PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین



diamonds55
4th December 2008, 04:15 AM
نامه چارلی چاپلین به دخترش جرالدین


http://www.gigaimage.com/images/9agyr5qetjyjtul7uc.jpg





دخترم جرالدین ،از تو دورم.ولی یک لحظه تصویر تو از جلوی دیدگانم دور نمی شود.تو کجایی؟در پاریس،روی صحنه تئاتر پر شکوه "شانزلیزه"...؟این را می دانم و چنان است گویی در این سکوت شبانگاهی ،آهنگ قدم هایت را می شنوم.شنیده ام،نقش تو در این نمایش پر شکوه،نقش دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
جرالدین،در نقش ستاره باش و بدرخش.اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هایی که برایت فرستاده اند،به تو فرصت هوشیاری داد،بنشین و نامه ام را بخوان.
من،پدر تو هستم.امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران ،گاهی تو را به آسمان ها ببرد.به آسمان ها برو،ولی گاهی هم به زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن.زندگی آنهایی که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد،هنرنمایی می کنند.من خود یکی از آن ها بوده ام.
جرالدین دخترم،تو مرا درست نمی شناسی،در آن ش های بس دور،با تو قصه ها گفتم;آن هم داستانی شنیدنی است.داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن،آواز می خواند و صدقه می گرفت،داستان من است.من طعم گرسنگی را چشیده ام.من درد نابسامانی را کشیده ام.و از این ها بالاتر من ،رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند و سکه صدقه آن رهگذر،غرورش را خرد نمی کند.با این همه زنده ام ،و از زندگان،پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد.به دنبال نام تو نام من است:"چاپلین"
جرالدین دخترم،دنیایی که تو در آن زندگی می کنی،دنیای هنرپیشگی و موسیقی است.نیمه سب،آن هنگام که از سالن پرشکوه"شانزلیزه" بیرون می آیی،آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن.از آن راننده تاکسی که تو را به منزل می رساند،احوال پرسی کن.حال زنش را بپرس و اگر باردار بود و پولی برای خریدن لباس بچه نداشت،مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های تورا بی چون و چرا بپردازد.اما برای خرج های دیگرت باید صورت حساب آن را بفرستی.
دخترم جرالدین،گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد و مردم را نگاه کن.زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس ،و دست کم،یک بار بگو:"من هم از آن ها هستم"تو واقعا" یکی از آن ها هستی نه بیشتر.
هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد،اغلب دو پای او را می شکند.وقتی به مر حله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی،همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان.من آنجا را به خوبی می شناسم.آن جا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که قرن ها پیش،زیباتر از تو و مغرورتر از تو،هنر نمایی میکنند.اما در آنجا خبری از نور خیره کننده تئاتر "شانزلیزه" نیست.
دخترم جرالدین،چکی سفیدامضا برایت فرستاده ام که هر چقدر دلت می خواهد بگیری و خرج کنی .ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی،با خود بگو:سومین فرانک از آن من نیست."این مال یک مرد فقیر و گم نام است که لمشب به یک فرانک احتیاج دارد.جست و جو لازم نیست.این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی ،همه جا خواهی یافت.اگر از پول و سکه حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول ،این فرزند بی جان شیطان،خوب آگاهم.من زمانی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه برای بندبازان روی ریسمان نازک و لرزنده،نگران بوده ام.اما دخترم این را بگویم که مردم روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بندبازان ریسمان نا استوار سقوط میکنند.
دخترم،جرالدین،شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب بدهد و آن شب است که این الماس آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بندوبار،تو را بفریبد آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود.همیشه بندبازان ناشی سقوط می کنند.از این رو دل به زر و زیور مبند.بزرگتریم الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستیبا او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار.به مادرت گفته ام در این خصوص نامه ای برایت بنویسد،او از من بهتر معنی عشق را می داند.دخترم،هی چیز و هیچ کس دیگر در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد دختری ناخن پای خود را برای آن عریان کند.
برهنگی بیماری عصر ماست.به گمان من ،تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
حرف بسیار برای تو دارم ولی به وقت دیگر می گذارم و با این آخرین پیام نامه را پایان می بخشم:
انسان باش،پاکدل و یکدل،زیرا گرسنه بودن،صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها بهتر قابل تحمل تر از پست بودن و بی عاطفه بودن است.

٭ این نامه منسوب به چارلی چاپلین است....

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد