PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قاصدک! (1)



AreZoO
4th September 2010, 11:08 PM
قاصدک! (1)


http://img.tebyan.net/big/1386/12/119123159249255164133136207255220148127898254.jpg


اوضاع خیلی تعریفی نداشت. گرمای طاقت فرسا، نفس کشیدن را سخت می کرد. توده ی سیاهی از دور نزدیک می شد. هرچه سیاهی نزدیک می شد سکوت بیشتری صحرا را فرا می گرفت.
دیگر می شد شناخت سیاهی کیست و از کجا می آید. چشمان نابینایش، صورت آفتاب سوخته اش، کمر خمیده اش و هیکل تکیده اش حرف های بسیاری داشت. شنیدنی و اندوهناک.
آرام بر زمین نشست. مشتی خاک برداشت، بویید و ...
ادامه دارد.....
ایمان ناجی

AreZoO
4th September 2010, 11:12 PM
قاصدک! (2)



http://img.tebyan.net/big/1386/12/225145220302267468175139208230216013478195.jpg



... زیر لب زمزمه کرد، اینجا دیار حبیب است !
پیرمرد بی تاب و بی قرار خاک سرد صحرا را در آغوش می فشرد. اشک دیدگان دریایی اش را طوفانی می کرد. بغض راه گلویش را بسته بود. نفس ها به شماره افتاده بودند. او در اندیشه ی روزهای دور، خاطراتش را جست و جو می کرد؛
- یادت هست روزگار کودکی، به سبقت، سلام را به استقبال من می فرستادی؟ یادت هست، تو فرزند رسول بودی و من میان سال را با احترام، خجالت زده می کردی؟
اما امروز سلام جابر بی پاسخی بخشکد.
ایمان ناجی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد