PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335



AreZoO
26th September 2010, 10:22 AM
انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335


اشاره:

در اين مقاله، نگارنده بر آن است که چگونگي تشکيل انجمن‌هاي ادبي را در ايران از آغاز شعر فارسي دري در بازجُستي هر چند کوتاه در قلم آرد و بدين نکته اشارت کند که نخستين تشکل انجمن‌هاي ادبي در دربارهاي سلاطين فرصت ظهور يافته است و شاعران اگر چه در مواردي در مدح سلاطين راه مبالغه پيموده‌اند، ليکن نقش حساس آنان را در نگاه‌داشت زبان فارسي و استقلال ملي و مذهبي ناديده نتوان گرفت.





افزون بر دربارهاي سلاطين و رجال سياسي، اين انجمن‌ها در منازل ادبا و شاعران و در قرون متأخر در قهوه‌خانه‌ها تشکيل مي‌شده است.

مقدمه:

http://img.tebyan.net/big/1388/10/18898471524861982131102436021287014151.jpg
شاعري جز طبع روان، ذوق خلاق را مي‌طلبد و نويسندگي مايه علمي فراوان را. بنابراين قواعد و رموز و ظرايف شاعري و نويسندگي، لايق آموختن است و فراگيري. شاعران در دو سوي متفاوت جاي دارند. اين سويي‌ها در بيابان «يتبعهم الغاوون» سرگردانند و بر آن سويي‌ها «الّا الذين آمنوا» فرو خوانند.

ازاواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.
نام حنظله بادغيسي که ظاهراً وي را ديوان شعري هم بوده است، از سرايش شعر عروضي در آن ايام حکايت دارد. اگر چه طاهريان را به زبان و فرهنگ ايراني چندان علاقه‌اي نبوده است؛ چه گفته-اند که عبدالله طاهر کتابي را که حاوي قصّه «وامق و عذرا» بوده در آتش سوخته است.
از اشعار فيروز مشرقي و محمود ورّاق، ابياتي ضبط تذکره‌هاست؛ گفته مؤلف «تاريخ سيستان» دربارهمحمد بن وصيف سيستاني، دبير رسايل يعقوب ليث که «اول شعر پارسي‌ اندر عجم او گفت، و پيش از او کسي نگفته بود» (تاريخ سيستان، 210) دور از مسامحه نتواند بود. اگر چه استاد فقيد، دکتر ذبيح‌الله صفا در اثبات آن با پژوهشي عالمانه بحث فرموده‌اند (صفا، دکتر ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 166). اقوال گذشتگان گاهي پژوهندگان را به پرتگاه گمراهي مي‌کشاند؛ هم‌چنان‌که قول صاحب «لباب الالباب» که آدم صفي را نخستين کسي دانسته است که سخن را در سلک نظم آورده از آن مقوله است. و نوشته مصنف «تذکره شام غريبان» را که بر همان عقيده رفته است اعتبار نيست « نرائن شفيق، تذکره شام غريبان، ص 16». در همه اقوالي که در مأخذ کهن درباره نخستين شاعر جهان و يا نخستين شاعر زبان فارسي آمده است، به سبب احساسات رقيق و عواطف عميق نويسندگان آنها احتمال خلط و تحريف و تصرف بسيار تواند رفت, چه در برخي از اين مأخذ، نمونه‌ي سادگي فکر و بيان، جالب نظر است و در برخي ديگر درشتي و خشونت لفظ و معني مشهود. گاهي اوزان اشعار بازمانده شاعران در ترازوي عروض سخته و مستقيم نيست و زماني سکته و وقفه در آنها نشانه گوياي ابتدايي بودن اشعار و استقامت وزن جز با کشش اصوات به صلاح باز نتواند آمد (زرين کوب، دکتر عبدالحسين، از گذشته ادبي ايران، ص 217).
کثرت شعرا در دربار سامانيان نشان مي‌دهد که غالب آنان، خود از درک معني و لطف جمال شعر بهره‌مند بوده‌اند. تأثير قصيده «بوي جوي موليان» رودکي در پرده عشاق در طبيعت امير نصر ساماني که بي‌موزه پاي در رکاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد (نظامي عروضي، چهار مقاله، ص52) نشانه‌اي است از گرمي بازار شعر در دربار سامانيان و از داستان مجلس امير نصر، که در قصيده نونيّه اين شاعر آمده است، علاقه اين امير به شعر و ادب پارسي و تشکيل مجالس شعر ادراک تواند شد؛چه بلعمي وزير امير نصر به پيشنهاد او، ذوق رودکي را به نظم کليله و دمنه برانگيخته است.
اواخر دوره طاهريان که نخستين نمونه‌هاي شعر عروضي به زبان فارسي دري فرصت ظهور يافت، خواه ناخواه شاعران را «انجمني» مي‌بايست بود.

تشويق و حمايت امراي ساماني و تشکيل محافل شعر و شاعري و پيدايش نمونه بسياري از شعراي خوش قريحه و پرمايه چون شهيد بلخي ، ابوالحسن مرادي ، رودکي ، دقيقي ، کسايي و بسياري ديگر در دربار سامانيان، پايه سخن را در رواني و پرباري و استواري بدانجا رسانيد که طرز آنان در شاعري نمونه و سرمشق شاعران ادوار بعد گرديد؛ و چه بعدها عنصري و فرخي شيوه شاعري آنان را شايسته پيروي يافتند. اين تأثير را در اذعان عنصري توان ديد، آن‌جا که مي‌گويد:

غزل رودکـي‌وار نيکو بود


غزل‌هاي من رودکي وار نيست


اگر چه بکوشم به باريک وهم


بدين پرده اندر مرا بار نيست
(عنصري، ديوان، 303)
دربار ساماني ميعادگاه شاعران و سخنوران و عالمان بود و بخارا مرکز عظمت و کعبه قدرت و مجمعِ مفسران، محدثان، خطيبان، منجّمان، واعظان، طبيبان، فقيهان، مفتيان، حفّاظ. و وزيران اين طايفه چون بلعمي و عتبي به پارسي و تازي آثار ارزنده‌اي پديد آورده‌اند. بعضي از امراي ساماني خود اهل فضل و ادب بودند و در مجالس مناظره علما و مجالس مشاعره شعراء شرکت رسمي داشتند؛ چنان‌که «ابوطيب مصعبي» صاحب ديوان نصربن احمد ساماني از افاضل عصر خويش بود و ابوعلي بلعمي وزير عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح نيز اديب و فاضلي بود به کمال و ترجمه «تاريخ طبري» بر فضل او گواهي صادق.
آل بويه که از شمال ايران درفش آزادي برافراشته بودند و بر ايران جنوبي و عراق چيره گشته و به اندازه دشمني با سامانيان هم‌چشمي داشتند اگر چه به گسترش زبان دري گرايشي نشان نمي‌دادند، اما در زبان و ادب تازي مايه ايجاد سبکي نو گرديده بودند و در حلقه‌ي اين طايفه، کساني چون ابن عميد و صاحب بن عباد سرآمد انجمن سرايندگان تازي‌گوي شده بودند (گوهرين، دکتر سيد صادق، حجت‌الحق ابوعلي سينا، ص 158).
هم‌چنين ابوالحسن علي بن الياس آغاجي، از رجال اين دوره خود شاعر بود و به دو زبان پارسي و تازي شعر نيکو مي‌سرود و ابوالمظفر طاهربن فضل چغاني از آل محتاج، که از سوي سامانيان بر ولايت جغانيان فرمان مي‌راند، قريحه ادبي داشت و ذوق شاعري؛ از آن روي بود که فرخي با قصيده به مطلع زير راه دربار او پيش گرفت:
با کاروان حلّه برفتم ز سيستان/با حلّه تنيده زدل، بافته زجان
(نظامي، چهار مقاله، ص 58)
ديري نپاييد که دربار محمود غزنوي محل اجتماع شاعران بزرگي چون عنصري و فرخي و منوچهري و جمع کثيري ديگر که در تذکره‌ها از آنان نام رفته است، گرديد.
از نگاه نگارنده، شايد نخستين انجمني که از مشاعره شاعران پديد آمده است، انجمني باشد که دولتشاه سمرقندي افسانه‌وار بدان پرداخته است:
http://img.tebyan.net/big/1388/10/210741297812110152210951231471652426528102.jpg
«ابتداي حال فردوسي آن است که عامل طوس برو جور و بيدادي کرده و به شکايت عامل طوس، به غزنين رفته و مدتي به درگاه سلطان محمود تردد مي‌کرد و مهم او ميسر نمي‌شد و به خرج اليوم درماند. شاعري پيشه ساخته قطعه و قصايد مي‌گفت... و در سر او آرزوي صحبت استاد عنصريعنصري گنجانيد و در آن مجلس عسجدي و فرخي که هر دو شاگرد عنصري بودند حاضر بودند. استاد عنصري، فردوسي را چون مرد روستايي شکل ديد از روي ظرافت گفت اي برادر! در مجلس شعرا جز شاعر نمي‌گنجد. فردوسي گفت بنده را نيز درين فن اندک مايه شروعي هست. استاد عنصري جهت آزمون طبع او گفت، ما هر يک مصرعي مي‌گوييم، اگر تو مصرع ديگر گويي ترا مسلّم داريم. عنصري گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن، عسجدي گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن، فرخي گفت: مژگانت گذر همي کند از جوشن، فردوسي گفت: مانند سنان گيو در جنگ پشن. همگان از حسن کلام او تعجب کردند و آفرين گفتند. استاد عنصري، فردوسي را گفت زيبا گفتي؛ مگر تو را در تاريخ ملوک عجم وقوفي هست؟ گفت بلي و تاريخ ملوک عجم همراه دارم. عنصري وي را در ادبيات و اشعار مشکله امتحان کرد و فردوسي را بر شيوه شاعري و سخنوري قادر يافت. گفت اي برادر معذور دار که ما فضل ترا نشناختيم (دولتشاه، تذکره‌الشعرا، ص 42-43) و قاضي نورالله شوشتري، مجالس المؤمنين، ج 2، ص 587 و نيز آذر بيگدلي، آتشکده، بخش دوم،ص 479). بود و از غايت جاه عنصري، او را اين آرزو ميسر نمي‌شد تا روزي... خود را در مجلس

آزمون شاعران


اگر چه نوشته دولتشاه، به نظر افسانه مي‌آيد و عنصري ، فرخي و عسجدي خود روزگار پيري فردوسي را ديده‌اند، اما چند نکته شايان توجه است: نخست تشکيل مجالس شعرا و ديگر آزمون شاعران در بوته شاعري بوسيله استادان سخن.
موضوع امتحان شعرا از مسايلي است در خور نگرش بسيار، که معمولاً شاعر را در آن مي‌آزمودند و اين در همه ادوار شعر تا دوره‌هاي اخير معمول اساتيد سخن بوده است. کسي که دعوي شاعري مي‌کرد و بر آن بود که در جمع استادان سخن نام برآورد، به انواع و انحاء طرق مورد آزمايش قرار مي‌گرفت و استادان موضوعي را مبني بر آزمايش طبع شاعر مطرح مي‌نمودند تا او بر ارتجال در آن موضوع قصيده بپردازد؛ زيرا تا قرن ششم مهمترين نوع شعر قصيده بود؛ به همين سبب بديهه‌گويي از اهم لوازم شاعري شمرده مي‌شد و کسي که در اين معني پياده مي‌نمود، به دربار سلاطين راه نمي‌توانست برد. چه نظامي گويد:
«در خدمت پادشاه، هيچ بهتر از بديهه گفتن نيست که به بديهه گفتن، طبع پادشاه خرم شود و مجلس‌ها برافروزد و شاعر به مقصود رسد» (نظامي چهار مقاله، ص 31).
نخستين آزمايش امير معزّي در شعر، بديهه‌اي بود که مي‌بايست در صفت ماه نوِ رمضان که ملکشاه ديده بود، بگويد و باز درباره تشريف سلطان که يکي از اسب‌هاي خاص وي بوده است، از او بديهه‌اي مي‌خواستند (چهار مقاله، 42-43). ازرقيِ شاعر نيز، به بديهه‌اي که در مجلس نرد طغانشان بن الب ارسلان گفت، جان خود و همکاران خويش را از شمشير آن شاهزاده رهانيد (چهار مقاله، ص 44) و سيدالشعرا رشيدي سمرقندي، به دستور خضرخان در مجلس سلطان، بر بديهه، شعري در جواب اعتراض عمعق بر اشعار خويش به رشته نظم کشيد (چهار مقاله، ص 47) و امثال اين موارد که بسيار است و ما را مجال نگارش تنگ؛ ولي، همه اينها بر تشکيل مجالس شعر دليلي است قاطع.

AreZoO
26th September 2010, 10:30 AM
التزام هاي دشوار


انجمن‌هاي ادبي از آغاز شعر فارسي دري تا سال 1335


بخش دوم
التزام‌هاي دشوار

http://img.tebyan.net/big/1388/10/24112524561017316922722292051095224116209.jpg
التزام‌هاي دشواري که در کار شاعري تکليف مي‌شد، نوع ديگري از اين آزمون‌ها بود و نيز التزام به رديف‌هاي سخت، آزموني دشوار مي‌نمود. از اين دست است امتحاني را که از دهقان علي شطرنجي به عمل آوردند. عوفي گويد: «در ماوراءالنهر آن روز که خورشيد به حوت آيد، همان روز لک‌لک بدان ديار آيد، و خلقي به رسيدن او شادي کنند و او را مبشّر قدوم بهار خوانند. دهقان علي را امتحان کردند که قصيده لک‌لک رديف پرداخت در غايت لطف. و آنگاه ابياتي چند که در خاطر داشت به تحرير آورد (عوفي، لباب الالباب، ج2، ص 199-200). و محمد بن عمرالفرقدي قصيده‌اي گفت به امتحان افاضل، رديف تيغ و قلم، و سخت لطيف:
کس از ملوک جهان يادگار تيغ و قلم/نبوده است مگر شهريار تيغ و قلم
(عوفي،لباب الالباب، ج2، ص 312)
و شاعري ديگر که وي را نامعبدالرافع بن ابي الفتح هروي است قصيده‌اي به رسم امتحان با رديف آستين پرداخته است:
جانامپوش بر گل رخسار آستين/وز خون مرا مخواه چو گلنار آستين
(عوفي،لباب الالباب، ص 330)
شاعري به نام حکيم جنتي را وقتي «به قصيده‌اي امتحان کردند با رديف پياله، اين قصده بر بديهه بگفت:
چو آرد سوي لب دلبر پياله/کند لعلش پر از شکر پياله...»
(عوفي،لباب الالباب، ص 390)
قصايد غرّاي کمال‌الدين اسمعيل اصفهاني (شهادت 635 ه.ق) در آغاز جواني موجب شده بود که گروهي از شاعران در شاعري وي ترديد روا دارند. چنانکه بارها او را با رديف‌هاي دشوار چون «اسب» و «انگور» آزمودند. اينک مطلع قصيده با رديف «انگور» در بحر مجتث مثمن مخبون مقصور اصلم مسبغ «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان):
شگرف برگ نهاده‌ست در رزان انگور/در خزانه گشاده‌ست بر خزان انگور
(کمال‌الدين اسمعيل، ديوان 989)
ترديد در شاعري شاعران تا اين سال‌هاي اخير که هر ناشاعري را در جرگه شاعران راه نبود، معمول بوده است. چه استاد ملک الشعراء بهار را پيش آمده است و ما در اين باره قلم را در مقالتي ديگر بگردانيم.
اين آزمون‌هاي دشوار، وسيله مطمئني بود براي آن که هر شاعر کم‌استعدادي راه نفوذ و رسوخ در صف شعراي بزرگ در دربار سلاطين را نجويد و توفيق راه يافتن به دربارها، شاعراني را دست دهد که جودت ذهن و صفاي ذوق با تحصيلات متمادي و زحمت بسيار در کسب دانش همراه کرده بودند.
اين عوامل موثر مرسوم مجالس شعرا در قرن پنجم و ششم، که تا قرن نهم کمابيش ادامه داشت مي‌توانست شاعراني فاضل و زبان‌آور و به قول نظامي مستطرف در انواع علوم و متبحر در انواع دانش‌ها تربيت کند.
اختلاف‌هاي ميان شاعران نيز از مجالس شعرا مايه مي‌گرفت و ريشه در انجمن‌ها و مجالس شاعران داشت. مثلاً اختلاف نظر فتوحي با انوري که سرانجام به اختلاف مردم بلخ با انوري کشيد و همچنين نطفه اختلاف ميان خاقاني و مجير بيلقاني نيز در همين مجالس شعر بسته شد و يا اختلاف ميان خاقاني با ابوالعلاء گنجه‌اي، که استاد و پدر زن و مربي و مشوق خاقاني بوده و از خاقان اکبر منوچهر تخلص «خاقاني» را براي او گرفته است، موضوعي است که ريشه در مجالس شعرا دارد که رنجش ميان اين استاد و شاگرد را سبب گرديده و ابوالعلاء را وادار به اظهار تربيت‌ها و مهرباني‌هاي خود نسبت به او کرده است:




تو اي افضل الدين اگر راست پرسي


به جان عزيزت که از تو نه شادم


چو رغبت نمودي به شاگردي من


به تو تحفه زرّ و صله سيم دادم


کمر را به تعليم و شفقت ببستم


زبان تو بر شاعري بر گشادم


چو شاعر شدي بردمت نزد خاقان


به خاقانيت من لقب بر نهادم


(خاقاني، ديوان، مقدمه، چهارده)


و يا هجويه‌هايي که براي او ساخته است، همه ريشه در مجالس شعر دارد و هجوهاي خاقاني چه در «تحفه‌العراقين» ابوالعلاء را همه برخاسته از مجالس شعر است. رنجش خاقاني از رشيد وطواط نيز نتيجه انجمن‌هاي شعر است، ولي با اينهمه عوفي در «لباب‌الالباب» داستاني از خاقاني با شرف‌الدين حسام النسفي نقل مي‌کند که دليل است بزرگواري خاقاني را (عوفي لباب الالباب، ج1،ص 144-145). که استاد ملک‌الشعراء بهار بدان اشارت نموده‌اند (بهار، سبک شناسي،ج3،ص48-49).
اشعاري را که مجيرالدين بيلقاني در ذمّ اصفهان پرداخته، سبب شده است که فضلاي اصفهان آن هجا را از خاقاني دانسته، شرف‌الدين شفروه و جمال‌الدين اصفهاني، مجير و خاقاني را هجا گفتند. چون قطعات هجو جمال‌الدين از اصفهان به شروان رسيد، خاقاني که از شاگرد خود ـ مجيرالدين‌ـ دلتنگ بود از هجو خود بسيار متأثر شده و قصيده مفصل در مدح اصفهان و هجاي مجيرالدين و گله از استاد جمال‌الدين منظون داشته به اصفهان فرستاده است(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص2). اينک مطلع گوهر شاهوار خزينه طبع خاقاني به تحرير مي‌آيد:
نکهت حور است يا هواي صفاهان/جبهت جوز است يا لقاي صفاهان
(خاقاني، ديوان، ص353)
جمال‌الدين بعد از هجو خاقاني و پاسخ او، قصيده‌اي غرّا در تقديم معذرت به خاقاني فرستاد که مطلع آن قلمي مي‌شود:
کيست که پيغام من به شهر شروان برد/يک سخن از من بدان مرد سخندان برد
(جمال‌الدين عبدالرزاق اصفهاني، ديوان، ص 85)
هجاي شاعران يکديگر را، در ادوار بعد نيز ادامه يافت؛ چه ملاطغراي مشهدي که نصرآبادي در «تذکره» خود او را تبريزي نوشته و در برخي مآخذ نيز او را قزويني دانسته‌اند، نسبت به صائب تبريزي سوء ادبي نموده که حسام‌الدين راشدي بدان اشارت کرده است:
(صائب) از پرده حيالوچي/دختر هيچ و خواهر پوچي
( سيدحسام‌الدين راشدي، تذکره شعراي کشمير، ص 735)
در دوره تيموري، قرن نهم هجري، نيز دربار شاهان، يکي از عوامل مهم رواج شعر گشته و شاعري جزو زندگاني گروه کثيري از ايرانيان و سرگرمي آنان در هنگام فراغت شده بود و شاعران تنها به صرافت طبع شعر مي‌سرودند و ديوان‌ها ترتيب مي‌دادند و مجالس شعر ايجاد مي‌کردند. يکي از اين مجالس آن بود که امير عليشير نوايي در منزل خود ترتيب مي‌داد و مجلس ديگر، آن که بنابر نقل «عرفات العاشقين» در روزهاي دوشنبه و جمعه در محضر عبدالرحمن جامي تشکيل مي‌شد.(تقي الدين محمد اوحدي بلياني، عرفات العاشقين، ج2، ص79)
بي‌جهت نيست که جامي را «خاتم الشعراء» لقب داده‌اند که بعد از او دستگاه شعر و شاعري به اسلوب اساتيد قديم که در خراسان، فارس، عراق و آذربايجان معمول بود برچيده شد (حکمت، استاد علي اصغر، جامي، ص111) و لااقل بعد از وفات او، که درست در شامگاه قرن نهم (898) هجري روي داد، تا قرن سيزدهم هجري، ستاره‌اي درخشان که از قدر اول آسمان شعر شمرده شود، در افق ادب پارسي طلوع ننمود (اميرکمال الدين حسين گازرگاهي، مجالس العشاق، ص246).
در قرن نهم، به سبب شعرپروري سلاطين و شاهزادگان تيموري در مشرق، که در سمرقند و هرات پايتخت داشتند، شاعران بسيار به ظهور رسيدند که غايت مقصود آنان از گويندگي، اکتساب رزق و جلب نفع بود و از اين رو، مقام عالي سخن را انحطاطي روي داد و استاد جام، از مشاهده اين تنزل ادبي که جمعي فايده‌دوستِ نفع‌پرست، تار و پود بساط سخنوري را دام صيادي و وسيله شيادي ساخته بودند زبان شکوه برگشاده است. برهان گفتار ما را ابياتي از دفتر اول سلسله الذهب شاهد است که جامي در تضمين اين بيت:
شعر در نفس خويشتن بد نيست/ناله من زخسّت شرکاست
ظهير فاريابي گفته است:




پيش ازين فاضلان شعر شعار


کسب کردي فضايل بسيار


بودي آراسته به فضل و هنر


بودي آزاده از فضول سير...


(جامي، سلسله الذهب، 64)


قرائتي در کتب تذکره وجود دارد که دلالت بر تشکيل انجمن‌هاي ادبي و مجالس شعر دارد. از آن جمله درباره مولانا شهيدي قمي شاعر قرن دهم آمده است که در زمان سلطان يعقوب ملک‌الشعرايي تعلق بدو داشت. گويند: بسيار خودپسند و خودراي بود، و هيچ کس در شعر او دخل نمي‌توانست کرد، و اگر دخل کردي رنجيده برخاستي و ديگر بدان مجلس نيامدي. وي سرانجام به هند رفت و در يکي از شهرهاي گجرات ساکن گشت و در سال 935 هجري در حدود صد سالگي در آن ديار وفات يافت (سام ميرزا، تحفه سامي 106).
خان احمد گيلاني پسر سلطان حسن کارکيا، از فرمانروايان محلي است که در گيلان حکومت داشت. اين خاندان به سبب خدمتي که هنگام پناهندگي شاه اسمعيل صفوي بدان ولايت کرده بودند، محل عنايت وي و شاه تهماسب گشته بودند. چنان که همين خان احمد در سال 943 هجري با آنکه کودکي يک ساله بود پس از مرگ پدرش سلطان حسن به فرمان شاه تهماسب صفوي به جاي او منصوب گرديد. ديري بر نيامد که به غرور جاه بر خداوندگار خويش عصيان ورزيد و به سال 974 مقيد و در قلعه قهقهه و سپس در قلعه اصطخر زنداني شد و همچنان در حبس بود تا آن که سلطان محمد خدابنده به هنگام جلوس خود (985 هجري) او را آزاد ساخت.
خان احمد مردي اديب و عالم بود و در شعر و موسيقي و هيأت و حکمت دستي قوي داشت و با صاحبان اين فنون معاشرت و مصاحبت مي‌نمود و درگاه او يکي از بزرگترين محل‌هاي اجتماع شاعران پارسي‌گوي در ايران بود.
استاد دکترذبيح‌الله صفا مي‌نويسند:«بهر حال گيلان در دوره شکوه و جلالِ خان‌احمد، از مرکزهاي اجتماع شاعران و اديبان و عالمان بود، ليکن چون او دوبار مقيد و محبوس گرديد، آن اجتماع ارزشمند دوبار دستخوش تفرقه شد و بعضي از آنان که در اين جمع بودند ناگزير به هندوستان پناه بردند» (صفا، دکتر ذبيح‌الله، تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش 1، انتشارات فردوس، 1373). از جمله آنان‌اند مير فغفور لاهيجاني (آذربيگدلي، آتشکده، بخش 2، ص 843) و طالب لاهيجي که خود در خدمت خان‌احمد گيلاني بود (همان مآخذ، ص 840). خان‌احمد خود شعر مي‌سرود و (احمد) تخلص مي‌کرد.

نقد واره‌ها

http://img.tebyan.net/big/1388/10/106331712325474171591425367135116147150235.jpg
نقد واره‌هايي که در تفضيل شاعري بر شاعر ديگر در تذکره‌ها به نظر مي‌رسد، دقايقي است بر اجتماع شاعران و تشکيل انجمن‌هاي ادبي. چنان که گوشه‌اي از اين نقد واره‌ها را در تذکره دولتشاه و ساير تذکره‌ها و کتب ادب و تاريخ توان يافت. دولتشاه مي‌‌نويسد: «... سلطان سعيد الغ بيگ گورکان، سخن جمال‌الدين عبدالرزاق را بر سخن فرزندشکمال‌الدين اسمعيل تفضيل مي‌نهد و بارها گفتي عجب دارم که با وجود سخن پدر که پاکيزه‌تر است و شاعرانه‌تر، چگونه سخن پسر شهرت زياده يافت، اما اين اعتقاد مکابره است؛ چه سخن کمال بسيار نازک‌تر افتاده و سهل ممتنع است...» (دولتشاه سمرقندي، تذکره، 108). در «تاريخ حزين» نيز از اين مقوله بحث رفته است و نگارنده اين سطور نيز شعرکمال‌الدين را نرم‌تر و لطيف‌تر از شعر جمال الدين در ترازوي نقد ديده است، چه در قصايد و چه در غزليات.
در قرن ششم و سرآغاز قرن هفتم، نشانه‌هايي از نقد ادبي در انجمن‌هاي ادبي و مجالس شاعران توان يافت، از جمله در شعر کمال الدين اسمعيل اصفهاني چنان که گويد:




هرکه شعري برد بر ممدوح


کند آن را به نقد خود مجروح


من و ممدوح هر دو همکاريم


حال هر يک چو مي‌شود مشروح


نيست زر در ميان، همه سخنست


وزن بر ما و نقد بر ممدوح

(کمتال الدين اسمعيل،ديوان، 588)


غرض آن که مجالس شعرا در دربار سلاطين همراه بود با انتقاد شاعران و اگر سلطاني را ذوق ادبي بود و يا فهم شعر مي‌توانست کرد، بر اشعار شاعران انگشت انتقاد مي‌نهاد که موارد مذکور از آن جمله است که تحرير افتاد.

AreZoO
26th September 2010, 10:59 AM
انجمن های شعر فارسی

انجمن‌های ادبی از آغاز شعر فارسی دری تا سال 1335


بخش سوم (پایانی)


عنوان ملک الشعرایی

http://img.tebyan.net/big/1388/10/19238741391585251131092101252332186223919.jpg
عنوان «ملک‌الشعرا»یی در دربار سلاطین و وزراء، دلیل دیگری است بر گرد آمدن شاعران در دربار و تشکیل مجالس شعر و اظهار نظریه‌های شاعرانه و نیز تربیت شاعران برای گذرانیدن قصایدی در مدح پادشاهان و شرح جنگ‌ها و قهرمانی‌های آنان و یا تسکین آلام سلاطین در موارد گوناگون، اعم از تهنیت و تسلیت.
آنچه گفته آمد همه براهینی است بر تشکیل مجامع شعر، چه در دربارهای سلاطین و رجال سیاسی و چه در منازل شاعران و ادیبان و چه در قهوه‌خانه‌ها که سخن در این باره جای دیگر نشیند.
انجمن ادبی مشتاق

در اواخر دوره افشارها و کمی پیش از آنکه فتحعلی‌شاه، گویندگان و سخنوران را در دربار باشکوه خود گرد آورد، ذهن مردم از سبک متکلّف دوره مغول و تیموریان و عبارت پردازی‌ها و نکته‌سنجی-های سبک هندی آزرده و ملول گردید و نهضت نسبتاً مهمی در شعر فارسی ایجاد شد.
شهر اصفهان اگر چه در عهد استیلای افاغنه، خرابی‌ها دیده و مردم آن پراکنده و بی سر و سامان شده بودند و با این که کریم‌خان زند، مردی شعردوست و شاعرپرور نبود و خود در اصفهان اقامت نداشت و به ظاهر امر، موجبات سیاسی و اجتماعی برای ایجاد چنین نهضتی در این شهر وجود نداشت، ولی اصفهان کانون نهضت جدید ادبی شد. چه دو سه تن مرد خوش قریحه و صاحب ذوق، یک‌باره روی از سبک رایج هندی برتافتند و به تتّبع طرز و شیوه استادان پنج ـ شش قرن پیش پرداختند و زمینه پیدایش گویندگان از خود بزرگ‌تر را فراهم آوردند.
مشهورترین آنان که پیشقدمان این نهضت ادبی بودند، میر سیدعلی مشتاق اصفهانی (م 1171 ه.ق)، سید محمد شعله اصفهانی (م 1160 ه ق)، میرزا نصیر اصفهانی (م 1192 ه ق) بودند و در رأس آنان، مشتاق اصفهانی قرار داشت و همگی خود ذوق و قریحه لطیفی در غزل‌سرایی داشتند و در میان اینان، مشتاق بیش از همه کوشید و دیگران را به استقبال و تتّبع سبک کلام استادان قدیم رهبری کرد.
انجمن ادبی نشاط اصفهانی

در زمان سلطنت آقا محمدخان قاجار، میرزا عبدالوهاب نشاط، که کلانتر اصفهان بود، به حکومت آن شهر رسید و انجمنی از سخنوران در پیرامون او گرد آمدند. این انجمن، به امور ادبی و اسلوب‌های گوناگون کلام، از انجمن اول بیناتر بود. ولی پس از آنکه فتحعلی شاه قاجار نشاط را به تهران احضار کرد، رشته انجمن نشاط گسیخته شد و اعضای آن پراکنده گردیدند (آرین پور، از صبا تا نیما، ص14).
او مردی بود ایلاتی و از دنیا بی خبر. بسیار خوشگذران و طالب تکثیر اولاد و با این همه با استعداد و دست‌کم با سواد. مردی که از تاریخ ایران خبر داشت و شاهنامه می‌خواند و خود از شاعری بی‌بهره نبود؛ چنانکه غزلیات بسیاری با تخلّص «خاقان» از او بازمانده است.

انجمن خاقان

http://img.tebyan.net/big/1388/10/12412176102941522382613017273196132118241.jpg
آقامحمدخان قاجار، موسس سلسله قاجاریه، به واسطه اشتغال به جنگ، طبعاً فرصتی برای تشویق شعرا نداشت، اما برادرزاده و جانشین او فتحعلی شاه. دربار با شکوهی در تهران تشکیل داد و بر آن شد که زندگانی درباری پر عظمت روزگاران باستان را تجدید کند و دربار خود را نظیر دربار سلطان محمود غزنوی و سلطان سنجر سلجوقی سازد. او مردی بود ایلاتی و از دنیا بی خبر. بسیار خوشگذران و طالب تکثیر اولاد و با این همه با استعداد و دست‌کم با سواد. مردی که از تاریخ ایران خبر داشت و شاهنامه می‌خواند و خود از شاعری بی‌بهره نبود؛ چنانکه غزلیات بسیاری با تخلّص «خاقان» از او بازمانده است.
گذشته از او که شاعران را محمودوار جایزه‌های سرشار ارزانی می‌داشت، بزرگانی مانند قائم‌مقام فراهانی ، که خود نویسنده و اهل فضل و کمال بودند، تشویق گویندگان و نویسندگان را همّت در میان می‌آوردند. شاهزادگان قاجار، خود در دوران کودکی شعر و ادب می‌آموختند و حمایت از شعرا را برای خود نوعی تشخّص و تعین می‌شمردند و در این کار سبقت می‌جستند و صلات و جوائز ارزشمند به شاعران ارزانی می‌داشتند.
بدین قرار، صدها شاعر قصیده‌گو و غزل‌سرا، که محور همه آنان ملک الشعرای صبای کاشانی بود، به امید نزدیک شدن به مرکز قدرت و گرفتن صله و کسب نام «بهترین شاعر» و ربودن لقب ملک‌الشعرایی، از هر سو پیرامون شاه شاعر و شعر شناس گردآمدند و انجمنی به نام «انجمن خاقان» تشکیل دادند که از میان آنان چند شاعر مستعد و با قریحه مانند صبا، نشاط و مجمر اصفهانی برخاستند (آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج1، ص15).
انجمن ادبی دانشکده

در آغاز زمستان سال 1295 خورشیدی، استاد ملک الشعراء بهار با جمعی از شاعران و ادیبان جوان، انجمنی در تهران تشکیل داد که نام آن را «انجمن ادبی دانشکده» نامیدند.
کار انجمن در آغاز با استقبال از اشعار شاعران کهن شروع شد که گاهی موضوعاتی مطرح می‌کردند که اعضای انجمن بر روی آن موضوعات شعر می‌ساختند. این جریان نزدیک به یک سال طول کشید، تا در اوایل آبانماه سال بعد، هنگامی که اعضای انجمن فزونی یافته بود و دیدگاه‌ها نیز تنوّع بیشتری را نشان می‌داد، این انجمن به برنامه خود وسعت و ژرفایی دیگر بخشید و از استقبال پای فراتر نهاد و به دیدگاه‌های علمی و فرهنگی غرب توجه کرد. بنابراین در ادبیات و تاریخ، بحث‌هایی نه بی ارتباط با سیاست و مسایل جهانی مطرح گشت و این همه هوادارانی جدّی در میان اعضاء انجمن یافت و جرگه کوچک دانشکده به فضاهای وسیع‌تری فراتر از محدوده ادبیات قومی خود راه جست.
گشوده شدن این دریچه تازه و برخورد آراء و عقاید در خور انجمن، سبب شد تا اعضای آن «با ارتقاء فکری و تکامل فنی» خود به مرحله تازه‌ای از زندگی و فعالیت ادبی گام نهند. نه تنها بخش‌هایی از مرامنامه انجمن تغییر یافت و هدف‌های تازه‌ای در شناخت آثار فکری و ادبی جهان و تحلیل و نقد ادبیات و فرهنگ ایران در آن گنجانیده شد، بلکه مقرّر گردید انجمن مجله‌ای نیز منتشر کند.
بهار، که از بنیانگذاران انجمن و رئیس آن بود، در سال 1296 خورشیدی امتیاز «مجلّه دانشکده» را به دست آورد و از اوایل سال 1297، چنان که یاد شد، مجلّه دانشکده را منتشر کرد. اما این نخستین مجله ادبی در تاریخ معاصر ایران نبود. مجله دانشکده دومین مجله ادبی است که با یک روح جوان و با رنگ و بوی ادبیات جدید در عالم ادبیات جلوه گر شد.
اعضای انجمن ادبی دانشکده عبارت بودند از ملک الشعراء بهار ، رشید یاسمی، سعید نفیسی ، میرزا ابوتراب عرفان، شیخ الرئیس افسر، سید ابوالقاسم ذرّه، احمد مقبل، علی اشرف‌ خان، یحیی ریحان، علی اصغر شریف، سید رضا هنری، محمد علی مینو، حبیب الله امیری، ابراهیم الفت و عبدالله دیده‌بان (مجله دانشکده چاپ 1297 ه ش و دیوان یحیی ریحان).
گشوده شدن این دریچه تازه و برخورد آراء و عقاید در خور انجمن، سبب شد تا اعضای آن «با ارتقاء فکری و تکامل فنی» خود به مرحله تازه‌ای از زندگی و فعالیت ادبی گام نهند.

انجمن ادبی فرهنگستان ایران

http://img.tebyan.net/big/1388/10/195090561190315280972213590128215198.jpg
فرهنگستان ایران در سال 1325 شمسی تصمیم به تأسیس دو انجمن گرفت. یکی انجمن ادبی فرهنگستان ایران و دیگری انجمن علمی فرهنگستان ایران، و در سیصد و بیست و دومین جلسه عمومی خود، تأسیس این دو انجمن را برای اجرای بخشی از وظایف مندرج در ماده دوم اساسنامه تصویب نمود.
به دنبال تأسیس انجمن ادبی و انجمن علمی، در روز دوشنبه سی‌ام دی ماه 1325 شمسی، عده‌ای از دانشجویان، ادیبان و شاعران به عمارت فرهنگستان دعوت شدند و جلسه‌ای به ریاست حسین سمیعی گیلانی (ادیب السلطنه) رئیس فرهنگستان ایران تشکیل شد. در این جلسه، استاد محمد تقی بهار ملک الشعراء، جلال‌الدین همایی ، بدیع الزمان فروزانفر، امیر خیزی، ابراهیم پور داود، محمد علی ناصح، دکتر علی اکبر فیاض، دکتر پرویز ناتل خانلری و دکتر حسین خطیبی مأمور شدند که اساسنامه‌ای برای انجمن ادبی بنویسند. این اساسنامه نوشته شد و در جلسه دوم انجمن که در بیست و یکم بهمن ماه 1325 تشکیل گردید، تقدیم رئیس فرهنگستان شد.
در همین جلسه استاد محمد تقی بهار ملک الشعراء به ریاست انجمن ادبی فرهنگستان ایران برگزیده شد و استاد احمد اشتری و استاد محمد علی ناصح به عنوان نایب رئیس انجمن انتخاب شدند و استاد حبیب یغمایی، استاد احمد گلچین معانی، استاد دکتر حسین خطیبی به عنوان منشی انجمن و استاد احمد سهیلی خوانساری به عنوان صندوق‌دار انجمن انتخاب گردیدند. (بدره‌ای فریدون، گزارشی درباره فرهنگستان ایران، ص96 و 98، 1355)
منابع:
1-تاریخ سیستان، به تصحیح ملک الشعراء بهار، چاپ موسسه خاور، تهران، 1314ش.
2-صفا، دکتر ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، انتشارات فردوس، چ دهم، 1373 ش.
3-نرائن شفیق، تذکره شام غریبان، به کوشش: محمد اکبرالدین صدیقی، چاپ کراچی، 1977م.
4-محمد عوفی، لباب الالباب، با تصحیحات: سعید نفیسی، کتابفروشی ابن سینا، 1335ش.
5-زرّین کوب، دکتر عبدالحسین، از گذشته ادبی ایران، انتشارات بین‌المللی المهدی، چ اول، سال 1375 ش.
6-گوهرین، سید صادق، حجّت‌الحق ابوعلی سینا، انتشارات توس، چ سوم، تهران، 1356 ش.
7-نظام عروضی، چهار مقاله، تصحیح: استاد فقید دکتر محمد معین، انتشارات زوّار، چ سوم، 1333 ش.
8-دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، چ کلاله خاور، تهران 1338 ش.
9-آذر بیگدلی، آتشکده (بخش دوم)، با تصحیح و حواشی: استاد فقید دکتر سید حسن سادات ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1338 ش.
10-کمال الدین اسمعیل، دیوان، به اهتمام: استاد فقید دکتر حسین بحرالعلومی، انتشارات دهخدا، سال 1348.
11-خاقانی، دیوان، تصحیح: استاد فقید دکتر ضیاءالدین سجادی، چ زوّار، تهران، 1338ش.
12-بهار، استاد فقید محمد تقی، سبک شناسی، انتشارات امیر کبیر، چ دوم، ج3، سال 1337ش.
13-جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، با تصحیح و حواشی: استاد علامه حسن وحید دستگردی، چاپخانه ارمغان، 1320ش.
14-سید حسام الدین راشدی، تذکره شعرای کشمیر، چ پاکستان، ج2، 1346ش.
15-تقی‌الدین محمد اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، ج2، چ سنگی هند.
16-حکمت، استاد علی اصغر، جامی، تهران 1363ش.
17-امیر کمال‌الدین حسین گازرگاهی، مجالس العشاق، به اهتمام: غلامرضا طباطبایی مجد، انتشارات زرین، تهران 1375.
18-جامی، هفت اورنگ، تصحیح: آقای مرتضی مدرّس گیلانی، انتشارات سعدی، 1366.
19-سام میرزا صفوی، تحفه سامی، طبع ارمغان، 1314ش.
20-حزین، تاریخ حزین، چ اصفهان، کتابفروشی تأیید، 1332ش.
21-زرین کوب، دکتر عبدالحسین، آشنایی با نقد ادبی، انتشارات سخن، 1372ش.
22-قاضی نورالله شوشتری، مجالس المومنین، کتابفروشی اسلامیه، جمادی الاول، 1376قمری.
23-سعید نفیسی، رساله مجد همگر، مجله مهر.
24-آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، انتشارات فرانکلین، 1354.دکتر عباس کی منش

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد