PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رفيقي گفت ...



touraj atef
5th October 2010, 10:37 AM
رفيقي مي گفت
بايد تنها بايد رفت
او راست مي گويد در روزگاري كه قرار است بگوئيم بي آن كه بيانديشيم كه آيا حق همراه اين كلمه هست بايد گذشت
و يا اين كه در هنگامه ها شب و روزها ه سكوت و صبر و نگفتن ها دليلش نداشتن حرفها و گله ها نيست و شايد اگر قرار باشد سخنها گفته شود عمري بگذرد و گله ها همچنان گفته شود پس چه بهتر كه گفته نشود تا دلي نرنجد پس سكوت و صبرو گذشتن بهترين هست
آري بايد گذشت تا دلي نرنجد و گره هاي ابروان بيشتر نشود و خاطرات دور همچنان شيرين باشد حرمتها حفظ شود و بهانه اي براي بي بهانه مهر را علم نكرده باشيم
بايد گذشت و در انتظار هيچ صفي نايستاد تا گفته شود انتظاري نيست و توقعي نمي تواند باشد زيرا هر توقعي دلي را مي رنجاند و پس چه بهتر خواهد بود كه سر پوش بر درد دلها نهاد و بعد قصه انتظار را نداشت و گفت” آري يار در ايستگاه زندگي دير رسيده ايم پس چه انتظاري مي توانيم براي اتوبوسي داشت كه براي هميشه برفت ؟
آري دوست مهربان در ايستگاه زندگي حكايت شعار و حرف و گله بسيار و قصه از خود دانستن و گفتن و خود را به محكمه وجدال و عدل بردن بس اندك است
آري نازنين مي توان در هر پيچ و خم زندگي از ياد برد كه چه كسي پر مهر بود و چرا مهر باني كرد و چه بر سر آن دل مهربانش آمد را به فراموشي سپرد ؟
مي توان قصه مهر و انسانيت و غم نداشتن آدميت را به همه گفت اما هيچگاه لحظه هائي را به ياد نياورد كه دل بود و آدميت بود و يار بود اما من آنقدر بزرگ بود كه قصه هاي ما و حكايت ما را نديد و بعد كه بگذشت و بگوئي او رفت
آري بايد رفت و بهر هركس پيامي ز بي وفائيش داد و نگاه نكرد آنچه را كه او مي بيند و يا شنيد آنچه را كه او شنود و مي كوشد كه هيچ كس را به رنجي نياندازد و بگذارد دلش تا بي انتهاي ابديت در هجر ماند
مي توان بي توجه به خواسته ” من ” عشق را براي او خواست برايش بهترين ها را آرزو كرد دانست كه تنهائي را در آغوش كشيده است اما نخواست كه خود را به آن تنهائي تحميل كرد و بهانه تنهائي شد و شايد بتوان اندكي قدمي زد و او را گفت ” بي بهانه هستم و هيچگاه ترا براي خودم نخواستم كه تو را براي خودت خواسته و خواهم خواست “
مي توان عشق را داد و به بي عشق متهم شد مي توان مهر را افروخت و با طعن يار دل را آتش زده ديد مي توان زود به مسلخ رفت در ديوان قضاوت آن دگري نشست اما باز گفت
دوست دارم بي بهانه حتي در نجوائي كه هيچگاه تو نخواهي توانست كه بشنوي
گاه بايد رفت
آري بايد رفت تا يار رود سوي آن كه او را بي طعنه هايش به خوشبختي رساند بتواند او را بي هيچ بهانه اي ز آن سفر كرده در خود رفته و بي بهانه دور رساند بتواند به آن رسد كه براحتي تواند او را معشوق خواند
و اي كاش چنين بادا هيچگاه ياد ياري نيافتد كه هديه اي جز دل عاقش نداشت
بايد رفت
و يار هميشه مهر همراه تو باد
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/dar-rah-mnanzel-leyli.jpeg?w=150&h=87 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/10/dar-rah-mnanzel-leyli.jpeg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد