PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آموزشی جـــادوي لبـــخند



diamonds55
30th November 2008, 09:02 AM
جـــادوي لبـــخند

http://i37.tinypic.com/2qbbvi8.jpg (http://www.persian-star.org/)
بسياري از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو" اثر "آنتوان دوسنت اگزوپري" را مي شناسند. اين داستان از معروف‌ترين داستان‌هاي کودکان و سومين داستان پرفروش قرن بيستم در جهان است. در اين داستان اگزوپري به شيوه‌اي سورئاليستي و به بياني فلسفه اي به دوست داشتن و عشق و هستي مي‌پردازد. طي اين داستان اگزوپري از ديدگاه يک کودک پرسش‌گر سوالات بسياري را از آدم ها و کارهاي آنان مطرح مي کند. اين اثر به 150 زبان مختلف ترجمه شده‌ است و مجموع فروش آن به زبان‌هاي مختلف از هشتاد ميليون نسخه گذشته است، اما شايد همه ندانند كه نويسنده ي داستان يك خلبان جنگي بود و با نازيها جنگيد و كشته شد.

قبل از شروع جنگ جهاني دوم اگزوپري در اسپانيا با ديكتاتوري فرانكو مي جنگيد. او تجربه هاي حيرت آور خود را در مجموعه اي به نام "لبخند" گرد آوري كرده است. در يكي از خاطراتش مي نويسد كه او را اسير كردند و به زندان انداختند، او كه از روي رفتارهاي خشونت آميز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مينويسد :"مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همين دليل بشدت نگران بودم."جيبهايم را گشتم تا شايد سيگاري پيدا كنم گفتم شايد از زير دست آنها كه حسابي لباسهايم را بازرسي كرده بودند در رفته باشد خوشبختانه يكي پيدا كردم و با دست هاي لرزان آن را به لبهايم گذاشتم ولي كبريت نداشتم. از ميان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم. او حتي نگاهي هم به من نينداخت درست مانند يك مجسمه آنجا ايستاده بود. فرياد زدم "هي رفيق كبريت داري؟" به من نگاه كرد شانه هايش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزديكتر كه آمد و كبريتش را روشن كرد بي اختيار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمي دانم چرا؟ شايد از شدت اضطراب، شايد به خاطر اين كه خيلي به او نزديك بودم و نمي توانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوري فاصله بين دلهاي ما را پر كرد ميدانستم كه او به هيچ وجه چنين چيزي را نميخواهد... ولي گرماي لبخند من از ميله ها گذشت و به او رسيد و روي لبهاي او هم لبخند شكفت. سيگارم را روشن كرد ولي نرفت و همانجا ايستاد. مستقيم در چشمهايم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اينكه او نه يك نگهبان زندان كه يك انسان است به او لبخند زدم. نگاه او حال و هواي ديگري پيدا كرده بود.


http://i38.tinypic.com/msgcg2.jpg (http://www.persian-star.org/)

پرسيد: "بچه داري؟" با دستهاي لرزان كيف پولم را بيرون آوردم و عكس اعضاي خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم :"آره ايناهاش" او هم عكس بچه هايش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهايي كه براي آنها داشت برايم صحبت كرد. اشك به چشمهايم هجوم آورد. گفتم كه مي ترسم ديگر هرگز خانواده ام را نبينم. ديگر نبينم كه بچه هايم چطور بزرگ مي شوند. چشم هاي او هم پر از اشك شدند. ناگهان بي آنكه كه حرفي بزند. قفل درب سلول مرا باز كرد و مرا بيرون برد. بعد هم مرا بيرون زندان و جاده پشتي آن كه به شهر منتهي مي شد هدايت كرد! نزديك شهر كه رسيديم تنهايم گذاشت و برگشت بي آنكه كلمه اي حرف بزند!!!


http://i36.tinypic.com/678k1j.jpg (http://www.persian-star.org/)

عكسي از آنتوان دوسنت اگزوپري


تنها يك لبخند زندگي مرا نجات داد !

بله لبخند بدون برنامه ريزي، بدون حسابگري، لبخندي طبيعي، زيباترين پل ارتباطي آدم هاست. ما در حيات خود لايه هايي را براي حفاظت از خود مي سازيم، لايه مدارج علمي و مدارك دانشگاهي، لايه موقعيت شغلي و اين كه دوست داريم ما را آن گونه ببينند كه نيستيم. زير همه اين لايه ها (من) حقيقي و ارزشمند نهفته است. من ترسي ندارم از اين كه آن را روح بنامم، من ايمان دارم كه روح هاي انسان ها است كه با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند و اين روح ها با يكديگر هيچ خصومتي ندارد. متاسفانه روح ما در زير لايه هاي ساخته و پرداخته خود ما كه در ساخته شدنشان دقت هولناكي هم به خرج مي دهيم ما از يكديگر جدا مي سازند و بين ما فاصله هايي را پديد مي آورند و سبب تنهايي و انزواي ما مي شوند.

داستان اگزوپري داستان لحظه جادويي پيوند دو روح است، آدمي به هنگام عاشق شدن و نگاه كردن به يك نوزاد اين پيوند روحاني را احساس مي كند. وقتي كودكي را مي بينيم چرا لبخند مي زنيم؟ چون انسان را پيش روي خود مي بينيم كه هيچ يك از لايه هايي را كه نام برديم روي (من) طبيعي خود نكشيده است و با هم وجود خود و بي هيچ شائبه اي به ما لبخند مي زند و آن روح كودكانه درون ماست كه در واقع به لبخند او پاسخ مي‌دهد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد