PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله چيستي سخن نمادين



AreZoO
25th September 2010, 10:02 AM
چيستي سخن نمادين

http://img.tebyan.net/big/1388/07/45231204318922323618815825013111956227138149.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/233721601181928193162111812020285861686.jpg)
1- سخن نمادين بر چيزي غير از خويش دلالت دارد. در اين نوع از سخن ديگر نمي‌توانيم از مفهومي مستقيم و عيني Sobjective دم بزنيم، بلكه چيزي فراسوي آن شكل مي‌گيرد. سخن نمادين ما را وارد عرصه‌اي مي‌كند كه در آن ميان دال و مدلول فاصله‌اي وجود ندارد، يا به تعبيري دال و مدلول به هم پيوسته‌اند و هر يكي همان است. دالي مدلول شده و مدلولي كه خود در جايگاه دال قرار گرفته است...

2- در عرصه سخن نمادين، اينكه چه كسي نوشته يا گفته است، اهميت چنداني ندارد، آنچه كه مهم است، نفس سخن و معناهايي است كه بدان دلالت مي‌كند. مي‌گوئيم معناها، چرا كه مسئله تأويل اساسي‌ترين وجه اين گونه از سخن است. كاركرد مؤلف عموماً درباره متني تاريخ‌دار، كران‌مند كند و داراي كاركرد مشخص اجتماعي- سياسي و در يك كلام، تاريخ مصرف‌دار صادق است. سخن نمادين مرزهايي چون: زمان، مكان و جغرافيا و اقليم را پس پشت گذارده و همواره جريان دارد. بدين سبب چنين متني (سخني) را نمي‌توان با توجه به مؤلف آن ارزشگذاري نمود و سنجيد. شايد پيش پا افتاده‌ترين رويكرد، در باب مؤلف آن باشد تا چيستي سخن (متن).
فوكو مي‌گويد: «در تمدني مانند تمدن ما، تعداد معيني از سخن‌ها از كاركرد مؤلف برخوردارند، حال آن‌كه سخن‌هاي ديگر از آن بي‌بهره‌اند. نامه‌اي خصوصي ممكن است امضا كننده‌اي داشته باشد، اما مؤلفي ندارد. متن بدون نامي كه روي ديوار خيابان مي‌بينيم، ممكن است نويسنده‌اي داشته باشد، اما مؤلف ندارد. بنابراين، كاركرد مؤلف خصوصيات وجه وجودي گردش و كارآيي سخن‌ بياني معين در يك جامعه است...»
چنين كه رفت، مي‌توان سخن نمادين را فاقد كاركرد مؤلف تلقي كرد. در متن‌هايي با كردكرد مؤلف، همواره با قصد سخنورانه و جهت‌دار مؤلف آن روبروئيم. اين قصد سخنورانه عموماً ره به محتوا يا پيامي جهت‌دار مي‌برد، چرا كه در وراي متن، قصد مؤلف از نوشتن آن نه اهميتي درجه‌ي دو، بل ارزشي اساسي دارد...
كاركرد مؤلف همواره با تماميت و يكدستي ارتباطي مستقيم دارد. متني كه شخص حقيقي به رشته‌ي تحرير درآورده باشد، متني محافظه‌كار است. قادر به تخطي از چهارچوب‌هاي قواعد نحوي سخن، دستور زبان و حتي هنجارهاي متداول اجتماعي نيست. چرا كه شخص حقيقي، يا مؤلف در ازاي پايبندي به اين قواعد و چهارچوب‌ها، قادر به نوشتن است و اساساً حقوق مادي و معنوي او در ازاي اين پايبندي، در نظام دو قطبي مالكيت تضمين مي‌شود. بدين‌سان سخن از موقعيت «كنشي» و نامحدود خويش به مقام كالايي قابل مبادله و لمس‌شدني تنزل مي‌يابد.
سخن نمادين، داراي استقلال است و در ارتباط با نمادهاي خويش معنا مي‌يابد نه در فرايند بينامتني Intertest و پيوند با سلسله‌اي از سخن‌ها. به عنوان مثال، گزين‌گويه‌هاي نيچه، اجزايي مستقل‌اند، در پيوند با يكديگري مي‌توانند موجب شكل‌گيري يك پيكره شوند ولي هر كدام، متني هستند در خود كامل. اين متون كوچك و بزرگ را مي‌توان در هم ‌ريخت، جابجا كرد، از اين سو به آنسو كشاند، و باز مي‌توان در فضايي تهي، با صداي بلند تكرار كرد. اينچنين است كه به رغم تمام اين بازي‌ها، خصلت خود بندگي آن از دست نمي‌رود. به تعبيري، اين‌گونه متن‌ها به مانند پازلي هستند كه هر قطعه از آن بدون توجه به ديگري تصويري كامل و بي‌نقص ارائه مي‌دهد.

3- زبان دستگاهي پيچيده از ارتباطات و قراردادها ميان نشانه‌هاي آوايي و تصويري است. به هم ريختن و جابجا كردن سلسله‌اي از قرارداهاي زباني معمول در دوره‌اي معين موجب شكل‌گيري نماد در استعاره مي‌شود. همواره كاركرد زباني با زبان كاركردي دو مقوله‌ي متفاوت بوده است. در حقيقت كاركرد زباني، نگرش اعتقادي و زبان كاركردي هدفي اقتصادي است. اگر نويسندگان و فلاسفه‌ي دوران كلاسيك به شكلي كليشه‌اي از كاربرد زبان معتقد بودند، در همان و قت پس از آن، كساني نيز پيدا شدند كه بر عليه اين نظام قيام كرده و هويت چنين ساختاري را به چالش كشيدند. كاركرد زباني، دامنه‌اي نامحدود دارد و تقريباً شامل هر رخدادي در زبان مي‌شود. سخن نمادين از اين جهت برجسته است: چرا كه قابليت وقوع هر رخدادي را در خود ممكن مي‌پندارد و بدين‌گونه است كه هنجارهاي زبان كاركردي را بر هم ريخته و دستور منحصر به خويش را مي‌آفريند.
در يك متن نمادين، قطعات متفاوتي را مي‌توان يافت: جملاتي فاقد فعل، اسامي صفت شده، يا جملات و تركيب‌هاي با افعال بسيار. بدين‌گونه مي‌توان انواع مختلفي از سخن را در كنار يكديگر ديد، با اين ويژگي كه تمامي آن‌ها بر وجوهي غير از آنچه مي‌نمايند دلالت دارند.
http://img.tebyan.net/big/1388/07/1562122091654225374291982864116222174.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/2321434152164253514719517105255151252177.jpg)
4- آيا نمادها قابل تغييرند؟ كارل گوستاو يونگ، اعتقاد دارد كه نمادها، به جز مفهومي كه بدان‌ها نسبت مي‌دهند، به اقتضاي وضعيت ذهني، رواني و شخصيتي مخاطبانش، داراي كاركردي ويژه مي‌شوند و فرد تحليل‌گر (روان‌شناس) بايد در اين زمينه دقت بسيار داشته باشد . بنابراين خصلت تأويل، از قيد نخبه‌گرايي دست‌و پاگير خويش آزاد شده و در جهان بي‌كران تداعي‌ها هويت مي‌يابد! مي‌توان ادعا كرد سخن نمادين پديده‌اي شخصي است، چرا كه به رغم نگرش دو قطبي زبان كاركردي، خصوصاً در جوامع استبداديِ، استعمار زده، مبني بر «اخلاقي بودن و غيراخلاقي بودن» سخن‌هاي منتشره، توانسته است اين فيلترينگ را خنثي نموده و از سيستم دو قطبي عبور كند. سيستم ارزش‌گذاري جوامع استبدادي عموماً به معناي ظاهري (دم دست‌ترين محتواي متن) از پي چيدمان روابط استعلايي آن توجه دارد. سخن نمادين در حالي‌كه وانمود به سخت بودن مي‌كند، با ترديد هرگونه سوء ظني را در دستگاه پليس حاكم توجيه نموده و هنرمندانه به حوزه‌ي شخصي افراد وارد مي‌شود!
«در مسلك سخن نوشتاري، هيچ عنصري نمي‌تواند به عنوان يك نشانه عمل كند مگر با اشاره به (عنصري) چيزي ديگر؛» (ژاك دريدا- گرامانولوژي)
«اكنون سخن از بهر معامله است، نه معامله از بهر سخن! تا بداني كه آسايش از آنِ درويشان است» (شمس تبريزي – مقالات)
ميان نمادگرايي و وضعيت نمادين همواره تفاوت‌هاي بسيار بوده است. نمادگرايي فرمي است تاريخ‌دار، پيش انديشيده، و داراي كاركردي شخصي، اما وضعيت نمادين، برساخته‌ي زبان، بدون در نظر گرفتن تاريخ و مكاني خاص است. وضعيت نمادين به اندازه قدمت زبان و به تعبيري به قدر قدمت بشر به طول انجاميده است.
استفان مالارمه، در سال 1891، نمادگرايي يا سمبوليسم را چنين بيان مي‌كند: «هنر ياد كردن از چيزي به صورت خرده خرده، تا آن‌كه وصف حالي بر ملا شود. يا به عكس، هنر انتخاب چيزي- و وصف حالي از آن بيرون كشيدن.»
اين چيزي كه مالارمه- شاعر نمادگرا از آن دم مي‌زند، موضوعي است انتزاعي (عاطفي) اما لمس‌شدني و قابل دسترس، يا ايده‌اي افلاطوني كه وجهي آرماني (ايده‌آل) دارد. مسأله بديهي، روشن بودن يك‌سوي اين رابطه‌ي دو‌طرفه است. در نمادگرايي همواره موضوعي براي رسيدن به صورت مشخص وجود دارد. سمبوليست‌ها عملاً از نماد، يا توضيحات نمادين به عنوان ابزار سود مي‌جويند. ابزاري ادبي، با كاركرد زيبايي‌شناسانه. مسأله «ايده» كه در جايي فراسوي مرزهاي جهان خاكي وجود دارد و همواره به عنوان شكل عالي و غايي همه‌ي موجوديت‌ها در نظر گرفته شده، دست‌كم تا زمان افلاطون سابقه دارد. در اين انگاره كه تنها شعر مي‌تواند انسان را به مكاشفه براي نزديك شدن به اين شكل معنوي ممكن سازد، از قرن نوزدهم و توسط شاعران نمادگرا مطرح گرديد. ايده، به «معناي افلاطوني آن» همواره پديده‌اي خارج از زبان تعريف شده است. چرا كه با اين نگاه اساساً زبان نيز را ابداعي بشري و ناقص محسوب مي‌شود. پس مي‌توان به صراحت گفت: ايده‌ي مدنظر شعرا و نويسندگان نمادگرا، عملاً موقعيت زبان را بسيار متنزل نموده است. اين برخورد كاستي باعث كم‌رنگ شدن زبان به عنوان سوژه‌ي اصلي شناسايي و نهايتاً اساس زبان به عنوان بنيان تأويل است! نمادگرايي نه تنها از دامنه‌ي شمول سخن مي‌كاهد، بلكه آن را به ورطه‌ي گنگي ذاتي و پرتگاه نشانه‌هاي بي‌توضيح و فاقد تأويل مي‌كشاند...
وضعيت نمادين اما، چيزي است در ناخودآگاه زبان. اگر به گفته‌ي فوكو: زبان را داراي ارگانيسم و حافظه‌ي ناخودآگاه بدانيم، يا به اشاره‌ي بارت: «زبان به مثابه هستي همه‌ي پديده‌هاي فرهنگيِ داراي ژرفنا» توجيه كنيم، مي‌توان تعريف جامعي از وضعيت نمادين را ارائه داد. يونگ در تعريف ضمير ناخودآگاه به برخي از نمايه‌ها اشاره مي‌كند كه در اصل، كهن‌الگو «Ardilt» هستند. كهن‌الگوها ميراث مشترك بشر و باورهايي‌اند كه از دوران بدويت تاكنون، به اشكال مختلف، حيات خويش را حفظ نموده‌اند. يونگ به تركيب‌هاي نامتجانس و مفاهيم نمادين اين نمايه‌ها اشاره مي‌كند. اين كهن‌الگو‌ها بي‌شك برساخته‌ي دستگاهي نمادين هستند كه قدمتي طولاني و غيرقابل محاسبه دارد. اگر نظريه‌ي ناخودآگاه جمعي و ناخوداگاه شخصي را بپذيريم، پس اصل وجود نمادها و نمايگانِ ناشناخته را در دل پديده‌اي كه از تاريخ شكل‌گيري آن اطلاع درستي نداريم، نيز پذيرفته‌ايم.
لودويك وينگنشتاين از زبان به مثابه شهري سخن مي‌گويد كه داراي لايه‌هاي متعدد است، هسته‌اي كهن و لايه‌هايي كه به مرور، گرد اين هسته شكل گرفته‌اند2. هنرمند مانند باستان‌شناسي حاذق، ميان اين لايه‌هاي جديد و لايه‌هاي كهن‌تر نقبي ايجاد مي‌كند و از طريق اين مسير به كشف پديده‌هاي ناشناخته مي‌پردازد. مي‌توان گفت كه وضعيت نمادين در پي انكشاف درون زبان شكل مي‌گيرد. دراينجا ديگر با بخشي گزينش شده از زبان سروكار نداريم چنين كه رفت، هستي زبان و تماميت آن بدون هيچ گزينش خاصي مدنظر قرار گرفته. نمادها و استعاره‌ها، آن موادي كه باعث شكل‌گيري نمادين مي‌شوند، در پي همين انكشاف پا به عرصه‌ي وجود مي‌گذارند. مثلاً در برخي از انواع متون (متون علمي – تاريخي) عموماً‌ خواننده با بخشي از زبان روبروست كه هنجارهايي شناخته شده را تداعي مي‌كند. اما در عرصه‌ي سخن نمادين، هيچ تعمدي نسبت به قراردادهاي متداول وجود ندارد. در يك كلام، خواننده با سرعتي بسيار زياد وارد «نقب زبان شده» و خود را در فضايي غريبه‌ مي‌بيند. گرچه در نظر نخست همه چيز نا‌آشنا جلوه مي‌كند اما لذت كشف ناشناخته‌ها خواننده را تهييج مي‌كند تا به كندوكاو بپردازد.
http://img.tebyan.net/big/1388/07/111954883661591561291451662191026896233105.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/13518221757239254114127226241112254102203.jpg)
حال مي‌خواهم از مفهوم جابجايي معناها سخن بگويم: به نظر بسياري از هرمنوتيسين‌ها براي خواننده‌اي كه در افق زماني امروز قرار دارد، برقراري واسطه با متني كه از او بسيار دور است، امري دشوار محسوب مي‌شود. گادامر به تغييرپذيري افق معنايي متن اشاره مي‌كند. خواننده امروز به صورت معمول نمي‌تواند خويش را به افقي نزديك كند كه خواننده‌اي ديگر مثلاً در هزار سال پيش، مي‌توانست از آستانه‌ي آن بگذرد. اين نگاه در زماني كران‌مند، يقيناً دامنه‌ي تأويل را محدود مي‌كند، چرا كه به اقتضاي برهه‌ي زماني و مكاني كه شخص به ناچار در آن قرار دارد، موانعي براي خوانش آزاد از متن يا متون مورد نظر ايجاد مي‌شود. اين موانع به مثابه سنگ‌هايي هستند كه جلوي جريان تند رودخانه‌اي را سد كرده‌اند... ايراد دقيقا از شكل برخورد با زبان سرچشمه مي‌گيرد چرا كه هرگز نخواسته‌ايم زبان را به صورت پديده‌اي بسيط نظر كنيم. در دنياي امروز، كلمات ابزاري‌هايي‌اند براي انتقال پيام. زبان، پيچيدگي خويش به عنوان حامل بار عاطفي، معنايي و مفهومي را به كل از كف داده و بدل به سلسله قراردادهايي مشخص و همگاني شده است.
به گفته‌ي بارت: «زبان، نه ابزار است، نه زيبايي، آفريننده‌ي ژرفناست.» حال، چنين نگاهي باعث شكل‌گيري طبقات يا كاست‌هاي زباني مي‌شود. اگر بتوان آن روي سكه را خواند چه خواهد شد!؟
سخن نمادين، نقطه صفر مطلق زبان است... همانند آن روز كه آدم و حوا، از بهشت ‌رانده شدند و بدون هيچ تن‌پوشي پاي به كره خاكي گذاردند.
شمس تبريزي مي‌گويد: «در پيش ما يك‌بار نتوان مسلمان شدن. بايد مسلمان شد و كافر شد3 .
كافر شد و مسلمان شد، مسلمان شد و كافر شد. تا هر بار چيزي از هوا بيرون رود و كامل گردد. كلمات آنقدر تكرار مي‌شوند تا از معنا تهي شده و بلافاصله، در زماني كه يك صدم ثانيه هم نيست، معنايي ديگر مي‌پذيرند... چنين تلاشي را عرفاي ايراني، با ذكر مكرر اوراد و ادعيه، به صورت ناخودآگاه به ثبت رسانده‌اند. نشانه‌اي ساخته مي‌شود و از معناي خويش تهي مي‌شود و معنايي ديگر مي‌پذيرد و اين تسلسل همچنان ادامه دارد.
حال زماني كه اين نقب زباني (چنان كه گفته شد) بخش‌هاي كهن و نو اين شهر را به هم پيوند زند، ديگر با مباحثي چون محدوديت تأويل افق زماني متن و ناهمخواني روبرو نخواهيم بود.
چرا كه اين افق زماني به واسطه‌ي از ميان رفتن نگاه تفكيكي به زبان (تفكيك به دوران‌هاي تاريخي مشخص) از هستي ساقط شده است. آنچه كه به جاي نگاه تفكيكي متولد شده، سخني است مملو از نشانه‌هاي نمادين، نشانه .
يكي از خصوصيات مهم سخن نمادين ايجاز است. ايجاز و كليت زاييدني آن، به شكل‌گيري سخن نمادين مدد مي‌رساند. پتانسيل انفجاري ناشي از اين ايجاز، لذت خواندن را مضاعف مي‌كند. سخن موجز، مي‌تواند تصادفي باشد. تصادفي كه به افشا يا اختفاي معنا مي‌انجامد. سخن موجز، حجم انبوهي از معناي نمادين را در خويش جاي داده است و راز آن پتانسيل انفجاري، همين حجم اندك و فرم ظاهري فريبنده‌ي آن است. در سخن موجز مي‌توان با رندي بسيار، به خواننده برگ زد، چرا كه خواننده‌ي امروز مقهور توضيح و توصيف است.
سخن موجز، گاه مي‌تواند، شكلي حكايت‌گونه، قصه‌اي با آغاز و انجام مشخص يا متني رها شده در فضاي لايتنهايي زبان باشد. داستان‌هاي هزار و يكشب، حكايت‌هاي تذكره الولياء و پاره‌نوشتارهاي مقالات شمس تبريزي از اين سنخ‌اند.
سخن نمادين مركز مشخصي ندارد، خود، مركز خويش است. نمي‌توان آن را (مانند داستان كوتاه) به اجزاء مختلف منقسم نمود، از اين روي متن نمادين را مي‌توان در ميان سلسله‌اي متون باز خواند، بي‌آنكه هويتش به مخاطره بيفتد. مصداق اين معنا گفته‌ي شمس تبريزي است: «در خلوت مباش و خود باش! زن بخواه و مجرد باش!» اين تناقض، خواننده را به سوي همين اصل فلسفي، يا اصل عرفاني وحدت در كثرت هدايت مي‌كند. اصلي كه در راستاي خصلت بنيادين «سخن نمادين» قرار دارد.
پي‌نوشت ها:
1 – نقل به مضمون – انسان و سمبل‌هايش
2 – نقل به مضمون
3 – مقالات شمس تبريزي – تصحيح محمدعلي موحد
سروش مظفرمقدم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد