PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله بررسی اندیشه های فلسفی در شعر بیدل دهلوی



AreZoO
25th September 2010, 05:15 PM
معنی بلند من،فهم تند می خواهد


بررسی اندیشه های فلسفی در شعر بیدل دهلوی



«معنی بلندِ من، فهم تند می خواهد / صید فکرم آسان نیست، کوهم و کتل دارم.»
http://img.tebyan.net/big/1388/09/9816118202137127221531302921188622111464.jpg
شاید در نگاه نخست این پرسش به ذهن بیاید که مگر چه نسبتی بین ادبیات و فلسفه وجود دارد که می خواهیم در ادب فارسی به جستجوی مفاهیم فلسفی برآییم؟ پاسخ این پرسش مقدر در برگیرنده ی مضامین ادیبانه و شاعرانه نبوده، بلکه به دلیل وجود محدودیت ها و موانع تاریخی و فرهنگی در رشد و گسترش علوم عقلی، محمل مناسب و امنی برای انتقال مفاهیم فلسفی بوده است.
بسیاری از ادیبان و شاعران پارسی گوی، در عین حال فیلسوفان و حکیمان حاذق در علوم عقلی و خردورانه نیز بوده اند که از بیم تکفیرها و تهدیدها ترجیح می دادند مضامین عالی و دیرباب فلسفی را در قالب های حریرگون و همه فهم ادبی ریخته و هم مفاهیم و مقاصد خود را بیان کنند و هم از خطرات و مخاطرات بی شماری که در انتظار فیلسوفان بود، رهایی یابند. بسیاری از آثار ادبی و اسناد تاریخی پیشین حکایت از ترس و بیم متفکران آزاد اندیش در ابراز عقایده خود دارد.
به عنوان مثال از مجموعه ی رسایل بر می آید که جمعیت اخوان الصفا، در پنهان داشتن آراء حقیقی خود، اصرار شگفتی داشتند و در آغاز «رسائل» خویش به پیروان اصلی، هشدار می دادند تا آن رسالات را در دسترس کسی قرار ندهند، مگر این که «آزاده و متفکر و طالب علم و دوستدار فلسفه باشد».
علاوه بر این، رهبران نهضت قرمطیان نیز در روابط درونی خویش از نوعی خطّ رمزی به نام «خط مقرمط» استفاده می کردند و شکل و شمایل این خط به شیوه ای بود که کسی، جز افراد و اعضاء اصلی نهضت، قادر به خواندن، درک و فهم آن خط نبود. همچنین در هنگام جذب یا پذیرش افراد به عضویت، سایر اعضا، فرد را سوگندهای گران می دادند تا رازهای درونی قرمطیان را فاش نسازد.
تجربه ها و سرکوب های خونین فرقه ها و جریانات باطن گرا، به اندیشمندان آموخت که جریده باید رفت و در ضمن چنین شرایطی است که حافظ از «برکناره رفتن اهل نظر» یاد می کند در حالی که «هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش» بوده اند! می توان اشاره ی حافظ و دیگر شاعران منتقد را به روزگاری ارجاع داد که اصحاب اندیشه هر یک به تهمتی بر سر دار رفتند؛ از رافضی و زندیق و قرمطی و باطنی و دهری و اعتزالی گرفته تا حلولی و فلسفی و اتحادی و...!
به جرأت می توان گفت که بیشترین کاربردهای هنجارگریزانه ی زبانی و بلاغی را در برابر زبان معیار شعر فارسی، می توان در شعر بیدل، ردیابی و جستجو کرد.


مجموعه ی این عوامل باعث شد که متفکران سرزمین ما (اعم از عارفان و فیلسوفان) با پناه گرفتن در سایه سار درخت کهنسال ادبیات به خصوص شعر، موفق به انتقال حجم عظیمی از تفکرات عرفانی و فلسفی خود گردند. . همین دقیقه ما را ناگزیر می کند که برای کشف و استخراج بنیان های فلسفی و عرفانی تمدن ایرانی – اسلامی و گشودن گره های کور عاطفی، فکری و ملی هویت در ایران به ادبیات به ویژه آثار برجسته ی شاعران بزرگ پارسی گوی رجوع کنیم.
نیک واضح است که سود جستن از اصطلاحات منطقی و فلسفی، هم معنای حضور اندیشه و تفکر نبوده و بین کار بست اصطلاحات عقلی و مفهوم اندیشه ورزی و عقلانیت، این همانی (totology) و تلازم وجود ندارد و در نقطه ی مقابل، فراوان اند شاعرانی که بی هیچ بهره جستن از واژگان فلسفی – منطقی، آثاری سرشار از اندیشه های ناب عقلانی آفریده اند.
یادآوری این نکته هم خالی از فایده نیست که منظور ما از اندیشه در ادبیات تحمیل عقل و یافته ها و بافته های آن در دیگر عرصه ها بر ادبیات نیست و در نگاهی ابتدایی می توان دریافت که هیچ نسبت مستقیمی بین خرد منطقی و شعر وجود ندارد،به عنوان مثال ارتباط «شرح منظومه ی ملاهادی سبزواری» به همان مقدار از ادبیات و جوهر راستین شعر دور است که «الفیه ی ابن مالک» و «نصاب الصبیان ابونصر فرّاهی!»
آن چه مورد نظر ماست حضور «خردِ جوششی» در پیکره ی شعر است. خردی که چون چشمه ساری ، از کوهسار زبان می جوشد و در شریان کلمات جریان می یابد، نه صنعتگری ها و تکلیف ما لا یطاق مفاهیم قلمروهای دیگر بر شعر.
شعر بیدل مبتنی بر قواعد زبانی رایج در خراسان قدیم بوده و امروز مردمانی که بدان زبان گفتگو می کنند زبان شعری بیدل را می فهمند و با ترکیبات و ساختار زبانی وی بیگانه نیستند.
بر این مبنا، خرد جوششی حاصل تأمّل و مراقبه ی ژرف شاعر در بنیادهای هستی است که از صافی زبان عبور کرده و در حریر نرمگون عبارات دلکش خود را به مخاطبان می نمایاند.
نمونه ی ارجمند این نوع خردورزی را می توان در هجده رباعی خیام ، غزلیات حافظ ، قسمت هایی مهم از مثنوی، مخزن الاثرار نظامی، بخش هایی از شاهنامه و... مشاهده کرد.
بیدل دهلوی یکی از نمونه ها و الگوهای درخشان تفکر در ادب پارسی به شمار می آید. پیش از ورود به مفاهیم و مضامین فلسفی در شعر وی، اشارتی کوتاه به ویژگی های شعر این شاعر بزرگ خواهیم داشت.
http://img.tebyan.net/big/1388/09/16461171502279015122925414119551212599186.jpg
از مهم ترین ویژگی های شعر وی می توان به باریک اندیشی، خیال انگیزی، به کارگیری ترکیبات نو، تشخیص بخشیدن به چیزهای بی جان، بهره گیری از نمادها و تلمیحات، استفاده از شیوه های شاعران گذشته، سادگی بیان و تازگی زبان شعری، توصیف طبیعت، بازی با کلمات و تکرار قافیه، بسامدها، حس آمیزی، تناقض (پارادوکس) و عرفان اشاره کرد.
به علاوه به جرأت می توان گفت که بیشترین کاربردهای هنجارگریزانه ی زبانی و بلاغی را در برابر زبان معیار شعر فارسی، می توان در شعر بیدل، ردیابی و جستجو کرد.
استفاده ی بیدل از عنصر تناقض را نیز (چندان که اشاره شد)، نباید از نظر دور داشت. تناقض بیشترین سهم را در واژه گزینی بیدل دارد، گرچه این تناقض در اشعار دیگر شاعران از سنایی و مولوی گرفته تا حافظ و شعرای نوپرداز ما وجود دارد، اما شعر بیدل در به کارگیری این شیوه، برجستگی خاصی دارد.
از تناقض های دلنشین شعر بیدل می توان به موارد زیر اشاره کرد:
بدر می بالد مه نو، از کمین کاستن / فربهی ما را از راه پهلوی لاغر رسید...
امید عافیت از هر چه داری نذر آفت کن /ز آتش، مزرع بی حاصلان سیراب می گردد...
دست ما و دامن حیرت که در بزم وصال /عمر بگذشت و همان چشم ندیدن باز بود...
شعله ای بودم کنون خاکستر مفت طلب/ سوختن عریانیم را جامه ی احرام کرد...
از دیگر خصوصیات ممتاز بیدل این است که وی یکی از مهم ترین شاعران ترکیب ساز است و برای درک درست از شعر بیدل، به ناگزیر باید با شیوه ی کاربرد ترکیبات وی مألوف و مأنوس بود، به عنوان نمونه در این بیت:
دلیل کاروان اشکم، آه سرد را مانم / اثرپرداز داغم، حرف صاحب درد را مانم
ترکیب های «کاروان اشک» و «اثرپرداز داغ» ساخته ی ذهن و زبان خلاق بیدل است. در بیت زیر نیز ترکیب بدیعی دیده می شود:
شکست رنگم و بر دوش آهی می کشم محمل / در این دشت از ضعیفی کاه باد آورد را مانم
گرچه وی به نیکویی واقف است که زبان با تمام امکان ها و قابلیت ایش، هرگز ناب معانی بلند وی را نمی آورد. کلام بیدل در این باره، سخت شنیدنی است:
ای بسا معنی که از نامحرمی های زبان/ با هم شوخی، مقیم پرده های راز ماند
یکی از خصوصیات شعر بیدل، که زبان او را بیشتر مبهم و پیچیده ساخته، نوع ترکیبات و بافت های خاصی است که وی در شعر خویش استخدام کرده و با سیستم طبیعی و محور همنشینی زبان فارسی چندان سازگار نیست

بیدل و اندیشه های فلسفی

به شهادت تاریخ ادب فارسی، پیش از بدل نیز (چنان که اشاره کردیم)، کم نبوده اند شاعرانی که که خود فلسفه می دانستند و شعرشان سرشار از مفاهیم و اندیشه های فلسفی است؛ عطار ، سنایی و مولوی سه الگوی درخشان در این عرصه اند. در مثنوی مولانا، مقوله ی فلسفی «وحدت وجود»، دفعات متوالی و در لباس تعابیر گوناگون مورد بحث و ارزیابی قرار گرفته است.
در همین حال بود که بودیسم و هندویسم، تأثیر انکار ناپذیری بر شعر و اندیشه ی بیدل داشته، اما در نهایت، شهود و استنتاجات عرفانی و بینش وی مبنی بر آموزه های عرفان توحیدی است نه «همه خدانگاری» و نظام چندخدایی شرقی.
تفاوت بحث در این جاست که مولانا کوشیده است حتی الامکان در تببین مفاهیم و حقیقت های فلسفی، معنی را فدای لفط نکند و مخاطبانش را در پیچ و خم اشارات و عبارات غامض و دور از ذهن، سرگردان رها نسازد. اما در شعر بیدل، در نگاه نخست به نظر می رسد که، وی چندان مشتاق آراستن زبان شعر خویش به «زیورهای مضامین نایاب و معنی بیگانه» بوده است که این وسواس، در برخی موارد، مایه ی کاستی فصاحت و صراحت شعر وی گردیده و آن را به هزار توی سرگردانی و ابهام رهنمون شده است.
حتی دکترشفیعی کدکنی که هم خود شاعری تواناست و هم شعری را که دارای خودجوششی و جوهره ی شعری باشد به نیکی می شناسد، درباره ی شعر بیدل بر این باور است:
«یکی از خصوصیات شعر بیدل، که زبان او را بیشتر مبهم و پیچیده ساخته، نوع ترکیبات و بافت های خاصی است که وی در شعر خویش استخدام کرده و با سیستم طبیعی و محور همنشینی زبان فارسی چندان سازگار نیست».
البته از نظر منتقدان بیدل، هیچ یک از این نقدها به معنی غفلت از اندیشه های ژرف و عمیق وی نیست، اما بر این باورند که صرف ژرف اندیشی و وجود جهان بینی فلسفی – عرفانی نمی تواند حجتی موجه بر پیچیدگی زبان شعر باشد. ایجاد توازن بین کمال فرم اثر هنری و دریافته های عقلانی و به عبارت دیگر تشخیص بخشیدن به یافته های عقلی و روایت شاعرانه ی آن، مهم ترین وظیفه ی بیدل بوده که چندان بدان نپرداخته است. بیان عمیق ترین حرف ها در قالب ساده ترین واژگان، آن هم با زبانی صمیمی و صریح، در دیوان بیدل کمتر مشاهده می شود و اتفاقاً برعکس، وی پیوسته بر پیله ی پیچیدگی و حیرت تنیده است!
حتی زنده یاد سیدحسن حسینی هم از شیفتگان و ناقدان بیدل بود در تبیین معنای بیتی از بیدل «حیرت دمیده ام گل داغم بهانه ای ست / طاووس جلوه زار تو آیینه خانه ای ست» یک فصل از کتاب خود بیدل، سپهری و سبک هندی را به آن اختصاص داده، در پایان اعتراف به ناگشوده ماندن معنای دقیق ومعرفت آفرین این بیت (و ابیات مشابه) چنین آورده است:
«در پایان این مبحث ذکر این نکته ضروری است که ابیاتی از این قبیل که در کشان نیازمند شرح و تفصیل فراوان است، علی رغم جاذبه و رمزآلودگی های دلنشینی که دارند، از دید ما مصداق شعر کامل و ایده آل محسوب نمی شود و اختصاص این فصل به شرح این بیت نباید برای خواننده این توهم را پیش آورد که ایجاز و تمثیل فشرده ای به این شکل، غایت و مطلوب ذوق شعری ماست».
نکته ای که – جسارتاً – در نقد کلام این بزرگان باید ذکر شود این است که پیچیدگی شعر بیدل نه تنها مُبیّن ضعف بیان و عدم اعتنای وی به موازین طبیعی خیال و سحرآمیزی شعر وی دارد شاید خود بیدل به این نکته وقوف یافته بود که کسی نمی تواند به آسانی کلام و کمال شعر وی را دریابد که می سرود:
غیر ما، کیست حرف ما شنود؟ / گفت و گوی زبان لال خودیم
http://img.tebyan.net/big/1388/09/209144661082343319552186179541561944174.jpg
بیدل تمایز چندانی بین هستی و نیستی نمی بیند، در نگره ی وی، نیستی، روی دیگر سکه ی هستی است و دلکش ترین و هوش رباترین فصل کتاب هستی، مقوله ی نیستی است.
اندیشه ی پیچیده ی بیدل و معنای بلند و زبان فرسا بی شک به بیان تازه و متفاوت محتاج بوده و بیدل به ناگزیر و با کاربست عالی ترین صورت های خیال، کوشیده است تا جامه ای از جنس کلمات بر تن اندیشه های سهمگین خود بپوشاند و به زغم نگارنده در این کار توفیقی به سزا یافته است. گرچه بیدل به خوبی می دانست که زبان، با معانی بلند بیگانه و نامحرم است:
ای بسا معنی که از نامحرمی های زبان / با همه شوخی مقیم پرده های راز ماند
شاید گناه از آشنایی اندک ما با زبان اندیشه های بلند فلسفی و عرفانی بیدل باشد، نه تعقید و تنافر و ضعف شعر بیدل، به قول خود وی:
مشق معنی ام، بیدل! بر طبایع آسان نیست سر فرود نمی آرد، فکر من به هر زانو
در عرصه ی ارتباط ارگانیک لفظ و معنا نیز، تصاویر ذهنی بیدل، به هیچ وجه ساده و سهل نیست، بلکه آفرینش های هنری وی همچون جهان هستی، اسرارآلود و چنان که خود می گوید: «رستاخیز واژه ها» و «غلغله ی صور معانی» است.
از سوی دیگر از این نکته نیز نباید غفلت ورزید که شعر بیدل مبتنی بر قواعد زبانی رایج در خراسان قدیم بوده و امروزه مردمانی که بدان زبان گفتگو می کنند. زبان شعری بیدل را می فهمند و با ترکیبات و ساختار زبانی وی بیگانه نیستند.
ادامه دارد ...

AreZoO
25th September 2010, 05:28 PM
جان هيچ و جسد هيچ و نفس هيچ و بقا هيچ


بخش دوم (پاياني)


مفهوم عدل در شعر بیدل



http://img.tebyan.net/big/1388/09/361509816515243872001062613930100229214124.jpg
از مفاهيم فلسفي پرکاربرد در شعر بيدل مي توان به دو مفهوم «هستي» و «عدم» اشاره کرد. برخلاف بسياري از شاعران که به کاربرد ادبي و آرايه وار اين دو واژه اکتفا کرده اند، بيدل با چيره دستي و تسلط تمام بر معاني فلسفي و مباحث مرتبط با عدم و هستي به شرح و بسط شاعرانه و فيلسوفانه ي اين مفاهيم پرداخته و حيراني هاي خود را در آيينه زار شگفت اين دو مفهوم به تماشا نشسته است:
هستي همان عدم بود، ني کيفي و نه کم بود / در هر لب و دهاني، من داشته است اويي
به جرأت مي توان گفت که هستي و نيستي «عدم» بيش از هر شاعر ديگر و در بالاترين سطح در شعر بيدل نمود يافته است.
علاوه بر اين، عبارات و واژگان هم خانواده ي اين دو مفهوم، نظير فنا، محو، وجود، بودن، نبودن، ذوب، غرق، کشته، زنده و اصلاحات مترادف ديگر به وفور در شعر بيدل ديده مي شود و تمامي اين مصطلحات به نحوي با مفهوم هستي و نيست در ترابط و گفتگو مي باشد.
همواره در بحث هستي و نيستي، بيدل با بي اعتنايي به هر دو مفهوم ما را راهنمايي مي کند که با عبور از هستي و عدم به وادي ديگري برسيم که خود آن را «فطرت» مي نامد عجيب نيست اگر بيدل را «شاعر فطرت و فکرت» بناميم:
شکوه فطرتم فرش است هر جا مي روي بيدل / ز هستي تا عدم کي سايه افکنده ست شمشادم
هستي و نيستي در نگاه بيدل شبيه لباسي است که به رغم زيبايي و شگفتي زايي اش، به زودي مندرس خواهد شد و آدمي بايد در جستجوي خرقه اي ديگر برآيد که هرگز رنگ اندراس و کهنگي نگيرد و تغير نپذيرد. در نگاه بيدل آن خرقه ي کهن، چيز ي جز جامه ي فطرت نيست.
ببدل! لباس هستي تا کي شود حجابت؟ / اي غرّه ي تعيّن! آن «خرقه ي کهن» کو؟
بيدل تمايز چنداني بين هستي و نيستي نمي بيند، در نگره ي وي، نيستي، روي ديگر سکه ي هستي است و دلکش ترين و هوش رباترين فصل کتاب هستي، مقوله ي نيستي است.
باده هستي که دردش وهم و صافش نيست ست/ چون سحر گر اعتدالش ديده اي، خميازه است
تمثيل جوهرو آيينه را نيز بيدل در باب عدم و وجود ذکر کرده است:
بيدل! اظهار کمالم محو نقصان بوده است/ تا شکست آيينه، عرض جوهرم آمد به ياد
يکي از رباعيات فلسفي بيدل مشتمل بر حمله به سوفيست ها و منکران عالم عيني است؛ بيدل برخفال سوفسطاييان و براي مرز گذاشتن بين تلقي خود از عدم با وهم سوفسطايي، عالم را داراي حقيتي دانسته که با شهود، قابل رهيابي و شناخت است:




سوفسطايي که از خرد بي خبر است

گويد عالم تخيلي سربسر است

آري عالم همين خيال است ولي

جاويد در او حقيقتي جلوه گر است


وحدت وجود و وحدت شهود در شعر بيدل


http://img.tebyan.net/big/1388/09/5017511235521761309215084281546031992.jpg
نظريه ي «وحدت وجود» را مي توان محور عرفان نظري به شمار آورد که توسط ابن عربي و پيروانش ايضاح و تبيين شد. اين نظريه ي عرفاني، شامل روايت هاي متنوع و متعددي گرديد. در اين مقال آن چه مورد بحث ماست روايت عرفاني اين نظريه مي باشد که در شعر بيدل نيز مورد استفاده و استناد واقع شده است.
در ميان مسلمانان وحدت وجود به چهار گونه مطرح شده است:
الف) وحدت وجود به مثابه وحدت شهود (که از ناحيه ي عرفاي متوسط بيان شده و کسي نيز چندان معترض آن نشده است) براساس اين تلقي، ذات حق وجود لايتناهي بوده و عارف با رؤيّت عظمت حق، موجودات متناهي را در برابر او هيچ و غيرقابل اعتنا مي بيند، در واقع نامي که عارفان به اين روايت از وحدت داده اند، وحدت مشهود و موجود است، نه وحدت وجود.
ب) مساوي و مساوق بودن تمام عالم با خدا که در اين تقرير، ذات احديت به صورت مجرد از مظاهر متحقق نبوده و در مجموع عالم ظاهري است. حکيمان و عارفان بزرگ اين نظريه را به «جهله صوفيه» نسبت داده و به تکذيب و تکفير قايلان پرداخته اند. به عنوان نمونه ملاصدرا اين قول را کفر آشکار دانسته است.
ج) وحدت تشکيکي وجود: براساس روايت، حقيقت وجود واحد، صاحب مراتب است يک مرتبه از آن حقيقت واجب است و مرتبه ي ديگر ممکن. اين تقرير از وحدت وجود را مي توان در آراي اوليه ي صدرالمتألهين شيرازي که مبتني بر فهم اصالت وجود است جستجو کرد.
د) تحليل خاص عرفا که صدرالمتألهين بعدها آن را در مجلدات ديگر کتاب اسفار بيان نمود(همان نظريه اي که توسط ابن عربي و پيروانش نيز تبيين شد). براساس اين نظريه وجود از جميع جهات بسيط و واحد بوده و کثرت طولي و عرض در او راه ندارد. اين حقيقت واحد، خداست و غير او وجود نيست، بلکه هر چه هست صرفاً وجود نما (نمود) است. مي توان نظريه ي «تجلي» را که در صدر تبيين کثرات ظاهري و رابطه آن ها با خداوند و تحليل مراحل و مراتب تجلي ذات الهي است، مبتني بر همين روايت محسوب کرد.

بيدل را مي توان يکي از پرسشگران و باورمندان به عقيده ي وحدت وجود (طبق روايت چهارم) به شمار آورد. وي با ظرافت و دقتي تحسين برانگيز در اشعار خود به بررسي وجوه مغايرت و تفاوت هاي وحدت وجود و وحدت شهود پرداخته و با نگاهي نو، اختلاف ديرينه و ظاهري بين اين دو مفهوم را قابل حل و رفع مي شمارد.
تدثيرپذيري بيدل از انديشه ي وحدت وجودي ابن عربي انکار ناپذير است.
بسياري از مثال هايي که در تبيين انديشه ي وحدت وجود در ديوان بيدل آمده است پيش از وي در کلام فلاسفه و صوفيان مسلمان و غيرمسلمان ذکر گرديده، اما بيدل با مهارت و خلاقيتي اعجازآميز، به قول خود «حبابي را، لباس بحر» پوشانده است.
از جمله تمثيل هايي که در شعر بيدل براي تبيين مبحث وحدت وجود به کار رفته مي توان به موارد ذيل اشاره کرد:



يک نقاش و چندين تابلوي هنري
دانه و خوشه: که کثرت دانه ها در خوشه اي واحد مجموع مي شود
دريا و امواج
دريا و حباب
انسان تنها و خيال
تصوير در آب
گوهر و آب

شگفت اين که وي در يکي از رباعيات خود، خلاف آمد ديگر گفتارها و باورهاي خود، به نقد وحدت پرداخته است:


وحدت هر چند خلوت اسراري ست

چون وانگرند عالم بيکاري ست

من واله ي کثرتم، که دلدار مرا

با من سوداي کوچه و بازاري ست


بيدل در سلوک خاضعانه ي خويش و با عبور از وحدت و کثرت، از فناي مطلق سر در مي آورد:
نه وحدت سرايم، نه کثرت نوايم / فنايم فنايم، فنايم فنايم
و چه قناعت شگفتي در اين عبور نصيب بيدل مي شود!
قانع به جام وهميم، از بزم نيستي کاش/ قسمت کنند بر ما، از يک حباب، نيمي
و در نتيجه ي همين قناعت است که به مرتبه عظيم تحير در جمال بي مثال معشوق مي رسد:
شايد گلي ز عالم ديدار بشکفد / تا چشم دارم، آينه خواهم گريستن
آشنايي زدايي و هنجار شکني در شعر بيدل دست به دست هم مي دهد و سفري مستمر و مداوم از وحدت به کثرت و بالعکس را در لباس زيباي شعر، فراچشم مخاطبان مي نهد.
يکي ديگر از انديشه هاي مطرح در اشعار بيدل، بيان راهي به رهايي است. افلاطون در کتاب جمهوريت، تمثيل غاري را فرا روي مخاطبان مي نهد که مردمان در آن محبوس بوده و در تعلق غار زيسته اند و پا و گردن آنان به زنجير بسته شده به طوري که از جاي خود حرکت نمي توانند کرد و جز پيش چشم خود به سوي ديگري هم نظر نمي توانند افکند، زيرا زنجير نمي گذارد که آنان سرخود را به عقب برگردانند... الي آخر.
بيدل در يکي از غزليات دل انگيز خود راه برون رفت از غار و مُثُل افلاطوني را چنين مطرح مي کند:


چو شمع يک مژه واکن ز پرده مست برون آ

بگير پنبه ز مينا، قدح به دست برون آ

نمرده چند شوي خشت خاکدان تعلق؟

دمي جنون کن وزني دخمه هاي پست برون آ جهان رنگ چه دارد بجز غبار فسردن؟

نياز سنگ کن اين شيشه از شکست برون آ
در ادامه ي همين غزل بيدل مجدداً به بحث عدم و وجود پرداخته و آن را غبار خيال مي شمارد:
اميد يأس وجود و عدم غبار خيال است

از آن چه نيست مخور غم از آن چه هست برون آ

مباش محو کمان خانه ي فريب، چو بيدل

خدنگ ناز شکاري، ز قيد شست برون آ
مفهوم «هيچ» در شعر بيدل


http://img.tebyan.net/big/1388/09/24917220766124187149195471482302121871127212.jpg
يکي از واژه هاي پرکاربرد و کليدي در شعر بيدل واژه «هيچ» است. به طور کلي اين واژه در نظريه هاي عرفاني، کاربرد معنايي دوگانه اي داشته است: هيچ در معناي عدم يا نيستي و هيچ در پوچي و بيهودگي، در معناي نخست ، مفهوم «هيچ» با معاني و مفاهيمي از قبيل بي معنايي، پوچي محض و خلأ، مترادف مي باشد. معناي ديگري که عارفان از اين اصطلاح اراده کرده اند تهي وارگي و خالي شدن از توهمات «هست و نيست» و رهايي از تعلقات «نفس اماره» است که مي توان آن را هيچ انگاري عرفاني ناميد. نگاه بدل به مفهوم هيچ، نگاهي پارادوکسيکال و چند جانبه است. وي در پاره اي از ابيات، واژه ي «هيچ» را در معناي «نيستي محض» به کار برده و در ديگر ابيات برخلاف اين رويکرد، نوعي تلقي مثبت و نگرش عرفاني به آن داشته است. به عنوان مثال وي در بيت زير هيچ را به معناي نيستي محض به کار برده است:
جان هيچ و جسد هيچ و نفس هيچ و بقا هيچ / اي هستي تو ننگ عدم تا به کجا هيچ
و نيز در اين بيت:
منزل عدم و جاده نفس، ما همه رهرو / رنج عبثي مي کشد اين قافله با هيچ
اما در بيت زير بيدل، هيچ را به معناي نگاه مثبت عرفاني و وحدت وجود (يا وجود مطلق) استفاده نموده است:
ما را چه خيال است به آن جلوه رسيدن / او هستي و ما نيستي، او جمله و ما هيچ
بر مبناي نگاه بيدل در بيت مذکور، آدمي نماد و نمودي از عدم «هيچ» است که در نهايت سلوک، خواستار آن است که نيستي را در نفس آن هستي کل، به شکلي تازه و فناناپذير از هستي بدل کند. در بيت دل انگيز ديگري، بيدل اين «هيچ» با نيستي را فارغ و جدا از توسل به وجود مطلق، «زير و بم و هم» مي نامد:
زير و بم و هم است چه گفتن، چه شنيدن / طوفان صداييم در اين ساز و صدا هيچ
برخلاف تعاريف فلسفي، مفهوم عدم در شعر بيدل واجد مکان است و گذرگاه سالک به سوي معشوق:
بر اميد آن که يابيم از دهان او نشان /موي خود را جانب ملک عدم داريم ما
وي عدم را ظلمت آبادي مي داند که بايد به جستجوي آن برخيزد:
زان دهان بي نشان بوي سراغي برده ام / تا قيامت بايدم راه عدم پرسيد و رفت

مقوله ي حيرت در انديشه ي بيدل


حيرت به مثابه مفهومي عرفاني – فلسفي، نقش و جايگاه مهمي در تفکر شعر بيدل دارد و بسامد بالايي را در شعر وي به خود اختصاص داده است. يکي از نمادها و اصطلاحات متناظر با حيرت در شعر بيدل آيينه است. او چندان به آيينه و کاربست آن در شعر خود الفت داشته که وي را «شاعر آيينه ها» ناميده اند. ترکيباتي از قبيل آيينه خانه، آب آيينه، آينه خو، آينه گري، آينه پرداز، آينه ي آغوش، آينه داري، جوهر آيينه، صيقل آينه، خانه ي آينه، آينه ي حسن، غبار آيينه، خيال آيينه، تمثال آيينه و... تنها بخشي از آيينه پردازي هاي ادبي و فکري بيدل دهلوي به شمار مي رود:
از حيرت دل بند نقاب تو گشوديم/ آيينه گري کار کمي نيست در اينجا
و يا:
آيينه مي دمد ز سراپاي من هنوز / برق تحيّرم چه شد از خويش رفته ام
بسياري از مفاهيم فلسفي ديگر نيز در شعر بيدل به کار رفته است که پرداخته به آن ها در حوصله ي مقال و مجال نيست. فقط به دو نکته ي مهم که هر يک مي تواند محور پژوهشي ارزشمند در باره ي بيدل و انديشه ي وي باشد اشاره مي کنيم:
1- بخشي از انديشه هاي فلسفي – عرفاني بيدل در دو مثنوي «عرفان» و «محيط اعظم» تبيين شده است. حتي در نگرشي اجمالي به اين دو اثر نيز مي توان به شباهت ها و مقارنت هاي فراوان انديشه هاي بيدل با آراي محي الدين ابن عربي (عارف مراکشي) دست يافت، اگرچه مقام علمي و فکري بيدل چندان رفيع است که حتي آثار مذکور نيز وجوه متمايز نظام انديشگي وي با ديگر انديشمندان را نشان مي دهد. با اين همه بيشترين شباهت هاي فکري بيدل و ابن عربي را مي توان در اين دو اثر جستجو کرد.
2- اثرپذيري بيدل از آيين ها و اديان هند به ويژه بوديسم و هندوييسم نيز، هم چشمگير است و هم شايسته ي تأمل و بررسي بيشتر: بيدل در شهر پتنه (پتنا) زادگاه بودا – به دنيا آمد و کمترين دليل براي اثبات آشنايي وي با انديشه ي بودا، قرابت اقليمي و جغرافيايي است. اما قرابت معنوي و روحاني خاصي نيز بين انديشه هاي بيدل و بودا وجود دارد که کمتر به ان اشاره شده است.
قفس از شش جهت باز است، اما ساز وحشت کو؟ / من و آن بي پر و بالي که نتوان کرد آزادم


بودا و به طور کلي مکتب بوديسم گرچه با فلسفه ي چندان انس و الفتي ندارد، در عين حال مبتني بر يک سلسله ي آموزه هاي فلسفي – عرفاني علمي بوده که دقت منطقي و نظم فلسفي خاصي بر آن حاکم است. ساختار استنتاجي و علّي نظام فکري بوديسم، دليلي بر اين مدّعاست.
در شعر بيدل مفاهيمي عرفاني – فلسفي فراواني ديده مي شود که مناسبتي تام با انديشه هاي بودايي و هندويي دارد. بر مبناي تعاليم مندرج و مکتوب در نظام فلسفي جوگيان هند، امکان نيل به ذات مطلق از شش جهت معرفي و توصيف شده است. اين شش جهت عبارتند از:
اشتغال به نفس، ضبط حواس يا تجرد از عالم محسوسات، تفکر و مراقبه، تمرکز نيروي معنوي، حصول يقين و نهايتاً امحاي کامل در ذات مطلق، در شعر بيدل ترکيب شش جهت بارها به کار رفته است:
قفس از شش جهت باز است، اما ساز وحشت کو؟ / من و آن بي پر و بالي که نتوان کرد آزادم
و يا
شش جهت راه من، از گرد تظلم بسته شد/ بر در دل مي برم از مطلب ناياب، داد
بعيد است که مقصود بيدل صرفاً اشاره به شش جهت جغرافيايي باشد و پس زمينه هاي متافيزيکي را مورد غفلت قرار داده باشد. يا با دقت در اين بيت:
شش جهت مطلع خورشيد و سيه روزي چند / سايه پرورد قفاي مژه ي خفّاشند
مي توان دريافت که بيدل نيز به شش جهت وصول به خورشيد حقيقت و رهايي مي انديشد، نه صرفاً آفتاب آسمان.
همچنين، بيدل ترکيب «نفس دزديدن» را بارها به کار برده و مقصود وي ضبط و تزکيه نفس بوده است.
حاصل از هستي موهوم نفس دزديدن/ اين قدر بود که از آينه احسان کرديم
نفس دزديدن را هم مي توان با «حبس نفس» و هم با «تمرکز نيروي معنوي» در مکتب فوق الذکر قياس کرد.
اشاره به تغيّر و ناپايداري اشياء از انديشه هاي بوداست:
نفس عالمي دارد اما چه حاصل / دو دم بيش پرواز بسمل نماند
در اين دو بيت هم مي توان به وضوح ردپاي انديشه هاي بودا را جستجو کرد:
نشان گير از گرد عنقا سراغم به آن نقش پايي که در گل نماند بَرَد شوق اگر لذّت نارسيدن اقامت در آغوش منزل نماند

به نظر نگارنده، مفاهيم از قبيل هيچ، عدم، حيرت و مفاهيم مشابه رامي توان نتيجه ي اثرپذيري بيدل از انديشه هاي مطرح در مکاتب معنوي هند دانست، نه چنان که برخي از ماترياليست ها مي پندارند، معلول نگاه نيهيليستي و هيچ انگارانه ي بيدل!
ذکر اين نکته نيز ضروري است که در عين حال که بوديسم و هندويسم، تأثير انکارناپذيري بر شعر و انديشه ي بيدل داشته، اما در نهايت، شهود و استنتاجات عرفاني و بينش وي، مبتني بر آموزه هاي عرفاني توحيدي است نه «همه انگاري» و نظام چند خدايي شرقي.
نکته ي مهم ديگري که در درک شعر بيدل بايد مورد توجه واقع شود، قرائت هرمنوتيکي و درک چند بعدي از شعر بيدل است؛ دليل اين امر نيز واضح است؛ بيدل به شهادت آثارش از معدود شاعراني است که انديشه هايش در لايه هاي متعدد و متنوع معنايي، پيچيده و پنهان شده است و فهم ابعاد شعر وي بدون توجه به اين نکته امکان ناپذير خواهد بود.
شعر بيدل را بايد بارها و بارها خواند چرا که در هر بار خواندن معنايي ديگر را متجلي نوده و مشام مخاطب را از عطر شگفت و غريبي که گويي از بهارهاي گم شده در پرده اهاي غيب وزيده است، سرشار مي سازد.

دکتر سيد عبدالحميد ضيايي

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد