PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه رنج



touraj atef
28th September 2010, 10:53 AM
معلم سر كلاس آمد و گفت
بچه ها مي خواهم كه انشائي بنويسيد
بچه ها لبخند زدند و انديشيدند كه شايد باز قصه ” تعطيلات تابستاني خود را شرح دهيد ” ويا ” فوايد گاو” وشايد هم ” علم بهتر است يا ثروت ” باشد اما معلم روي به آنها كرد و گفت

- بنويسد كه” از چه چيز بيشتر رنج مي كشيد”
بچه ها سكوت كردند و متعجب بودند كه چگونه چنين موضوعي به ذهن معلم آمده است و سر انجام كسي پيدا شد كه از غار رنجهاي خود بيرون آمد و به رنجهاي ديگران هم سركي كشيد ولي مگر قصه آموزگار غير از يافتن دردها است ؟و چنين بود كه بچه ها مشغول نوشتن شدند و معلم هم در سكوت آنها را نگريست و..
قلمها به كار افتاد و هيچ چيز جز چشمهاي متفكر و حركت دستان و به طور حتم ضربان پر شدت قلبها به گوش نمي رسيد هر چند كه دردهاي همه انسانها براي نگاشتن نياز به عمرها دارد اما معلم نمي خواست بيش از اين شاگردانش در غم باشند و به همين دليل اعلام كرد
- بچه ها كافي است حالا چه كسي مي خواند؟
و هيچ بچه اي حاضر نشد كه قصه خود را بخواند ….
*************
اين قصه را دخترم به من گفت و بعد سكوت كرد و من پرسيدم
- تو هم نوشتي ؟
و او با سر جواب داد در چشمهاي زيبايش حس ناراحتي را مي ديدم و به اوگفتم
- اگر دوست داشتي به من هم از رنجهايت مي گوئي ؟
و آيلي باز هم با سر علامت تاييد داد و بعد گفت
- ولي بابائي اين را نمي خواهم كه بگويم
و من هم به حريم او احترام گذاشتم و به خلسه خود فرو رفتم
****************
شامگاه كه او را مي نگريستم دلم به سوي قصه او رفت و باز چون هر پدري انديشيدم كه دخترم از چه مي رنجد ؟آن چيزهائي كه حتي حاضر نشد در تو در توي روابط بي نهايت نزديكمان باز هم به من بگويد چه چيز هائي بوده است ؟ و جوابي براي آن نمي يافتم حكايت من قصه كنجكاوي نبود كه به دنبال آرام كردن او بودم ولي جز سكوت شب و تنهائي هايم و شايد عجزم هيچ نمي توانستم در مهر شامگاهي براي خود بيابم و چنين بود كه من نيز در پي فرمان از آموزگار روزگار دست به نگارش رنج نامه اي برداشتم و چنين نگاشتم
…..
به چهره ات مي نگرم كه چنين آرام در بستري پر از عشق پدرانه خفته اي و با نفسهاي گرمابخشت به من شهامت ادامه راه را دهي
به صورتي كه از لطافت معصوميت و عشق مي درخشد و چشمهاي مرا شبنمي از بيدادي كه بر تو رفته است باز مي نگرم
به سيه گيسوانت خيره مي گردم كه دانم عطر آن را هرگز نتوانم از ياد بردن و بي عشق آن دمي هم نتوانم آسوده زنم
به چشمهائي كه اين گونه در بستر خوابند و مرا مصمم مي كنند كه تا آنجا كه تواني باشد اجازه ندهم هيولاي غم بتواند سرزمين شادماني ترا برهم زند
به تو مي نگرم و از خود مي پرسم به كدامين گناه به ديار فراموشي رهسپارت كردند ؟
به پري دريائيم مي گويم عطر مادري را نگذارم كه هيچگاه براي تو كم نفحه شود كه خواسته ام پدري باشم به اندازه اي كه مادري را هم در من بيني همان مادري كه در دياري دور دستهاي عشق تو گم شد
به تو مهر مادري و حمايت پدري ارزاني خواهم داد و برايم مهم نيست كه چگونه مي تواند مرداب بي مهري و هوس تواند بهشت عشق به تو كه بايد زير پاهاي حامل تو باشد را از خاطره ببرد
من در پرديس عشق تو به هيچ نيانديشم جز تو كه پرديسي و تنها عشقي كه برايم عشق هست
به تو مي گويم روزگارم با ما است و اين ما است كه برايم همه چيز روزگار را تهي از ” من ” كرده است و اين از ياد رفتن ” من ” هيچگاه برايم رنجي نبوده است
و به تو مي نگرم و رنجها را در خود خفته كنم و مي گويم دوست دارم تا آن روز كه توان لمس گرماي مهر براي تورج ناخدا باشد
و مي دانم كه تا آخرين دم ناخدا ,عشق تو سوزان تر از هر آفتابي براي من خواهد بود
به تو مي گويم كه رنج تو تنها رنج من است اخم تو تنها سگرمه هاي من است و مي خرامم در كوچكترين روزنه ها بهر تك تك لحظه هاي شادماني تو
يزدان را به مدد خواهم كه مرا ياري دهد كه تا آخرين دم زندگانيم نگذارم كمترين رنجي بر تو باشد كه آن تنها رنج من است
دوست دارم عشق من
دوست دارم دخترم
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/09/d8aad8b1d8a7d986d987-d987d8a7d98a-d8a8d98ad988d987.jpg?w=101&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/09/d8aad8b1d8a7d986d987-d987d8a7d98a-d8a8d98ad988d987.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد