PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راز اَزنا



MR_Jentelman
1st September 2010, 11:11 PM
براي زيارت امامزاده راهي استان لرستان مي شويم و به سمت ازنا روانه. در 30 کيلومتري شهر ازنا، جاده شازند – ازنا چهار شعبه مي شود. جاده سمت چپ را در پيش مي گيريم. پس از روستاي حين آباد، هر وقت گنبد مخروطي خاکي رنگ امامزاده را ببينيم، به روستاي امامزاده قاسم رسيده ايم؛ روستايي که تمام ساکنانش اجاره نشين امامزاده شان هستند، روستاي امامزاده قاسم؛ «آستان خلد نشان و روضه ملک آشيان امامزادگان رفيع الشان عالي مکان السيدان السندان الحبيان النجيبان المظلومان زيد و قاسم عليهما الجنه و الرضوان».
جاده ما را تا نزديکي امامزاده مي برد و ضلع جنوبي امامزاده را طي مي کند. ما در ضلع غربي و مقابل سر در امامزاده او را ترک مي کنيم و او را به راهش تا انتهاي روستا ادامه مي دهد. مکعب آجري و ساده امامزاده يک سر در گچبري دارد و يک گنبد آجري و ديوارهاي نمور و دو سکوي کوتاه که پيرمردهاي روستا بر رويش نشسته اند؛ يکي با کمر خميده و يکي با شال سبز. چشم هايش را تنگ مي کند تا مطمئن شود آشنا نيستيم. روي پيرنشين هاي امامزاده نشسته و زير مقرنس هاي سفيد رنگ. بلند مي شود و شال سبزش را مرتب مي کند و با قدم هاي بلند به سمت ما مي آيد؛ «سابقه درخشاني دارد، اين امامزاده ما».
http://img.tebyan.net/big/1389/06/20100829151337390_az2---.jpg
به محض اينکه دليل آمدن مان به روستا را مي فهمند، از امامزاده «معجزه دار» و جد عالي قدرش برايمان مي گويد: «اينجانب سيد جعفر مير نظامي از اولادهاي سيد احمد مدني ملقب به مير نظام الدين هستم. 950 سال پيش سيد بزرگوار که از مدينه راهي زيارت امام رضا (ع) بودند، اينجو منزل مي کنند. شب که مي خوابن، اين بزرگوارا ميان به خواب سيد احمد مدني که آقا قبر ما اينجا مخفيه، هيچ کي از ما خبري نداره، فردا که مياي اينجاي براي نماز، يه نفر گاو سياه سفيدي مي اره که بشش آب وده، هر جاي گاو سرشو گذاشت زمين و سر و صدا کرد، قبر ما اونجاست.
هيچي، آقا فردا مي يان مي بينن خوابشون مجسم شد اما خب اعتنايي نمي کنند. شب جمعه دوباره او بزرگوارا ميان به خوابشون و ميگن آقا سيد احمد چرا توشکي؟ ما قبرمون اينجايه، اگه قبر ما رو نمايون کردي، هفت قدم از قبرمون به سمت قبله مي پيموني، يه هزينه کلاني هم از خودمون زير خاک داريم. هزينه مون را هم در مي ياري و يک بقعه و بارگاه خوبي هم به دست تواناي خودت برامون مي سازي».
يک هيچي ديگر مي گويد و از جدش مي گويد که زمين را به قصد آشکار شدن مدفن مي کاود. خوابش رنگ حقيقت مي گيرد و سيد احمد مدني مي شود اولين زائر امامزادگان.
http://img.tebyan.net/big/1389/06/20100829151337531_az3---.jpg
هفت قدم آن سوتر هم آن «هزينه کلان» را مي يابد و شش دانگ قريه کندسفيد را خريداري مي کند و تمامي درآمد مزارع آن را وقف امامزاده مي کند؛ «منافع و حاصل موقوفات را اولا صرف تعميرات ضروريه قبه مقدسه و روضه ملک آشيان و حجرات و عمرات کنند و ترتيب ضروريات و مرمت آن سرکار به قدر احتياج به احسن الوجوه کنند». سيد جعفر ميرنظامي 40 سال است که مداح اهل بيت است و با افتخار از جدش و امامزاده روستايش حرف مي زند؛ «سيد احمد چندين سال اينجا زندگي مي کنه و وقتي مي خواد رحلت کنه، وصيت مي کنه که آقا منو بين اين دو آقايون زيد و قاسم دفنم کنيد. حالا قبر سيد احمد ميون قبر اين دو بزرگواره. اين امامزاده ما، امامزاده معجزداريه به لطف خدا، جزء آثار مليه، جزء ميراث فرهنگيه...». بي تابي ما براي ديدن امامزاده را که مي بيند ياد کارهايي که بايد بکند مي افتد و راه را برايمان باز مي کند.

زير سقف سپيد


طاق نماهاي هاي کشيده دو طرف طاق ورودي، سردر را بلندتر از آنچه هست جلوه مي دهند. پيرمرد خموده سلام مان را با سلامي کم حوصله جواب مي دهد و زير سردر بلند امامزاده تنهاي مان مي گذارد. بالاي سرمان نيم کاسه هاي گچي اي از طاق آويزان شده اند. زير کاسه سازي ها و روي ديوار سمت راست قاب هاي آجري، نام سه استادکار به چشم مي خورد: استاد سلطان محمد و پسرش استاد حيدر علي و استاد حسين بن محمود... . زير کاسه سازي ها و بر بالاي در هم، يک کتيبه گچبري با ارزش بوده که حالا تنها قدري از آن پيداست و باقي زير لايه اي از گچ پنهان شده است. زير کاسه سازي ها و توي قاب در ورودي مرد ميانسالي سبزه رو ظاهر مي شود.
http://img.tebyan.net/big/1389/06/20100829151337734_az5----.jpg
در وقفنامه آمده است که «صرف مايحتاج يک نفر خادم و فراش متدين که به جاروب کشي و ديگر خدامت روضه منوره و عمارات مشغول به آن نمايند». ابراهيم طاعتي 17 سال است که به امامزادگان روستايش خدمت مي کند. از سال هاي اول خدمتش برايمان مي گويد: «وقتي نگاه خود امامزاده مي کردي، يه مخروبه اي بود، الان بازسازي شده. هر سال از طريق ميراث فرهنگي که جاي تشکر و قدرداني داره، اينجا مرمت مي شه. الان هم بيشتر خرابياش رفع شده، يه خرابياي جزئي داره که ان شاء الله اونا هم رفع بشه و امامزاده رونق بيشتري بگيره». لبخند از لب هايش محو مي شود؛ «اما پارسال بازسازي خوب انجام نگرفته، اينا خاکبرداري کردن و پوکه ريختن. جاي تاسفه. هر چي از لحاظ فصل بارون دهي بارون اومده هيچ، اصلا آب از ناودن ها پايين نيومده. پوکه که آب نگه نمي داره، مثل سرند مي مونه؛ بايد روي اين پوکه طرح اساسي انجام بدن و بعد روشو آجر فرش کنن».
درهاي سبز رنگ امامزاده دو دايره و يک نيم ستون گره چيني دارند و دو کلون حلقه اي ساده. آقاي طاعتي ضخامت درها را نشان مان مي دهد و مي گويد: «نقل قوليه که مردم روستا صحبت کردن و ما شنفتيم. گفتن زماني که رفتن اين در رو از روستاي تازرون بگيرن، از يه درخت گردويي مي خواستن بگيرن، صاحب درخت اومده و گفته که امر معاش من از همين درخت تامين مي شه و نذاشته درختشو بيارن. وقتي اينا هشتن اومدن امامزاده قاسم، خواب مي بينه درخت از ريشه در اومده، جلوي امامزاده قاسم اوفتاده. فرداش خودش اومده درختو آورده». در سبز گشوده مي شود و يک هشتي سراسر سفيد نمايان. چليپاي هشتي را سقفي از مقرنس هاي ساده و زيبا مسقف کرده اند و هشتي؛ ما را به حياطي مي برد که چهار ايوان دارد و يک باغچه و کلي درهاي بسته. ايوان رو به رو به گنبدخانه و ايوان هاي ديگر به فضاهايي آرام براي نشستن و راز و نياز زائران ختم مي شوند؛
http://img.tebyan.net/big/1389/06/20100829151337640_az4---.jpg
«زماني که مي خواد سال تحويل بشه، يعني چراغ اول سالنه، از امامزاده مي برن. از شمع خود امامزاده روشن مي کنن، چراغ و فانوس مي برن خونه هاشون، اين چراغم بايد به قول گفتني يک شبانه روز بسوزه تا خودش خاموش بشه». گوشه چادرش را لاي برگ هاي کتاب دعايش مي گذارد و اينها را مي گويد. بزرگ شده همين روستا و ساکن ازناست. با بچه ها و نوه هايش آمده زيارت امامزاده اي که نور باران شدنش را در جواني هايش ديده و براي ما از امامزاده مي گويد؛ «از ده اطراف مي يان، از روستاي روغني، زنگه در، حين آباد، سميه، محرم و صفر خيلي شلوغه. البته الان همه روزه مي يان اينجا، از اراک و ملاير و شهرهاي دوروبر. روز مي شه که 500-400 نفر زوار اينجا هست».
نوه پسري مادربزرگ به کمک مي آيد با لبخند شيطنت آميزي مي خواند: «از روزي که قطار اومد چاپالاق، چاپالاق شده تق و لق».
لب هاي خندان مادربزرگ از هم باز مي شوند؛ «زماناي جلو، يه پيرمرد قديمي بود، اينو مي گفت. از وقتي قطار اومد به اين منطقه، مردم به شهرستون ها هجوم بردن، يه زماني اينجا 2 هزار نفر آدم زندگي مي کردن، حالا 300 تا بيشتر نيستن، حالا هر کي مي خواد برده خرم آباد و جنوب، مي ياد اينجا زيارت مي کنه که مي ره. امامزاده ما امامزاده شناسيه؛ صدا و سيماي لرستان گنبد امامزاده رو پشت پرده نشون مي ده».
مادربزرگ و نوه را در ايوان تنها مي گذارم و به گنبدخانه رو مي کنم.


منبع: سرزمين من

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد