرکار امستیس عرض کردم از کپی پیست بپرهیزید و مطالب را به راحتی قبول نفرمایید.
ایشان فرمودند من خودم آن را مطالعه کردم و . . .
حال بنده سوالی دارم:
شما ادعا میکنید ذوالقرنین کوروش است، و در قرآن و کتب عهد عتیق هم آمده (ذوالقرنین)؛
قرآن درسته
زبور از کتب عهد عتیق است؛لطفا آدرس این موضوع را در زبور به بنده بدهید که من هم مطالعه کنم.

Karim1504
17th February 2011, 02:13 PM
دیشب قبل از خواب مشغول حمد پروردگارم بودم که در همان لحظات به من وحی کرد که حرفم درست بوده لکن لحن حرفم اشتباه بوده.

[tafakor] میشه بیشتر توضیح بدهید ؟

A M S E T I S
17th February 2011, 02:18 PM
بسم الله الرحمن الرحیم


من آمدم که پست خودم را ویرایش کنم.
الآن وقتی دیدم پست مرا حذف کردند به شدت عصبانی هستم لکن دارم به دستور خدا عمل میکنم.
دیشب قبل از خواب مشغول حمد پروردگارم بودم که در همان لحظات به من وحی کرد که حرفم درست بوده لکن لحن حرفم اشتباه بوده.
بعد با کمی فکر کردن به یادم آمد که خداوند متعال مارا از توهین به کفار هم نهی فرموده،به این دلیل که نکند آن ها از روی جهالت به پروردگار ما توهین کنند.

در هر صورت ابتدا از سرکار خانم امستیس حلالیت میطلبم به خاطر برخورد بد دیشبم.
(امیدوارم که فکر نکنند به خاطر تذکر مدیر سایت دارم حلالیت میگیرم؛من مسلم لله هستم و به جز خدا از هیچ کس دستور نمیگیرم)
به هر حال امیدوارم بنده را حلال کنند.



فقط کم مونده ادعای پیامبری کنید....وحی فقط به قلب پیامبران میشده

A M S E T I S
17th February 2011, 02:19 PM
ما همه بندگان اهورا مزدا، خدای یگانه هستیم... ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور، همگی با هم برابریم... همگی آزادیم...و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم. ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی نوریم... سربازان اهورا مزداییم. همزمان با ورود منشور كوروش کبیر به ایران زمین ـ به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر در دنیا ـ و اعلام قریب الوقوع نمایش همگانی آن ـ هر چند به مدت کوتاه (چهار ماه) ـ در میهن دوستان ایرانی، شور و شوقی وصف ناپذیری را موجب شده است.
منشور کوروش، نه تنها به عنوان یک میراث ارزشمند ملی برای همه ایرانیان و یک میراث جهانی برای جهانیان، که به عنوان یک میراث گرانبار اسلامی، می تواند موجب مباهات باشد، چرا که با تحقیقات روان شاد علامه آیت الله استاد طباطبایی، استاد شهید مرتضی مطهری اثبات شده که ذوالقرنین، همان کوروش هخامنشی است.
در قرآن مجید، آیه های 83 تا 99 سوره كهف، از کوروش کبیر با نام ذوالقرنین به عنوان فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و به عنوان یکی از بندگان شایسته و برگزیده خداوند به نیکی یاد می کند.
این در حالی است که نام بنیانگذار نخستین و بزرگترین امپراتوری دنیا، نه تنها در قرآن مجید بلکه حتی در کتاب های عهد عتیق (از جمله تورات) نیز به عنوان یک انسان برگزیده و بلند مرتبه ثبت و ضبط شده است.
اما متأسفانه، دشمنان فرهنگ و تمدن ایرانی به هر راهی متوسل می شوند تا یا پیشینه تمدنی ایرانیان را نفی کنند، یا دستاوردهای فرهنگی تاریخی، فرهنگ کهن ایرانی و میراث کهن همه ایرانیان از آذری و کرد گرفته تا بلوچ و تاجیک را به یک دسته قومی خاص نسبت دهند!
این گونه است که به رغم این که ظهور زرتشت پیامبر ایرانی بنا بر نوشته های ارسطو و بطلمیوس (بیش از دو هزار سال پیش ) به شش هزار سال پیش از آنها، یعنی هشت هزار سال پیش بازمی گردد، پیشینه ظهور او را تعمدا به سه هزار سال پیش کاهش می دهند!
این ضد ایرانیان بیگانه پرست، چشمان خود را بر همه شواهد و استنادات انکارناشدنی تاریخی می بندند و بیهوده می کوشند ذوالقرنین را با آتیلا و چنگیز، بزرگترین فرمانروایان ظالم و خونریز مغول تبار و زرد پوست آسیای میانه یا اسکندر گجستک جوان متجاوز، بی اخلاق، چند خدا، ظالم و خون ریز یونانی تطبیق دهند.
این در حالی است که انسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگی چون علامه آیت الله طباطبایی و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهیر هندی) با دلایل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنین، همان کوروش کبیر، بنیانگذار امپراتوری بزرگ هخامنشی در ایران بوده است.
نظر قطعی علامه طباطبایی در المیزان بنا بر شواهد تاریخی محکم این است؛ «ذوالقرنین قرآن همان کوروش کبیر هخامنشی است.»
استاد علامه طباطبایی می گوید: اگر ذوالقرنین قرآن، مردی مومن به خدا و به دین توحید بوده، کوروش نیز این چنین بوده و اگر ذوالقرنین، پادشاهی عادل و رعیت پرور بوده، کوروش نیز چنین بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بوده او نیز بود؛ اگر دین، عقل، فضایل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدی و پیرامون آن مسلط شد و بار دیگر به سوی مشرق سفر کرد. آنجا مردمی دید صحرانشین و وحشی که در بیابان زندگی می کردند. برای همین، به آنها کمک کرد، سدی ساخت در مقابل قبیله و قومی که آنها را آزار می دادند؛ در تنگه داریال میان کوه های قفقاز و نزدیک به شهر تفلیس (تفسیر المیزان، علامه طباطبایی).
در زیر اصلی ترین مستندات تطبیق ذوالقرنین با کوروش کبیر به اجمال بیان می شود:
1- یکتاپرستی، نیکو کرداری، رأفت و انسان دوستی از صفات گفته شده ذوالقرنین در کتاب آسمانی مسلمانان است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین، پادشاهی دادگر بود و نسبت به رعیت عطوفت داشت و هنگام كشورگشایی و غلبه قتل و كینه ورزی را اجازه نمی داد. از این روی، هنگامی كه بر قومی در غرب چیره شد، پنداشتند، او هم مانند دیگر كشورگشایان خونریزی آغاز خواهد كرد، ولی او بدین كار دست نبرد، بلكه به آنان گفت: هیچ گونه بیمی پاكان شما در دل راه ندهند و هر یك از شما كه عملی نیكو كند، پاداش آن را خواهد دید.
با آن كه آن قوم بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند، با ایشان شفقت كرد و به دادگری و نیكوكاری دل آنان را به دست آورد.
بر پایه شواهد انکار ناپذیر تاریخی، همگی این ویژگی ها بر کوروش هخامنشی منطبق است که نمونه بارز خوی انسانی و رأفت و مدارای کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح این سرزمین، در تاریخ می بینیم.
با این حال، برخی تلاش می کنند چنگیز و آتیلا و یا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین معرفی نمایند، در حالی که هیچ یک از صفات آمده در قرآن مجید بر این جهانگشایان ظالم خونریز قابل انطباق نیست.
ذکر این نکته لازم است، بنا بر نوشته مورخان یونانی، کوروش کبیر از چنان جایگاه بزرگی برخوردار بوده که حتی اسکندر گجستک با وجود یورش وحشیانه به ایران و تسخیر و آتش زدن تخت جمشید به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبیر بجا آورده است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین می گوید: «هذا فتح من ربی»؛ یعنی «همه فتوحات من نتیجه لطف خداست» و ما هیچ گاه در تاریخ، نه از اسكندر و نه از خاقان بت پرست مغول تبار زرد پوست، چنین گفتاری سراغ نداریم و سلاطین حمیری یمن نیز در حد فاتحان بزرگ نبوده اند.

ریپورتر
17th February 2011, 06:57 PM
بسم الله الرحمن الرحیم






من آمدم که پست خودم را ویرایش کنم.
الآن وقتی دیدم پست مرا حذف کردند به شدت عصبانی هستم لکن دارم به دستور خدا عمل میکنم.
دیشب قبل از خواب مشغول حمد پروردگارم بودم که در همان لحظات به من وحی کرد که حرفم درست بوده لکن لحن حرفم اشتباه بوده.
بعد با کمی فکر کردن به یادم آمد که خداوند متعال مارا از توهین به کفار هم نهی فرموده،به این دلیل که نکند آن ها از روی جهالت به پروردگار ما توهین کنند.

در هر صورت ابتدا از سرکار خانم امستیس حلالیت میطلبم به خاطر برخورد بد دیشبم.
(امیدوارم که فکر نکنند به خاطر تذکر مدیر سایت دارم حلالیت میگیرم؛من مسلم لله هستم و به جز خدا از هیچ کس دستور نمیگیرم)
به هر حال امیدوارم بنده را حلال کنند.


بابا ایول میگم نکنه شما پیامبر جدید هستی اونم ورژن 2011[nishkhand]
اخه مرد حسابی وحی شده دیگه چه صیغه ای هست
ببین دوست عزیز شما تازه وارد موضوعات مذهبی شدی و همه چیز رو داری با هم قاطی میکنی میگم نکنه چند روزه دیگه ادعای امام زمانی هم بکنی[nishkhand]
بهتره اول بری معنی وحی رو بخونی و ببینی به چه کسانی وحی میشه [nishkhand]
والا ایت الله بهجت با اون مقام بزرگ و بالایی که داشتن نمیگفتن بهشون وحی شده حالا من موندم شما چجوری به ریسمان وحی دست پیدا کردی نکنه فرمول جدید کشف کردی.در کل بهتره قبل حرفات فکر کنی تا ازاسلام اینجوری برای حرفای خودت مایه نزاری[nishkhand]

مسلم لله
17th February 2011, 11:20 PM
بسم الله الرحمن الرحیم


من نگفتم پیامبرم.
یعنی شما در این حد هم علم ندارید؟!
حتی به حیوانات هم وحی میشود.
در قرآن آمده ما به زنبور عسل وحی کردیم. . .
و . . .
وحی درجاتی دارد،بهترین نوع وحی برای پیغمبران است.
خداوند به همه وحی میکند،اگر به خدا عشق بورزید و او را دوست داشته باشید.
شما که زرتشتی هستید:
زرتشت فرموده: گاهی هم باید سکوت کنیم،شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد.
درست میگم؟
اگر سکوت کنید و تفکر کنید و حمد پروردگار را به جای آورید،خداوند به شما وحی میکند.
منظور بنده از وحی این بود.

مسلم لله
17th February 2011, 11:22 PM
لا اله الا الله


این قسمت محل توضیح انواع وحی نیست.
اگر دوست داشتید در بخش مذهبی سوالتان را مطرح کرده و پاسخ بگیرید.
در ضمن شما که میفرمایید ما همه بنده اهورا مزدا هستیم.
من بنده اهورا مزدا نیستم؛من بنده الله هستم.

مسلم لله
17th February 2011, 11:27 PM
الله اکبر


برویم سر بحث علمی
یکی از دوستان بزرگوار من الآن به من فرمود که زبور قبل از کوروش بوده.
زبور از کتب عهد عتیق است،شما که در موضوع ،نام عهد عتیق را یاد کرده اید،بفرمایید کجای مزامیر از ذوالقرنین صحبت شده؟
کجای تورات مقدس از ذوالقرنین یاد شده؟
کجای اول سموئیل؟
کجای دوم سموئیل؟
کجای عزرا؟
کجای اشعیا؟
و . . .

مسلم لله
17th February 2011, 11:30 PM
هو العزیز


در ضمن اگر در باره موضوعی چیزی ندانستید میتوانید بپرسید.نیازی به تمسخر گرفتن نیست.
شما که معنی و انواع وحی را نمیدانستید،حق پرسیدن داشتید.
در ضمن خداوند در وجود شما هم هست.عقل عقل عقل
اگر عقل را به کار گیریم. . .

مسلم لله
17th February 2011, 11:32 PM
هو الحق


در قرآن هم چنین چیز هایی نوشته نشده،عرض کردم از کپی پیست بپرهیزید.

مسلم لله
18th February 2011, 06:44 AM
الله اکبر


همه ما میدانیم خداوند احد(یگانه است) خدایی که ما میپرستیم،نامش الله است.
شما هم همین خدا را میپرستید چون خدای دیگری وجود ندارد،منتها شما او را با نام اهورامزدا میپرسید که ایرانی است.
شما فارسی خدا را عبادت میکنید،ما عربی.
مانند مسیحیان که خدا را با نام روح القدس میشناسند.

مسلم لله
18th February 2011, 07:13 AM
بسم الله الر حمن الر حيم

وبعضى از قدماى مفسرين از صحابهوتابعين ، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البيان - وقتاده - به نقل الدر المنثورنيز همين قول را اختيار كرده اند.

اين مقاله اي است عقلي تاريخي تلفيقي تفسيري كه حضرت علّامه طباطبايي (ره) در تفسير الميزان مطرح نموده اند در مورد ذوالقرنين و اينكه منظور از ذوالقرنين در قرآن كورش است.
نسبت به ادلّه ي مخالفين كورش بخوانيد و قضاوت كنيد :فتدبر



بحثى قرآنى وتاريخى پيرامون داستان ذوالقرنين در چندفصل
1 - داستان ذوالقرنين در قرآن
قرآنكريم متعرض اسم اووتاريخ زندگى وولادت ونسب وساير مشخصاتش نشده . البته اين رسمقرآن كريم در همه موارد است كه در هيچ يك از قصص گذشتگان به جزئيات نمى پردازد. درخصوص ذو القرنين هم اكتفا به ذكر سفرهاى سه گانه اوكرده ، اول رحلتش به مغرب تاآنجا كه به محل فرورفتن خورشيد رسيده وديده است كه آفتاب در عين((حمئة((ويا((حاميه((فرومى رود، ودر آن محل به قومى برخورده است . ورحلت دومش ازمغرب به طرف مشرق بوده ، تا آنجا كه به محل طلوع خورشيد رسيده ، ودر آنجا به قومىبرخورده كه خداوند ميان آنان وآفتاب ساتر وحاجبى قرار نداده .
ورحلت سومش تا بهموضع بين السدين بوده ، ودر آنجا به مردمى برخورده كه به هيچ وجه حرف وكلام نمىفهميدند وچون از شر ياجوج وماجوج شكايت كردند، وپيشنهاد كردند كه هزينه اى دراختيارش ‍ بگذارند واوبر ايشان ديوارى بكشد، تا مانع نفوذ ياجوج وماجوج در بلادآنان باشد. اونيز پذيرفته ووعده داده سدى بسازد كه ما فوق آنچه آنها آرزويش را مىكنند بوده باشد، ولى از قبول هزينه خوددارى كرده است وتنها از ايشان نيروى انسانىخواسته است . آنگاه از همه خصوصيات بناى سد تنها اشاره اى به رجال وقطعه هاى آهنودمه اى كوره وقطر نموده است .
اين آن چيزى است كه قرآن كريم از اين داستانآورده ، واز آنچه آورده چند خصوصيت وجهت جوهرى داستان استفاده مى شود: اول اينكهصاحب اين داستان قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود بلكه حتى در زمان زندگى اشذوالقرنين ناميده مى شد، واين نكته از سياق داستان يعنى جمله((يسئلونك عن ذى القرنين((و((قلنا يا ذا القرنين((و((قالوا يا ذى القرنين((به خوبى استفاده مىشود،



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 523

(از جمله اول برمى آيد كه در عصر رسول خدا (صلىاللّه عليه وآله و سلم ) قبل از نزول اين قصه چنين اسمى بر سر زبانها بوده ، كه ازآن جناب داستانش را پرسيده اند. واز دوجمله بعدى به خوبى معلوم مى شود كه اسمش همينبوده كه با آن خطابش كرده اند)
خصوصيت دوم اينكه اومردى مؤ من به خدا وروز جزاءومتدين به دين حق بوده كه بنا بر نقل قرآن كريم گفته است : ((هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا((ونيز گفته : ((اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يردالى ربه فيعذبه عذابا نكرا واما من آمن و عمل صالحا...((گذشتهاز اينكه آيه((قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذفيهم حسنا((كه خداوند اختيار تام به اومى دهد، خود شاهد برمزيد كرامت ومقام دينى اومى باشد، ومى فهماند كه اوبه وحى ويا الهام ويا به وسيلهپيغمبرى از پيغمبران تاييد مى شد، واورا كمك مى كرده .
خصوصيت سوم اينكه اوازكسانى بوده كه خداوند خير دنيا وآخرت را برايش جمع كرده بود. اما خير دنيا، براىاينكه سلطنتى به اوداده بود كه توانست با آن به مغرب ومشرق آفتاب برود، وهيچ چيزجلوگيرش نشود بلكه تمامى اسباب مسخر وزبون اوباشند. واما آخرت ، براى اينكه او بسطعدالت واقامه حق در بشر نموده به صلح وعفوورفق وكرامت نفس وگستردن خير ودفع شر درميان بشر سلوك كرد، كه همه اينها از آيه((انا مكنا له فىالارض واتيناه من كل شى ء سببا((استفاده مى شود. علاوه برآنچه كه از سياق داستان بر مى آيد كه چگونه خداوند نيروى جسمانى وروحانى بهاوارزانى داشته است .
جهت چهارم اينكه به جماعتى ستمكار در مغرب برخورد وآنان راعذاب نمود.
جهت پنجم اينكه سدى كه بنا كرده در غير مغرب ومشرق آفتاب بوده ، چونبعد از آنكه به مشرق آفتاب رسيده پيروى سببى كرده تا به ميان دو كوه رسيده است ،واز مشخصات سد اوعلاوه بر اينكه گفتيم در مشرق و مغرب عالم نبوده اين است كه مياندوكوه ساخته شده ، واين دوكوه را كه چون دوديوار بوده اند به صورت يك ديوار ممتد درآورده است . ودر سدى كه ساخته پاره هاى آهن وقطر به كار رفته ، وقطعا در تنگنائىبوده كه آن تنگنا رابط ميان دوقسمت مسكونى زمين بوده است .
2 - داستان ذوالقرنين وسد وياجوج وماجوج از نظر تاريخ
قدماى از مورخين هيچ يك در اخبارخود پادشاهى را كه نامش ذو القرنين ويا شبيه به آن باشد اسم نبرده اند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 524

ونيز اقوامى به نام ياجوج وماجوج وسدى كه منسوببه ذوالقرنين باشد نام نبرده اند. بله به بعضى از پادشاهان حمير از اهل يمن اشعارىنسبت داده اند كه به عنوان مباهات نسبت خود را ذكر كرده ويكى از پدران خود را كهسمت پادشاهى((تبع((داشته را به نامذوالقرنين اسم برده ودر سروده هايش اين را نيز سروده كه اوبه مغرب ومشرق عالم سفركرد وسد ياجوج وماجوج را بنا نمود، كه به زودى در فصول آينده مقدارى از آن اشعار بهنظر خواننده خواهد رسيد - ان شاء الله .
ونيز ذكر ياجوج وماجوج در مواضعى از كتبعهد عتيق آمده . از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تكوين تورات : ((اينان فرزندان دودمان نوح اند: سام وحام ويافث كه بعد از طوفانبراى هر يك فرزندانى شد، فرزندان يافث عبارت بودند از جومر وماجوج وماداى وباوانونوبال و ماشك ونبراس((
ودر كتاب حزقيال اصحاح سى وهشتمآمده : ((خطاب كلام رب به من شد كه مى گفت : اى فرزند آدم روىخود متوجه جوج سرزمين ماجوج رئيس روش ماشك ونوبال ، كن ، ونبوت خود را اعلام بدار وبگوآقا وسيد ورب اين چنين گفته : اى جوج رئيس روش ماشك و نوبال ، عليه توبرخاستم ،تورا برمى گردانم ودهنه هائى در دوفك تو مى كنم ، وتووهمه لشگرت را چه پياده وچهسواره بيرون مى سازم ، در حالى كه همه آنان فاخرترين لباس بر تن داشته باشند،وجماعتى عظيم وبا سپر باشند همه شان شمشيرها به دست داشته باشند، فارس وكوش ‍ وفوطبا ايشان باشد كه همه با سپر وكلاه خود باشند، وجومر وهمه لشگرش وخانواده نوجرمه ازاواخر شمال با همه لشگرش شعبه هاى كثيرى با توباشند((
مىگويد: ((به همين جهت اى پسر آدم بايد ادعاى پيغمبرى كنى وبهجوج بگويى سيد رب امروز در نزديكى سكناى شعب اسرائيل در حالى كه در امن هستند چنينگفته : آيا نمى دانى واز محلت از بالاى شمال مى آيى((
ودراصحاح سى ونهم داستان سابق را دنبال نموده مى گويد: ((وتو اىپسر آدم براى جوج ادعاى پيغمبرى كن وبگوسيد رب اينچنين گفته : اينك من عليه توام اىجوج اى رئيس روش ماشك ونوبال و اردك واقودك ، وتورا از بالاهاى شمال بالامى برم ،وبه كوه هاى اسرائيل مى آورم ، وكمانت را از دست چپت وتيرهايت را از دست راستت مىزنم ، كه بر كوه هاى اسرائيل بيفتى ، وهمه لشگريان وشعوبى كه با توهستند بيفتند،آيا مى خواهى خوراك مرغان كاشر از هر نوع و وحشيهاى بيابان شوى ؟ بر روى زمين بيفتى؟ چون من به كلام سيد رب سخن گفتم ، وآتشى بر ماجوج وبر ساكنين در جزائر ايمن مىفرستم ، آن وقت است كه مى دانند منم رب ...((



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 525

ودر خواب يوحنا در اصحاح بيستم مى گويد: ((فرشته اى ديدم كه از آسمان نازل مى شد وبا اواست كليد جهنم وسلسلهوزنجير بزرگى بر دست دارد، پس مى گيرد اژدهاى زنده قديمى را كه همان ابليس و شيطانباشد، واورا هزار سال زنجير مى كند، وبه جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رويشبسته قفل مى كند، تا ديگر امتهاى بعدى را گمراه نكند، وبعد از تمام شدن هزار سالالبته بايد آزاد شود، ومدت اندكى رها گردد((
آنگاه مى گويد: ((پس وقتى هزار سال تمام شد شيطان از زندانش آزاد گشته بيرونمى شود، تا امتها را كه در چهار گوشه زمينند جوج وماجوج همه را براى جنگ جمع كند درحالى كه عددشان مانند ريگ دريا باشد، پس بر پهناى گيتى سوار شوند ولشگرگاه قديسينرا احاطه كنند و نيز مدينه محبوبه را محاصره نمايند، آن وقت آتشى از ناحيه خدا ازآسمان نازل شود وهمه شان را بخورد، وابليس هم كه گمراهشان مى كرد در درياچه آتشوكبريت بيفتد، وبا وحشى وپيغمبر دروغگوبباشد، و به زودى شب وروز عذاب شود تا ابدالا بدين((
از اين قسمت كه نقل شده استفاده مى شود كه((ماجوج((ويا((جوجوماجوج((ام تى ويا امتهائى عظيم بوده اند، ودر قسمتهاى بالاىشمال آسيا از آباديهاى آن روز زمين مى زيسته اند، ومردمانى جنگجوومعروف به جنگوغارت بوده اند.
اينجاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مى زند، وآن اين است كه ذوالقرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امتهاى مفسد در زمين سد كرده است ،وحتما بايد سدى كه اوزده فاصل ميان دومنطقه شمالى وجنوبى آسيا باشد، مانند ديوارچين ويا سد باب الابواب ويا سد داريال ويا غير آنها.
تاريخ امم آن روز جهان هماتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب وبلنديهاى شمال چينباشد موطن ومحل زندگى امتى بسيار بزرگ ووحشى بوده امتى كه مدام روبه زيادى نهادهجمعيتشان فشرده تر مى شد، واين امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله مىبردند، وچه بسا در همانجا زاد وولد كرده به سوى بلاد آسياى وسطى وخاورميانه سرازيرمى شدند، وچه بسا كه در اين كوه ها به شمال اروپا نيز رخنه مى كردند. بعضى از ايشانطوائفى بودند كه در همان سرزمينهائى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مى شدند، كهاغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند، ودر آنجا تمدنى به وجود آورده ، وبه زراعتوصنعت مى پرداختند. وبعضى ديگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 526

بعضى از مورخين گفته اند كه ياجوج وماجوجامتهائى بوده اند كه در قسمت شمالى آسيا از تبت وچين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالىواز ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى كردند اين قول را از كتاب((فاكهة الخلفاء وتهذيب الاخلاق((ابن مسكويه ،ورسائل اخوان الصفاء، نقل كرده اند.
وهمين خود موءيد آن احتمالى است كه قبلاتقويتش كرديم ، كه سد مورد بحث يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال وجنوب است .
3- ذوالقرنين كيست وسدش كجا است ؟ اقوال مختلفدر اين باره
مورخين واربابتفسير در اين باره اقوالى بر حسب اختلاف نظريه شان در تطبيق داستان دارند:
الف - به بعضى از مورخين نسبت مى دهند كه گفته اند: سد مذكور در قرآن همان ديوار چين است . آن ديوار طولانى ميان چين ومغولستان حائل شده ، ويكى از پادشاهان چين به نام((شين هوانك تى((آن را بنا نهاده ، تاجلوهجومهاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر وعرض آن 9 متروارتفاعش پانزده متر است ، كه همه با سنگ چيده شده ، ودر سال 264 قبل از ميلاد شروعوپس از ده ويا بيست سال خاتمه يافته است ، پس ذوالقرنين همين پادشاه بوده .
وليكن اين مورخين توجه نكرده اند كه اوصاف ومشخصاتى كه قرآن براى ذوالقرنينذكر كرده وسدى كه قرآن بنايش را به اونسبت داده با اين پادشاه واين ديوار چين تطبيقنمى كند، چون درباره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد، وسدى كهقرآن ذكر كرده ميان دوكوه واقع شده ودر آن قطعه هاى آهن وقطر، يعنى مس مذاب به كاررفته ، و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه وزمين همينطور، هر دومىگذرد وميان دوكوه واقع نشده است ، وديوار چين با سنگ ساخته شده ودر آن آهن وقطرى بهكارى نرفته .
ب - به بعضى ديگرى از مورخين نسبت داده اند كه گفته اند: آنكه سدمذكور را ساخته يكى از ملوك آشور بوده كه در حوالى قرن هفتم قبل از ميلاد مورد هجوماقوام سيت قرار مى گرفته ، واين اقوام از تنگناى كوه هاى قفقاز تا ارمنستان آنگاهناحيه غربى ايران هجوم مى آوردند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 527

وچه بسا به خود آشور وپايتختش((نينوا((هم مى رسيدند، وآن را محاصره نمودهدست به قتل وغارت وبرده گيرى مى زدند، بناچار پادشاه آن ديار براى جلوگيرى از آنهاسدى ساخت كه گويا مراد از آن سد((باب الابواب((باشد كه تعمير ويا ترميم آن را به كسرى انوشيروان يكى از ملوكفارس نسبت مى دهند. اين گفته آن مورخين است وليكن همه گفتگودر اين است كه آيا باقرآن مطابق است يا خير ؟.
ج - صاحب روح المعانى نوشته : بعضيها گفته اند او،يعنى ذوالقرنين ، اسمش فريدون بن اثفيان بن جمشيد پنجمين پادشاه پيشدادى ايران زمينبوده ، وپادشاهى عادل ومطيع خدا بوده . ودر كتاب صور الاقاليم ابى زيد بلخى آمده كهاومؤ يد به وحى بوده ودر عموم تواريخ آمده كه او همه زمين را به تصرف در آورده ميانفرزندانش تقسيم كرد، قسمتى را به ايرج داد وآن عراق وهند وحجاز بود، وهمواورا صاحبتاج سلطنت كرد، قسمت ديگر زمين يعنى روم وديار مصر ومغرب را به پسر ديگرش سلم داد،وچين وترك وشرق را به پسر سومش تور بخشيد، و براى هر يك قانونى وضع كرد كه با آنحكم براند، واين قوانين سهگانه را به زبان عربى سياست ناميدند، چون اصلش((سى ايسا((يعنى سه قانون بوده .
ووجه تسميهاش به ذوالقرنين((صاحب دوقرن((اين بودهكه اودو طرف دنيا را مالك شد، ويا در طول ايام سلطنت خود مالك آن گرديد، چون سلطنتاوبه طورى كه در روضة الصفا آمده پانصد سال طول كشيد، ويا از اين جهت بوده كه شجاعتوقهر اوهمه ملوك دنيا را تحت الشعاع قرار داد.
اشكال اين گفتار اين است كه تاريخبدان اعتراف ندارد.
نظر بعضى كه ذوالقرنين را همان اسكندرمقدونى دانسته اند وردّ آن
د - بعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است كه در زبانها مشهور است ،وسد اسكندر هم نظير يك مثلى شده ، كه هميشه بر سر زبانها هست . وبر اين معنارواياتى هم آمده ، مانند روايتى كه در قرب الاسناد از موسى بن جعفر (عليهالسلام ) نقل شده ، وروايت عقبة بن عامر از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم )، وروايتوهب بن منبه كه هر دودر الدر المنثور نقل شده .

مسلم لله
18th February 2011, 07:15 AM
هو العلی



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 528

وبوعلى سينا هم وقتى اسكندر مقدونى را وصف مىكند اورا به نام اسكندر ذوالقرنين مى نامد، فخر رازى هم در تفسير كبير خود بر ايننظريه اصرار وپافشارى دارد.
وخلاصه آنچه گفته اين است كه : قرآن دلالت مى كند براينكه سلطنت اين مرد تا اقصى نقاط مغرب ، واقصاى مشرق وجهت شمال گسترش ‍ يافته ،واين در حقيقت همان معموره آن روز زمين است ، ومثل چنين پادشاهى بايد نامش جاودانهدر زمين بماند، وپادشاهى كه چنين سهمى از شهرت دارا باشد همان اسكندر است وبس .
چون اوبعد از مرگ پدرش همه ملوك روم ومغرب را برچيده وبر همه آن سرزمينها مسلطشد، وتا آنجا پيشروى كرد كه درياى سبز وسپس ‍ مصر را هم بگرفت . آنگاه در مصر بهبناى شهر اسكندريه پرداخت ، پس ‍ وارد شام شد، واز آنجا به قصد سركوبى بنى اسرائيلبه طرف بيت المقدس رفت ، ودر قربانگاه (مذبح ) آنجا قربانى كرد، پس متوجه جانبارمينيه وباب الابواب گرديد، عراقيها وقطبيها وبربر خاضعش ‍ شدند، وبر ايران مستولىگرديد، وقصد هند وچين نموده با امتهاى خيلى دور جنگ كرد، سپس به سوى خراسان بازگشتوشهرهاى بسيارى ساخت ، سپس به عراق بازگشته در شهر((زور((ويا روميه مدائن از دنيا برفت ، ومدت سلطنتش دوازده سالبود.
خوب ، وقتى در قرآن ثابت شده كه ذوالقرنين بيشتر آباديهاى زمين را مالك شد،ودر تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسى كه چنين نشانهاى داشته باشد اسكندر بوده ، ديگرجاى شك باقى نمى ماند كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است .
اشكالى كه در اينقول است اين است كه : ((اولااينكه گفت پادشاهى كه بيشترآباديهاى زمين را مالك شده باشد تنها اسكندر مقدونى است((قبول نداريم ، زيرا چنين ادعائى در تاريخ مسلم نيست ، زيرا تاريخ ، سلاطين ديگرى راسراغ مى دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدونى نبوده كمتر هم نبوده است .
وثانيااوصافى كه قرآن براى ذوالقرنين برشمرده تاريخ براى اسكندر مسلم نمى داند، وبلكهآنها را انكار مى كند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 529

مثلاقرآن كريم چنين مى فرمايد كه((ذوالقرنين مردى مؤ من به خدا و روز جزا بوده وخلاصه دين توحيدداشته در حالى كه اسكندر مردى وثنى واز صابئى ها بوده ، همچنان كه قربانى كردنشبراى مشترى ، خود شاهد آن است .
ونيز قرآن كريم فرموده((ذوالقرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده وبه عدل ورفق مدارا مى كرده((وتاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است
وثالثا در هيچيك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به نام سد ياجوج وماجوج به آناوصافى كه قرآن ذكر فرموده ساخته باشد.
ودر كتاب((البدايةوالنهايه((در باره ذوالقرنين گفته : اسحاق بن بشر از سعيد بنبشير از قتاده نقل كرده كه اسكندر همان ذوالقرنين است ، وپدرش اولين قيصر روم بوده، واز دودمان سام بن نوح بوده است . واما ذوالقرنين دوم اسكندر پسر فيلبس بوده است . (آنگاه نسب اورا به عيص بن اسحاق بن ابراهيم مى رساند ومى گويد:) اومقدونى يونانىمصرى بوده ، وآن كسى بوده كه شهر اسكندريه را ساخته ، و تاريخ بنايش تاريخ رايج رومگشته ، واز اسكندر ذوالقرنين به مدت بس ‍ طولانى متاخر بوده .
ودومى نزديك سيصدسال قبل از مسيح بوده ، وارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده ، وهمان كسى بوده كه دارا پسردارا را كشته ، وملوك فارس ‍ را ذليل ، وسرزمينشان را لگدكوب نموده است .
دردنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمانكرده اند كه اين دواسم يك مسمى داشته ، وذو القرنين ومقدونى يكى بوده ، وهمان كهقرآن اسم مى برد همان كسى بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است ، واز همين راهبه خطاهاى بسيارى دچار شده اند. آرى اسكندر اول ، مردى مؤ من وصالح و پادشاهى عادلبوده ووزيرش حضرت خضر بوده است ، كه به طورى كه قبلا بيان كرديم خود يكى از انبياءبوده . واما دومى مردى مشرك و وزيرش مردى فيلسوف بوده ، وميان دوعصر آنها نزديكدوهزار سال فاصله بوده است ، پس اين كجا وآن كجا ؟ نه بهم شبيهند، ونه با هم برابر،مگر كسى بسيار كودن باشد كه ميان اين دواشتباه كند.
در اين كلام به كلامى كهسابقا از فخر رازى نقل كرديم كنايه مى زند و ليكن خواننده عزيز اگر در آن كلام دقتنمايد سپس به كتاب اوآنجا كه سرگذشت ذوالقرنين را بيان مى كند مراجعه نمايد، خواهدديد كه اين آقا هم خطائى كه مرتكب شده كمتر از خطاى فخر رازى نيست ، براى اينكه درتاريخ اثرى از پادشاهى ديده نمى شود كه دوهزار سال قبل از مسيح بوده ،



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 530

وسيصد سال در زمين ودر اقصى نقاط مغرب تا اقصاىمشرق وجهت شمال سلطنت كرده باشد، وسدى ساخته باشد ومردى مؤ من صالح و بلكه پيغمبربوده ووزيرش خضر بوده باشد ودر طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد، حال چه اينكه اسمشاسكندر باشد ويا غير آن .
نظر جمعى از مورخين كه ذوالقرنينرا مردى عرب از ملوك يمن دانسته اند
ه- جمعى از مورخين از قبيل اصمعى در((تاريخ عربقبل از اسلام((وابن هشام در كتاب((سيره((و((تيجان((وابوريح ان بيرونى در((آثار الباقيه((ونشوان بن سعيد در كتاب((شمس ‍ العلوم((و... - به طورى كه از آنها نقل شده - گفته اند كه ذوالقرنين يكى ازتبابعه اذواى يمن ويكى از ملوك حمير بوده كه در يمن سلطنت مى كرده .
آنگاه دراسم اواختلاف كرده اند، يكى گفته : مصعب بن عبد الله بوده ، و يكى گفته صعب بن ذىالمرائد اول تبابعه اش دانسته ، واين همان كسى بوده كه در محلى به نام بئر سبع بهنفع ابراهيم (عليهالسلام ) حكم كرد. يكى ديگر گفته : تبع الاقرن واسمش حسان بوده . اصمعى گفته وى اسعد الكامل چهارمين تبايعه وفرزند حسان الاقرن ، ملقب به ملكى كربدوم بوده ، واوفرزند ملك تبع اول بوده است . بعضى هم گفته اند نامش((شمر يرعش((بوده است .
البته در برخى ازاشعار حميريها وبعضى از شعراى جاهليت نامى از ذو القرنين به عنوان يكى از مفاخربرده شده . از آن جمله در كتاب((البداية والنهاية((نقل شده كه ابن هشام اين شعر اعشى را خوانده و انشاد كرده است :



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 531

والصعب ذوالقرنين اصبحثاويا





بالجنوفى جدث اشممقيما



ودر بحث روايتى سابق گذشت كه عثمان بن ابىالحاضر براى ابن عباس اين اشعار را انشاد كرد:

قد كان ذوالقرنين جدىمسلما





ملكا تدين له الملوك وتحشد



ودوبيت ديگر كه ترجمه اش نيز گذشت .
مقريزى در كتاب((الخطط((خود مىگويد: بدان كه تحقيق علماى اخبار به اينجا منتهى شده كه ذوالقرنين كه قرآن كريمنامش را برده و فرموده : ((ويسالونك عن ذى القرنين ...((مردى عرب بوده كه در اشعار عرب نامش بسيار آمده است ، واسم اصلىاش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش ، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح ، فرزندعار ملطاط، فرزند ***ك ، فرزند وائل ، فرزند حمير، فرزند سبا، فرزند يشجب ، فرزنديعرب ، فرزند قحطان ، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح ، فرزند أ رفخشد، فرزندسام ، فرزند نوح بوده است .
واوپادشاهى از ملوك حمير است كه همه از عرب عاربهبودند وعرب عرباء هم ناميده شده اند. وذوالقرنين تبعى بوده صاحب تاج ، وچون بهسلطنت رسيد نخست تجبر پيشه كرده وسرانجام براى خدا تواضع كرده با خضر رفيق شد. وكسىكه خيال كرده ذوالقرنين همان اسكندر پسر فيلبس است اشتباه كرده ، براى اينكه كلمه((ذو((عربى است و ذوالقرنين از لقبهاىعرب براى پادشاهان يمن است ، واسكندر لفظى است رومى ويونانى .
ابوجعفر طبرى گفته : خضر در ايام فريدون پسر ضحاك بوده البته اين نظريه عموم علماى اهل كتاب است ، ولىبعضى گفته اند در ايام موسى بن عمران ، وبعضى ديگر گفته اند در مقدمه لشگرذوالقرنين بزرگ كه در زمان ابراهيم خليل (عليهالسلام ) بوده قرار داشته است . واينخضر در سفرهايش با ذوالقرنين به چشمه حيات برخورده واز آن نوشيده است ، وبهذوالقرنين اطلاع نداده . از همراهان ذوالقرنين نيز كسى خبردار نشد، در نتيجه تنهاخضر جاودان شد، واوبه عقيده علماى اهل كتاب همين الا ن نيز زنده است .
ولىديگران گفته اند: ذوالقرنينى كه در عهد ابراهيم (عليهالسلام ) بوده همان فريدون پسرضحاك بوده ، وخضر در مقدمه لشگر اوبوده است .
ابومحمد عبد الملك بن هشام در كتابتيجان كه در معرفت ملوك زمان نوشته بعد ازذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است :



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 532

ذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است : وى تبعى بودهداراى تاج . در آغاز سلطنت ستمگرى كرد ودر آخر تواضع پيشه گرفت ، ودر بيت المقدس بهخضر برخورده با اوبه مشارق زمين ومغارب آن سفر كرد و همانطور كه خداى تعالى فرمودههمه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد وسد ياجوج وماجوج را بنا نهاد ودر آخر در عراقاز دنيا رفت .
واما اسكندر، يونانى بوده واورا اسكندر مقدونى مى گفتند، ومجدونىاش نيز خوانده اند، از ابن عباس پرسيدند ذوالقرنين از چه نژاد وآب خاكى بوده ؟ گفت : از حمير بود ونامش صعب بن ذى مرائد بوده ، واو همان است كه خدايش در زمين مكنتداده واز هر سببى به وى ارزانى داشت ، واوبه دوقرن آفتاب وبه رأ س زمين رسيد وسدىبر ياجوج و ماجوج ساخت .
بعضى به اوگفتند: پس اسكندر چه كسى بوده ؟ گفت : اومردىحكيم و صالح از اهل روم بود كه بر ساحل دريا در آفريقا منارى ساخت و سرزمين رومه راگرفته به درياى عرب آمد ودر آن ديار آثار بسيارى از كارگاه ها وشهرها بنانهاد.
از كعب الاحبار پرسيدند كه ذوالقرنين كه بوده ؟ گفت : قول صحيح نزد ما كهاز احبار واسلاف خود شنيده ايم اين است كه وى از قبيله ونژاد حمير بوده ونامش صعببن ذى مرائد بوده ، واما اسكندر از يونان واز دودمان عيصوفرزند اسحاق بن ابراهيمخليل (عليهالسلام ) بوده . و رجال اسكندر، زمان مسيح را درك كردند كه از جمله ايشانجالينوس و ارسطاطاليس بوده اند.
وهمدانى در كتاب انساب گفته : كهلان بن سبا صاحبفرزندى شد به نام زيد، وزيد پدر عريب ومالك وغالب وعميكرب بوده است . هيثم گفته : عميكرب فرزند سبا برادر حمير وكهلان بود. عميكرب صاحب دوفرزند به نام ابومالك فدرحاومهيليل گرديد وغالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد كه بعد از مهيليل بنعميكرب بن سبا سلطنت يافت . وعريب صاحب فرزندى به نام عمروشد وعمروهم داراى زيد وهميسع گشت كه ابا الصعب كنيه داشت . واين ابا الصعب همان ذو القرنين اول است ،وهمواست مساح وبناء كه در فن مساحت وبنائى استاد بود ونعمان بن بشير در باره اومىگويد:

فمن ذا يعادونا من الناسمعشرا





كراما فذوالقرنين منا وحاتم






ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 533

ونيز در اين باره است كه حارثى مى گويد:

سموا لنا واحدا منكم فنعرفه





فى الجاهلية لاسم الملكمحتملا





كالتبعين وذى القرنين يقبله





اهل الحجى فاحق القول ماقبلا



ودر اين باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گويد:

ومنا الذى بالخافقينتغربا





واصعد فى كل البلادوصوبا





فقد نالقرن الشمس شرقاومغربا





وفى ردم ياجوج بنى ثمنصبا





وذلك ذوالقرنين تفخرحمير





- بعكسر قيل ليس يحصىفيحسبا



همدانى سپس مى گويد: (علماى همدان مىگويند: ذوالقرنين اسمش ‍ صعب بن مالك بن حارث الاعلى فرزند ربيعة بن الحيار بن مالك، ودر باره ذوالقرنين گفته هاى زيادى هست .
واين كلامى است جامع ، واز آناستفاده مى شود كه اولالقب ذوالقرنين مختص به شخص مورد بحث نبوده بلكه پادشاهانىچند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده اند، ذوالقرنين اول ، وذوالقرنينهاىديگر.
وثانيا ذوالقرنين اول آن كسى بوده كه سد ياجوج وماجوج را قبل از اسكندرمقدونى به چند قرن بنا نهاده ومعاصر با ابراهيم خليل (عليهالسلام ) ويا بعد ازاوبوده - ومقتضاى آنچه ابن هشام آورده كه وى خضر را در بيت المقدس زيارت كرده هميناست كه وى بعد از او بود، چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيم (عليهالسلام ) ودر زمان داوود وسليمان ساخته شد - پس به هر حال ذوالقرنين هم قبل از اسكندر بوده . علاوه بر اينكه تاريخ حمير تاريخى مبهم است .
بنا بر آنچه مقريزى آورده گفتاردر دوجهت باقى مى ماند.
يكى اينكه اين ذوالقرنين كه تبع حميرى است سدى كه ساختهدر كجا است ؟.
دوم اينكه آن امت مفسد در زمين كه سد براى جلوگيرى از فساد آنهاساخته شده چه امتى بوده اند ؟ وآيا اين سد يكى از همان سدهاى ساخته شده در يمن ،ويا پيرامون يمن ، از قبيل سد مارب است يا نه ؟ چون سدهايى كه در آن نواحى ساختهشده به منظور ذخيره ساختن آب براى آشاميدن ، ويا زراعت بوده است ، نه براى جلوگيرىاز كسى . علاوه بر اينكه در هيچ يك آنها قطعه هاى آهن ومس گداخته به كار نرفته ، درحالى كه قرآن سد ذوالقرنين را اينچنين معرفى نموده .

مسلم لله
18th February 2011, 07:20 AM
هو المحیی



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 528

وبوعلى سينا هم وقتى اسكندر مقدونى را وصف مىكند اورا به نام اسكندر ذوالقرنين مى نامد، فخر رازى هم در تفسير كبير خود بر ايننظريه اصرار وپافشارى دارد.
وخلاصه آنچه گفته اين است كه : قرآن دلالت مى كند براينكه سلطنت اين مرد تا اقصى نقاط مغرب ، واقصاى مشرق وجهت شمال گسترش ‍ يافته ،واين در حقيقت همان معموره آن روز زمين است ، ومثل چنين پادشاهى بايد نامش جاودانهدر زمين بماند، وپادشاهى كه چنين سهمى از شهرت دارا باشد همان اسكندر است وبس .
چون اوبعد از مرگ پدرش همه ملوك روم ومغرب را برچيده وبر همه آن سرزمينها مسلطشد، وتا آنجا پيشروى كرد كه درياى سبز وسپس ‍ مصر را هم بگرفت . آنگاه در مصر بهبناى شهر اسكندريه پرداخت ، پس ‍ وارد شام شد، واز آنجا به قصد سركوبى بنى اسرائيلبه طرف بيت المقدس رفت ، ودر قربانگاه (مذبح ) آنجا قربانى كرد، پس متوجه جانبارمينيه وباب الابواب گرديد، عراقيها وقطبيها وبربر خاضعش ‍ شدند، وبر ايران مستولىگرديد، وقصد هند وچين نموده با امتهاى خيلى دور جنگ كرد، سپس به سوى خراسان بازگشتوشهرهاى بسيارى ساخت ، سپس به عراق بازگشته در شهر((زور((ويا روميه مدائن از دنيا برفت ، ومدت سلطنتش دوازده سالبود.
خوب ، وقتى در قرآن ثابت شده كه ذوالقرنين بيشتر آباديهاى زمين را مالك شد،ودر تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسى كه چنين نشانهاى داشته باشد اسكندر بوده ، ديگرجاى شك باقى نمى ماند كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است .
اشكالى كه در اينقول است اين است كه : ((اولااينكه گفت پادشاهى كه بيشترآباديهاى زمين را مالك شده باشد تنها اسكندر مقدونى است((قبول نداريم ، زيرا چنين ادعائى در تاريخ مسلم نيست ، زيرا تاريخ ، سلاطين ديگرى راسراغ مى دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدونى نبوده كمتر هم نبوده است .
وثانيااوصافى كه قرآن براى ذوالقرنين برشمرده تاريخ براى اسكندر مسلم نمى داند، وبلكهآنها را انكار مى كند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 529

مثلاقرآن كريم چنين مى فرمايد كه((ذوالقرنين مردى مؤ من به خدا و روز جزا بوده وخلاصه دين توحيدداشته در حالى كه اسكندر مردى وثنى واز صابئى ها بوده ، همچنان كه قربانى كردنشبراى مشترى ، خود شاهد آن است .
ونيز قرآن كريم فرموده((ذوالقرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده وبه عدل ورفق مدارا مى كرده((وتاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است
وثالثا در هيچيك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به نام سد ياجوج وماجوج به آناوصافى كه قرآن ذكر فرموده ساخته باشد.
ودر كتاب((البدايةوالنهايه((در باره ذوالقرنين گفته : اسحاق بن بشر از سعيد بنبشير از قتاده نقل كرده كه اسكندر همان ذوالقرنين است ، وپدرش اولين قيصر روم بوده، واز دودمان سام بن نوح بوده است . واما ذوالقرنين دوم اسكندر پسر فيلبس بوده است . (آنگاه نسب اورا به عيص بن اسحاق بن ابراهيم مى رساند ومى گويد:) اومقدونى يونانىمصرى بوده ، وآن كسى بوده كه شهر اسكندريه را ساخته ، و تاريخ بنايش تاريخ رايج رومگشته ، واز اسكندر ذوالقرنين به مدت بس ‍ طولانى متاخر بوده .
ودومى نزديك سيصدسال قبل از مسيح بوده ، وارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده ، وهمان كسى بوده كه دارا پسردارا را كشته ، وملوك فارس ‍ را ذليل ، وسرزمينشان را لگدكوب نموده است .
دردنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمانكرده اند كه اين دواسم يك مسمى داشته ، وذو القرنين ومقدونى يكى بوده ، وهمان كهقرآن اسم مى برد همان كسى بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است ، واز همين راهبه خطاهاى بسيارى دچار شده اند. آرى اسكندر اول ، مردى مؤ من وصالح و پادشاهى عادلبوده ووزيرش حضرت خضر بوده است ، كه به طورى كه قبلا بيان كرديم خود يكى از انبياءبوده . واما دومى مردى مشرك و وزيرش مردى فيلسوف بوده ، وميان دوعصر آنها نزديكدوهزار سال فاصله بوده است ، پس اين كجا وآن كجا ؟ نه بهم شبيهند، ونه با هم برابر،مگر كسى بسيار كودن باشد كه ميان اين دواشتباه كند.
در اين كلام به كلامى كهسابقا از فخر رازى نقل كرديم كنايه مى زند و ليكن خواننده عزيز اگر در آن كلام دقتنمايد سپس به كتاب اوآنجا كه سرگذشت ذوالقرنين را بيان مى كند مراجعه نمايد، خواهدديد كه اين آقا هم خطائى كه مرتكب شده كمتر از خطاى فخر رازى نيست ، براى اينكه درتاريخ اثرى از پادشاهى ديده نمى شود كه دوهزار سال قبل از مسيح بوده ،



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 530

وسيصد سال در زمين ودر اقصى نقاط مغرب تا اقصاىمشرق وجهت شمال سلطنت كرده باشد، وسدى ساخته باشد ومردى مؤ من صالح و بلكه پيغمبربوده ووزيرش خضر بوده باشد ودر طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد، حال چه اينكه اسمشاسكندر باشد ويا غير آن .
نظر جمعى از مورخين كه ذوالقرنينرا مردى عرب از ملوك يمن دانسته اند
ه- جمعى از مورخين از قبيل اصمعى در((تاريخ عربقبل از اسلام((وابن هشام در كتاب((سيره((و((تيجان((وابوريح ان بيرونى در((آثار الباقيه((ونشوان بن سعيد در كتاب((شمس ‍ العلوم((و... - به طورى كه از آنها نقل شده - گفته اند كه ذوالقرنين يكى ازتبابعه اذواى يمن ويكى از ملوك حمير بوده كه در يمن سلطنت مى كرده .
آنگاه دراسم اواختلاف كرده اند، يكى گفته : مصعب بن عبد الله بوده ، و يكى گفته صعب بن ذىالمرائد اول تبابعه اش دانسته ، واين همان كسى بوده كه در محلى به نام بئر سبع بهنفع ابراهيم (عليهالسلام ) حكم كرد. يكى ديگر گفته : تبع الاقرن واسمش حسان بوده . اصمعى گفته وى اسعد الكامل چهارمين تبايعه وفرزند حسان الاقرن ، ملقب به ملكى كربدوم بوده ، واوفرزند ملك تبع اول بوده است . بعضى هم گفته اند نامش((شمر يرعش((بوده است .
البته در برخى ازاشعار حميريها وبعضى از شعراى جاهليت نامى از ذو القرنين به عنوان يكى از مفاخربرده شده . از آن جمله در كتاب((البداية والنهاية((نقل شده كه ابن هشام اين شعر اعشى را خوانده و انشاد كرده است :



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 531

والصعب ذوالقرنين اصبحثاويا





بالجنوفى جدث اشممقيما



ودر بحث روايتى سابق گذشت كه عثمان بن ابىالحاضر براى ابن عباس اين اشعار را انشاد كرد:

قد كان ذوالقرنين جدىمسلما





ملكا تدين له الملوك وتحشد



ودوبيت ديگر كه ترجمه اش نيز گذشت .
مقريزى در كتاب((الخطط((خود مىگويد: بدان كه تحقيق علماى اخبار به اينجا منتهى شده كه ذوالقرنين كه قرآن كريمنامش را برده و فرموده : ((ويسالونك عن ذى القرنين ...((مردى عرب بوده كه در اشعار عرب نامش بسيار آمده است ، واسم اصلىاش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش ، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح ، فرزندعار ملطاط، فرزند ***ك ، فرزند وائل ، فرزند حمير، فرزند سبا، فرزند يشجب ، فرزنديعرب ، فرزند قحطان ، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح ، فرزند أ رفخشد، فرزندسام ، فرزند نوح بوده است .
واوپادشاهى از ملوك حمير است كه همه از عرب عاربهبودند وعرب عرباء هم ناميده شده اند. وذوالقرنين تبعى بوده صاحب تاج ، وچون بهسلطنت رسيد نخست تجبر پيشه كرده وسرانجام براى خدا تواضع كرده با خضر رفيق شد. وكسىكه خيال كرده ذوالقرنين همان اسكندر پسر فيلبس است اشتباه كرده ، براى اينكه كلمه((ذو((عربى است و ذوالقرنين از لقبهاىعرب براى پادشاهان يمن است ، واسكندر لفظى است رومى ويونانى .
ابوجعفر طبرى گفته : خضر در ايام فريدون پسر ضحاك بوده البته اين نظريه عموم علماى اهل كتاب است ، ولىبعضى گفته اند در ايام موسى بن عمران ، وبعضى ديگر گفته اند در مقدمه لشگرذوالقرنين بزرگ كه در زمان ابراهيم خليل (عليهالسلام ) بوده قرار داشته است . واينخضر در سفرهايش با ذوالقرنين به چشمه حيات برخورده واز آن نوشيده است ، وبهذوالقرنين اطلاع نداده . از همراهان ذوالقرنين نيز كسى خبردار نشد، در نتيجه تنهاخضر جاودان شد، واوبه عقيده علماى اهل كتاب همين الا ن نيز زنده است .
ولىديگران گفته اند: ذوالقرنينى كه در عهد ابراهيم (عليهالسلام ) بوده همان فريدون پسرضحاك بوده ، وخضر در مقدمه لشگر اوبوده است .
ابومحمد عبد الملك بن هشام در كتابتيجان كه در معرفت ملوك زمان نوشته بعد ازذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است :



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 532

ذكر حسب ونسب ذوالقرنين گفته است : وى تبعى بودهداراى تاج . در آغاز سلطنت ستمگرى كرد ودر آخر تواضع پيشه گرفت ، ودر بيت المقدس بهخضر برخورده با اوبه مشارق زمين ومغارب آن سفر كرد و همانطور كه خداى تعالى فرمودههمه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد وسد ياجوج وماجوج را بنا نهاد ودر آخر در عراقاز دنيا رفت .
واما اسكندر، يونانى بوده واورا اسكندر مقدونى مى گفتند، ومجدونىاش نيز خوانده اند، از ابن عباس پرسيدند ذوالقرنين از چه نژاد وآب خاكى بوده ؟ گفت : از حمير بود ونامش صعب بن ذى مرائد بوده ، واو همان است كه خدايش در زمين مكنتداده واز هر سببى به وى ارزانى داشت ، واوبه دوقرن آفتاب وبه رأ س زمين رسيد وسدىبر ياجوج و ماجوج ساخت .
بعضى به اوگفتند: پس اسكندر چه كسى بوده ؟ گفت : اومردىحكيم و صالح از اهل روم بود كه بر ساحل دريا در آفريقا منارى ساخت و سرزمين رومه راگرفته به درياى عرب آمد ودر آن ديار آثار بسيارى از كارگاه ها وشهرها بنانهاد.
از كعب الاحبار پرسيدند كه ذوالقرنين كه بوده ؟ گفت : قول صحيح نزد ما كهاز احبار واسلاف خود شنيده ايم اين است كه وى از قبيله ونژاد حمير بوده ونامش صعببن ذى مرائد بوده ، واما اسكندر از يونان واز دودمان عيصوفرزند اسحاق بن ابراهيمخليل (عليهالسلام ) بوده . و رجال اسكندر، زمان مسيح را درك كردند كه از جمله ايشانجالينوس و ارسطاطاليس بوده اند.
وهمدانى در كتاب انساب گفته : كهلان بن سبا صاحبفرزندى شد به نام زيد، وزيد پدر عريب ومالك وغالب وعميكرب بوده است . هيثم گفته : عميكرب فرزند سبا برادر حمير وكهلان بود. عميكرب صاحب دوفرزند به نام ابومالك فدرحاومهيليل گرديد وغالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد كه بعد از مهيليل بنعميكرب بن سبا سلطنت يافت . وعريب صاحب فرزندى به نام عمروشد وعمروهم داراى زيد وهميسع گشت كه ابا الصعب كنيه داشت . واين ابا الصعب همان ذو القرنين اول است ،وهمواست مساح وبناء كه در فن مساحت وبنائى استاد بود ونعمان بن بشير در باره اومىگويد:

فمن ذا يعادونا من الناسمعشرا





كراما فذوالقرنين منا وحاتم






ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 533

ونيز در اين باره است كه حارثى مى گويد:

سموا لنا واحدا منكم فنعرفه





فى الجاهلية لاسم الملكمحتملا





كالتبعين وذى القرنين يقبله





اهل الحجى فاحق القول ماقبلا



ودر اين باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گويد:

ومنا الذى بالخافقينتغربا





واصعد فى كل البلادوصوبا





فقد نالقرن الشمس شرقاومغربا





وفى ردم ياجوج بنى ثمنصبا





وذلك ذوالقرنين تفخرحمير





- بعكسر قيل ليس يحصىفيحسبا



همدانى سپس مى گويد: (علماى همدان مىگويند: ذوالقرنين اسمش ‍ صعب بن مالك بن حارث الاعلى فرزند ربيعة بن الحيار بن مالك، ودر باره ذوالقرنين گفته هاى زيادى هست .
واين كلامى است جامع ، واز آناستفاده مى شود كه اولالقب ذوالقرنين مختص به شخص مورد بحث نبوده بلكه پادشاهانىچند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده اند، ذوالقرنين اول ، وذوالقرنينهاىديگر.
وثانيا ذوالقرنين اول آن كسى بوده كه سد ياجوج وماجوج را قبل از اسكندرمقدونى به چند قرن بنا نهاده ومعاصر با ابراهيم خليل (عليهالسلام ) ويا بعد ازاوبوده - ومقتضاى آنچه ابن هشام آورده كه وى خضر را در بيت المقدس زيارت كرده هميناست كه وى بعد از او بود، چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيم (عليهالسلام ) ودر زمان داوود وسليمان ساخته شد - پس به هر حال ذوالقرنين هم قبل از اسكندر بوده . علاوه بر اينكه تاريخ حمير تاريخى مبهم است .
بنا بر آنچه مقريزى آورده گفتاردر دوجهت باقى مى ماند.
يكى اينكه اين ذوالقرنين كه تبع حميرى است سدى كه ساختهدر كجا است ؟.
دوم اينكه آن امت مفسد در زمين كه سد براى جلوگيرى از فساد آنهاساخته شده چه امتى بوده اند ؟ وآيا اين سد يكى از همان سدهاى ساخته شده در يمن ،ويا پيرامون يمن ، از قبيل سد مارب است يا نه ؟ چون سدهايى كه در آن نواحى ساختهشده به منظور ذخيره ساختن آب براى آشاميدن ، ويا زراعت بوده است ، نه براى جلوگيرىاز كسى . علاوه بر اينكه در هيچ يك آنها قطعه هاى آهن ومس گداخته به كار نرفته ، درحالى كه قرآن سد ذوالقرنين را اينچنين معرفى نموده .


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 535

اين احتمال كه وى پادشاهى عربى زبان بوده تاييدشده به اينكه مى بينيم اعراب از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از وى پرسش ‍ نموده وقرآن كريم ، داستانش را براى تذكر وعبرتگيرى آورده است ، زيرا اگر از نژادعرب نبود جهت نداشت از ميان همه ملوك عالم تنها او را ذكر كند. پس چون اعراب نسبتبه نژاد خود تعصب مى ورزيدند سرگذشت اودر آنان مؤ ثرتر بوده ، چون ملوك روم وعجموچين از امتهاى دورى بوده اند كه اعراب خيلى به شنيدن تاريخشان و عبرتگيرى ازسرگذشتشان علاقمند نبودند، به همين جهت مى بينيم كه در سراسر قرآن اسمى از آن ملوكبه ميان نيامده است . اين بود خلاصه كلام شهرستانى .
اشكالى كه به گفته وى باقىمى ماند اين است كه ديوار چين نمى تواند سد ذوالقرنين باشد، براى اينكه ذوالقرنينبه اعتراف خود اوقرنها قبل از اسكندر بوده ، وديوار چين در حدود نيم قرن بعد ازاسكندر ساخته شده ، واما سدهاى ديگرى كه غير از ديوار بزرگ چين در آن نواحى هست هيچيك از آهن ومس ساخته نشده وهمه با سنگ است .
صاحب تفسير جواهر بعد از ذكر مقدمهاى بيانى آورده كه خلاصه اش ‍ اين است كه : با كمك سنگنبشته ها وآثار باستانى ازخرابه هاى يمن به دست آمده كه در اين سرزمى ن سه دولت حكومت كرده است : يكى دولتمعين بود كه پايتختش قرناء بوده ، وعلماء تخمين زده اند كه آثار اين دولت از قرنچهاردهم قبل از ميلاد آغاز ودر قرن هفتم ويا هشتم قبل از ميلاد خاتمه يافته است ،واز ملوك اين دولت به شانزده پادشاه مثل((اب يدع((و((أ ب يدع ينيع((دستيافته اند.
دولت سبا كه از قحطانيان بوده اول اذواء بوده وسپس اقيال . واز همهبرجستهتر سبا بوده كه صاحب قصر صرواح در قسمت شرقى صنعا است ، كه بر همه ملوك ايندولت غلبه يافته است . اين سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحى سلطنتداشته اند، ومعروف از ملوك آنان بيست وهفت پادشاه بوده كه پانزده نفر آنان لقب((مكرب((داشته اند مانند مكرب((يثعمر((ومكرب((ذمرعلى((و دوازده نفر ايشان تنها لقب ملك داشته اند مانند ملك((ذرح((وملك((يريم ايمن((
وسوم سلسله حميريها كه دوطبقه بوده اند اول ملوك سباوريدان كه از سال 115 ق م تا سال 275 ب م سلطنت كرده اند. اينها تنها ملوك بودهاند. طبقه دوم ملوك سبا وريدان وحضرموت وغير آن كه چهارده نفر از اين سلسله سلطنتكرده اند،


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 536

وبيشترشان تبع بوده اند اول آنان((شمر يرعش((ودوم((ذوالقرنين((وسوم(( عمرو((شوهر بلقيس بود كه آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود وآغاز سلطنت اينسلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه يافته است .
آنگاه صاحب جواهر مىگويد: پيشوند((ذى((در لقب ملوك يمناضافه شده ، وهيچ ملوك ديگرى از قبيل ملوك روم سراغ نداريم كه اين كلمه در لقبشاناضافه شده باشد، به همين دليل است كه مى گوئيم ذو القرنين از ملوك يمن بوده ، وقبلاز شخص مورد بحث اشخاص ‍ ديگرى نيز در يمن ملقب به ذوالقرنين بوده اند، وليكن آيااين همان ذو القرنين مذكور در قرآن باشد يا نه قابل بحث است .
اعتقاد ما اين استكه : نه ، براى اينكه ملوك يمن قريب العهد با ما بوده اند واز آنها چنين خاطراتىنقل نشده مگر در رواياتى كه نقالهاى قهوهخانه با آنها سر وكار دارند، مثل اينكه((شمر يرعش((به بلاد عراق وفارس وخراسانوصغد سفر كرده وشهرى به نام سمرقند بنا نهاده كه اصلش((شمركند((بوده واسعد ابوكرب در آذربايجان جنگكرده ، وحسان پسرش را به صغد فرستاده ويعفر پسر ديگرش را به روم وبرادر زاده اش رابه فارس روانه ساخته ، واينكهبعد از جنگ اوبا چين از حميريها عدهاى در چين باقىماندند كه هم اكنون در آنجا هستند.
ابن خلدون وديگران اين اخبار را تكذيب كردهاند، وآن را مبالغه دانسته وبا ادله جغرافيائى وتاريخى رد نموده اند.
پس مى توانگفت كه ذوالقرنين از امت عرب بوده وليكن در تاريخى قبل از تاريخ معروف مى زيسته است . اين بود خلاصه كلام صاحب جواهر.
سخن بعضى در اثبات اينكهذوالقرنين ، كورش ، پادشاه هخامنشى ايران ،وياءجوجوماءجوج ،اقدام مغول بوده اند
و- وبعضى ديگر گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى((539 - 560((ق م مى زيسته وهموبوده كهامپراطورى ايرانى را تاسيس وميان دومملكت فارس وماد را جمع نمود. بابل را مسخر كردوبه يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، ودر بناى هيكل كمك ها كردومصر را به تسخير خود درآورد، آنگاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلطشد وبه طرف مغرب رهسپار گرديده آنگاه روبه سوى مشرق نهاد وتا اقصى نقطه مشرق پيشرفت .



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 537

اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما ذكركرده ويكى از محققين هند در ايضاح وتقريب آن سخت كوشيده است . اجمال مطلب اينكه : آنچه قرآن از وصف ذوالقرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مى شود، زيرا اگرذوالقرنين مذكور در قرآن مردى مؤ من به خدا وبه دين توحيد بوده كورش نيز بوده ،واگر اوپادشاهى عادل ورعيت پرور وداراى سيره رفق ورأ فت واحسان بوده اين نيز بودهواگر اونسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده اين نيز بوده واگر خدا بهاواز هر چيزى سببى داده به اين نيز داده ، واگر ميان دين وعقل وفضائل اخلاقى وعده وعده وثروت وشوكت وانقياد اسباب براى اوجمع كرده براى اين نيز جمع كردهبود.
وهمانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليدياوپيرامون آن نيز مستولى شده وبار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاببرسيد، ودر آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مى كردند. ونيزهمين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داريالميان كوه هاى قفقاز ونزديكيهاى شهر تفليس است . اين اجمال آن چيزى است كه مولاناابوالكلام آزاد گفته است كه اينك تفصيل آن از نظر شما خواننده مى گذرد.
امامساله ايمانش به خدا وروز جزا: دليل بر اين معنا كتاب عزرا (اصحاح 1) وكتاب دانيال (اصحاح 6) وكتاب اشعياء (اصحاح 44 و 45) از كتب عهد عتيق است كه در آنها از كورشتجليل وتقديس كرده و حتى در كتاب اشعياء اورا((راعى رب(( (رعيتدار خدا) ناميده ودر اصحاح چهل وپنج چنين گفته است : (((پروردگار به مسيح خود در باره كورش چنين مى گويد) آن كسى است كهمن دستش را گرفتم تا كمرگاه دشمن را خرد كند تا برابر اودربهاى دولنگهاى را بازخواهم كرد كه دروازه ها بسته نگردد، من پيشاپيشت رفته پشته ها را هموار مى سازم ،ودرب هاى برنجى را شكسته ، وبندهاى آهنين را پاره پاره مى نمايم ، خزينه هاى ظلمتودفينه هاى مستور را به تومى دهم تا بدانى من كه تو را به اسمت مى خوانم خداونداسرائيلم به تولقب دادم وتومرا نمى شناسى((
واگر هم از وحىبودن اين نوشته ها صرفنظر كنيم بارى يهود با آن تعصبى كه به مذهب خود دارد هرگز يكمرد مشرك مجوسى ويا وثنى را (اگر كورش يكى از دومذهب را داشته ) مسيح پروردگاروهدايت شده اوومؤ يد به تاييد اووراعى رب نمى خواند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 538

علاوه بر اينكه نقوش ونوشته هاى با خط ميخى كهاز عهد داريوش كبير به دست آمده كه هشت سال بعد از اونوشته شده - گوياى اين حقيقتاست كه اومردى موحد بوده ونه مشرك ، ومعقول نيست در اين مدت كوتاه وضع كورش دگرگونهضبط شود.
واما فضائل نفسانى او: گذشته از ايمانش به خدا، كافى است باز هم بهآنچه از اخبار وسيره اووبه اخبار وسيره طاغيان جبار كه با اوبه جنگ برخاسته اندمراجعه كنيم وببينيم وقتى بر ملوك((ماد((و((ليديا((و((بابل((و ((مصر((وياغيانبدوى در اطراف بكتريا كه همان بلخ باشد وغير ايشان ظفر مى يافته با آنان چه معاملهمى كرده ، در اين صورت خواهيم ديد كه بر هر قومى ظفر پيدا مى كرده از مجرمين ايشانگذشت وعفومى نموده وبزرگان وكريمان هر قومى را اكرام وضعفاى ايشان را ترحم مى نمودهومفسدين وخائنين آنان را سياست مى نموده .
كتب عهد قديم ويهود هم كه اورا بهنهايت درجه تعظيم نموده بدين جهت بوده كه ايشان را از اسارت حكومت بابل نجات دادهوبه بلادشان برگردانيده وبراى تجديد بناى هيكل هزينه كافى در اختيارشان گذاشته ،ونفائس گرانبهايى كه از هيكل به غارت برده بودند ودر خزينه هاى ملوك بابل نگهدارىمى شد به ايشان برگردانيده ، وهمين خود مؤ يد ديگرى است براى اين احتمال كه كورشهمان ذوالقرنين باشد، براى اينكه به طورى كه اخبار شهادت مى دهد پرسش كنندگان ازرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) از داستان ذوالقرنين يهود بوده اند.
علاوهبر اين مورخين قديم يونان مانند((هردوت((وديگران نيز جز به مروت وفتوت وسخاوت وكرم وگذشت وقلت حرص وداشتنرحمت ورأ فت ، اورا نستوده اند، واورا به بهترين وجهى ثنا وستايش ‍ كردهاند.
واما اينكه چرا كورش را ذوالقرنين گفته اند: هر چند تواريخ از دليلى كهجوابگوى اين سؤ ال باشد خالى است ليكن مجسمه سنگى كه اخيرا در مشهد مرغاب در جنوبايران از اوكشف شده جاى هيچ ترديدى نمى گذارد كه هموذوالقرنين بوده ، ووجه تسميه اشاين است كه در اين مجسمه ها دوشاخ ديده مى شود كه هر دودر وسط سر اودر آمده يكى ازآندوبه طرف جلوويكى ديگر به طرف عقب خم شده ، واين با گفتار قدماى مورخين كه در وجهتسميه اوبه اين اسم گفته اند تاج ويا كلاه خودى داشته كه داراى دوشاخ بوده درستتطبيق مى كند.



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 539

در كتاب دانيال هم خوابى كه وى براى كورش نقلكرده را به صورت قوچى كه دوشاخ داشته ديده است .
در آن كتاب چنين آمده : در سالسوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه ، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤ يا كه بار اولديدم رؤ يايى دست داد كه گويا من در شوشن هستم يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلاماست مى باشم ودر خواب مى بينم كه من در كنار نهر((اولاى((هستم چشم خود را به طرف بالاگشودم ناگهان قوچى ديدم كه دوشاخ داردو در كنار نهر ايستاده ودوشاخش بلند است اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقبقرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب وشمال و جنوب حمله مى كند، وهيچ حيوانى دربرابرش مقاومت نمى آورد وراه فرارى از دست اونداشت واوهر چه دلش مى خواهد مى كندوبزرگ مى شود.
در اين بين كه من مشغول فكر بودم ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايانشد همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت وپاهايش از زمين بريده است ، واين حيوان تنها يكشاخ دارد كه ميان دوچشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دوشاخ داشت ودركنار نهر بود سپس با شدت ونيروى هر چه بيشتر دويده ، خود را به قوچ رسانيد با اودرآويخت واورا زد وهر دوشاخش را شكست ، وديگر تاب وتوانى براى قوچ نماند، بى اختياردر برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد واورا لگدمال كرد، وآن حيوان نمىتوانست از دست اوبگريزد، ونر بز بسيار بزرگ شد.
آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدمواورؤ ياى مرا تعبير كرده به طورى كه قوچ داراى دوشاخ با كورش ودوشاخش با دومملكتفارس وماد منطبق شد ونر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبقشد.
واما سير كورشبه طرف مغرب ومشرق : اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى ودفع((ليديا((كرد كه با لشگرش ‍ به طرف كورش مىآمد، وآمدنش به ظلم وطغيان وبدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف اولشگر كشيدواورا فرارى داد، وتا پايتخت كشورش تعقيبش كرد، وپايتختش را فتح نموده اورا اسيرنمود، ودر آخر اووساير ياورانش را عفونموده اكرام واحسانشان كرد با اينكه حق داشتكه سياستشان كند وبه كلى نابودشان سازد. وانطباق اين داستان با آيه شريفه((حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة((


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 540

- كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد - ((ووجد عندها قوما قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهمحسنا((از اين رواست كه گفتيم حمله ليديا تنها از باب فسادوظلم بوده .
آنگاه به طرف صحراى كبير مشرق ، يعنى اطراف بكتريا عزيمت نمود، تاغائله قبائل وحشى وصحرانشين آنجا را خاموش كند، چون آنها هميشه در كمين مى نشستندتا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بيندازند، وانطباق آيه((حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونهاسترا((روشن است .
واما سد سازى كورش : بايد دانست سد موجوددر تنگه كوه هاى قفقاز، يعنى سلسله كوه هائى كه از درياى خزر شروع شده وتا درياىسياه امتداد دارد، وآن تنگه را تنگه((داريال((مى نامند كه بعيد نيست تحريف شده از((داريول((باشد، كه در زبان تركى به معناى تنگه است ، وبه لغت محلى آنسد را سد((دميرقاپو((يعنى دروازه آهنىمى نامند، وميان دوشهر تفليس و((ولادى كيوكز((واقع شده سدى است كه در تنگهاى واقع در ميان دوكوه خيلى بلندساخته شده وجهت شمالى آن كوه را به جهت جنوبى اش متصل كرده است ، به طورى كه اگراين سد ساخته نمى شد تنها دهانهاى كه راه ميان جنوب وشمال آسيا بود همين تنگه بود. با ساختن آن اين سلسله جبال به ضميمه درياى خزر ودرياى سياه يك حاجز ومانع طبيعى بهطول هزارها كيلومتر ميان شمال وجنوب آسيا شده .
ودر آن اعصار اقوامى شرير ازسكنه شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، يعنى ارمنستان وايرانوآشور وكلده ، حمله مى آوردند ومردم اين سرزمينها را غارت مى كردند. ودر حدود سدههفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند، به طورى كه دست چپاول وقتل وبردهگيريشان عمومبلاد را گرفت تا آنجا كه به پايتخت آشور يعنى شهر نينوا هم رسيدند، واين زمانتقريبا همان زمان كورش است . مورخان قديم - نظير هردوت يونانى - سير كورش را به طرفشمال ايران براى خاموش كردن آتش فتنهاى كه در آن نواحى شعلهور شده بود آورده اند. وعلى الظاهر چنين به نظر مى رسد كه در همين سفر سد مزبور را در تنگه داريال وبااستدعاى اهالى آن مرز وبوم وتظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده وآن را با سنگوآهن ساخته استوتنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است ،وانطباق آيه((فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم ردما أ تونىزبر الحديد...((بر اين سد روشن است .
واز جمله شواهدى كهاين مدعا را تاييد مى كند وجود نهرى است در نزديكى اين سد كه آن را نهر سايروس مىگويند، وكلمه سايروس در اصطلاح غربيها نام كورش است ، ونهر ديگرى است كه از تفليسعبور مى كند به نام((كر((



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 541

وداستان اين سد را((يوسف((، مورخ يهودى در آنجا كه سرگذشت سياحت خود را در شمال قفقازمى آورد ذكر كرده است . واگر سد مورد بحث كه كورش ساخته عبارت از ديوار باب الابوابباشد كه در كنار بحر خزر واقع است نبايد يوسف مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرادر روزگار اوهنوز ديوار باب الابواب ساخته نشده بود، چون اين ديوار را به كسرىانوشيروان نسبت مى دهند ويوسف قبل از كسرى ميزيسته و به طورى كه گفته اند در قرناول ميلادى بوده است .
علاوه بر اين كه سد باب الابواب قطعا غير سد ذوالقرنينىاست كه در قرآن آمده ، براى اينكه در ديوار باب الابواب آهن به كار نرفته .
واماياجوج وماجوج : بحث از تطورات حاكم بر لغات وسيرى كه زبانها در طول تاريخ كرده مارا بدين معنا رهنمون مى شود كه ياجوج و ماجوج همان مغوليان بوده اند، چون ايندوكلمه به زبان چينى((منگوك((ويا((منچوك((است ، ومعلوم مى شود كه دوكلمه مذكوربه زبان عبرانى نقل شده وياجوج وماجوج خوانده شده است ، و در ترجمه هائى كه به زبانيونانى براى اين دوكلمه كرده اند((گوك((و((ماگوك((مى شود، وشباهت تامى كه مابين((ماگوك((و((منگوك((هست حكم مى كند بر اينكه كلمه مزبورهمان منگوك چينى است همچنانكه((منغول((و((مغول((نيز از آن مشتق و نظائر اينتطورات در الفاظ آنقدر هست كه نمى توان شمرد.
پس ياجوج وماجوج مغول هستند ومغولامتى است كه در شمال شرقى آسيا زندگى مى كنند، ودر اعصار قديم امت بزرگى بودند كهمدتى به طرف چين حملهور مى شدند ومدتى از طريق داريال قفقاز به سرزمين ارمنستانوشمال ايران وديگر نواحى سرازير مى شدند، و مدتى ديگر يعنى بعد از آنكه سد ساخته شدبه سمت شمال اروپا حمله مى بردند، واروپائيان آنها را((سيت((مى گفتند. واز اين نژاد گروهى به روم حمله ور شدند كه در اينحمله دولت روم سقوط كرد. در سابق گفتيم كه از كتب عهد عتيق هم استفاده مى شود كهاين امت مفسد از سكنه اقصاى شمال بودند.
اين بود خلاصهاى از كلام ابوالكلام ، كههر چند بعضى از جوانبش ‍ خالى از اعتراضاتى نيست ، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقشبا آيات قرآنى روشنتر وقابل قبولتر است .
ز - از جمله حرفهائى كه در بارهذوالقرنين زده شده مطلبى است كه من از يكى از مشايخم شنيدهام كه مى گفت :


ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 542

((ذوالقرنين از انسانهاىادوار قبلى انسان بوده((واين حرف خيلى غريب است ، وشايدخواسته است پارهاى حرفها واخبارى را كه در عجائب حالات ذوالقرنين هست تصحيح كند،مانند چند بار مردن و زنده شدن وبه آسمان رفتن وبه زمين برگشتن ومسخر شدن ابرهاونور و ظلمت ورعد وبرق براى اووبا ابر به مشرق ومغرب عالم سير كردن .
ومعلوم استكه تاريخ اين دوره از بشريت كه دوره ما است هيچ يك از مطالب مزبور را تصديق نمىكند، وچون در حسن ظن به اخبار مذكور مبالغه دارد، لذا ناگزير شده آن را به ادوارقبلى بشريت حمل كند.
بحث مفسرين ومورخين پيرامون قوم ياءجوجوماءجوج وحوادث مربوط به آنها
4 - مفسرين ومورخين در بحث پيرامون اين داستان دقت وكنكاش ‍ زيادى كرده وسخن در اطرافآن به تمام گفته اند، وبيشترشان برآنند كه ياجوج وماجوج امتى بسيار بزرگ بوده اندكه در شمال آسيا زندگى مى كرده اند، وجمعى از ايشان اخبار وارد در قرآن كريم را كهدر آخر الزمان خروج مى كنند ودر زمين افساد مى كنند، بر هجوم تاتار در نصف اول ازقرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كرده اند، زيرا همين امت در آن زمان خروج نمودهدر خونريزى وويرانگرى زرع ونسل وشهرها و نابود كردن نفوس وغارت اموال وفجايع افراطىنمودند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد.
مغولها اول سرزمين چين را در نورديده آنگاه به تركستان وايران وعراق وشام وقفقاز تا آسياى صغير روى آورده آنچه آثارتمدن سر راه خود ديدند ويران كردند وآنچه شهر وقلعه در مقابلشان قرار مى گرفت نابودمى ساختند، از آن جمله سمرقند وبخارا وخوارزم ومروونيشابور و رى وغيره بود، درشهرهائى كه صدها هزار نفوس داشت در عرض يك روز يك نفر نفسكش را باقى نگذاشتند وازساختمانهايش اثرى نماند حتى سنگى روى سنگ باقى نماند.
بعد از ويرانگرى اين شهرهابه بلاد خود برگشتند، وپس از چندى دوباره به راه افتاده اهل((بولونيا((وبلاد((مجر((را نابود كردند و به روم حملهور شدهوآنها را ناگزير به دادن جزيه كردند فجايعى كه اين قوم مرتكب شدند از حوصله شرحوتفصيل بيرون است .
مفسرين ومورخين كه گفتيم اين حوادث را تحرير نموده اند ازقضيه سد به كلى سكوت كرده اند. در حقيقت به خاطر اينكه مساله سد يك مساله پيچيدهاىبوده لذا از زير بار تحقيق آن شانه خالى كرده اند، زيرا ظاهر آيه((فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا قال هذا رحمة من ربىفاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى حقا وتركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض ..((به طورى كه خود ايشان تفسير كرده اند اين است كه اين امتمفسد و



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه : 543

خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اندوديگر نمى توانند تا اين سد پاى بر جاست از سرزمين خود بيرون شوند تا وعده خداىسبحان بيايد كه وقتى آمد آن را منهدم ومتلاشى مى كند و باز اقوام نامبردهخونريزيهاى خود را از سر مى گيرند، ومردم آسيا را هلاك واين قسمت از آبادى را زيرورومى كنند، واين تفسير با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آيد.
لذا ناگزيربايد اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ كنند ودر باره آن اقوام بحثكنند كه چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار ومغول بوده باشند كه از شمال چين به طرفايران وعراق وشام وقفقاز گرفته تا آسياى صغير را لگدمال كرده باشند، پس اين سد كجابوده وچگونه توانسته اند از آن عبور نموده وبه ساير بلاد بريزند وآنها را زيروروكنند ؟.
واين قوم مزبور اگر تاتار ويا غير آن از امتهاى مهاجم در طول تاريخبشريت نبوده اند
پس اين سد در كجا بوده ، وسدى آهنى وچنان محكم كه از خواصش ‍ اين بوده كه امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمين حبس كرده باشد به طورىكه نتوانند از آن عبور كنند كجا است ؟ وچرا در اين عصر كه تمامى دنيا به وسيله خطوطهوايى ودريايى وزمينى به هم مربوط شده ، وبه هيچ مانعى چه طبيعى از قبيل كوه ودريا،ويا مصنوعى مانند سد ويا ديوار ويا خندق برنمى خوريم كه از ربط امتى با امت ديگرجلوگيرى كند ؟ وبا اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدى داراى اين صفات ويا هرصفتى كه فرض شود رابطه اش با امتهاى ديگر قطع شود ؟
ليكن در دفع اين اشكال آنچهبه نظر من مى رسد اين است كه كلمه((دكاء((از((دك((به معناى ذلتباشد، همچنان كه در لسان العرب گفته : ((جبل دك((يعنى كوهى كه ذليل شود. وآن وقت مراد از((دككردن سد((اين باشد كه آن را از اهميت واز خاصيت بيندازد بهخاطر اتساع طرق ارتباطى وتنوع وسائل حركت وانتقال زمينى و دريايى وهوايى ديگراعتنايى به شان آن نشود.
پس در حقيقت معناى اين وعده الهى وعده به ترقى مجتمعبشرى در تمدن ونزديك شدن امتهاى مختلف است به يكديگر، به طورى كه ديگر هيچ سدىومانعى وديوارى جلوانتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد، وبه هرقومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.

مسلم لله
18th February 2011, 07:23 AM
هو الممیت



ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه :544

مؤ يد اين معنا سياق آيه : ((حتى اذا فتحت ياجوج وماجوج وهم من كل حدب ينسلون((است كه خبر از هجوم ياجوج وماجوج مى دهد و اسمى از سد نمىبرد.
البته كلمه((دك((يك معناى ديگرنيز دارد، وآن عبارت از دفن است كه در صحاح گفته : ((دككتالركى((اين است كه من چاه را با خاك دفن كردم . وباز معناىديگرى دارد، وآن اين است كه كوه به صورت تلهاى خاك در آيد، كه باز در صحاح گفته : ((تدكدكت الجبال((يعنى كوه ها تلهائى ازخاك شدند، ومفرد آن((دكاء((مى آيد. بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذوالقرنين كه از بناهاى عهد قديم است به وسيلهبادهاى شديد در زمين دفن شده باشد، ويا سيلهاى مهيب آبرفتهائى جديد پديد آوردهوباعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه براى بدست آوردن اينگونهحوادث جوى بايد به علم ژئولوژى مراجعه كرد.
وخدا بهتر مى داند.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد