PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله مکتب عرفان سعدی ( قسمت اول )



AreZoO
1st October 2010, 02:09 PM
مکتب عرفان سعدی

شیخ سعدی در عالم سیر و سیاحت


بخش اول :

برخیز تا یکسو نهیم این دلق ارزاق فامرا

بر باد قلاشی دهیم این ترک تقوی نام را

هر ساعت از تو قبله ای با بت پرستی میرود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
http://img.tebyan.net/big/1388/01/5973801192512849617637191791742541429.jpg
اگر باید ملاک احوال گذشتگان و شخصیت معنوی رجال علمی و ادبی را گفتار و آثار و یا عقده معاصرین زمان که صلاحیت ابراز عقیده دارند و به تتبع و فحص بتراجم رجال می پردازند قرار دهیم خصوص آنان را که مورد قبول عامه هستند و سلطنتی بر دلها و قرائح دارند و مربی و یا موثر در افکار بشمار می آیند، قطعاً شیخ سعدی شیرازی یکی از افراد شاخص و برجسته ایست که حقایق عرفانی را بخوبی درک کرده و مقامات سیر و سلوک پویندگان راه حق را گام بگام به پیموده و از مقامی بمقام دیگر قدم نهاده و تا تمکن و استقرا در مقامی را نیافته بمقام دیگر نگرائیده و بجد و جهد و ریاضت بمرحله کمال رسیده و سپس جذبه عشق و نغمه ی ربانی او را در ربوده و بعنوان شیخ طریقت بدستگیری و ارشاد خلق و طلاب حق شناخته شده یعنی در زمره سالکین الی الله و مجذوبین جمال محبوب ازلی در آمده است.
هم آثار و رشحات افکار وی و هم بیان معاصرین و نویسندگان تراجم رجال عرفان شاهد این مدعا است.
ولی بایستی این نکته را در نظر داشت که سعدی صاحب قریحه خداداد و شعر و شاعری و سرشار از ذوق بوده است و بالطبع این مراحل را با زبان شاعرانه و بیان طرب انگیز شعر که اختیارش بدست احساسات عالیه بشردوستی و ذوق شاعری بوده شرح و بسط داده و مقامات و احوال را در حالت شعر اعم از نظم و نثر ریخته است. پس نباید انتظار داشت که افکار و آثارش همچون رساله القشریه و یا عوارف المعارف و سایر کتب موضوعه در عرفان و تصوف بوده باشد و در این مرحله مانند این گونه عرفا و پیشوایان سیر و سلوک آثار خود را پدید آورد.
وی در نخستین جلوه و ابراز شخصیت شاعری است اخلاقی که در قریحه و ذوق و آثار آن تا سر حد اعجاز پیشرفته است ولی در اعماق این آثار عارفی بنظر میآید عاشق پیشه و دل سوخته چنانکه خودش میگوید:
وه که آتش در جهان زد عشق شورانگیز من/چون من اندر آتش افتادم جهانی گومباش
مستی است دیوانه و پریشان حال دردی کش میخانه ورندی است کلاش و نافرزانه چنانکه در شناسانیدن خود بی پروا می گوید:

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم


با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم


خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع وار


هر کجا در مجلسی شمعی است ما پر پروانه ایم
اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست



عاقلان را کی زبان دارد که ما دیوانه ایم


گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است


ما بقلاشی و رندی در جهان افسانه ایم


اندرین ره گر بدانی هر دو بر یک جاده ایم


وندرین کوی ار ببینی هر دو از یک خانه ایم


خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگیست


گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه ایم
عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ما


هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم
از بیابان عدم دی آمده فردا شده


کمتر از عیسی یک است کاندرین کاشانه ایم


سعدیا گر باده صافیت باید بازگو


ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم


http://img.tebyan.net/big/1388/01/2021720212187138176641291822491201111057567.jpg
و شاید همین شیوه خاص و این تفاوت و افتراقی که بین کتب و آثار متداوله عارفان و آثار شیخ است موجب این شده که شخصیت وی از لحاظ سر و سلوک نهان مانده و اداء حق این شاعر بزرگ انسانیت از جهان معنویت و عرفان نشده است.
و نیز بنده را عقیده این است که یکی از جهات خفاء حقایق عرفانی شیخ در آثارش از آن جهت است که حلاوت و شیرینی ظواهر آثارش آن چنان ذائقه طبع و روح را بخود جذب کرده که مجالی برای درک معانی و راه ظواهر الفاظ و استغذاء طبع از لذائذ غذای روحانی و روح پرورش باقی نگذاشته و آنچنان خواننده را در دریای لطائف و معانی ظاهری و رموز عشق و عاشقی مجازی و اسرار زیبائی و سوز و گداز هجران و شوق و وصال بشری که ابراز عشق حقیقی هم جز در قالب همین الفاظ و استعارات و کنایات و تشبیهات میسور نیست میکند که دیگر توانائی رهائی از امواج هیجان انگیز احساسات طرب یا غم آمیزش نمی باشد.
و بعبارت دیگرتجسم جمال طبیعت و مظاهر آن در آثار شیخ خواننده را بطوری مجذوب می کند که روزنه ای بسوی عالم وراء طبیعت مشاهده نمی کند.
اگر کمترین استعدادی از عشق در دل خواننده باشد بهیجانش آورد و اگر کوچکترین اثری از فریبندگیهای زیبائی این زندگی در نهادش باشد دگرگونش می سازد.
اشعار سعدی همه همچون سماع است که در بوستان تأثیر آن را چنین میگوید:

نگویم سماع ای برادر که چیست

مگر مستمع را ندانم که کیست

گر از برج معنی پرد طیر او

فرشته فرو ماند از سیر او

اگر مرد لهو است و بازی و لاغ

قویتر شود دیوش اندر دماغ

چون مرد سماع است و شهوت پرست

باواز خوش خفته خیزد نه مست

پریشان شود گل به باد سحر

نه هیزم که شکافدش چون تبر

جهان پر سماع است و مستی و شور

ولیکن چند بیند در آئینه کور
http://img.tebyan.net/big/1388/01/1311582371462062031233231812161285714155255.jpg
و همین هم یگانه مزیت و هنر شیخ است.
باری منظور نگارنده اینست که وراء این الفاظ زیبا و کلام منسجم و لطائف ظاهری بسیاری از حقایق و معانی عرفانی نهفته است که مدعای ما را تحقق بخشد و مراحل سیر و سلوک و جذب و انجذاب و دلباختگی وی را در جهانی برتر از این جهان و بمحبوبی والاتر و زیباتر از دلربایان بشری آشکار می سازد و می رساند، که آتشی سرکش از عشق حقیقی بجمال مطلق در نهادش شعله ور است می سوزد و می گذارد چنانکه میگوید:

بخاکپای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم


ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم


مرا رواست که دعوی کنم بصدق واردات


که هیچ در همه عالم بدوست بر نگزیدم


بنال مطرب مجلس بگوی گفته سعدی

شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم

و نیز در وصف سالکان راه حق میگوید (چنانکه بعدا بتفصیل از آن سخن رانده میشود)

چنان فتنه بر حسن صورت نگار

که با حسن صورت ندارند کار

شب و روز در بحر سودا و سوز

ندانند ز آشفتگی شب ز روز

ندارند صاحبدلان دل بپوست

وگرنه ابلهی داد، بی مغز او است

می صرف وحدت کسی نوش کرد

که دنیا و عقبی فراموش کرد
وی خود چنین بوده است:


اینک سخن باصل مقصود بگردانم.

AreZoO
1st October 2010, 02:12 PM
مکتب عرفان سعدی


بخش دوم :

بحث و تحقیق در مرحله عرفان و تصوف شیخ و حتی وصول بکمال مطلوب که مدعای ما است از چند طریق ممکن است و برای آنانکه بخواهند این حقیقت را دریابند لازمست.


اول – شرح حال و ترجمه احوال وی از روزگار جوانی و پیری و از ایام تحصیل دانش و دوران سیر و سیاحت و گوشه گیری و خانقاه نشینی او.
دوم – نظر معاصرین و تذکره نویسان و ارباب دانش درباره او.
سوم – از طریق تحقیق و بحث در افکار و آثار وی نثراً و نظماً.

http://img.tebyan.net/big/1387/06/86178122592661471491197014424517924695214.jpg
اما از اثر نثر سعدی آنچه مورد نظر است رسائل و مجالس او است.
و اثر نظم وی بوستان و غزلیات و قصائد است.
اما طریق اول یعنی شرح حال سعدی نگارنده به آن قسمت اکتفا می کند که مدعای وی را ثابت کند و بحث در تاریخ تولد و سن و سال او منظور ما نیست و این قسمت را با جمال برگزار می کند و با اشاره اکتفا می ورزد که الحر یکفیه الاشاره.
سعدی پس از پایان تحصیل در مدرسه نظامیه بغداد که در آن روزگار محط رجال و مهبط علم و دانش بود و مردانی بزرگ در جهان اسلام تربیت کرده است دست ارادت بدامان شیخ شهاب الدین سهروردی (که بعد درباره وی گفتگو می کنیم) می افکند.
و در حلقه اصحاب وی که مجمع اسلامی صوفیان است در می آید و از دنیای قال به جهان حال می خرامد.
هر چند در همان ایام تحصیل در دانشگاه نظامیه هم چنانکه از اشعارش بر می آید نه تنها چون طلاب مدارس بقال می پرداخته بلکه رسم ادب و طریقت را هم بیاموخته چنانکه می گوید:

مرا در نظامیه ادرار بود


شب و روز تلقین و تکرار بود


مر استاد را گفتم ای پر خرد


فلان یار بر من حسد می برد


شنیدم سخن پیشوای ادب


بتندی بر آشفت و گفت ای عجب


حسودی پسندت نیامد ز دوست


چه معلوم کردی که غیبت نکوست


گر او راه دوزخ گرفت از خسی


از این راه دیگر تو دروی رسی



http://img.tebyan.net/big/1387/06/51814413679164181609259255382545593234.jpg
ما خود در ایام تحصیل خود مشاهده کرده ایم که علاوه بر طلاب غالب اساتید هم که گاهی رو بحقیقت و معانی بر نداشته اند و به بحث در علوم ظاهری خود را دلخوش ساخته اند آن چنان بر توسن غرور سوارند که جز خود دیگران را به پشیزی نشمارند مگر عده ای معدود که خدا را شناخته اند و دانسته اند که لیس العلم بکثرة – التعلیم و التعلم بل نور یقذفه الله فی قلب من یشاء و خود را در معرض نفخات سبحانی قرار داده و به تزکیه نفس پرداخته اند.
ولی استاد، سعدی در همان جایگاه قیل و قال وی را بسوی حال می کشاند و تنبیهش می سازد که اگر دوستت به تو حسد می ورزد و راه دوزخ را از پستی و دنائت میسر می گردد، تو هم اکنون که غیبت او را می کنی از راه دیگر به دوزخ نزدیک می شوی.
مصاحبت شیخ سعدی با شیخ بزرگوار و استاد خود و شیخ شهاب الدین به آن پایه می رسد که التزام رکاب وی را در سفر داشته است و از مکارم وی بهره مند بوده است چنانکه می گوید:



مرا شیخ دانای مرشد شهاب


دو اندرز فرمود بر روی آب


یکی آن که در نفس خود بین مباش


دگر آن که در خلق بدبین مباش


پس معلوم می شود که سعدی در آن سن و سال جوانی آن چنان لیاقت در مرحله ای که شیخ شهاب الدین شاخص آن بوده یافته است که استادش پر مایه ترین گوهره های اندرز و تربیت را باو بخشوده است آری دو گوهره ای که درة التاج تارک مردان خدا است یعنی خودبین نبودن و در خلق بدبین نبودن.
و از کجا که آن اندرز و تنبهی که در نظامیه در مورد حسادت شیخ سعدی داده شده از ناحیه گوینده این دو اندرز بر روی آب نباشد؟ در این جا من داستانی دارم که به احتمال قوی و با تطبیق به تاریخ آخرین مسافرت شیخ شهاب الدین سهروردی و مصاحبت شیخ سعدی با او در سفر شیخ سعدی ناظر آن حادثه بوده است گرچه هیچ یک از محققین و مترجمین حالات شیخ سعدی تاکنون در این باره تحقیقی نکرده اند و سخنی نگفته اند و این بنده با قرائتی چند که در موقع خود بیان می شود چنین عقیده پیدا کرده ام و آن داستان این است.
http://img.tebyan.net/big/1388/01/9722323610416579412276535180217120448147.jpg
شیخ شهاب الدین سهروردی با جمعی بسیار از شاگردان طریقت و طلاب سلوک و سیر الی الله آخرین سفر خود را بسوی خانه خدا می پیماید جاه و جلالی از شاگردان و ایمن جمعیت باین کاروان بخشیده بود.
چون شیخ شهاب الدین وارد خانه خدا و مسجد الحرام می گردد کثرت مریدان خاطرش را مشوش می سازد بخود می لرزد و در خاطر می گذراند که مبادا این سفر با این جمعیت مصاحبین که همه طوق در دولتش بگردنش افکنده و دست خلوص بدامانش زده اند صفای نیتش را کدورتی حاصل آید و خودبینی در دل وی رخنه کند و این جاه و مقام او را بفریبد، آنچنانکه دعوتی از حق نباشد تا لبیک گوید و یا لبیک او را اجابتی دست ندهد در خود فرو می رود و بر خود می پیچید و در شک و تردیدی می افتد که آیا مرا تشویش شیطانی دستخوش نساخته؟ و آیا مرا در این مقام راهی بحقیقت پیدا می شود و در همین افکار که مشوش و پریشانش ساخته بود و آرزو می کند که روزنه ای بحقیقت بر او آشکار شود به یاد ابن فارض مصری یعنی آن مرد پریشان حال خدا و سوخته و گداخته شده عشق حق که معاصرش بوده و وی را نمی شناخته می افتد تا مگر از این عارف بزرگ هستی بخواهد یا کشف حقیقتی کند.
در میان این دو خاطره از یکطرف هم عدم اجابت لبیک او و از طرف دیگر زیارت آن مرد شوریده حال که مصیبتش باطراف پیچیده بود و شورش در جهان افتاده ناگاه مردی خود را بشیخ شهاب الدین می رساند و می گوید:




لک البشارة فاخلع مناعلیک فقد/ذکرت ثمة مع منافیک من عوج
یعنی ای مردی که در خود فرو رفته و بعاقبت خود اندیشناکی ترا بشارت باد و بر این بشارت جامه را از تن بدور افکن و دستار را از سر که با همه گژیها و نارسائیها که در وجود تو است لبیک تو بسمع قبول افتاده و عرض بندگیت را جوابی است ربانی مهر حق و بخشش وی کار خود را کرد و ترا فراگرفت.
http://img.tebyan.net/big/1388/01/1348888372097016410212424410021628151238.jpg
شیخ شهاب الدین جواب پرسش درونی خود را باین سفر می شنود دگرگون حالی پیدا می کند. آنچنان که فریادی از نهاد برمی آورد و جامه بر تن چاک می زند و دستار را از سر می افکند و شور و شیدایی و مستی او را می رباید غش می کند برزمین می افتد. مریدان نیز از این شوریدگی شوریده حال می گردند و چون پیر خود را در حال وجد و مستی مشاهده می کنند به وجد و غوغا درمی آیند جامه ها چاک زده اشکها را از دیده جاری ساخته لبیک گویان راه بیخودی و سکر حال پیش می گیرند آشوبی برپا می شود، محشری پدیدار می گردد، مراد و مرید شیخ و شاب درهم می افتند.
پس از آنکه از حال سکر به صهو و از مستی به هشیاری برمی گردند بار دیگر همان روز یا فردا همان شخص که خواهنده آن سفر بود خود را بشیخ شهاب الدین می رساند و نیز خود را معرفی می کند که این همان عمربن الفارض مصری است که تو اش آرزوی دیدارش داشتی و در دل تمنای ملاقاتش گذرانیدی.
شیخ شهاب الدین اشراف عمر ابن الفارض را بر خاطره اش سخت بزرگ داشت و فرزندش را دستور داده خرقه تبرک از دست وی بپوشد چنانکه ابن الفارض هم به فرزندش دستور داد که خرقه تبرک از دست شیخ شهاب الدین بگیرد.
و این بنده را گمان چنین است که سعدی نیز در میان انجمن بود و شوریدگی حال یافته قرآین چندی دارم که بعداً بنظر ارباش دانش می رسانم.
آیا مردی هوشیار مانند شیخ سعدی در رکیب چنان استادی که سلسله های تصوف به وی منتهی می گردد می شود. بدون اثر دانست؟ و آیا می توان احتمال داد که شیخ شهاب الدین جز مردان سلوک را همراه خود به سفر برده باشد و یا اندرز شیخ شهاب الدین به سعدی بدون توجه خاص از طریق سیروسلوک بوده است.
این است آن مختصری که در ترجه حال شیخ سعدی منظور ما بوده است.
و در پایان این موضوع استطراداً بیان می کند که مقری را که عمرابن الفارض مصری بر شیخ شهاب الدین سهروردی خوانده است از یکی از قصاید پرسوز و گداز وی بوده است و در این قصیده شاهکاری بکار برده است.
مطلع این قصیده این است:
ما بین معترک الاحداق و المهج/انا القتیل بلا اثم و لا جرح
یعنی در این گیرودار و غوغائی که بین چشمهای سیاه و دلهای عاشقان برپا است من بی گناه کشته شده ام و از یکطرف چشم سیاه معشوق با سپاه مژگان وی و از طرف دیگر دل بی اختیار عاشق.
و در این قصیده نیز شعری است که در آن تشبیه عجیب که در زبان فارسی و ادبیات ما دیده نشده است و همچنین در بین شعراء عرب سابقه ندارد آورده است و آن شعر این است:





واضلع نحلت کادت تقوم ها/من الجوی کبدی الحراء من العوج
یعنی زنده هایی که نزدیک است از آتش درونی کجی و انحنائی که دارد راست کند و این خود پیدا است که چوب کج مانند خیزران را روی آتش می گیرند تا راست شود.
شاعر شوریده حال هم می گوید دنده های کج من را آتش درونی عشقم نزدیک است راست کند و این مانند صدها ابتکار مضامین عاشقانه شیخ عمرالفارض است.

صدرالدین محلّاتی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد