PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرياد نخواهم زد



touraj atef
10th October 2010, 11:18 AM
روزگاري از فرياد ها گفتم
فريادهائي كه بلندتر از هر غرشي بود اما نتوانست سكوت را بشكند
از فريادي كه غربت دلي دردمندي را نجوا مي كرد اما نتوانست آن جلوه اي كه از لبخندش به دوست و ياري مي داد را پاك كند
فريادهاي بلند تر شدند از غمها و درد ها و بي مهري ها و اتهام ها و نديدن ها و نشنيدن ها و نگفتن ها و سر انجام نخواستن ها و شايد هم نتوانستن ها
حكايت نتوانستن ها هم در بازار مكاره سكوت اسير شد و خواست كه نگويد و نشنود و لمس نكند و چنين بود و ماند
مرد ناخدا حس كرد
كه شكوه اي نكند اما از او شكوه شد
زبان به شعنه نگشايد اما طعنه شنيد
و قصه اي نگفت و افسانه هائي كه برايش گفتند را شنيد
شكوه اي نداشت ز شكوه ها
گريه اي نكرد به طعنه ها
لبخندي زد بهر آن كه خواست سخني گويد كه دل او را رنجاند
دل رنجيد اما بي بهانگي را بهانه كرد وباز هيچ نگفت
دوستي را وقفي نهاد
رفاقت را ارجي
ليك هيچگاه به دنبال آن نرفت كه نخواستن ها يش را نشان دهد كه نتوانستن نيست
توانستنها آسان بود
توانائي شكستن دل براي او محال
قدم زدن در حوالي كوچه نامردي كه روزگار پر طعنه نام ” مردانگي ” بر آن نهاده اند براي او غير ممكن بود در ذهن پر فريادش همچنان حكايت جوانمردي و مردي و پهلواني و انسان ماندن موسيقي مي نواخت
ضر ب دل
دهل آه
چنگ روح

و…
مي توانست انتقام گيري كند اما بخشش را پسنديد
مي انديشيد كه او هم تواند كه طعنه گويد اما لبخند را به مهماني آن ديروز ياري برد كه همچنان يار بود اما با ناخدا ناياري را مشق مي كرد
مي خراميد در تو در توي انزوا
مي خزيد در سراشيبي اختفا
چه كسي آدرس پسرك موطلائي ديروز را دارد ؟
ناخدا هم او را در درياي زيستن گم كرده بود
اما باز مي خراميد
به عشق دل دخترك دريائي
و يا آن سر گشته پسري كه آذرخش را به ابري كه مهتاب را مخفي مي كرد فروخته بود
ناخدا ديگر خفته فرياد ندارد
و شايد ديگر فريادي هم ندارد
همه چيز را به نخواستن گذاشت
زيستن ها را بي بهانه خواست
هر چند طعنه بهانه گير بودنش را شنيد
ز عشق گفت اما در اجتماع بيگانه به پسرك مو طلائي ديروز لقبي دادند
مرد يخي
انزوا پسر
مجنون معبدهايش
و…
خواست كه گرگ نباشد
ليك اين بار طعمه طعنه گله شد
نقاشي تصوير زيباي يار را سالها در دل و روحش تقدس كرد
و مي دانست كه بارها تصويرش را پاره پاره كردند
اما تابلوي ناخدا پر لبخند همچنان باقي است..
..
در انزوا اقيانوسي كه مرغان دريائيش تنها سكوت را نجوا كند
ناخدا ديگر فريادي ندارد
خفته فرياد را از ياد برد
تمنائي نخواهد
رويا را به دور برد
نسيمي كه پيشاني او را نوازش مي داد تنها يك توهم پندارد
به دنبال هيچ نقشي نرود نه به دنبال پريان دريائي و نه ايزداني كه مظهر مهر برايش بودند
مهر را همچنان بي بهانه دارد و زير لب با تلخي گويد
بگذار گويند به طعنه مردمان
بي فريادي او از نتوانستن است
كه خواست او غريو شايد براي همه ياران بودو هست و خواهد بود

www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/zibaeee.jpg?w=150&h=99 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/zibaeee.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد