AreZoO
24th September 2010, 12:26 PM
شخصیت حافظ (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2008/10/9/76301.html)و مقام برزخی انسان
http://img.tebyan.net/big/1388/07/213259212031531271534319214621315026184160.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/1897595172111871466416524321860205142195226.jpg)
اگر بخواهم پیش از هر شرح تفضیلی، شعر حافظ را معرفی کنم، تصورم چنین است: شعر حافظ تعبیر و تصویر موجز حادثههایی است که تحت تاثیر انگیزههای بیرونی و عینی و یا انگیزههای درونی و ذهنی، در ذهن انسانی که به مقام برزخی خویش در میان حقیقت و واقعیت شعور بالفعل، و به حفظ تعادل انسان در این مقام اصرار دارد، برانگیخته میشود.
بر اساس این تعریف، صورت و معنی شعر حافظ را نمیتوان به دقت تجزیه و تحلیل کرد مگر آن که ابتدا نظرگاه حافظ را نسبت به انسان و تقدیر و جایگاه در عالم هستی دریابیم و ساختار و متاع البیت ذهنی را که سبب ساز چنین نظرگاهی است بازشناسیم و آنگاه عناصر اصلی تکوین بخش حادثهای را که تحت تاثیر انگیزههای گوناگون، در چنین ذهنی ایجاد میشود نشان دهیم و سرانجام با بررسی تعبیر و تصویر حافظ از این حادثه، هنر وی را ارزیابی کنیم.
شعری که زائیده جبر نیاز روحی شاعر است و نه محصول احتیاجات روزمره در حیطه نام و نان، از تمامیت ذهنیت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نیست. بنابراین شعر اندیشیده و نیدیشیده او را نسبت به عالم و آدم و هستی جهان و انسان فاش میکند. افشای این روحیات و نظرگاهها در بیان ناگریز و پنهان– آشکار شعر، به معنی افشای شیوه سلوک و زیست عملی شاعر در زندگی روزمره و در میان مردم نیست. شعری که بی اختیار شاعر او را غافلگیر میسازد و جبر حضور عینی بخشیدن به خویش را بر شاعر تحمیل میکند، به طوری که موقتا از زندگی آگاه و عادی و نیازهای ملازم آن، گسسته میشود، زندگی و سلوک عملی شاعر را تنها میتواند کتمان کند نه آشکار. بنابراین از بعضی اشارات صریح به گوشههایی از تاریخ زندگی حافظ که بگذریم و البته ربطی به شیوه زندگی و سلوک زندگی روزمره و معمول حافظ ندارد،به دست دادن شیوه زندگی شاعر با توجه به ابیاتی از شعر او در محدوده دلالت یک بعدی کلمات به مدلول های معین و قراردادی چنان که در زبان علم و زبان روزمره، تصویری ناپذیرفتنی و گاه نا ممکن از شاعر به نمایش در میآورد که در فضای باور و جامعه نمیگنجد. کافی است به دو گروه ابیات زیر دقت کنیم:(1)
http://img.tebyan.net/big/1387/09/2368113682821661771092471061551771046213138.jpg
*عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ/ قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه/ طی این مرحله با مرغ سلیمان کردم
* صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
* بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند...
*******
* گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر/مجلس وعظ درازاست وزمان خواهد شد
*
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
* زخانقاه به میخانه میرود حافظ / مگرزمستی زهد ریا به هوش آمد
* حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد / از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
*
دو یار نازک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیام افتند هر دم انجمنی
*
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندرساعد ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
* توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون/ میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
با توجه به ابیاتی که نقل کردیم و در دیوان حافظ میتوان نمونههای دیگر نیز از هر نوع به دست داد، حافظ را آدمی میبینیم که از یک طرف حافظ قرآن است، دعا و درس قرآن ورد شبهای خلوت اوست، به راهنمایی مرغ سلیمان به سر منزل عنقا رسیده است، هر گنج سعادت را به یمن دعای شب و درس خدا به او عطا کرده است و نابترین تجربه عرفانی مست از شعشعه پرتو ذات و تجلی صفات شده است؛ و از طرف دیگر از مسجد به خرابات، از صومعه و خانقاه و خلوت نشینی به میخانه میرود و سروکارش با لب جام و رخ ساقی سیمین ساق است؛ در شب قدر صبوحی میکند، از اینکه توبه کرده است لب ساقی نبوسد، پشیمان و لب گزان خود را ملامت میکند و آرزویش دو من باده کهن است و دو یار نازک و گوشه چمن... چنین شخصیتی با این رفتار عجیب و غریب که حتی نیمههای شب هم معشوق خوی کرده و خندان و مست در کنج خرابات به سراغ او میآید،
در شرایط اجتماعی قرن هشتم هجری، شیخ و زاهد و مفتی و محتسب و صوفی را هم به صور گوناگون به نیش زبان میآزرد و دست آخر، ظاهرا سرزنده هم به گور میبرد.
http://img.tebyan.net/big/1387/11/1885622074581262341119820824316721015167150.jpg
ما برای پیدا کردن ابیاتی که چنین شخصیتی را از نظر سلوک اجتماعی نشان میدهد، حتی لازم نیست که غزل های کل دیوان را بررسی کنیم، چنین چهرهای را حتی در یک غزل هم گاهی میتوان ملاحظه کرد. به سب غیر عادی بودن چنین شخصیتی است که گهگاه کوشیدهاند با تقسیم فرضی دورهپیری و رسیدن به یک جهان بینی و اندیشه، مساله تناقض حرفها و نیز سلوک اجتماعی او را حل کنند. (2)متاسفانه نه ما میتوانیم تاریخ غزلهای حافظ را تعیین کنیم و نه غزلهای او از روی مضمون و سبک امکان طبقه بندی موضوعی مطمئن و تاریخی را فراهم میآورد. بخصوص که در غزلهای متعدد میتوان تناقض مورد بحث را حتی در طول یک غزل مشاهده کرد. من فکر میکنم که اگر غزلهای حافظ دارای تاریخ هم بود، نمیشد این تناقض را حل کرد هر چند فایدههای متعدد دیگری بر آن مترتب بود. هر فرضی را که به استناد شعرهای حافظ درباره شیوه زندگی واقعی و اجتماعی او پیش میکشیم شعر خود آن را نقض میکند. آیا واقعا میتوان از بیت زیر نتیجه گرفت که عاشقی و رندی و نظر بازی و مناسبات و ملازمات آن به دوران جوانی حافظ مربوط است؟ اگر شعرهای حافظ تاریخ سرایش داشت میشد از این طریق به جایی رسید. اما
حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز / بس طور عجب لازم ایام شبابست
اگر پاسخ این سوال مثبت باشد، در این صورت درباره بیتهای زیر چه باید بگوییم که در یکی سخن از باده نوشی حافظ بعد از چهل سالگی است و در دیگری به ادامه آن تا چهل سالگی و لابد بعد از آن است؟
* چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت / تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود.
*
چل سال رفت و بیش که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر میفروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
آیا از مسجد به خرابات افتادن دلیل آن میشود که ازنظر زمانی به خرابات رفتن حافظ بعد از دوره مسجد رفتن او اتفاق افتاده باشد؟
http://img.tebyan.net/big/1388/07/213259212031531271534319214621315026184160.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/1897595172111871466416524321860205142195226.jpg)
اگر بخواهم پیش از هر شرح تفضیلی، شعر حافظ را معرفی کنم، تصورم چنین است: شعر حافظ تعبیر و تصویر موجز حادثههایی است که تحت تاثیر انگیزههای بیرونی و عینی و یا انگیزههای درونی و ذهنی، در ذهن انسانی که به مقام برزخی خویش در میان حقیقت و واقعیت شعور بالفعل، و به حفظ تعادل انسان در این مقام اصرار دارد، برانگیخته میشود.
بر اساس این تعریف، صورت و معنی شعر حافظ را نمیتوان به دقت تجزیه و تحلیل کرد مگر آن که ابتدا نظرگاه حافظ را نسبت به انسان و تقدیر و جایگاه در عالم هستی دریابیم و ساختار و متاع البیت ذهنی را که سبب ساز چنین نظرگاهی است بازشناسیم و آنگاه عناصر اصلی تکوین بخش حادثهای را که تحت تاثیر انگیزههای گوناگون، در چنین ذهنی ایجاد میشود نشان دهیم و سرانجام با بررسی تعبیر و تصویر حافظ از این حادثه، هنر وی را ارزیابی کنیم.
شعری که زائیده جبر نیاز روحی شاعر است و نه محصول احتیاجات روزمره در حیطه نام و نان، از تمامیت ذهنیت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نیست. بنابراین شعر اندیشیده و نیدیشیده او را نسبت به عالم و آدم و هستی جهان و انسان فاش میکند. افشای این روحیات و نظرگاهها در بیان ناگریز و پنهان– آشکار شعر، به معنی افشای شیوه سلوک و زیست عملی شاعر در زندگی روزمره و در میان مردم نیست. شعری که بی اختیار شاعر او را غافلگیر میسازد و جبر حضور عینی بخشیدن به خویش را بر شاعر تحمیل میکند، به طوری که موقتا از زندگی آگاه و عادی و نیازهای ملازم آن، گسسته میشود، زندگی و سلوک عملی شاعر را تنها میتواند کتمان کند نه آشکار. بنابراین از بعضی اشارات صریح به گوشههایی از تاریخ زندگی حافظ که بگذریم و البته ربطی به شیوه زندگی و سلوک زندگی روزمره و معمول حافظ ندارد،به دست دادن شیوه زندگی شاعر با توجه به ابیاتی از شعر او در محدوده دلالت یک بعدی کلمات به مدلول های معین و قراردادی چنان که در زبان علم و زبان روزمره، تصویری ناپذیرفتنی و گاه نا ممکن از شاعر به نمایش در میآورد که در فضای باور و جامعه نمیگنجد. کافی است به دو گروه ابیات زیر دقت کنیم:(1)
http://img.tebyan.net/big/1387/09/2368113682821661771092471061551771046213138.jpg
*عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ/ قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار/ تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه/ طی این مرحله با مرغ سلیمان کردم
* صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
* بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند...
*******
* گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر/مجلس وعظ درازاست وزمان خواهد شد
*
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
* زخانقاه به میخانه میرود حافظ / مگرزمستی زهد ریا به هوش آمد
* حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد / از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
*
دو یار نازک و از باده کهن دو منی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیام افتند هر دم انجمنی
*
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندرساعد ساقی سیمین ساق بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
* توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون/ میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
با توجه به ابیاتی که نقل کردیم و در دیوان حافظ میتوان نمونههای دیگر نیز از هر نوع به دست داد، حافظ را آدمی میبینیم که از یک طرف حافظ قرآن است، دعا و درس قرآن ورد شبهای خلوت اوست، به راهنمایی مرغ سلیمان به سر منزل عنقا رسیده است، هر گنج سعادت را به یمن دعای شب و درس خدا به او عطا کرده است و نابترین تجربه عرفانی مست از شعشعه پرتو ذات و تجلی صفات شده است؛ و از طرف دیگر از مسجد به خرابات، از صومعه و خانقاه و خلوت نشینی به میخانه میرود و سروکارش با لب جام و رخ ساقی سیمین ساق است؛ در شب قدر صبوحی میکند، از اینکه توبه کرده است لب ساقی نبوسد، پشیمان و لب گزان خود را ملامت میکند و آرزویش دو من باده کهن است و دو یار نازک و گوشه چمن... چنین شخصیتی با این رفتار عجیب و غریب که حتی نیمههای شب هم معشوق خوی کرده و خندان و مست در کنج خرابات به سراغ او میآید،
در شرایط اجتماعی قرن هشتم هجری، شیخ و زاهد و مفتی و محتسب و صوفی را هم به صور گوناگون به نیش زبان میآزرد و دست آخر، ظاهرا سرزنده هم به گور میبرد.
http://img.tebyan.net/big/1387/11/1885622074581262341119820824316721015167150.jpg
ما برای پیدا کردن ابیاتی که چنین شخصیتی را از نظر سلوک اجتماعی نشان میدهد، حتی لازم نیست که غزل های کل دیوان را بررسی کنیم، چنین چهرهای را حتی در یک غزل هم گاهی میتوان ملاحظه کرد. به سب غیر عادی بودن چنین شخصیتی است که گهگاه کوشیدهاند با تقسیم فرضی دورهپیری و رسیدن به یک جهان بینی و اندیشه، مساله تناقض حرفها و نیز سلوک اجتماعی او را حل کنند. (2)متاسفانه نه ما میتوانیم تاریخ غزلهای حافظ را تعیین کنیم و نه غزلهای او از روی مضمون و سبک امکان طبقه بندی موضوعی مطمئن و تاریخی را فراهم میآورد. بخصوص که در غزلهای متعدد میتوان تناقض مورد بحث را حتی در طول یک غزل مشاهده کرد. من فکر میکنم که اگر غزلهای حافظ دارای تاریخ هم بود، نمیشد این تناقض را حل کرد هر چند فایدههای متعدد دیگری بر آن مترتب بود. هر فرضی را که به استناد شعرهای حافظ درباره شیوه زندگی واقعی و اجتماعی او پیش میکشیم شعر خود آن را نقض میکند. آیا واقعا میتوان از بیت زیر نتیجه گرفت که عاشقی و رندی و نظر بازی و مناسبات و ملازمات آن به دوران جوانی حافظ مربوط است؟ اگر شعرهای حافظ تاریخ سرایش داشت میشد از این طریق به جایی رسید. اما
حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز / بس طور عجب لازم ایام شبابست
اگر پاسخ این سوال مثبت باشد، در این صورت درباره بیتهای زیر چه باید بگوییم که در یکی سخن از باده نوشی حافظ بعد از چهل سالگی است و در دیگری به ادامه آن تا چهل سالگی و لابد بعد از آن است؟
* چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت / تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود.
*
چل سال رفت و بیش که من لاف میزنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
هرگز به یمن عاطفت پیر میفروش
ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم
آیا از مسجد به خرابات افتادن دلیل آن میشود که ازنظر زمانی به خرابات رفتن حافظ بعد از دوره مسجد رفتن او اتفاق افتاده باشد؟