PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله خموشید خموشید، خموشی دم مرگ است



AreZoO
25th September 2010, 07:11 PM
خموشید خموشید، خموشی دم مرگ است

نگاهی به عاشورا در مثنوی معنوی


http://img.tebyan.net/big/1388/10/6274131101927122525112217786147128120137.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/10/120171202120190169371992351304340226127169.jpg)
جان بسی کندی و اندر پرده ای


زان که مردن اصل بد ناورده ای


تا نمیری نیست جان کندن تمام


بی کمال نردبان نایی به بام


چون ز صد پایه دو پایه کم بود


بام را کوشنده نامحرم بود


چون رسن یک گز ز صد گز کم بود


آب اندر دلو از چه کی رود؟!


من آخر اصل دان، کاو طارق است


کشتی وسواس و غی را غارق است


چون نمردی، گشت جان کندن دراز


مات شو در صبح ای شمع طراز


(دفتر ششم مثنوی)
مولانا (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)هنگامی که از مرگ سخن می گوید، قصدش این نیست که بگوید جسم انسان باید بمیرد، زیرا که مرگ جسم، قطعی و ناگزیر است و این واقعه بی شک اتفاق خواهد افتاد و این فیزیک ما را به سمت زوال می برد و زندگی مادی در نهایت پایان خواهد پذیرفت. مرگ با زندگی انسان همزاد است و بی شک این تصادفی نیست که در قرآن کریم به تعدادی که کلمه حیات به کار رفته، کلمه موت نیز به کار رفته است و شاید می خواهد بر صفحه ای این سیگنال رمزآلود را القا کند که به همان اندازه که به زندگی اهمیت می دهید، مرگ را نیز در نظر آرید. هنگامی که در سوره ی ملک پس از ذکر مبارک بسم الله که معمولاً در همه سرفصل های قرآن کریم به کار رفته و تکرار شده بی درنگ می فرماید: بزرگوار و مبارک است خداوندی که فرمانروایی به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست، آن توانمندی که مرگ و زندگی را آفرید، تا بیازماید که کدام یک از شمایان نیکوتر عمل می کند و اوست پیروزمند آمرزنده (ملک: 2-1) و این ظاهر ساده، باطنی بسیار ژرف دارد و اندیشه خردمندان را به چالش می طلبد. اینک سری به دیوان کبیر بزنیم و دوباره به مثنوی معنوی بازگردیم. مولانا (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)فریاد برمی آورد و صلا می دهد که:
بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید


در این عشق چو مردید،همه روح پذیرید


بمیرید، بمیرید، وز این مرگ مترسید


کز این خاک برآیید سماوات بگیرید


بمیرید، بمیرید، و ز این نفس ببرید


که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید


یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان



چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید


بمیرید، بمیرید و ز این ابر برآیید


چو زین ابر برآیید، همه بدر منیرید


خموشید خموشید، خموشی دم مرگ است


هم از زندگی است این که ز خاموش تفیرید


مسلماً مولوی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)از مرگ معمولی تن و جسم سخن نمی گوید، زیرا او نیز همانند هر فرزانه خردمندی می داند که انسان یک روز به دنیا می آید و روزی از این جهان رخت برخواهد بست و حتماً نمی خواهد بگوید پیش از آن که اجلتان سرآید، دست به انتحار بزنید و خود را بکشید. چنین پنداری از انسان فرهیخته ای چون مولوی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)پر بیراه است، حدیث معروف و موثقی از پیامبر اکرم(ص) رسیده است که فرمودند: "موتوا قبل ان تموتوا" یعنی بمیرید پیش از آن که بمیرید. البته بیشتر صوفیه آن را نقل کرده اند، شادروان فروزانفر در "احادیث مثنوی" می نویسد: مولف "اللؤلؤ المرصوع" به نقل از ابن حجر آن را حدیث نمی شمارد و در همان صفحه می نویسد: "حاسبوا اعمالکم قبل ان تحاسبوا وزنوا انفسکم قبل ان توزنوا و موتوا قبل ان تموتوا"؛ المنهج القوی، ج 4، ص313 (به نقل از احادیث مثنوی، شادروان فروزانفر، ص 116) یعنی به حساب کردار خود رسیدگی کنید پیش از آن که به حسابتان برسند و نفس های خود را وزن کنید، پیش از آن که آن را بسنجند و بمیرید پیش از آن که بمیرید.
این معانی می رساند که مقصد و مقصود گویندگان از مرگ، نابودی و پوسیدگی جسم نیست. نمی خواهد بگوید که بر اثر بیماری و تب و بر اثر انواع علت های طبیعی خود را به هلاکت بیندازید، بلکه به آن مرگی اشارت می کند که آنچه در مغز انبار کرده و همه آنچه برای نگهداری هستی خودخواهانه و خودمحورانه خود گرد آورده اید نابود کنید و ذهن را پاک کنید و بپالایید و آنچه از زباله ها که در دوران زندگی در ذهن ریخته اید بروبید و پاکیزه کنید تا قدرت و عظمت پیدا کنید و انرژی های درونی خود را کشف کنید و از نو متولد شوید.

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد/یعنی او از اصل این رز بوی برد
(دفتر ششم)
زندگی نو آغاز می شود، یعنی اندیشه نو و خلاق و نیرویی تازه. این که پیر بلخ (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html) در تفسیر: "موتوا قبل ان تموتوا" به شعر سنایی (http://www.njavan.com/poem/poetry_iran/classic_poetry/2008/10/10/76218.html)استناد می کند که:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی/که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
هدفش همان نوع مردن خود خواسته است که در مثنوی به تفصیل از آن سخن می گوید:


تن چون مادر طفل جان را حامله


مرگ، درد زادن است و زلزله


تا نزاد او مشکلات عالم است


آن که نازاده شناسد آن کم است


(دفتر اول)


البته درد زایمان بسیار سخت است، اما طفل نمی داند که به چه دنیای فراخ و گسترده ای پای خواهد گذاشت.
http://img.tebyan.net/big/1388/10/19222116517421117511901914817716123714124433.jpg
اندکی جنبش بکن همچون جنین


تا ببخشندت حواس نور بین


وز جهانِ چون رحم بیرون روی


از زمین در عرصه واسع شوی


آن که ارض الله واسع گفته اند



عرصه ای دان کانبیا در رفته اند


دل نگردد تنگ زان عرصه فراخ


نخل تر آنجا نگردد خشک شاخ


حاملی تو مر حواست را کنون


کند و مانده می شوی و سرنگون


(دفتر اول)
معلمان بشریت از انبیا گرفته تا مصلحان و حکما و عارفان می خواهند آدمیان را از "خود" ظاهری شان خالی کنند و این حواس مزاحم آشکار را در اختیار آن حواس نیرومند و پرقدرت قرار دهند و این ممکن نمی گردد، مگر آنچه آن بزرگان گفته اند که:


اندکی صرفه بکن از خواب و خور


ارمغان بهر مقالاتش ببر


شو "قلیل النوم مما یهجعون"


باش در اسحار از "یستغفرون"


(دفتر اول)
حافظ هم شاید همین معنا را می خواهد به اذهان القا کند که:

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
تا انسان با وجود پروسواس و گمراه خود زندگی می کند و ذهن او پیوسته بیگاری می کشد؛ یعنی بیهوده و بی مزد کار می کند و انرژی آدمی را صرف می کند، جز خستگی و تکیدگی نتیجه ای نخواهد برد. انبیا و اولیا می خواهند آدمیان را به اقیانوس بزرگ زندگی جاوید رهنمون شوند. مولوی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)سمند سخن را با چالاکی و با روح بلندش می تازد و می سراید:
می رمد اثبات پیش از نفی تو


نفی کردم تا بری ز اثبات بو


در نوا آرم به نفی این ساز را


چون بمیری مرگ گوید راز را
(دفتر ششم)


در میان عارفان گذشته، هیچ کس همچون مولوی تا این اندازه از معارف ناب و رازهای سربه مهر برای کشف توانمندی های درونی انسان پرده بر نداشته و سخن نگفته است:

غرق این کشتی نیابی ای امیر /تا بننهی اندرو من الاخر
"من اخیر" یعنی آخرین ثقل و سنگینی ای که باید از کشتی وجودت بیرون بیندازی تا وجود اصلی تو آشکار و ظاهر شود.






من آخر اصل دان کاو طارق است


کشتی وسواس وغی را غارق است


آفتاب گنبد از رق شود


کشتی هش چون که مستغرق شود


چون نمردی، گشت جان کندن دراز


مات شو در صبح، ای شمع طراز


(دفتر ششم)
از این مقام های بلند است که سمند سخن مولوی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html)گرم می شود و می گوید:


بی حجابت باید آن ای ذولباب



مرگ را بگزین و بر در آن حجاب


نه چنان مرگی که در گوری روی


مرگ تبدیلی که در نوری روی


(دفتر ششم)
مرد بالغ می شود و کودکی اش می میرد، بزرگ می شود و خردمند خاکش طلا می شود و غمش به شادی بدل می گردد و تفرج صنع خداوند می کند. پیر بلخ (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/9/29/103546.html) در مثنوی با تشبیهی بسیار زیبا دردمندانه می نالد و می موید به تعزیت داشتن شیعه اهل حلب که هر سالی در ایام عاشورا بر دروازه انطاکیه گرد می آیند و بر سید مظلومان، حسین بن علی(ع) عزادرای می کنند. وی حکایت می کند از شاعری که در همان ایام به بساط آنان می رسد و می پرسد که: "این غریو چه تعزیه است؟


روز عاشورا همه اهل حلب


باب انطاکیه اندر تا به شب


گرد آید مرد و زن جمعی عظیم


ماتم آن خاندان دارد مقیم


ناله و نوحه کنند اندر بکا


شیعه عاشورا برای کربلا


بشمرند آن ظلم ها و امتحان



کز یزید و شمر دید آن خاندان


نعره هاشان می رود در ویل و دشت




پر همی گردد همه صحرا و دشت


یک غریبی، شاعری از راه رسید


روز عاشورا و آن افغان بدید
(دفتر ششم)


هیچ بعید نیست که این غریب شاعر خود مولانا باشد که روزگاری هم گذرش به دروازه انطاکیه شهر حلب افتاده است. مهم این نیست که این داستان واقعیت تاریخی داشته یا نه، بلکه اهمیت موضوع در این است که مردمی به ظاهر عزادار خاندان بزرگی چون خاندان پیامبر بزرگ اسلام – که درود خداوند بر آنان باد – هستند، اما آنان راز آن ماتم بزرگ را نمی دانند.
ادامه دارد ....

AreZoO
25th September 2010, 07:16 PM
مردمانی که در خوابند،کورند وکرند!


نگاهی به عاشورا در مثنوی معنوی

قسمت دوم :

http://img.tebyan.net/big/1388/10/45166104151383261952224215531767823512.jpg
یک غریبی، شاعری از ره رسید


روز عاشورا و آن افغان شنید


شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد


قصد جست و جوی آن هیهای کرد


پرس پرسان می شد اندر انتقاد


چیست این غم؟ بر که این مات فتاد؟


این رئیس رفت باشد که بمرد


این چنین مجمع نباشد کار خرد


نام او و القاب او شرحم دهید



که غریبم من، شما اهل دهید


چیست نام و پیشه و اوصاف او؟


تا بگویم مرثیه ز الطاف او


مرثیه سازم که مردی شاعرم


تا از اینجا برگ و لالنگی برم


آن یکی گفتش که هی دیوانه ای!


تو نه ای شیعه عدو خانه ای!


پیش مومن کی بود این غصه خوار؟


قدر عشق گوش عشق گوشوار


روز عاشورا نمی دانی که هست


ماتم جانی که از قرنی به است


پیش مومن ماتم آن پاک روح


شهره تر باشد ز صد توفان نوح


مولوی به راستی ارادتمند خاندان پاک پیامبر است و جنایات یزیدیان بر خاندان پیامبر را به خوبی می داند و حتی آن را به لیله قدر تشبیه می کند (ماتم جانی که از قرنی به است) که یادآور هزار ماه سیاه سیطره بنی امیه و بنی مروان است. مولانا نمی خواهد تکیه به شهر کند، بلکه شهریان را مورد پرسش قرار می دهد که:
گفت آری لیک کو دور یزید؟/کی بده ست این غم، چه دیر اینجا رسید؟
(دفتر ششم)


طنز مولوی بسیار گزنده است و هشدار دهنده.
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا؟!


تمام کوران، آن ماتم بزرگ را دیده اند و همه ناشنوایان عزای سترگ را شنیده اند، چگونه است که چنین خبر سهمگینی به این دیری به شما رسیده و این گونه عزاداری می کنید؟ کنایه از این که شما بیچارگان باید به خود بپردازید.

پس عزا بر خود کنید این خفتگان/زان که بدمرگی است این خواب گران
گویی این که همه مردمان که در اینجا به رمز مردم حلب را تمثیل می کند. در خوابند و کورند و کرند و ندانسته اند که سیدالشهدا(ع) چرا قیام نموده و چگونه مظلومانه با دژخیمان قدرت طلب نبرد کرده حسین بن علی(ع) می داند که در یک جنگ نابرابر و با آن هجرت شگفت انگیز که همه خانواده اش را همراه برده است، احتمال مرگ هم هست. اما این کالبد خاکی چه ارزشی می تواند داشته باشد، در صورتی که انسان در باتلاقی از کثافت و عفونت ستم و تباهی و فساد و قدرت طلبی و ریاست خواهی گرفتار باشد و نااهلان و بی خردان بر او چیره باشند؟!بنابراین حسین بن علی(ع) آن قیام خونین را بر می گزیند تا سرمشق همه حق طلبان و آزادیخواهان باشد.پس اینک چرا گریه و نوحه سر می دهید، ای خفتگان بیدارنما؟!


پس عزا بر خود کنید ای خفتگان!
ز آن که بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه دراییم و چون خاییم دست؟
چون که ایشان خسرو دین بوده اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند

اما این کالبد خاکی چه ارزشی می تواند داشته باشد، در صورتی که انسان در باتلاقی از کثافت و عفونت ستم و تباهی و فساد و قدرت طلبی و ریاست خواهی گرفتار باشد و نااهلان و بی خردان بر او چیره باشند؟!

مولانا در این ابیات فوران روح انسان بزرگی را ترسیم کرده که طاقت آن همه انرژی های عظیم و طاقت سوز را ندارد و قالب تن را می شکند و پرواز می کند و به جایگاه اصلی خود می رود که تا پیشتر در آنجا به سر می برده.


سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ورنه ای آگه، بروبر خود گری
زان که در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
پشتدار و جان سپار و چشم سیر(1)

پرسش اصلی مولانا این است که ای مردمان ماتم زده که شنیدید و دیدی که پادشاهی بزرگ و امامی راستین در مقابل ستم جباران و گردنکشان، همه چیز مادی خود را فدا کرد تا تاریخ پس از آن، او را گواه مظلومان و دادخواهان بداند؛ چنان که خود گفته است "و لکم فی اسوه" یعنی برای شما در من نمونه ای از یک انسان کامل است که انسان کامل به دریای آرام و بی کران رسیده است. جایی که خلوتگه راز بسیاری از شگفتی های جهان آفرینش است. از دید مولوی ، حسین (ع) کسی است که تا اندازه ای به زندگی ارج می نهد که عدالت و انسانیت و شرافت را برای انسان محفوظ بدارد و نیز به این نوع مرگ، مرگی که از روی عشق – این کلمه ناشناخته و مرموز – انتخاب شده است، ارزش می گذارد. شاید کسانی از مرگ می ترسند که فکر می کنند عمری را به بطالت گذرانده اند و حالا اگر حساب و کتاب و قیامتی باشد و پیامبران وعده درست داده باشند، با آنان چه معامله ای خواهد شد؟! اما مرگ برای کسی که بر فکر ومغز و نفس خود مسلط است و بایدها و نبایدها را به اشراق و ریاضت کشف کرده، آرزو و دلخواه اوست. بی دلیل نیست که تا تیغ بر فرق ولی خدا فرود می آید، آوای شگفت و دل انگیز "فزت و رب الکعبه" را سر می دهد؛ آری او رستگار شده است. زیرا که در دنیای حس و طبیعت واقعی آنچه باید بی کم و کاست بکند، کرده است. بنابراین هیچ هراسی از مرگ نداد، زیرا از آغاز دریافته که مرگ حتمی است و نمی توان از آن گریخت. او پیشتر پندارهای منفی دنیوی را از صحنه ذهن روفته و فهمیده که مرگ و زندگی همزاد هم اند و خود گفته است که ای مردمان خداوند را فرشته ای است که هر روز فریاد می زند: (لدوللموت وابنوا للخراب) متولد شوید برای مردن و بسازید برای خراب شدن.


آن که مردن پیش چشمش "تهلکه" ست
امر "لا تلقوا" بگیرد او به دست
و آن که مردن پیش او شد فتح باب
"سارعوا" آید مر او را در خطاب
(دفتر سوم)

بی دلیل نیست که تا تیغ بر فرق ولی خدا فرود می آید، آوای شگفت و دل انگیز "فزت و رب الکعله" را سر می دهد؛ آری او رستگار شده است. زیرا که در دنیای حس و طبیعت واقعی آنچه باید بی کم و کاست بکند، کرده است. بنابراین هیچ هراسی از مرگ نداد، زیرا از آغاز دریافته که مرگ حتمی است و نمی توان از آن گریخت.

البته این امر ساده نیست و بایستی ژرف در گفتار بزرگان بویژه در نهج البلاغه و مثنوی و از همه مهم تر در قرآن مجید نگریست.


در رخت کو از می دین فرخی؟
گر بدیدی بحر کو کف سخی؟
آن که جو دید، آب را نکند دریغ
خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ

(دفتر ششم)

باید اعتراف کنیم که مولوی با دانایی و آگاهی دردها و درمان ها بشری را طرح کرده است. بویژه پیرامون مرگ سخنان جاندار گفته است که:
"گر بریزی بحر را در کوزه ای/چند گنجد، قسمت یک روزه ای"
اشارتی به گفتار
مولانا از "فیه مافیه" حسن ختام است که فرمود: سخن اندک، همانند آن ماند که چراغی افروخته، چراغی ناافروخته را بوسه داد و رفت، این برای او بس است، او به مقصد رسید. (1) توضیح بسیار مهم :

در حکایتی که خواندید در نهایت مولوی نتیجه می گیرد که برای شهادت امام حسین علیه السلام باید شادی کنیم چرا که ایشان و یارانشان به آرزوی خود رسیدند . بر هیچ محب شیعه و صاحب عقیده ای پنهان نیست که علت اقامه عزای ما برای امام حسین علیه السلام وصال ایشان به محبوب ازلی نیست چراکه ایشان به واسطه عصمت و ولایت در بدن مادی خود نیز در اوج وصل و ارتباط صریح و ناب روحانی با معبودشان بوده اند چیزی که متصوفه به علت بهره نبردن از مکتب اهل البیت علیهم السلام قادر به درک ان نبوده و هر وصالی را در نهایت منوط به سلوکی خاص می دانند و همین پذیرش عصمت را برای آنان دشوار می کند . اگر ما برای امام حسین سلام الله علیه عزا داری می کنیم برای ذبح ارزش های اسلام به دست به ظاهر مسلمانان و مظلومیت حقیقت مطلق در برابر تزویراست .
سیدحامد علوی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد