PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله گربه‌ی اصحاب کهف



AreZoO
2nd October 2010, 12:47 PM
گربه‌ی اصحاب کهف



http://img.tebyan.net/big/1389/03/23588230129108988062206101998412224514768.jpg
تلمیحی که درباره‌ی یکی از مقدسین، یارِ گرمابه و گلستانِ اباهریره، جنابِ گربه‌ی اصحاب کهف است. ‌
در این داستان که همگی با آن به خوبی آشنا هستید، دو حیوان حضور دارند و هنرنمایی می‌کنند؛ یکی سگ و دیگری گربه. اینجانب برای اولین‌بار در حدیقه‌ی سنایی با این تلمیح آشنا شدم: کرده از بهرِ رهبری شش امیر گربه‌ای را نبی سگی را پیر(1).

ولی نشانه‌ی دقیق‌ترِ این داستان را مرتبه‌ی دوم در سلک‌السلوکِ ضیاالدین نخشبی یافتم: ابوسفیان مردی بخیل بود چنانچه به نان بخیلی کردی یزید بر او اقتدا کرد، کار به جایی رسانید که در کربلا به آب بخیلی کرد. اقتدا به کسی باید کرد که از برکتِ او تو را انتباهی حاصل شود. ای درویش! انتباهِ اصحابِ کهف از سگ و گربه بود تو از آدمی هم متنبه نمی‌شوی. کی راست آید؟(2)

می‌شود ادعا کرد اکثریت قریب به اتفاقِ مفسرین ذیل داستان اصحافِ کهف گره‌ای از این حلقه‌ی کور نگشوده‌اند. پس می‌توان این مسئله را نیز جزء تلمیحاتِ فراموش‌شده‌ی ادبیاتِ کلاسیک دانست. دقیق‌ترین توصیف در این باره را ابوبکر عتیق نیشابوری صاحب تفسیر سورآبادی دارد. همین جا بگویم که اصلا یکی از وجوهِ سرآمدیِ تفسیر سورآبادی، همین داستان‌ها و مثل‌های کمیاب است. باری از سخن دور نیفتم. حکایت و نحوه‌ی دخولِ گربه به داستانِ اصحابِ کهف را از قولِ تفسیرِ سورآبادی بخوانید: وقتی از ملکی از ملوک اطراف تهدید‌نامه‌ای رسید به دقیانوس که تو نصیبِ خویش از جهان تمام برداشتی و کامِ خویش از ولایت بیافتی. کنون پیر شدی، ولایت به من تسلیم کن و گر نه حرب را ساخته باش که من آمدم به دیدارِ تو. دقیانوس دانست که با وی برنیاید، بترسید از تهدید وی، آن را پنهان می‌داشت از ارکانِ مملکتِ خویش تا روزی که طعام بخورده بودند. مکسلمینا آب بر دستِ وی می‌ریخت تا دست بشوید. گربه‌ای بر بامِ آن گنبد بدوید، دقیانوس پنداشت که آن ملک تاختن آورد، رنگِ روی وی بگشت و لرزه بر دست و پای وی اوفتاد. مکسلمینا در وی نگرست آن تغیر بر وی بدید. به خرد خویش بدانست که او خدایی را نشاید که اگر وی خدا بودی بدان مقدار واقعه از جا بنشدی. (3)

ابوالفتوح رازی در روض‌الجنان و مترجمان تفسیر طبری و بسیاری دیگر از مفسران علت انتباه یاران غار را دیگر نوشته‌اند. در این جست و جو تنها قولِ رشیدالدین میبدی را نزدیک به داستان گربه‌ی مذکور در تفسیر سورآبادی یافتم: [دقیانوس] روزی دعوتی ساخته بود و ارکان دولت و جمله‌ی خیل و حشم را خوانده، بطریقی درآمد. گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد. لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی از این در دلش پدید آمد. بر صنعتی که تاج از سر وی بیفتاد و زرد روی گشت و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک می‌ریخت و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی به دعوت به خانه‌ی یکی از ایشان بودندی... (4)
اکنون شاید بهتر متوجه شوید که چرا سنایی در شعرش این گربه را در مرتبه‌ی نبوت با لفظِ نبی یاد کرده است و سگ اصحاب کهف را با لفظ پیر. گر چه در عالم واقع این گربه فراموش شد و کمتر مفسری به او پرداخت و سگ اصحاب کهف باسطٌ ذراعیه
(5) پی نیکان گرفت و مردم شد.
پی نوشت ها:
1. حدیقه‌الحدیقه و الشریعته‌الطریقه، ابولمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، چاپ مریم حسینی ، تهران، مرکز نشر دانشگاهی 1382، صفحه‌ی 8، بیت 127.
2. ضیاالدین نخشبی، سلک‌السلوک، چاپ غلامعلی آریا، تهران، زوّار، 1369، صفحه‌ی 87.
3. تفسیر سورآبادی، ابوبکر عتیق نیشابوری، چاپ سعیدی سیرجانی، تهران، فرهنگ نشر نو، 1381، جلد 2، صفحه‌ی 1408 و 1409.
4. کشف‌الاسرار و عده‌الابرار، رشید‌الدین میبدی، چاپ علی‌اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر، 1361، جلد 5، صفحه‌ی 647.
5. قرآن، سوره‌ی کهف(18)، آیه‌ی 18.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد