PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله درباره ی زندگی و آثار ارنست همینگوی



AreZoO
8th September 2010, 06:20 PM
« مردی که مرد »

درباره ی زندگی و آثار ارنست همینگوی

بخش اول:

http://img.tebyan.net/big/1388/02/17153474114239143145302218922520823227109.jpg
و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود - از وداع با اسلحه – سرخوردگی از چیزهای مقدس و وازدگی از کلمه ها مجرد یکی از مشخصات اصلی نسل بعد از جنگ جهانی اول بود. جوانانی که با شور و شوق به جبهه ی جنگ رفته بودند از آن چه مقدس و پرافتخار بود رمیدند و آن قدر کلمه ها پرطمطراق و صفات عالی در گوش شان
فروخوانده شد که حالت آشوب به آن ها دست داد . در نظر آنها کلمه ها مجرد و انتزاعی . «بی آبرو» و «ننگین » شد .
و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند .


همینگوی بهتر از هر کسی این حالت نسل بعد از جنگ را دریافت زیرا که خود او در همه ی آن چه بر این نسل گذشته بود سهیم بود . خود او بیش از هر کس از چیزهای «مقدس » و «پرافتخار» سرخورده بود.
هنگامی که نخستین مجموعه داستان های بسیار کوتاه همینگوی به نام « در زمان ما »منتشر شد ، طرزبرخورد تازه ای با زندگی در ادبیات پدید آمد و راه نویی برای انتقال احساس و برداشت نویسنده به خواننده ارائه شد.
همینگوی توده ی انبوه صفات عالی و آه ها و ناله ها و زاری ها را که مایه و ابزار کار نویسندگان و شاعران «حساس » بود ؛ به عنوان «آشغال » به دور ریخت. حقیقت این بود که در آثار این نویسندگان ، دیگر از تجربه ی خالص ومستقیم که هسته ی اصلی هر کار هنری است چیزی باقی نمانده بود یا اگر هم احیانا چیزی مانده بود در پوششی چنان ضخیم از الفاظ «بی آبرو» پنهان می گشت که اثری در دل ها نمی گذاشت .

همینگوی دست به انقلاب بزرگی زد و راه بسیار دشواری در پیش پای خود نهاد . « در زمان ما » مجموعه ی چند داستان با «طرح» بسیار کوتاه بود ظاهر داستان ها چندان مهم و قابل توجه به نظر نمی رسید اما اثر آن ها فوری و قوی و با دوام بود .
نویسنده مناظری غالبا وحشتناک را با چند جمله ی کوتاه وصف می کند و آن گاه کنار می رود . در برابر چشم خواننده منظره از هر طرف گسترده است . تا چشم اش کار می کند و نیروی خیال اش او را می برد ادامه دارد . این اثر را همینگوی در حقیقت نه با گفتار خود بلکه با سکوت پدید می آورد. خواننده ی همینگوی عنصری راکد و منفعل نیست بلکه خود در خلق آدم یا شیء یا منظره ای که موضوع بحث نویسنده است شرکت فعالانه دارد . بدین سبب او نیز در حاصل کار که «تجربه ی هنری » باشد به اندازه ی نویسنده سهیم است ؛ از این رو این تجربه را روشن و نیرومند احساس می کند. این است که همینگوی را دوست می دارد.
البته اهمیت و معنای «در زمان ما » بلافاصله معلوم نشد . اما کسانی که برای دیدن ستاره های تازه ، چشم تیز بین دارند ظهور ستاره را دریافتند .
http://img.tebyan.net/big/1388/02/1961816719334223141671928813596651715651.jpg
در سال 1925 هنگامی که «خورشید همچنان می دمد» منتشر شد ؛ معلوم شد که « در زمان ما » تیری نبود که کودکی به غلط بر هدف زده باشد . «خورشید همچنان می دمد » گزارش کارهای گروهی از روشنفکران امریکایی است که بعد از جنگ در اروپا سر گردان شده بودند و «گرترود استین» آن ها را «نسل گمشده » نامید و بدین نام معروف شدند.
این ها مردمی هستند که جنگی سخت و بیهوده را پشت سر گذاشته اند . زخمی و سرخورده و خسته اند نمی دانند غرض از زندگی چیست ؛ هر روز خورشید همچنان می دمد و روزی از نو آغاز می شود و زندگی همچون آب رودخانه ای که هرز می رود جریان دارد .
دراین جا ما با «سخن » و «سخنوری » سروکارنداریم . سروکار ما با تجربه ی خالص و مستقیم است . کلمه ها بار دیگر به مقام اصلی خود که دلالت احساس ومفهوم باشد باز گشته اند ؛ شرافت خود را باز یافته اند زیرا که بیهوده و هرز به کار نرفته اند .
زخمی ، صفت همه ی قهرمانان همینگوی است . چنان که می دانیم خود او نیز در جنگ زخمی شده بود اما زخم های جسمانی قهرمانان او در حقیقت کنایه از زخم کاری تر و عمیق تری است که همه ی نسل بعد از جنگ آن را با خود داشتند اما این زخم کی و چگونه پدید آمده بود ؟
«وداع با اسلحه » که در 1928 منشر شد ، می کوشد جواب این پرسش را بدهد . این کتاب داستان گرفتار آمدن جوانی است به نام فردریک هنری در جنگ بیهوده ای که هیچ کس معنای آن را نمی فهمد . سربازان اش با آن مخالف اند . افسرانش سر خورده اند و تکلیف خود را نمی دانند . کسی از کار سرداران اش سردرنمی آورد . ابتدا فرمان عقب نشینی می دهند و آن گاه سر راه می نشینند و افسرانی را که عقب نشینی کرده اند نیز باران می کنند .
فردریک هنری هر چند ظاهرا از جنگ جان به در می برد ، پیدا است که جان او دیگر جان سالمی نیست .مردی که در پایان کتاب ، زیر باران به هتل خود می رود تا اعماق روح خود زخمی و خونین شده است .به نظر می رسد که فردریک هنری از آن هنگام به بعد خود را جیک بارنز نامیده باشد .
همینگوی با نوشتن «خورشید همچنان می دمد » و «وداع با اسلحه » رسالت خود را برای بیان حالت عاطفی نسل بعد از جنگ انجام داد . هم چنین با این دو رمان «سبک همینگوی »به وجود آمد اما «مکتب » همینگوی هرگز به وجود نیامد زیرا از میان گروه کثیری که در اروپا و امریکا به تقلید او پرداختند و می توان گفت که پس از ظهور ، همینگوی را تماما در نیافتند ، در نتیجه در زمینه ی کار او هرگز اثری که لااقل نزدیک به کار همینگوی باشد پدید نیامد . گروهی به نوع وقایعی که در اثرهای او دیده می شد چسبیدند ؛ جنگ و مرگ و شکست و خون را موضوع کار خود ساختند و در نتیجه به مرحله ی نویسندگان داستان های پر حادثه سقوط کردند . گروهی کوشیدند انضباط عظیم نثراو را تقلید کنند و در نتیجه دچار تکلف بیان شدند . حقیقت این بود که همینگوی به معجزه ای توفیق یافته بود . او توانسته بود خود جوشی و خود رویی طبع را با انضباط همراه سازد . وی در ابتدای کار خود چند صباحی شعر می گفت . از روزهای شاعری یک چیز را همیشه به یاد داشت و آن این بود که در نثر نیز چون شعر هر کلمه را در جای خود و برای ایجاد اثر خاص خود به کار برد .
اشتباه نشود که نثر او به هیچ وجه «شاعرانه » لااقل به معنای متدوال کلمه نیست .
دنیا از راه حواس قوی خود می نوشد و می بلعد . می کوشد دم را دریابد . با حادثه ای شگرف به زندگی رنگ و معنی بدهد این است که به میدان های گاو بازی و شکار گاه های آفریقا و میدان های جنگ و لجه های اقیانوس کشانده می شود هر یک از آثار او سوغات یکی از این سفرهاست .


http://img.tebyan.net/big/1388/02/761361717417789452291702211931162139240170.jpg
خیالبافی و بلند پروازی شاعرانه در او دیده نمی شود
. به زندگی با چشم تازه ای ، چشمی که هنوز رنگ ها را تشخیص می دهد می نگرد . نگاه او مانند نگاه کودکی است که تازه چشم به جهان گشوده است ، به همین جهت چیزهایی را می بیند که چشم های پیر وخسته از دیدن آن ها ناتوان اند .همینگوی گوشی تیز، شامه ای تند ، پوستی حساس و ذائقه ای تیز دارد . صدای لغزیدن یخ را درون سطل نقره ای که شیشه ی نوشیدنی در آن نهاده اند از پشت در اتاق هتل می شنود؛ بوی سنگفرش مرمر کف بیمارستان را می شنود ؛ با پوست خود از لباس شسته و پاکیزه لذت می برد ؛ مزه ی نوشیدنی و بادام نمک - سود و میگوی خشک را خوب احساس می کند.
دنیا از راه حواس قوی خود می نوشد و می بلعد . می کوشد دم را دریابد . با حادثه ای شگرف به زندگی رنگ و معنی بدهد این است که به میدان های گاو بازی و شکار گاه های آفریقا و میدان های جنگ و لجه های اقیانوس کشانده می شود هر یک از آثار او سوغات یکی از این سفرهاست .
ادامه دارد...

AreZoO
8th September 2010, 06:22 PM
گلوله اي در دهان همينگوي


(http://www.tebyan.net/worldliterature/2009/5/25/92457.html)
قسمت دوم :


http://img.tebyan.net/big/1388/03/952121471322557717381861312231477327111204.jpg
چند مجموعه داستان کوتاه که پس از «وداع با اسلحه » از همينگوي منتشر شد مانند «مردان بدون زنان » و «برنده سهمي ندارد » او را به عنوان شروع کننده راه تازه اي در زمينه ي داستان هاي کوتاه معرفي کرد . در اين داستان ها شيوه ي همينگوي با استادان پيشين مانند موپاسان تفاوت اساسي دارد . بدين معني که وي بر خلاف موپاسان در زندگي قهرمانان خود حادثه ايجاد نمي کند . آدم هاي موپاسان براي اين که صفات و خواص خود را بروز دهند احتياج به «طرح » يا «حادثه » اي دارند . اگر اين حادثه رخ ننمايد مانند آدمک هاي خيمه شب بازي در گوشه اي بي حرکت مي مانند . در داستان هاي همينگوي چنين طرح با حادثه اي وجود ندارد . هر يک از داستان هاي او برشي از زندگي در حال جريان است. آدم هاي او ذاتا زنده و متحرک اند ، نمايش نمي دهند بلکه زندگي مي کنند. اين است که براي خاطر خواننده حرف نمي زنند بلکه سرشان به کار خودشان گرم است . خواننده بايد چشم و گوش نيز داشته باشد تا از حرکات اتفاقي و حرف هاي جسته گريخته ي آن ها سر در بياورد .
برخي از داستان هاي کوتاه همينگوي مانند «برف هاي کليمانجارو» از جمله بهترين داستان هايي است که به زبان انگليسي نوشته شده است .
شايد بتوان گفت که حد اعلاي انضباط و قدرت نثر همينگوي را در گزارش هاي دقيق او از حوادث واقعي يعني در «مرگ در بعد از ظهر» و «تپه هاي سبزآفريقا » مي توان ديد.
دراين آثار، نويسنده امکان هر گونه خيالبافي و حادثه سازي را از خود سلب کرده و خود را در چهار ديوار واقعيت محض محدود ساخته است . در چنين وضع دشواري است که معمولا ناتواني ها آشکار مي شود . ولي همينگوي اين وضع را براي نشان دادن توانايي هاي خود به کاربرده است.

رمان بعدي همينگوي «داشتن ونداشتن » نام داشت . اين رمان که در حقيقت يک رمان اجتماعي است شايد براي پاسخ گفتن به کساني نوشته شده بود که از مدت ها پيش مي گفتند همينگوي وجدان اجتماعي ندارد و فکر نمي کند . در اين رمان سر گذشت مرد سخت جان و سخت کوشي به نام هري مور کان نقل مي شود که براي درآوردن نان زن و بچه اش ناچار است خود را به هر آب و آتشي بزند . در کنار او کساني را مي بينيم که از فرط سيري دچار خستگي و ملال شده اند . اين کتاب گوشه اي از کشاکش قديمي «دارا» و «ندار» ها را نشان مي دهد و همينگوي نمي تواند همدردي عميق خود را با «ندار»ها پنهان بدارد .

http://img.tebyan.net/big/1388/03/51197113322417424116417065863417213151191.jpg
هنگامي که در صحنه ي اجتماع و سياست مسائل جدي و فوري مطرح شد ، همينگوي نتوانست آرام بنشيند . زيرا هرگز به حاشيه نشيني و قضاوت کردن از بيرون گود عادت نداشت . جاي او در ميان گود بود ؛ جنگ داخلي اسپانيا و جبهه ي واحدي که در اروپا بر ضد فاشيزم فرانکو تشکيل شد او را به سر شوق آورد . مردي که با اسلحه وداع کرده بود بار ديگر اسلحه به دست گرفت ، اما اين بار هر چند جنگ فاجعه عظيمي در پي داشت همينگوي هرگز احساس بهت زدگي و فريب خوردگي نکرد؛ زيرا اين بار بر خلاف گذشته مي دانست که براي چه مي جنگد . حتا با آن روشن بيني که داشت بايد گفت که ناچار پايان کار را هم پيش بيني مي کرد . غرض او اين نبود که حتما پيروز شود . او وظيفه ي خود مي دانست که در جنگ بر ضد فاشيزم شرکت کند . نفس شرکت در اين جنگ پيروزي او بود بنا بر اين هيچ چيز نمي توانست او را شکست دهد .

«ناقوس براي که مي زند » در چنين حالي نوشته شد . قهرمان اين کتاب «رابرت جردن» راه زندگي خود را يافته است. سيماي او هم چنان از گذشته هاي تلخ و سرخوردگي هاي سخت حکايت مي کند . اما او ديگر انسان خوشبختي است زيرا مشکل زندگي خود را حل کرده است . حتا مرگ خود را پذيرفته است ؛ عشق چند روزه ي جوشاني که رابرت جردن گرفتار آن مي شود نشان مي دهد که اين مرد براي خود کشي به جبهه جنگ نرفته است .
انساني است که هنوز مي تواند عشق بورزد ، مي تواند زندگي کند ، بنابراين فداکاري او ارزش واقعي دارد .

همينگوي در جنگ جهاني دوم نيز به عنوان خبرنگار جنگي شرکت داشت و گويا گاهي از جمله در روز آزادي پاريس پا را از حد خبرنگاري فراتر مي نهاد .

ارمغان او از اين جنگ «آنسوي رودخانه و در ميان درختان » نام داشت که داستان عشق نوميدانه سرهنگي ميانه سال و دختري جوان است . بسياري از ناقدان ، اين کتاب را نشانه ي سقوط همينگوي دانستند ، گفتند که همينگوي در سراشيبي سال هاي پيري ديگر نمي تواند انضباط سختي را که همواره به خود تحميل مي کرد رعايت کند .

اما درست در هنگامي که دوران فعاليت و آفرينندگي همينگوي امري پايان يافته پنداشته مي شد ، يکي از بلندترين و پاکيزه ترين آثار همينگوي از کار درآمد اين اثر «پيرمرد و دريا» بود .

اين رمان کوتاه نشان دهنده ي حد اعلاي قدرت و انضباط همينگوي است . درباره ي اين داستان که گمان مي کنم همه آن را کمابيش مي دانند و نيازي به باز گوي آن نيست تعبيرها و تفسيرهاي فراوان کرده اند . به پيرمرد و دريا وماهي و قلاب و قايق و ديگر عناصر اين داستان هر کدام معنايي داده اند ؛ اما تفسير خود همينگوي از همه ي تفسيرها ساده تر بود او گفت که «من کوشيده ام يک پيرمرد حقيقي و يک درياي حقيقي و يک ماهي حقيقي بسازم.اگر اين ها حقيقي باشند همه جورمعنايي مي توانند داشته باشند . »

http://img.tebyan.net/big/1388/03/147117119225210015964145226192771019053156.jpg
«پيرمرد ودريا » پيش از هر چيز و بيش از هر چيز داستان کشاکش يک پيرمرد و يک دريا و يک ماهي حقيقي است . هر معنايي که از اين داستان برآيد به واسطه ي حقيقي بودن اين عناصر بر مي آيد . هر واقعيتي را مي توان تفسير کرد اما هر تفسيري از واقعيت بيش تر به تفسير کننده مربوط مي شود تا نفس واقعيت . نبايد اشتباه کرد که غرض انکار ارزش معنوي يا فلسفي «پيرمرد و دريا » نيست ؛ غرض اين است که توفيق همينگوي در اين اثر يک توفيق هنري است يعني او به آفرينش شبيه ترين چيز ممکن به واقعيت توفيق يافته است و ديگر هر چه هست از اين جا است .

در اين کتاب نيز مانند «ناقوس براي که مي زند » همان مايه ي «شکست پيروزمندانه» تکرار شده است . مهم نيست که در پايان کارچه کسي شکست مي خورد زيرا که اين امر بستگي به عواملي دارد که غالبا از دايره ي قدرت قهرمان داستان بيرون است . مهم اين است که قهرمان ما چگونه با دشواري ها روبرو مي شود و اگر شکست مي خورد اين شکست را چگونه تحمل مي کند .

سانتياگو يا همان «پيرمرد» ، در کشاکش خود با دريا و ماهي که به عنوان عناصر سرکش در برابر او قرار مي گيرند ، آبروي بشر را نگاه مي دارد سانتياگو سرانجام با دست خالي از دريا باز مي گردد از آزمايش بس دشواري در برابر خود سر بلند درآمده است . اين پيروزي براي هر قهرماني کافي است .
تاثير همينگوي در ادبيات عصر ما عظيم بوده است . اکنون مي توان تاريخ ادبيات آمريکا و اروپا را به دوره ي پيش از همينگوي و پس از او تقسيم کرد . دامنه ي تاثير او از حدود شيوه ي نثر نويسي فراتر رفت . او در شيوه ي زيستن مردم عصر خود نيز تاثير عميقي گذاشت . البته در اين جا اين نکته را بايد افزود که علت عمق وشدت اين تاثير اين نيز هست که همينگوي پيام آورشيوه اي از زندگي و احساس بود که بلافاصله پس از او فرا رسيد و گسترش يافت او از نويسندگان نادري بود که روح زمان و محيط خود را دريافته بود و قهرمانان او پيشاهنگان نسل خود بودند .

نويسندگاني که در اروپا و آمريکا به تقليد از همينگوي پرداختند کم نيستند حتي در ايران ما نيز که هنوز نويسندگاني به صورت حرفه درنيامده است در ميان کسان انگشت شماري که به نوشتن مي پردازند لا اقل يک تن تا حد شيفتگي تحت تاثير اوقرار گرفت .اما چنان که گفتيم هيچ کس فن آخررا از استاد نياموخت .

همينگوي در زندگي رفتار و اطوري غريب داشت غالبا ريش مي گذاشت تن درشت و سنگين خود را برهنه نگه مي داشت . در خانه اش ده ها سگ گربه داشت .پيش از ظهرها کار مي کرد . غالبا ايستاده چيز مي نوشت .ماشين تحريرش را روي لبه بخاري مي گذاشت و در اتاق قدم مي زد و مي نوشت و مي نوشت . نوشتن را هنگامي قطع مي کرد که کار خوب پيش مي رفت و طرح صحنه هاي بعد در نظرش مجسم مي شد . بدين ترتيب روز بعد براي الهام گرفتن و راه افتادن معطل نمي ماند . خود او سختگيرترين ناقد آثار خود بود يک بار گفته بود که «پيرمرد و دريا » را پيش از چاپ ، دويست بار خوانده است .در ميان دوستان اش همه جور آدم پيدا مي شد .از پياله فروش ، شکارچي ؛ تا بازيگر و کارگردان سينما .

http://img.tebyan.net/big/1388/03/651841924422285619623162361149621170209.jpg
همينگوي
از چندي به اين طرف ناخوش بود فشار خون و بيماري قند داشت . پزشک خوراک و شراب اش را محدود ساخته بود . اين گونه زندگي برايش دشوار بود .خسته و افسرده بود . براي درمان اين افسردگي چندي در بيمارستان امراض عصبي بستري بود . مي گويند به کارهايي که در پيش داشت و حتي کارهايي که در گذشته کرده بود بي اعتقاد شده بود .صبح روز دوشنبه اي ، همينگوي از خواب برخاست ظاهرا حالش خوش بود. از پلکان خانه اش پايين رفت وتفنگ شکاري گرانبهاي خود را برداشت .کسي ندانست چه گذشت .همين قدر صداي تيري شنيده شد . هنگامي که زن او سراسيمه به بالين او رسيد ، همينگوي را کشته يافت . لب ها و چانه و قسمتي از گونه هاي او سالم مانده بود و باقي سرش از هم پاشيده بود . زن اش عقيده داشت که گلوله تصادفا در رفته است . اما اين تصادف بايد تصادف نادري باشد زيرا که همه چيز حکايت مي کرد که گلوله در دهان همينگوي خالي شده است .
نجف دريا بندري

my. love
8th April 2012, 06:57 PM
سلام
از تلاش شما متشکرم
مطلب عالی بود .[tashvigh]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد