PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله جمع آوری سپاه، دیوان عرض و سان سپاه ( قسمت اول )



AreZoO
10th September 2010, 05:19 PM
جمع آوری سپاه، دیوان عرض و سان سپاه

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی


http://img.tebyan.net/big/1388/02/877517961365187191224217242341458891227.jpg
مطالعه در آداب اجتماعی و اصول تمدن پهلوانان شاهنامه از لحاظ درک تمدن ساسانی و اسلامی هر دو شایان توجه است زیرا هر چند قسمتی از روایات شاهنامه متعلق بزمانهای بسیار دور و از افسانهای قدیم اقوام آریائی است چون مطالب آن از اواسط عهد ساسانیان ببعد گرد آمده و در کتب مدون گردیده رنگ نوینی بخود گرفته و جامه ی ساسانی پوشیده است. از طرف دیگر تأثیر تمدن ساسانی در تمدن اسلامی و تمدن اسلامی در شاهنامه نیز محل تردید نیست، بنا بر این نگارنده چنین تصور می کند که مطالعه ی شاهنامه ی از این لحاظ ممکن است در تنظیم تواریخ تمدن ایران و اسلام مفید واقع شود و بعضی قسمتهای تاریک مبحث مزبور را روشن کند.

جمع آوری سپاه


حکومت ایران در شاهنامه بدست مرزبانانی اداره می شود که هر یک در ایالتی فرمانروائی داشته ولی بظاهر تحت امر شاهنشاه بوده منشور حکومت را از وی گرفته بوی خراج می دهند. هنگام پیشامد جنگ شاه به مرزداران و پهلوانان فرمان تجهیز سپاه می دهد و آنان هر یک عده ی سپاهی فراهم آورد، روی بدرگاه شاه می گذارند و چون لشکر از همه جا گرد آمد خود شاه یا سپهبدی که از جانب او انتخاب می شود فرماندهی لشکر را بعهده گرفته پهلوانان دیگر اوامر او را در راندن لشکر و صف آرائی و جنگ اطاعت می کنند: فردوسی درباره ی کیخسرو می گوید:


چو بر پشت پیل آن شه نامور / زدی مهره در جام و بستی کمر
نبودی بهر پادشاهی روا / نشستن مگر بر در پادشا

و در داستان دوازده رخ:


خروشی بر آمد ز درگاه شاه / که ای پهلوانان ایران سپاه
کسی کو بساید عنان و رکیب / نباید که گیرد بخانه شکیب

برای حاضر شدن بدرگاه شاه نیز مهلتی مقرر می شود که در اینجا چهل روزست، ولی این بار پس از دو هفته :

بزرگان هر کشوری با سپاه / کشیدند صف پیش درگاه شاه

پس از ختم جنگ سپاه پراکنده شده هر کس بشهر خود می رود یا شاه هر دسته را بجائی مامور می کند و در موقع لزوم باز همه را بدرگاه می خوانند. در جنگ دیگر کیخسرو با افراسیاب:

بمرزی که لشکر فرستاده بود / بسی پند و اندرزها داده بود...
بفرمودشان باز گشتن بدر / هر آنکس که به گرد و پرخاشجر

و برای تکمیل سپاه:

بهر نامداری و خود کامه ای / نوشتند بر پهلوی نامه ای

که کیخسرو عازم جنگ است:

نه آرام بادا شما را نه خواب /مگر خواستن کین افراسیاب
چو برخواند آن نامه هر مهتری /کجا بود در پادشاهی سری

سپاهی فراهم ساخته بخدمت شاه شتافتند.
گشتاسب نیز برای جنگ با ارجاسب:

سوی مرز دارانش نامه نوشت/که خاقان ره راد مردی بهشت
بیائید یکسر بدرگاه من/که بر مرز بگذشت بدخواه من

ولی اردشیر بابکان برای جمع آوری سپاه ترتیب دیگری معین می کند و فرمان می دهد:

که تا هر کسی را که دارد پسر /نماند که بالا کند بی هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ /به گرز و کمان و به تیر خدنگ

و چون کودک بزرگ شده لایق خدمت سپاهی می گردید و بدرگاه شاه می آمد:

نوشتی عرض نام و دیوان اوی/بیاراستی کاخ و ایوان اوی
چو جنگ آمدی نو رسیده جوان/برفتی ز درگاه با پهلوان
ابا هر هزاری یکی نامجوی / برفتی نگهداشتی کام اوی

و شاید علت ترتیب جدید این باشد که درین دوره از قدرت مرزبانان و امرا کاسته و دولت مرکزی نیروی بیشتری داشته است.

دیوان عرض

در دربار شاهان دفتر و دیوان مرتبی موجود است که نام پهلوانان و سپاهیان هریک را چه آنان که در خدمتند و چه کسانی که ممکن است در موقع لزوم احضار شوند در آن ثبت می کنند. کیخسرو خود دو هفته دربار دادن را بسته با مؤبدان به تنظیم احصائیه سپاه می پردازد:

بفرمود خسرو بروزی دهان /که گویند نام کهان ومهان
و یکایک نام پهلوانان و عده ی سپاه هر یک را خوانده:
نوشتند بر دفتر شهریار/همه نامشان تا کی آید بکار

رشنواد سپهبد همای عرض گاه نهاده بشمار سپاه می پردازد و موبد نام سپاه را یک یک از دفتر خوانده افراد از برابر او می گذرند. اردشیر دیوان عرض را مرتب کرده نام هر کس را که لایق جنگ است در دفتر ثبت می کند تا در موقع لزوم احضار شوند. در زمان انوشیروان دیوان عرض را هنگام صلح نیز تشکیل کرده سپاه را برای سان می خوانند:

ورا موبدی بود بابک بنام/هشیوار و بینا دل و شادکام
بدو داد دیوان عرض سپاه/بفرمود تا پیش درگاه شاه
بیاراست جای بلند و فراخ/سرش برتر از تیغ درگاه کاخ

و اعلان می کند که هر یک از افراد سپاهی برای دریافت حقوق خود با جامه ی رزم بدرگاه بیاید.

سان سپاه

در موقع جنگ پس از احضار سپاه سپهبد پاشاه سپاه را سان می بیند و سپاهیان را شمرده جای هر یک را در صف جنگ معین می کند. گاهی نیز پس از جنگ برای تعیین عده کشتگان و تقسیم غنائم و حقوق صف سان را می آرایند. کیخسرو برای اینکار بر پشت پیل می نشیند:

همی بود بر پیل در پهن دشت/بدان تا سیه پیش او در گذشت
کشیده رده ایستاده سپاه/بروی سپهدارشان بد نگاه

رشنواد نیز فرمان می دهد که لشکر از پیش او بگذرد. با یک صاحب دیوان عرض نوشیروان، خود بر می نشیند و سپاه را می شمارد. هرمز نیز برای جنگ با ساوه شاه عرض را می خواند تا سپاه را بشمارد:

عرض با جریده ی بنزدیک شاه/بیامد بیاورد بی مر سیاه
شمار سپاه آمدش صد هزار/پیاده بسی در میان سوار

ادامه دارد ...

AreZoO
10th September 2010, 05:26 PM
حقوق و انعام و خوراک سپاه و درفش

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی

بخش دوم :


حقوق و انعام و خوراک سپاهhttp://img.tebyan.net/big/1388/02/169128622214110713689108920113368178167109.jpg


برای تهیه ی خوراک سپاه همینکه لشکر حرکت کرد بحکام نواحی سر راه می نویسند که خورد سپاه و علوفه ی چارپایان را تدارک نمایند:

همه نامداران هر کشوری / برفتند جائی که بد مهتری
خورشها ببردند چندی براه/که بود از در شهریار و سپاه
براهی که لشکر همه بر گذشت/در و دشت یکسر چو بازار گشت

بنه و خوراک سپاه را بر گردونه هائی که بگاومیش بسته حمل می کنند:

جهان پرز گردون بدو گاومیش/زبهر خورش او همیراند پیش

و جای دیگر:

خورشهای مردم همیرفت پیش/بگردون وزیر اندرون گاومیش

سپاهیان بهیچوجه حق ندارند از رعایا چیزی بگیرند و کیخسرو پهلوانی را مأمور می کند:

بدان تا ببندد ز بیداد دست /کسی را کجا نیست یزدان پرست
نباشد کس از خوردنی بینوا /ستم نیز بر کس ندارد روا

حقوق سپاه را از خزینه می دهند. داراب از چهار تا هشت درم بهر یک از سپاهیان می دهد:

سر گنجهای پدر بر گشاد/سپه را همه خواند و روزی بداد
زچار اندر آمد درم تا بهشت /یکی را بجام و یکی را بطشت

معمولا پیش از جنگ حقوق سپاه را می پردازند. نوشیروان در جنگ با روم:

چو نزدیک شد جنگ را ساز کرد/سپه را درم دادن آغاز کرد

روزی دهان مامور رساندن خوراک و حقوق و لوازم سپاهند و اسلحه ی لشکر را نیز از خزینه می دهند. در جنگ دژستیلد چون مدت پیکار طول کشید:

سپهدار روزی دهان را بخواند /وزان جنگ چندی سخنها براند
و گفت : سپه را درم باید و دستگاه / همان است و خفتان و رومی کلاه
و چون: از اندازه ی لشکر شهریار/کم آمد درم تنگ سیصد هزار

و دسترسی بخزینه نبود شاه براهنمائی بوذرجمهر کسی را فرستاد تا این مبلغ را از بازرگانان آنحوالی بقرض بخواهد.
غیر از خوراک و حقوق مقرر سپاه از غنایم جنگی نیز بهره می برد و شاه قسمتی از آنچه را که بدست آورده بسپاه می بخشد. گاهی نیز جایزه و انعامی برای انجام دادن کارهای بزرگ معین می کنند با هر یک از پهلوانان که از عهده برآید آنرا تصرف کند (شمردن کیخسرو پهلوانانرا) معهذا سپاه و سپهبد حق ندارند از غنایم جنگی چیزی بردارند و باید همه را نزد شاه بفرستند تا آنچه خود نمی خواهد بدیشان ببخشد. بهرام چوبین که برخلاف این ترتیب رفتار کرده و مقداری از غنایم را برای خود برداشته موجب خشم شاه شده است،
اسلحه ی سپاه دشمن را نیز پیش سپهبد میبرند و او می تواند باز آنها را بلشکر ببخشد:

سنام و سنان و کلاه مهی / سلیح و کمرها و اسب و رهی
همی برد هر کس سوی سوفرای / تلی گشت چون کوه البرز جای
نکرد اندران چیز ترکان نگاه / ببخشید یکسر همه بر سپاه

نوشیروان برای بازماندگان سربازانی که در جنگ کشته شده اند نیز شهریه ای مقرر می کند:

کسی گفت جنگی سواری نجست / بدان خستگی دیر ماندوبرست
بپیش صف رومیان حمله برد / بمرد و ازو کودکان ماند خرد
بفرمود کان کودکان را چهار / ز گنج درم داد باید هزار
هر آنکس که شد کشته در کارزار / وزو خرد کودک بود یادگار
چو نامش ز دفتر بخواند دبیر / درم پیش کودک برد ناگزیر
چنین هم بسال اندرون چاربار / مبادا که باشند یکروز خوار

درفش

پهلوانان ایران هر یک درفشی دارند که نماینده ی فوج ایشان است ولی بزرگترین و مهمترین درفش سپاه ایران همان درفش معروف کاوه است که چون وی بر ضحاک شورید:

از آن چرم کاهنگران پشت پای / ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد / همانگه ز بازار برخاست کرد
بدان بی بها ناسزاوار پوست / پدید آمد آوای دشمن زدوست

و فریدون دیدار آنرا بفال نیک گرفته بدیبای روم و زرو گوهرش بیاراست و کاویانی درفش بدان نام داد:

از آن پس هران کس که بگرفت راه / بشاهی بسر بر نهادی کلاه
بران بی بها چرم آهنگران / برآویختی نو بتو گوهران
ز دیبای پرمایه و گوهران / بر آنگونه شد اختر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود/ جهانرا ازو دل پر امید بود

از آن ببعد درفش کاویان نشان سپاه ایران شده و همیشه با سپهبد در قاب لشکر جای دارد و هر گاه شاه کسی را بسپهبدی منسوب می کند درفش کاویان با اختر کاویان را بوی می دهد.
همانطور که فریدون درفش مزبور را بفال نیک گرفته بود ایرانیان نیز آنرا مقدس شمرده و مایه ی فیروزی سپاه می دانسته اند. در جنگ با افراسیاب گودرز به بیژن می گوید:

بسوی فریبرز بر کش عنان / بپیش من ار اختر کاویان
وگر خود فریبرز با آن درفش/ بباید کند روی گیتی بنفش

و چون فریبرز سپهبد از دادن درفش کاویان به بیژن خودداری می کند بیژن آنرا با شمشیر بدو نیمه کرده پاره ی آن را بر می دارد و روان می شود. ترکان نیز بهمین اثر در درفش مزبور معتقد بوده اند:

چنین گفت هومان که آن اخترست/ که نیروی ایران بدو اندرست
درفش بنفش ار بچنگ آوریم / جهان بر دل شاه تنگ آوریم

اما درفش سلطنتی غیر از اختر کاویان است. کیکاوس درفش زرد رنگ با تصویر خورشید و کیخسرو درفش بنفش شیرپیکر دارد. پهلوانان نیز هر یک درفشی مخصوص بخود دارند و از همه آنها معروفتر درفش اژدها پیکر رستم است که گویا پس ازو نیز حفظ شده یا بعدها نظیر آنرا ساخته اند و هرمز ساسانی چون بهرام چوبین را بجنگ ساوه شاه مامور می کند برای تیمن درفش رستم را بوی می دهد. درفش های دیگران هر یک برنگی ملون و دارای تصویر یکی از حیوانات (پیل – گرگ – شیر – گراز – همای – عقاب و غیره) است و ترکان درفش سیاه دارند.
در موقع جنگ تن بتن یکی از سواران درفش پهلوان را از دنبال او می برد و هنگام صف آرائی با خود پهلوان و یا سواری آنرا در پشت او نگه می دارد و چون برای استراحت بسراپرده ی خود می روند درفش را بر در خیمه نصب می کنند. در جنگهای حصاری نیز درفش سپهدار بر بالای باره ی حصار کوبیده می شود.

AreZoO
10th September 2010, 05:31 PM
سلاح سپاه، تبیره ی سپاه و سپهبد

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی

بخش سوم:


سلاح سپاهhttp://img.tebyan.net/big/1388/02/815112514614023116511657199159234138100199140.jpg


پهلوانان شاهنامه ترک یا خودی آهنین که زره از اطراف آن آویخته و گردن را می پوشاند بر سر گذاشته خفتان یا زرهی آهنین در بر می کنند و موزه ی چرمین بر پای می پوشند.
کفش زرین نیز مخصوص سپهبدان و سرداران است اما از آلات رزم یکی گرزی است که سر آن بشکل کله ی گاو و از مخترعات فریدون می باشد:

جهانجوی پر کار بگرفت زود / وزان گرز پیکر بدیشان نمود
نگاری نگارید بر خاک پیش / همیدون بسان سر گاو میش
بدان دست بردند آهنگران / چو شد ساخته کار گرز گران
بپیش جهانجوی بردند گرز / فروزان بکردار خورشید برز

این گرز را در موقع سان سپاه بدست گرفته و بدوش تکیه داده و هنگام جنگ با شمشیر یا آلات دیگر از حلقه ی زین بیاویزند. کمند که آن نیز در غیر موقع لزوم از زین می آویزد. کمان که ببازو می نداخته اند و تیرهای آنرا بکمر زده یا در ترکشی که از کمر آویخته است جای می داده اند. شمشیر یا تیغ – عمود – خشت پولاد – زوبین – نیزه – سپر – خنجر – تبرزین.
خود رومی بسیار مرغوب است و بیشتر پهلوانان خود یا ترگ رومی بسر می گذارند، زره و خفتان رومی نیز بیشتر برای سپاه بکار می رود – از اینکه هنگام کشتی گرفتن دامن زره را بکمر می زنند بنظر می آید که زره بلند است. گاهی خفتان را از چرم درندگان می سازند(ببریان خفتان رستم) تیغ یا شمشیر هندویمن هر دو مرغوب است . سپر نیز از چرم درندگان ساخته می شود و از سپرهای معروف یکی سپر چینی و دیگر سپر گیلی است که شاید مخصوص بطوایف جنگجوی گیلان بوده است خنجر هندی و کابلی هر دو شهرت دارد و بهترین کمانها را از شهر چاچ می آورند.
در خود ایرانیان نیز اسلحه سازی رایج است و انتسابات آلات مذکور بنواحی مختلف دلیل بر این نیست که ایرانیان از ساختن آنها عاجز بوده اند. ممکن است غرض از این لغت ها شکل و طرز ساخت آن آلات بوده باشد. زیرا ایرانیان همیشه دارای این استعداد بوده اند که آثار تمدن را بزودی و زیرکانه از همسایگان اخذ نمایند چنانکه اسفندیار آهنگران را بتعمیر و ساختن سلاح خود وا می دارد. داستان رز گاو سر نیز می تواند دلیلی بر صنعت اسلحه سازی در ایران باشد.

تبیره ی سپاه

آلات موسیقی سپاه ایران متعدد و بعضی از آنها هنوز نیز مستعمل ست ولی معلوم نیست که شکل قدیمی آنها حفظ شده باشد. آلاتی که فردوسی نام می برد اینهاست.
کوس – روتینه خم – بوق – شیپور – گادوم – نای مرغین – کرنای طهمورثی – هندی درای – زنگ زرین – سنج جرس – از این ها شاید چند نام برای تعیین یک آلت باشد و ممکن است که علت تعدد نام اختلاف در جزئیات بوده است. شاه هر وقت برای سان لشکر بر پیل می نشیند برای فرمان «مهره در جام می زند». تبیره در جنگ بسیار بکار می آید. کیخسرو برای جمع سپاه:

بفرمود تا بر درش گاو دم / زدند و بجوشید روئینه خم
از ایوان بمبدان خرامید شاه / بیاراستند از بر پیل گاه
بزد مهره در جام بر پشت پیل/ زمین را تو گفتی براندود نیل

دسته ی تبیره زنان بر پشت پیلان پیشاپیش سپاه می رود و پس از آنکه شاه بوسیله ی مهره در جام زدن فرمان می دهد دست بکار شده هیاهوئی برپا می سازند. منوچهر در جنگ با سلم:

بزد مهره بر کوهه ژنده پیل / زمین جنب جنبان چو دریای نیل
همان پیش پیلان تبیره زنان / خروشان وجوشان و پیلان دمان
یکی بزمگاهست گفتی بپای / زشیپور و نالیدن کرنای

رستم نیز در جنگ با شاه هاماوران بهمین طریق فرمان هجوم می دهد:

بفرمود رستم که تا کرنای / زنند و بجنبند لشکر ز جای

صبح برای بیدار شدن و گرد آمدن سپاه و شب برای بازگشت و استراحت لشکر تبیره می زنند:

چوبر زد خور از چرخ رخشان سنان / بپیچد شب گرد کرده عنان
تبیره برآمد ز درگاه شاه / برفتند کردان بدان بارگاه

و جای دیگر:

بشبگیر آواز شیپور ونای / برامد ز دهلیز پرده سرای
نشستند بر زین سپیده دمان / همه نامداران به بازو کمان

در ضمن گیر و دار و زد خورد سواران و هنگامه ی جنگ نیز تبیره زنان بیکار نمی نشینند:

چودریای خون شد همه دشت و راغ / جهان چون شب و تیغها چون چراغ
ز بس ناله ی کوس با کرنای / همی کس ندانست سر را ز پای

هنگامیکه پهلوانی فاتح از جنگ برمی گردد و درفش او از دور پدیدار می شود نیز بانک تبیره بر می خیزد:

درفشی بدیدند از تیره گرد / گرازان و شادان ز دشت نبرد
برآمد زلشکر که آوای کوس / همی گرد بر آسمان داد بوس

سپهبد

همینکه از کار جمع آوری سپاه فارغ می شوند شاه خود لشکر را سان می بیند و سپس یکی از پهلوانان را برگزیده درفش کاویان را بوی می دهد و او را بسپهبدی منصوب می کند. گاهی نیز خود شاه سپهداری را عهده دارست. کاوس در رزم با شاه مازندران و کیخسرو در جنگ با افراسیاب وارد شیر و بهرام گور و نوشیروان و پرویز در اغلب جنگها خود سپاه را فرمان می دهند. جای سپهبد در قلب لشکر و فرمان او مطاع است. هرچه پهلوانان دیگر از حیث نژاد و دلاوری بر سپهبد برتری داشته باشند همینکه شاه درفش کاویان را بوی داد ناچار از وی اطاعت می کنند. چنانکه فریبرز پسر کاوس و طوس نوذر هنگام سپهداری گودرز مطیع ویند .سپهبد خود حق ندارد در امر بستن عهدنامه و زینهار دادن و غیره بی فرمان شاه مداخله کند. گودرز به پیران که خواهان آشتی است می نویسد:

بدان ای نگهدار توران سپاه / که فرمان چنین نیست ما را زشاه
مرا جنگ فرمود آویختن / بکین سیاوخش خون ریختن
ور امید داری که خسرو بمهر/ گشاید بدین گفتهای تو چهر
کسی کن بزودی بنزدیک شاه/ سوی شهر ایران گشادست راه

در جنگ بهرام چوبین باپرموده نیز شاه ترکان زینهار او را اعتباری نمی گذارد و نامه ی زینهار از شاه می خواهد.

AreZoO
10th September 2010, 05:34 PM
صف آرائی،جنگ هم گروه و جنگ تن به تن

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی

بخش چهارم :


صف آرائیhttp://img.tebyan.net/big/1388/02/133120198121512496166262823221919146163.jpg


چون دو لشکر جنگجوی برابر یکدیگر می رسند سپهبد دست بکار صف آرائی می شود و پهلوانان را یکایک خوانده هر کدام را بکاری مامور می کند. در صف جنگ چهار قسمت اصلی است که عبارت است از: چپ یا میسره – راست یا میمنه – قلب یا میان – ساقه یا پست – و از دسته های دیگر یکی طلایه است که پیشاپیش سپاه می رود تا راه را بیخطر کند و اگر دشمن پیش آید بسپهبد آگاهی دهد:

طلایه بیامد ز هر دو سپاه / که دارد زبد راه لشکر نگاه

و چون دشمن آشکار گشت:

طلایه به بهرام شد ناگزیر / که آمد سپه بردو پرتاب تیر

دیگر روزبانان و نگهبانان لشکر که پیرامون سپاه می گردند تا کسی از لشکر نگریزد و دشمن نیز نتواند دستبردی بزند. بنه هنگام حرکت سپاه پیش پیش می رود و در موقع خطر و جنگ پشت صفوف قرار می گیرد و دسته ای از لشکر به نگهبانی آن مامور می شوند. دیدبان لشکر نیز بر جای بلندی که «دیدگاه» نامیده می شود رفته سپهبد و سپاه را از آینده و رونده خبر می دهد و هرگز از جای خود دور نمی شود. چنانکه چون گودرز به دیده بان فرمان می دهد که پیش سپاه رفته آمدن رستم را اطلاع دهد وی خودداری می کند:

بدو دیدبان گفت کز دیدگاه / نشاید شدن سوی ایران سپاه
چو بینم که روی هوا تار گشت/ بدین دید که دیده بیکار گشت
بکردار سیمرغ ازین جایگاه / برم آگهی سوی ایران سپاه

سپاه از کارآگهان (جاسوسان) نیز برای اطلاع از چگونگی لشکر دشمن استفاده می کند، کیخسرو در جنگ افراسیاب:

کجا کوه بد دیدبان داشتی / سیه را پراکنده نگذاشتی
بهرسو فرستاد کار آگهان / همی جست بیدار کار جهان

در جنگ با فرود نیز چوطوس او را بر کوه می بیند یکی را بتحقیق حال او می فرستد و بوی می گوید:

اگر زانکه باشد ز کار آگهان / که بشمرد خواهد سپه را نهان
همانجا بدو نیم باید زدن / فروهشتن از کوه و باز آمدن

پیش سپاه صف پیلان است که تخت های بزرگی بر آنها نهاده تیراندازان در آنها می نشینند:

نهادند صندوق برپشت پیل / زمین شد بکردار در پای نیل
هزاران دلیران روز نبرد / بصندوق در ناوک انداز کرد
نگهبان هر پیل سیصد سوار / همه جنگجوی و همه نامدار

دسته ای از پیادگان تیرانداز نیز جلوی پیلان و فوجی از پیادگان نیزه دار با سپرهای گیلی در پس پیلان قرار می گیرند:

پیاده پس پیل کرده بپای / ابا نه رشی نیزه ی سر گرای

و در پشت ایشان سواران تیرانداز جای دارند:

پس پشت ایشان سواران جنگ / بپا کنده ترکش به تیر خدنگ

پیلان را شب گرد سیاه می خوابانند تا در حکم حصاری باشد و راه را به بندد:

چو شب تیره شد پهلوان سپاه / به پیلان آسوده بربست راه

و پاسبانان با جرس گرد سپاه می گردند:

غو پاسبانان و بانگ جرس / همی آمد از هر سوئی پیش و پس

جنگ هم گروه

پس از آنکه صف بدینطریق آراسته گردید و نگهبان و دیدبان و میمنه و میسره و قلب و ساقه هر یک بجای خویش قرار گرفتند سپهبد فرمان تبیره زدن می دهد و لشکر از جای جنبیده شروع بجنگ می کند – قلب لشکر کمتر از جای حرکت می کند و حمله با میمنه و میسره است. گاهی سپاه را بدو قسمت می کنند تا بنوبت بمیدان بروند و بدین ترتیب بتوانند جنگ را دوام داده دشمن را از پای در آورند:

سپه را کنم زین سپس بر دو نیم / برآمد کنون روز پیکار و بیم
بتازند شبگیر تا نیم روز / نبرده سواران گیتی فروز
دگر نیمه ی روز دیگر گروه / بکوشند تا شب برآید ز کوه
شب تیره آسودگانرا بجنگ / برم تا بدیشان شود کار تنگ

انتخاب محل جنگ نیز اهمیتی دارد. گودرز سپاه ایران را میان دو کوه جای می دهد و از شروع بجنگ احتراز می کند تا پیران حمله ور و در آن تنگنا گرفتار شود. پیران نیز یکی از دلایلی که برای درنگ در جنگ می شمارد همینست:

چهارم دو لشکر میان دو کوه / فراز آوریدست و دور از گروه
ز هر سو که جوئی بدو راه نیست/ براندیش کین رنج کوتاه نیست
بکوشید باید بدان تا مگر / از ان کوه باره برآرند سر
مگر مانده گردند و سستی کنند/ بجنگ اندرون پیشدستی کنند

بهرام چوبین امر می دهد که تیراندازان خرطوم پیلان ساوه شاه را هدف سازند تا پیلان بازگشته سپاه خود را لگدکوب کنند:

بخستند خرطوم پیلان به تیر / زخون شد درودشت چون آبگیر
از آن خستگی روی برکاشتند/ در و دشت پیکار بگذاشتند
چو پیل آنچنان زخم پیکان بدید/ همه لشکر خویش را بسپرید

جنگ تن به تن

جنگهای تن به تن در ادوار داستانی شاهنامه بیشتر متداول است و در عهد ساسانیان بیشتر جنگ همگروه می کنند. گاهی پیش از جنگ بانبوه و گاهی پس از آن لشکر بجای خود باز گشته پهلوانانی از دو لشکر بر می گزینند تا با یکدیگر دست و پنجه نرم کنند. در جنگ تن بتن پهلوان پیش سپهبد می آید و از او دستور جنگ می گیرد و سپس بمیدان شتافته از سپاه دشمن مبارز می جوید. درفش پهلوان را یکی از سواران از دنبال او می آورد و این سوار که معمولا زبان دو حریف را می داند کار ترجمانی را نیز عهده دار است، دو پهلوان پیش از شروع بجنگ بوسیله ترجمان نام یکدیگر را می پرسند. سپس هر یک نژاد خویش را ستوده از دلاوریهای خود دم می زند و حریف را تحقیر می کند و سرانجام بجنگ می پردازند و نیزه و گرز و شمشیر و کمند و کمان را یکی پس از دیگری بکار می برند. اگر هیچ یک از پا در نیامد از اسب پیاده شده بکشتی گرفتن می پردازند و هر کدام چیره شد سر حریف را بریده بر نیزه می کند و درفش او را نیز برداشته بسپاه خود می آورد. ترجمان ها در امانند و اغلب پهلوانان پیمان می کنند که بآنها آسیبی نرسانند. چنانکه هومان و بیژن:

نهادند پیمان که با ترجمان / نباشند برخیرگی بد گمان
زما هر که یابد رهائی بجان / نگیرد بدل کینه با ترجمان

افتادن درفش پهلوانی بدست دشمن مایه ی ننگ سپاه و دودمان اوست و پهلوانان دیگر کوشش می کنند که درفش یاران مقتول خود را از دشمن پس بگیرند.

AreZoO
10th September 2010, 05:38 PM
جنگ حصار، خندق و اسرای جنگی

سپاه و جنگ در شاهنامه فردوسی

بخش پنجم :


جنگ حصارhttp://img.tebyan.net/big/1388/01/951621361882035018120521882534216811177193.jpg


دژهانی که برای جلوگیری دشمن و پناهگاه سپاه می سازند اغلب حصار عظیمی است که در آن برای مدت مدیدی آذوقه ی لشکر وجود دارد. وسایل دفاع نیز در آن از همه گونه فراهم است. فردوسی گنگ دژ و مهمات جنگی آنرا چنین وصف می کند:

بدیوار عراده بر پای کرد / ببرج اندرون رزم را جای کرد
بفرمود تا سنگهای گران / کشیدند بر باره افسونگران
بسی کار داران رومی بخواند / سپاهی به دیوار دژ در نشاند
برآورد بیدار دل جاثلیق / برآن باره عراده و منجنیق
کمانهای چرخ و سپرهای گرگ / همه برجها پر زخفتان و ترگ
گروهی ز آهنگران رنجه کرد/ ز پولاد بر هر سوئی پنجه کرد
ببستند بر نیزهای دراز / که هر کس که رفتی بر دژ فراز
بدان چنگ تیز اندر آویختی / وگرنه ز دژ زود بگریختی

این دژها معمولا راههای پنهانی زیرزمینی نیز برای گریز دارد:

در ایوان که در دژبر آورده بود / یکی راه زیر زمین کرده بود
که از لشکرش کس نه آگاه بود / که زیر دژ اندر چنان راه بود

برای جنگ حصار منجنیق بکار می رفته که با آن تیر و سنگ و فاروره بدژ پرتاب می کرده اند. متصدیان منجنیق اغلب رومی اند و انوشیروان نیز دسته ای از ایشان را در خدمت خود دارد. گاهی مدتی دژ را در محاصره نگه می دارند تا کار بر دشمن تنگ شده ناچار تسلیم شود. اما اگر این کار مؤثر نشود بویران کردن حصار می پردازند باین طریق که زیر دیوار قلعه را کنده دیوار را همچنان بوسیله ی ستونهای چوبی برپا می دارند و شبانگاه چوبها را بنفت سیاه آلوده مشتعل می سازند و بدین طریق دیوار فروافتاده راهی برای هجوم سپاه باز می شود. طریق هجوم بحصار نیز بدین قرار است که پیادگان نیزه دار در پیش و پیادگان تیرانداز و شمشیر دار در پشت و سواران در عقب ایشان قرار می گیرند و بدین طریق از شکاف حصار هجوم کرده داخل قلعه می شوند و پس از تسخیر آن درفش دشمن را نگونسار ساخته درفش سپهبد را بر بالای باره نصب می کنند:

بباره برآمد بکردار گرد / درفش سیه را نگونسار کرد
نشان سپهدار ایران بنفش / برآن باره زد شیر پیکر درفش

خندق

هنگامیکه سپاه محل مناسبی ندارد که از شبیخون و دستبرد دشمن در امان باشد ناچار گرد لشگرگاه خندقی حفر می کنند و اگر دشمن حصاری شده است گرد حصار را کنده برمی آورند تا نتوانند از قلعه بیرون آمده بلشکر هجوم کنند. کیخسرو در جنگ با افراسیاب گرد گنگ دژ کنده ای ساخت:

دو نیزه ببالا یکی کنده کرد / سپه را بگردش پراکنده کرد
بدان تا شب تیره بی آختن / ز لشکر نیارد کمی تاختن
گاهی نیز در خندق آب می اندازند تا گذشتن از آن دشوار باشد – نوشیروان در جنگ با روم فرمان داد:

به پیش سپه کنده ای ساختند / بشبگیر آب اندر انداختند
بکنده ببستند بر شاه راه / فروماند از جنگ شاه و سپاه


اسرای جنگی

ایرانیان با اسرای جنگی بخوبی رفتار می کنند. کیخسرو پس از جنگ باسرای ترکان می گوید:

همه یکسره در پناه منید / اگر چند بدخواهد گاه منید
هر آنکس که خواهد که باشد رواست / در اینکار نافزایش آید نه کاست
هر آنکس که خواهد که زی شاه خویش / گذارد نگیرم برو راه پیش

ولی ایشانرا پراکنده می کند تا نتوانند زیانی بمملکت برسانند:

زهمشان از آن پس پراکنده کرد / همه بوم از آن مردم آکنده کرد

شاپور برای اقامت اسیران روم شهری می سازد:

یکی شارسان کرد آباد بوم / برآورد بهر اسیران روم

نوشروان نیز شهر زیب خسرو را برای اسیران می سازد و همه گونه وسایل آسایش ایشان را فراهم می کند. بعلاوه از اسرای هنرمند نیز استفاده می کنند و یکی از سرداران رومی را وامیدارند که پلی بسازد و سپس آزادانه بشهر خود رود. گاهی نیز اسیران را با گرفتن فدیه ای آزاد می کنند و نوشیروان فرمان می دهد که بکمترین فدیه ای اکتفا کنند:

نوشتند کز روم صد مایه ور / همی باز خرند خویشان بزر
اگر باز خرند گفت از هراس / بهر نامداری یکی باره کاس
فروشید و افزون مجوئید نیز / که ما بی نیازیم از ایشان بچیز

پند نوشیروان بهرمزد


بپرسیدم از مرد نیکو سخن / کسی کوبسال و خرد بد کهن
که از ما بیزدان که نزدیکتر / کرا نزد او راه باریک تر
چنان داد پاسخ که دانش گزین / چو خواهی که بر تو کنند آفرین
که نادان فزونی ندارد ز خاک/ بدانش پسندیده کن جان پاک
***
مبادا که باشی نو پیمان شکن / که خاکست پیمان شکن را کفن
ببادفره بیگناهان مکوش / بگفتار بد گوی مسپار گوش
بهر کار فرمان مکن جز بداد / که از داد باشد روان تو شاد
***
اگر زیر دستی شود کنج دار / تو او را ازان گنج بی رنج دار
که چیز کسان دشمن گنج تست / بدان گنج شو شاد کز رنج تست
فردوسی

پا یا ن

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد