PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله ب ح ر ا ن نثر فارسي ( قسمت اول )



AreZoO
26th September 2010, 11:41 AM
ب ح ر ا ن نثر فارسي


پيرامون نثر فارسي و واژه سازي

http://img.tebyan.net/big/1388/11/1981031381982269262102153199227212133212167201.jpg
اينکه اينهمه درباره ي زبان فارسي مي نويسيم و مي گوييم نشانه ي بحران ژرفي است که در متن فرهنگ ما جريان دارد و بحران فرهنگ خود را در بحران زبان مي نماياند و بحران زبان خود را در پرسخني درباره ي زبان.

اينکه زبان نگارشي فارسي براي ما همچون چيزي طبيعي و فرادست يا همچون زيست بوم يا خانه ي آشناي پدري نيست و بسا هنگام غريب مي نمايد؛ اينکه ما همچون ماهي در اين آب شناور نيستيم تا که از شدت نزديکي آب ديگر خود ديده نشود، بلکه زندگي بي ميانجي در آن جريان داشته باشد؛ اينکه چون بوتيمار بر کرانه ي اين دريا نگران تمام شدن آنيم؛ و، سرانجام، اينکه با همه ي گفتن ها و نوشتن ها در اين باره باز هم گفتن و نوشتن کاري بيراه و سختي بيهوده نيست، اينها همه نشانه ي آنست که ما در بستر طبيعي خود نيستيم که اينهمه بي خوا ب و بي تابيم. پس، چه باک اگر که باز هم گفته ها را بازگوييم و نوشته ها را باز نويسيم ؟ زيرا در ميان آنچه گفته اند حرف درست و دقيق و از سر پژوهش کمتر زده اند و درين باره حرف هنوز بسيارست و کدام کس مي تواند مدعي باشد که حرف آخر را زده است ؟
در ميان آنچه گفته اند حرف درست و دقيق و از سر پژوهش کمتر زده اند و درين باره حرف هنوز بسيارست و کدام کس مي تواند مدعي باشد که حرف آخر را زده است ؟

اصل مساله

گرفتاري ما در باب زبان فارسي، در برخورد با تمدن مدرن و نيازهاي زباني آن، دو ريشه دارد : يکي مربوط به ساخت زبان فارسي و توانمندي ها و ناتواني هاي آنست، وديگري مربوط به زبان نثر فارسي. آنچه اکنون در اين گفتار بدان مي پردازيم همين مساله ي نثر فارسي است که در طول چندين سده فراز و نشيب بسيار داشته و هر کس که امروز دستي به قلم مي برد به جهتي گرفتار اين ميراث گذشته است که تمامي آن ميراث طبيعي زبان و حاصل گسترش تاريخي آن نيست، بلکه بسياري از آن ميراثي ست که بازيگوشان کژنويس براي ما گذاشته اند.

http://img.tebyan.net/big/1388/11/992202021102332419229244531959249787248.jpg
بزرگترين گرفتاري نثر فارسي جدايي اندک - اندک زبان گفتار و نوشتار از يکديگر است، که کار آن به سرانجام جايي رسيد که گويي دو زبان جدا از همند. بي گمان در هر زباني اين جدايي تا حدودي هست، اما در زبان فارسي به صورت يک بيماري کهنه درآمده است. اين مساله خود را جايي به خوبي نشان مي دهد که مردم عادي مي خواهند چيزي بنويسند. مثلا دکانداري مي خواهد يک آگهي به در دکان خود بچسباند. او هنگامي که قلم در دست مي گيرد تا چيزي بنويسد، ساده ترين و طبيعي ترين عبارتي را که به ذهنش مي آيد نمي نويسد، بلکه به دنبال يک عبارت پيچيده و قلنبه مي گردد که اي بسا ناهنجار و مسخره از کار درمي آيد. عبارت عجيب «استعمال دخانيات اکيدا ممنوع !» نمونه ي آشکاري از کارکرد ذهنيتي است که وقتي مي خواهند چيزي بنويسد به چه جاهاي دور و شگفت که نمي رود ! اين عبارت واگردان يک عبارت ساده ي انگليسي است، يعني «دود نکنيد !»(don't smoke) که معادل فرانسه وآلماني آن هم به همين کوتاهي و سادگي است و بي واسطه از زبان گفتار به نوشتار درآمده است، اما آن کسي که خواسته است اين عبارت کوتاه و ساده را به فارسي برگرداند، هرگز به خاطرش نمي گذشته است که آن را مي توان به همان سادگي و آساني به فارسي برگرداند و نوشت: «دود نکنيد !» يا «سيگار نکشيد !» ذهن او مي بايست ده ها فرسنگ از آساني و سادگي و نزديکي زبان دورتر برود تا چنين عبارت عجيبي را به ارمغان آورد: «استعمال دخانيات اکيدا ممنوع !» آخر کدام فارسي زباني «دخانيات» را «استعمال» مي کند که ايشان ما را از اين کار منع مي فرمايند !
بزرگترين گرفتاري نثر فارسي جدايي اندک - اندک زبان گفتار و نوشتار از يکديگر است، که کار آن به سرانجام جايي رسيد که گويي دو زبان جدا از همند.


http://img.tebyan.net/big/1388/11/248551641901459212715901682981199111149215.jpg
اينکه شکايت مي کنند که جوانان درس خوانده ي ما از نوشتن يک نامه به فلان اداره ناتوانند، اين گناه اين جوانان نيست که زبان جعلي و پرپيچ - و - تاب اهل اداره را نمي دانند و اصطلاحات «توقيرا ايفاد مي گردد» يا «متعاقبا ارسال مي گردد» يا «تحقيقات به عمل آوريد» و بسياري چيزهاي بدتر از اين را نمي شناسند، چون اين زبان رابطه اي با بستر طبيعي زبان، يعني زبان گفتار، ندارد و زباني ست جعلي که تنها جعل کنندگانشان آن را مي فهمند (اگر که بفهمند)؛ زباني که در آن يک فعل درست و بجا کمتر بکار برده مي شود. جواني که مي خواهد يک نامه بنويسد عادت ندارد که به خاستگاه طبيعي و ساده ي زبان، يعني زبان گفتار، روي کند، يعني آنچه را که به آساني و به سادگي به ذهنش مي رسد، بنويسد، بلکه آموخته است که هنگام نوشتن بايد به دنبال عبارت هاي غريب و قالبي و جعلي بگردد و اينجاست که او همچنان درمي ماند يا همان کار مسخره اي را مي کند که آن دکانداري که مي خواهد در دکانش تکه کاغذي براي آگاهي بچسباند، و يا آن داغديده اي که مي خواهد با زبان شکسته پيامي از راه روزنامه به مرحومي در آن دنيا بفرستد. اين شکاف ژرف ميان زبان گفتن و نوشتن از کجا پيدا شده است ؟

فارسي دري و فارسي دري وري


الف) ويرانگران نثر فارسي


خدمت بزرگي که اميران ساماني به قوم ايراني کردند زنده داشتن زبان فارسي در نگارش بود؛ و با اين کار ما با آنکه اسلام آورديم، عرب نشديم. باري، اينقدر هست که اين زبان فارسي ماند و ما فارسي زبان مانديم. اما اوج گرفتن آفرينش فرهنگي در حوزه ي تمدن اسلامي و بويژه در ايران، و هر چه دورتر شدن ما از گذشته ي پيش از اسلام و از ياد رفتن يادهاي آن و چيرگي اميران ترکِ نو مسلمان و رواج ذوق و سليقه ي عرب در ادبيات و تقليد از آن، سبب شد که زبان فارسي به آميزش هر چه بيشتر با عربي بگرايد. اين آميزش مانند هر پيوند و آميزشي ميان خون هاي بيگانه، نخست از جهت هايي سودمند بود و به هر حال زبان فارسي بارورتر شد و مشتي از «الفنجيدن»ها و «الفغتيدن»هاي خود را از دست داد و گروهي از واژه هاي نرم و سبک و نيز واژه هاي مربوط به زبان اصطلاحي را از عربي وام گرفت، اما هر چه جلوتر آمديم پافشاري در بکار بردن واژه ها و اصطلاحات عربي در فارسي کار را به جايي رساند که زبان فارسي را فلج کرد و نثري بيمارگونه ونارسا و پرپيچ - و - خم به وجود آورد که دستمايه ي دانش فروشي منشيان شد. و در اين مورد دست کم يک سند تاريخي در دست داريم.
ادامه دارد ...

AreZoO
26th September 2010, 11:51 AM
بجاي آرزومندي تمني نويسند


پيرامون نثر فارسي و واژه سازي


قسمت دوم :

http://img.tebyan.net/big/1388/11/35244232223230127960474915315684186134174.jpg
http://img.tebyan.net/big/1388/11/18581178253233171180411972153914216117856.jpg
در کتابخانه ي ملک در تهران رساله اي هست منسوب به ابوالفضل بيهقي ، نويسنده ي نامدار تاريخ بيهقي که در آن به دبيران ديواني دستور داده است که در نوشتن به جاي واژه هاي فارسي چه واژه هاي عربي به کار برند. سرآغاز اين رساله چنين است:

«و اين فصلي است از رسائل ابوالفضل، شاگرد ابومنصور مشکان، دبير سلطان محمود، مشتمل بر چند سخن که دبيران در قلم آرند. بدانک بجاي بستاخي انبساط نويسند ...»
و سپس براي نامه اي از واژه ها آورده است که به جاي چه چيز چه بنويسند که مشتي از آنها از اين قرار است:


بجاي شوريدگي اضطراب نويسند
بجاي ياري خواستن استغاثه نويسند
بجاي زر و سيم مال صامت نويسند
بجاي رستگاري خلاص نويسند
بجاي انديشه تأمل نويسند
بجاي آرزومندي تمني نويسند
بجاي ترسانيدن تهديد نويسند
بجاي ياري دادن اعانت نويسند
بجاي آهستگي تأني نويسند
بجاي استواري ثقه نويسند
بجاي خو سيرت نويسند
بجاي خانگيان اهل بيت نويسند
بجاي استوار محکم نويسند
بجاي برابر کردن مقاومت کردن نويسند
بجاي نيرومند کردن تقويت نويسند
بجاي انديشگي تغافل نويسند
بجاي مرگ وفات نويسند
بجاي به خويش خواندن استمالت نويسند
بجاي شتاب کردن تعجيل نويسند
بجاي خويشاوندان اقارب نويسند
بجاي بيگانگان اباعد نويسند
بجاي فرياد خواستن استغاثت نويسند
بجاي بردباري احتمال نويسند
بجاي مهر اشفاق نويسند
بجاي کار پوشيده مبهم نويسند
بجاي بسياري اضعاف نويسند
بجاي پس موخر نويسند
بجاي دوستي مصادقت نويسند
بجاي دانسته معلوم نويسند
بجاي پارسايي عفاف نويسند

و در حدود چهار صد واژه از اين دست آورده است. و نکته ي چشمگير در اين ميان اينکه به جاي برخي واژه هاي ساده و پذيرفته ي عربي در فارسي نيز واژه هاي دشوارتر و دورتر عربي آورده است، مانند:


بجاي خجلت تشوير نويسند
بجاي فايده ستدن استفادت نويسند
بجاي فخر کردن مباهات نويسند
بجاي عمل کردن توليت نويسند
بجاي حق جستن تقاضا نويسند
بجاي حريصي کردن ترغيب نويسند

(براي فهرست کامل اين رساله نگاه کنيد به پارسي نغز، گردآوري علي اصغر حکمت، تهران، 1330)

http://img.tebyan.net/big/1388/11/2111931991501162441481432261901942512468741150.jpg
اين سند نشان مي دهد که چگونه تقليد از عرب وعربي مآبي به عنوان فضل رواج داده مي شده است. در تاريخ بيهقي، که نمونه ي عالي شيوايي و آسان و روان نويسي و گهگاه شاعرانه نويسي است - که در روزگار ما شاعري چون شاملو از نثر او مايه ي شعر مي گيرد - از آن برابر نامه ي دستوري، که ياد کرديم، کمتر چيزي ديده مي شود، اما دو نامه از سلطان مسعود به قدر خان هست، به قلم بونصر مشکان، رئيس ديوان رسايل، که به نثر فارسي بسيار روان و خوب نوشته شده، اما در آن واژه هايي نيز بکار رفته است که نشانه ي نفوذ آن سياست و دستور است.

از آن جمله است: ممالحت، مستحق، معاينه، آلت و عدت، مدروس، اعزاز، الفت، غضافت، اذناب، طولاً و عرضاً، ذات البين، تعزيب، مصرح، اعقاب، تعلل، مداهنت، مجاملت، عزيمت، نعوت، موقوف کردن، استطلاع، محاربت، مستفيض، معتمدان، مواهب که نشانه ي کارکردن آن دستور است.

و البته، صد البته، که اين سرآغاز کار است و تازه واژه هاي تنها و برخي فعل هاي ترکيبي عربي - فارسي و برخي ويژگي هاي دستوري عربي به زبان راه يافته و هنوز روزگار هنرنمايي نويسندگان «نثر مصنوع» نرسيده بود.(در مورد نفوذ واژه ها و همچنين برخي ويژگي هاي دستوري عربي به تاريخ بيهقي، نگاه کنيد به سبک شناسي ملک الشعراي بهار ، جلد دوم) ولي با اينکه قرن پنجم آغاز نفوذ هر چه بيشتر واژه هاي عربي در فارسي و شروع تقليد از سجع پردازي هاي عربي است دشوارگويي و درازگويي در نثر فارسي پسنديده نبوده است . چنانکه قابوس در نيمه ي نخست سده ي پنجم چنين مي نويسد:
و در نامه بايد که بسيار غرض و معاني در اندک مايه سخن بکار بري [ ... ] و اگر نامه پارسي بود، پارسي مطلق منبيس که ناخوش بود، خاصه پارسي که نه معروف بود آن، خود نبايد نبشت بهيچ حال، که خود ناگفته بهتر از گفته بوَد. و تکلفهاي نامه ي تازي خود معلوم است که چون بايد کرد و اندر نامه ي تازي سجع هنرست و خوش آيد، لکن اندر نامه ي پارسي سجع ناخوش آيد، اگر نگويي بهتر باشد. اما هر سخني که گويي عالي و مستعار گوي و مختصر بايد گفت ...
(قابوسنامه، عنصرالمعالي کيکاووس بن اسکندر ابن قابوس بن وشمگير زيار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1345)اين سند نشان مي دهد که چگونه تقليد از عرب وعربي مآبي به عنوان فضل رواج داده مي شده است.

ملک الشعراء بهار درباره ي آميختگي بيش از اندازه ي نثر فارسي با عربي در زير عنوان «تندروي ادبا در ادخال لغات عرب» چنين مي نويسد:
و گفتيم که در نتيجه ي اين آميزش و اختلاط [ فارسي با عربي ] زبان فارسي ضايع نشد بلکه بر درازا و پهنا و ژرفاي آن درافزود، و از آنرو ادبياتي زيبا و تاريخي از اين زبان بوجود آمد.

اين معني تا قرن چهارم و پنجم دوام داشت. از قرن پنجم به بعد تفنن در تقليد ادباي ايراني از تازي زيادتر از اندازه و حد طبيعي رواج گرفت و موازنه و سجع و جمله هاي مترادف، که در نثر بلعمي يا ديگران بزحمت و بندرت مي توانستيم نمونه اي از آنها پيدا کنيم، در قرن پنجم به حد وافر پيدا آمد؛ خطبه هاي طولاني با موازنه و سجع و قافيه و عباراتي داراي جمله هاي مترادف و اطنابهاي خسته کننده بي لزوم بوجود آمد و براي به جامه بردن اين مقاصد و به حصول پيوستن اين تقاليد ناگزير شدند که از کلمات و لغات و امثال و اشعار و جمله ي عربي وام نمايند، و اين معني باعث شد که نثر فارسي که در قرن چهارم و نيمه ي اول قرن پنجم صدي پنج لغت تازي بيش نداشت، در نيمه ي ثاني قرن پنجم از صدي پنجاه نيز تجاوز کرد و در قرون ششم و هفتم و هشتم تا صدي هشتاد نيز کشيد و هر چند اين معني، يعني افزوني لغات عرب، در همه ي تاليفات ايران با اين سرعت پيش نمي رفت، مثلا، در کتب علمي و يا در کتب افسانه و يا در بعض تواريخ و اشعار، نويسندگاني بوده اند که همواره رعايت اقتصار کرده و دست از فصاحت و سهولت و رواني خود بر نمي داشتند ... اما سياق عرب مآبي و داستان سجع و قافيه و عربي بافي در ميان دبيران و بعض شاعران و مورخان، شغل شاغل و مايه ي گرمي بازار ادب و موجب بروز فضل و هنر گرديده بود و سواد اعظم نوشته ها ازين دست و نخبه مؤلفات ازين قماش بود.
(سبک شناسي، جلد يکم، کتاب هاي پرستو، تهران، 1349)
گسيختگي رشته رابطه ي زبان گفتار و نوشتار از سده ي ششم هجري به بعد و بازيچه شدن زبان در دست زبان بازان، خاستگاه همه ي فاجعه فساد نثر فارسي است و اين فاجعه را با اين قياس مي توان بهتر دريافت که زبان مقدمه ي شاهنامه ابو منصوري، که کهنترين متن مانده از فارسي دري است، با زبان امروزي ما فاصله اي چندان ندارد و هر فارسي زبان باسواد مي تواند آن را بخواند و بفهمد، اما زبان ميرزا نصرالله منشي يا ميرزا مهدي خان منشي يا هر متفنن پرگوي بيهوده گوي زبان باز را تنها اديبان اريب مي فهمند.
ادامه دارد ...

داريوش آشوري

AreZoO
26th September 2010, 11:57 AM
نثر ما در بیراهه گیر افتاده است!


بخش سوم:
http://img.tebyan.net/big/1388/11/213187173222141701461739525213319975995117.jpg
نثر فارسی در دوران سلامت خود، یعنی در دورانی که فرهنگ شکوفای ایرانی - اسلامی در اوج بود، ابزاری بود در دست مفسران قرآن، صوفیان، فیلسوفان، و تاریخ نگاران، و مترجمان با ذوق برای بیان آنچه در این حوزه در همه ی این زمینه ها می جوشید و می بالید و در عین حال پلی بود میان دین تازه و زبان آن با پارسی گویان؛ و سده های چهارم و پنجم و ششم هجری روزگار پدید آمدن بهترین آثار نثری این زبان است. این زبان در دست آفرینندگان با ذوق و نبوغ این دوران از زبانی محلی و تنگ میدان به زبانی پخته و رسا و زیبا بدل شد و گنجینه واژگان آن چه با جوشش درونی خود، چه با بهره گیری بجا از عربی و شاید زبان ها و گویش های دیگر گسترش بسزا یافت. اما پسرفت آن از زمانی آغاز شد که زبان، بجای آنکه حامل معانی و بیان باشد، بازیچه ی دست زبان بازان شد و آن مسابقه ی هولناک بر سر آوردن واژه های هر چه غریبتر از عربی (و حتی ترکی) و تراشیدن عبارت های قالبی و دراز کردن زنجیره ی مترادف ها و سجع سازی های خنک درگرفت که حاصل آن فرسودگی زبان و سطحی شدن آن، از دست رفتن حدود روشن معناها و پیچیدگی و دشواری بیهوده آن بوده است که دامنه اش تا به امروز کشیده شده و گرفتاری امروز ماست. در برابر کسانی که از این هجوم نابجای واژه های عربی ترکیب های عجیب و عبارت های قالبی زشت به عنوان میراث زبان فارسی و یا «عربی فارسی شده» دفاع می کنند، باید پرسید که مقصود شما کدام فارسی ست ؟ فارسی ناصر خسرو و غزالی و میبدی و قابوس بن وشمگیر است یا نویسنده ی کلیله ودمنه و تاریخ وصاف و عالم آرای عباسی ؟ برای هر کدام اینها باید حساب جداگانه باز کرد.

کلیله و دمنه ، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی را نخستین کتابی شمرده اند که در آن توجه به صنایع بسیار است. این کتاب در حدود 539 هجری پرداخته شده است.«در این کتاب مترادفات و کلمات عربی و تمثل به اشعار و امثال عرب زیاد است ولی سجع های آن کامل نیست.»(مختصری در تاریخ تحول نظم و نثر پارسی، ذبیح الله صفا، تهران، 1353). کالبد شکافی نثر این کتاب نشان می دهد که چگونه این مرد کوشیده است بافت فاسد و زاید واژه ها و عبارت های عربی را به بافت سالم فارسی پیوند بزند، تا بدانجا که نثری ناهموار و دو دست پرداخته است. در کتاب او گاهی پاره هایی یافت می شود که به فارسی رسا و ساده ی نثر همروزگاران اوست و یا عبارت هایی ساده و بی پیرایه و درست که با عبارت هایی پیچیده و بی مزه (که مقصود از آوردن آنها آراستن نثر به انواع صنایع و اصناف بدایع و احزاب خزایف بوده !) به هم جوش داده است. به این پاره دقت کنید که در آن جز یک واژه ی نا آشنا (آنهم لابد برای رعایت ادب) وجود ندارد:
بوزنه ای درودگری را دید که بر چوبی نشسته بود و آن را می برید و دو میخ پیش او. هر گاه یکی را بکوفتی دیگری که پیشتر کوفته بودی برآوردی. در این میان درودگر به حاجتی برخاست. بوزنه بر چوب نشست از آن جانب که بریده بود. انثیین او در شکاف چوب آویخته شد و آن میخ که در کار بود پیش از آنکه دیگری بکوفتی برآورد، هر دو شق چوب بهم پیوست، انثیین او محکم در میان بماند، از هوش بشد. درودگر بازرسید؛ وی را دست بردی سره بنمود تا دران هلاک شد. و از اینجا گفته اند: درودگری کار بوزنه نیست.
کالبد شکافی نثر این کتاب نشان می دهد که چگونه این مرد کوشیده است بافت زاید واژه ها و عبارت های عربی را به بافت سالم فارسی پیوند بزند، تا بدانجا که نثری ناهموار و دو دست پرداخته است.

http://img.tebyan.net/big/1388/11/52539610916112921713511724694010673200124.jpg
اما نمونه هایی از پیوند زبان ساختگی با فارسی راست - و - درست در همان کتاب: ( نشانه | در میان متن برای نشان دادن دو پارگی سبک کتاب است)
پادشاه بر اطلاق اهل فضل و مروت را به کمال کرامات مخصوص نگرداند، لکن اقبال بر نزدیکان خود فرماید که در خدمت او منازل موروث دارند و به وسایل مقبول متحرم باشند | چون شاخ زر که بر درخت نیکوتر و بارورتر نرود و بدانچه نزدیکتر باشد درآویزد.
ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد و بر اندازه رای و رویت و اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاعی نتواند گرفت و در اصطناع ایشان مثل نتواند داد | چه دانه مادام که در پرده ی خاک نهان است، هیچ کس در پروردن او سعی ننماید، چون نقاب خاک از چهره ی خویش بگشاد و روی زمین را زیور زمردین بست ...
و نیز نمونه ی دیگری از فارسی راست - و - درست از همان کتاب:
آورده اند که زاغی در کوه بر بالای درختی خانه داشت، و در آن حوالی سوراخ ماری بود، هر گاه که زاغ بچه بیرون آوردی مار بخوردی. چون از حد بگذشت و زاغ درماند، شکایت آن بر شکال، که دوست وی بود، بکرد و گفت: می اندیشم که خود را از بلای این ظالم جانشکر باز رهانم. شکال پرسید که: به چه طریق قدم در این کار خواهی نهاد ؟ گفت: می خواهم که چون مار در خواب شود ناگاه چشم های جهان بینش برکنم ...
(پاره های کلیله و دمنه نقل از تصحیح مجتبی مینوی است)
باری، کسی که می توانسته به این خوبی و آسانی و روانی فارسی بنویسد، مسوول وارد کردن صدها کلمه ی نابجا و بویژه فعل های ترکیبی ناهنجار به زبان فارسی است، مانند: استخفاف روا داشتن، منقطع شدن، مستزید گشتن، مبالغت رفتن، سعی پیوستن، اقدام نمودن، ترحیب نمودن، محظور داشتن، ملاطفت نمودن، توقف کردن، تقاعد کردن، مسارعت نمودن، تحیر کردن، تفحص کردن، متقسم خاطر شدن، اصطناع فرمودن، تفرج کردن، تجنب نمودن، تلقی نمودن، تقرب جستن، معدود گشتن؛ و ترکیب های اضافی مانند لطایف حیل، بدایع تمویهات، مذهب حمیت، و جز آنها، که از دیدگاه سنت پرستان جزء میراث زبان فارسی و مایه ی توانگری و گشادگی میدان آن شمرده می شود !

این گرایش به زبان ساختگی و فضل فروشانه اگر نزد نصرالله منشی هنوز پیوندی ست و او نمی توانسته از زبان نثر سالم فارسی - از بلعمی گرفته تا قابوس و بیهقی و مانندانشان - چندان دور بماند، در زبان وصاف الحضره و کسانی چون او یکباره به زبان بازی مطلق تبدیل می شود و این ویروس همه ی تن و جان زبان فارسی را می گیرد تا کار به اینجا می رسد:
و فارغ از اجزای یوم تجزی کل نفس بما عملت نهارا جهارا بارک الله فی لیله و نهاره آستین معادات برزده و اقدام اصرار در دامن خدلان کشیده غمزه و نمامی چون اظهار ناتمامی می کرد او نیز بر قضیت جنسیت که علت ضم باشد علی الابتدا دلالت رفعی می نمود و به آن چهار سو خود را مضاف الیه می ساخت و نصب تماثیل احتیالی به طریق اضمار علی شریطه التفسیر می فرمود.(از تاریخ وصاف)
و همین مرد در بخش چهارم کتاب خود نامه ای را آورده که به یکی از دوستان خود نوشته بوده. و این نامه به فارسی سره است. و خلاصه، این جماعت کار را به جایی کشیدند که شکایات آن را از زبان یکی از استادان بزرگ زبان فارسی، یعنی ملک الشعرای بهار ، باید شنید:طریقه ی دیگر کاری ست که از قرن هفتم و هشتم هجری نویسندگان آغاز کرده و یکباره محو زبان عرب شدند و آن این بود که لغات عرب را بجای آنکه به وام بستانند و بقدر احتیاج خرج کنند و با آن مثل ملک شخصی معامله کنند مثل خوان یغما غارت کردند و هر کس تعجیل داشت که بیش از رفیقش برگیرد، و سپس آن لغات را مانند تاج مرصع یا قلاده ی زرین آویزه ی سر و گردن نثر و نظم ساختند و هفت اندام بر جای نماند ! و صرف و نحو فارسی را پیرو لغات و ترکیبات عربی کردند و قواعد عربی را در زبان فارسی به کار بستند تا کار به جایی رسید که کلمات فارسی را با روابط و حروف جر و اسماء تازی، و افعال را به صیغه های اصلی عربی وارد کلام ساختند، و قواعد اعراب و تذکیر و تانیث و صفت و موصوف را مانند صرف و نحو عربی متابعت کردند تا از این میانه «تگرافخانه ی مبارکه» و «همشیره ی نور چشمه» و «خبر واصله» و « نامه ی وارده» و غیره بیرون آمد و بجای «تواند بود»، یمکن از باب امکان و عوض «شاید» لعلَ و بجای «نابود شد» کان لم یکن بکار افتاد.
(سبک شناسی، جلد یکم)
اما عادت های گذشته و سنت نثر نویسی بیراه و کژ - و - کوژ هنوز در لابه لای نثر امروزیان و به ویژه در میان پیروان سنت گذشته، بخصوص در میان اهل علوم و فلسفه سنتی، همچنان پافشاری می کند.

http://img.tebyan.net/big/1388/11/752051431081479420122711710618182281453615.jpg
البته، درین چند دهه نویسندگان در پیراستن نثر فارسی و بازآوردن آن به مقام و کاربرد درست خود بسیار کوشیده اند و نثر فارسی از برکت کوشش ایشان توش - و توانی - گرفته است، اما عادت های گذشته و سنت نثر نویسی بیراه و کژ - و - کوژ هنوز در لابه لای نثر امروزیان و بویژه در میان پیروان سنت گذشته، بخصوص در میان اهل علوم و فلسفه سنتی، همچنان پافشاری می کند. برای نمونه به این چند سطر از یک کتاب فلسفی که در روزگار ما به دست یکی از بزرگان اهل تفکر سنتی نوشته شده است، توجه کنید، که بیشتر گرفتاری ها و کژروی هایی که بهار می شمرد، در آن هست، و بی آنکه «نثر مصنوع» باشد، سخت «متصنعانه» است.

ادله حجیت ظواهر، اختصاص به ظواهری دارد که مدلول آن مورد عمل واقع می شود و استقرار طریقه عقلا در مقام اتباع و پیروی از ظواهر، در مواردی است که عدم عمل به ظواهر موجب احتجاج و سبب مذمت کسی که از ظهور پیروی ننموده است می باشد، لذا در عقاید ظهور حجیت ندارد چون درعقاید و مواردی نظیر آن علم مطلوب است و احتمال خلاف قابل الغاء نمی باشد. بدون شک سیره عقلا در مقام عمل به ظواهر از طرف شارع امضاء شده است و طریق خاص در مقام افهام مقاصد شارع اختراع نشده است.
ادامه دارد ....

AreZoO
26th September 2010, 12:01 PM
نگهبانان زبان فارسی

قسمت چهارم(پایانی)


ب) نگهبانان زبان فارسی


http://img.tebyan.net/big/1388/11/1619673203789215481862381002092536205.jpg
در برابر زبان نثر، که کمابیش از سده ی ششم هجری رو به پسرفت نهاده و در سده های بعد کار آن پیوسته خراب و خرابتر شد، زبان شعر و زبان گفتار پاسدار گنجینه ی لغت و هنجار درست گویش فارسی بوده اند. البته، مقصود ما از زبان شعر بیشتر زبان غزلسرایی سبک عراقی و منظومه سرایی است، و گرنه زبان چکامه سرایی سبک خراسانی با مسابقات وزنه برداری در آن بر سر فضل فروشی و آوردن واژه ها و ترکیب ها و تعبیرهای عجیب و غریب - که خاقانی قهرمان سنگین وزن آنست - امکان همه گونه آلودگی زبان را فراهم می کند. غزل و منظومه ی عاشقانه ناگزیر زبانی زلال و روان و خوش آهنگ و نزدیک به دل می طلبد و هر گونه پیچیدگی زاید و فضل فروشی خلاف طبیعت آنست. ازینرو، زبان غزل و منظومه سرایی در آثار نظامی و سعدی و حافظ تا وحشی بافقی و فروغی بسطامی پاسدار گنجینه ی واژه ها و ترکیب های زیبا و درست و اصیل فارسی بوده است؛ حال آنکه در نثر، از قرن ششم به این سو، آن واژه ها و ترکیب ها چه بسا جای خود را به واژه ها و ترکیب های دیگری داده است که نه از خاستگاه اصلی زبان بلکه از ذوق کژ و فضل فروش تاریخ نویسان و تذکره نویسان و دیگر نویسان تراویده است.

طبیعت شعر صرفه جویی و کوتاه گویی در بیان می طلبد و قالب های شعر عروضی نیز خواه - ناخواه محدودیت های خود را تحمیل می کند. ازینرو، کوتاه گویی و گزیده گویی و رعایت قاعده های اقتصاد و زیبایی شناسی در زبان شعر، در برابر پرگویی و بیهوده گویی و بی در - و - پیکری زبان نثر قرار می گیرد تا به جایی که امروزه ما میراثی از زبان غزلسرایی و منظومه سرایی داریم که به صورت زبانی «شیک» و خوشاهنگ و برای حرف های «شیک» در اختیار ماست و واژگان این زبان را به آسانی در نوشته های نویسندگان سده های چهارم و پنجم می توان یافت، که مایه ی کار خود را از خاستگاه طبیعی زبان فارسی دری می گرفتند، اما در نوشته های سده های پسین کمتر یافت می شود. چنانکه، برای مثال، «ستودن» و «نکوهیدن» امروز در گوش ما طنین یک واژه ی شیک شعری یا کهن را دارد، و به جای آندو در زبان نوشتار می نویسند «مورد تحسین یا تقبیح قرار دادن»(!) حال آنکه در یک نوشته ی سده پنجم بسیار به چنین عبارتی برمی خوریم: «من ستودگان خود را ننکوهم.»(التعرف لمذهب التصوف، ابو ابراهیم مستملی) و یا، برای مثال، «پناهیدن» می باید جای خود را به «ملتجی شدن» یا «التجا» بدهد. و اینها همه آسیب های بنیادی ست که زبان فارسی از زخم قلم ها دیده است. حتی در زبان سعدی هم، گلستان، با همه هنری که در کوتاه گویی دارد، به علت درآمدن واژه های قلنبه در آن، آنچنان شاهکاری نیست که بوستان هست. بوستان سعدی بی گمان شاهکار روانی و رسایی زبان روایت در شعر است، زیرا طبیعت شعر و ذوق شاعرانه سبب شده است که سعدی ، خداوندگار رسایی و شیوایی، بیش از گلستان در آن میانه روی را در نظر داشته باشد.
ونگهبان دیگر زبان فارسی در طول سده هایی که منشی و صوفی و ملای فضل فروش به جان زبان نثر افتاده بودند، زبان گفتار بوده است. زیرا، بجز مردم فضل فروش، دیگران همه بنا به طبیعت زبان و به زبان طبیعی خود سخن می گویند و درست سخن می گویند.

http://img.tebyan.net/big/1388/11/21323913581508622814310317817915918158198227.jpg
اینکه شعر فارسی، بویژه در سبک عراقی و هندی ، به ساخت زبان فارسی وفادار مانده و در نگاهداشت واژگان آن - در کنار گونه ی گفتاری - سهمی بزرگ داشته است، نیازمند استدلال و نمونه آوردن نیست. دیوان حافظ یا غزلیات سعدی را که باز کنیم (یا بسیاری از قسمت های مثنوی مولوی یا بوستان سعدی و کتاب های دیگری ازین دست را) به آسانی می توان دید که اگر در جمله ای تنها فعل را، که به ضرورت وزن جابه جا شده است، مثلا، به آخر جمله بیاوریم و یک جمله بی وزن از آن درست کنیم، ساده ترین و رساترین و سرراست ترین صورت بیان از آن به دست می آید که چیزی از آن نمی توان کاست. حتی گاهی نیازی نیست که این کار را هم بکنیم، زیرا فعل درست همانجایی قرار گرفته که چه بسا در نثر قرار می گیرد، مثل این بیت از حافظ :






در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
یا چنانکه سعدی می گوید:



آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
یا:



در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

و یا این مطلع از مولوی وهزاران مانند آن:





چو غلام آفتابم همـه ز آفتاب گویم


نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

اگر این مصرع از حافظ : «شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند» به دست یکی از نثر نویسان هم روزگار او می افتاد چه بر سر آن می آمد ؟ «شد آنکه» به معنای «گذشت آنکه» یک صورت طبیعی بیان فارسی ست که در شعر بکار می رود، اما قرن هاست که از بساط نثر بیرون رفته است، ولی در نثرهای قدیم تر، که به بیماری صنعتگری دچار نیامده بودند، «شدن» را به معنای گذشتن می یابیم. چنانکه در زین الاخبار گردیزی آمده است: «چون روز بشد لشکرش حسن بن قحطبه را بر خود امیر کردند.» باری، آن نویسنده همروزگار حافظ چنین بلایی بر سر این مصرع زیبا و پرمعنای او می آورد و دل حافظ را بهم می زد: «به یمن الطاف باری، عزاسمه، آن زمان مقتصی گردیده است که ابرار و احرار و اهل نظر و بصر، خائفا یترقب ! من حیث رعایت احتیاط و اختفا از حواشی، بلاتشبیه بالمواشی !، عبور می نمودند !»

ونگهبان دیگر زبان فارسی در طول سده هایی که منشی و صوفی و ملای فضل فروش به جان زبان نثر افتاده بودند، زبان گفتار بوده است. زیرا، بجز مردم فضل فروش، دیگران همه بنا به طبیعت زبان و به زبان طبیعی خود سخن می گویند و درست سخن می گویند. فارسی گویان نیز، جز جماعت ادبا و علما و فضل فروشان، به زبان طبیعی خود سخن گفته اند و درست سخن گفته اند و از این رو پاسدار زبان خود بوده اند، و هر چه از حوزه ی نفوذ ادبا و علما دورتر بوده اند بیشتر سلامت و سادگی زبان خود را نگاه داشته اند. بی گمان، سه سرچشمه ی مایه دهنده برای بهکرد نثر فارسی و توانگر کردن آن و سلامت بخشیدن به آن یکی بیشتر نثرهای کهن تا قرن هفتم (و برخی متن های سپس تر)، دیگر زبان شعر، بویژه غزل و منظومه و مثنوی ها، و سوم قالب های دستوری و سرمایه ی لغت در گفتار امروزیان است که در گویش های مردم این سرزمین زنده است.
داریوش آشوری

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد